#تقوای_شباب
آیینهدلان را چه غم از روز حساب است
بیچاره بوَد آنکه به رخساره، نقاب است
بسیار شنیدیم، سخنها ز بزرگان ـ
با حکمت و تدبیر که فیالجمله صواب است:
دل در گروِ ظاهر هر کس نتوان داد
بر دیده گهی مار، همانند طناب است
از واعظِ جاهل نتوان موعظه آموخت
هر قطره گُلی را نتوان گفت گلاب است
اغفال بزرگیّ عِمامه مشو هرگز...
وقتی که هوا موجب تشکیل حباب است
با زهد ریایی نرسد کس به خداوند
میوه ندهد شاخه که از ریشه خراب است
زهد و شرف اهل ریا در نظر خلق
چون خشک کویریست که از دور سراب است
تا دل نشود پاک، چه سودی ز عبادت ؟
بیهوده مکن جهد که عاری ز جواب است
آنکو که همه عمر خطا کرد و خیانت
در نزد خداوند، سزاوار عِقاب است
احسان و کرم، خصلت انسانی محض است
دل نیست، دلی که پی پاداش و ثواب است
با صدق و صفا لطف و وفا کن که ببینی
مقبول خدا لطف تو در روز حساب است
حاصل ندهد وقت خزان، بذر عبادت
پاداش عمل حاصل تقوای شباب است
تعجیل به هر امر، شده نهی ولیکن
وقت عمل نیک، سزاوار شتاب است
تا کی؟ بروی راه خطا ای دل غافل!
هر راه بهجز راه خداوند، عذاب است
کن پاک دلت... تا رخ دلدار ببینی!
گَرد گنهِ ماست که بر دیده حجاب است
آن کس که بوَد مستِ میِ جام حقیقت ـ
کی در پی نوشیدن و مستی شراب است
غافل مشو از کوشش و اندیشهی بیدار
حاصل ندهد شاخِ درختی که به خواب است
(ساقی) به نصیحت غزلی گفت که بیشک
هرچند که تلخ است؛ ولی بادهی ناب است.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1401/02/09
@shamssaghi
#طبیب_عشق
هیچ میدانی چرا زار و پریشانم هنوز ؟
چون دل از دلبر گرفتن را نمیدانم هنوز
ای طبیب عشق! از من ازچه روگردان شدی
کوهی از درد و غمم محتاج درمانم هنوز
گرچه خود یک سر بریدی عهد دیرین را ولی
من علیٰرغم تو بر این عهد و پیمانم هنوز
گشته در خون از تحسّر برکهی چشمم ببین
اشک هایم میچکد از خون بهدامانم هنوز
لحظهای غافل نشد یادم ز ماه روی تو
طالع روی تو را ، آیینه گردانم هنوز
کردهای بیرون اگر از خانهی قلبت، مرا
جای داری در میان قلب ویرانم هنوز
از گرانی، عاقبت بازار ها گردد کساد
گرچه من بیزار از اجناس ارزانم هنوز
گر به سنگ غم شکسته شیشهی قلبم ولی
من تورا با این دل بشکسته خواهانم هنوز
سالها بگذشت و در حسرت-سرای انتظار
چشم بر راهت نشسته، مات و حیرانم هنوز
سروِ اندام تو را دیدم چو در باغ خیال
همچو نیلوفر به دور خویش پیچانم هنوز
جسم بیحالم نبین و این سکوت خسته را
عاشقی درماندهام اما غزلخوانم هنوز
عشقِ امروزی شده اندیشهی روباه ها
بیشه_زار عاشقی را شیر غرّانم هنوز
عاقلان دیوانه خوانندم زنندم پوزخند
زیر پُتکِ طعنهها محکم چو سِندانم هنوز
ای بهار دلنشین! گل کن به باغ آرزو...
جان به لب آمد چو در بند زمستانم هنوز
در دل مرداب این دنیا اگر هستم اسیر
قطرهای از موج دریایی خروشانم هنوز
پس مکن از من نهان، شوق درون خویش را
چون نهانِ عشق را سربسته، میدانم هنوز
دیدگانم شد سپید از عمر جان_فرسا ولی
عشق را از برق چشمان تو میخوانم هنوز
دل نبستم بر کسی غیر از تو آگاهی که من
عشق را در سینه از غیر تو نتوانم هنوز
(ساقی) چشم خمارت را چو دیدم در ازل
مستِ آن چشم خمار و ناز مژگانم هنوز
گرچه میگویم سخن در بزم ارباب ادب
طفل ابجدخوان و شاگرد دبستانم هنوز
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1396
eitaa.com/shamssaghi
#نگــارهـا
آنـان که خفتـــهاند بـه خــاک مـــزارها
طـی کرده اند پیـچ و خــم روزگـــارها
اکنون اگرچـه خــاک شده جایگاهشان
یک عمــر بــودهانـد بـه دنیـــا نگـــارها
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#نیاکان
ای بی خبــر، که یـاد بــزرگـان نمیکنی
حمــــدی نثــــار روح نیـــاکـان نمیکنی
فخــری اگر توراست بُـوَد از گذشــتگان
نــالایقــی کــه یــاد، از ایشـان نمیکنی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#نخل_عشق
از یاد، کِی رَوی؟ چو به دل دوست دارمت
دور از منی به ظاهر اگر ، در کنارمت
با یک نظر ، به دیدهی شب زندهدار من
با چشم دل ببین که چهسان دوست دارمت
یادم نمیکنی و نمیجوییام ولی
روزی هزار مرتبه در یاد ، آرمت
هرشب به لوح سینهی در خون نشستهام
با خون دل ، به خامهی مژگان نگارمت
از آن دمی که پا به خیالم نهادهای
دیوانهوش به دیدهی دل میگذارمت
ذهن مُشوّشم ، شده تقویم عاشقی
در خلسهی خیال و جنون میشمارمت
ای آهوی رمیدهی دشت جنون! که خود
صیاد دل شدی و من اکنون شکارمت ؛
هرگز گمان مکن که اگر غافل از منی
آنی؛ به دستِ غفلتِ گردون سپارمت
از این خزان تبزده بیرون بیا ببین
در انتظار ِ رویش فصل بهارمت
ای نخل عشق! روی زمین نیست جای تو
آری! بیا به سینهی دلخون بکارمت
تا لحظهای که میرسد از راه، پیکِ مرگ
یک کهکشان ، نگاهم و در انتظارمت
سرخوش ز جام دلکش (ساقی) نمیشوم
سرمستیام تویی که هم اکنون خمارمت.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#کوچهسار_دلم
اگرچه خستهدلم از جفای بعضی ها
هنوز منتظرم بر وفای بعضی ها
نشستهام به تماشای کوچهسار دلم
که تنگ گشته ز جور و جفای بعضی ها
به هر طرف که روم آسمان همین رنگ است
چو نیست رنگ صفا در حنای بعضی ها
شکسته ، پای دلم در مسیر زندگیام
اگرچه گشتهام اکنون عصای بعضی ها
لباس فقر به تن کردهام اگر عمری
قماش آرزویم شد قبای بعضی ها
به گِل نشسته اگر کشتی دلم امروز
به بحر عاطفهام ناخدای بعضی ها
خراب گشته اگر زندگی مرا بر سر
ستون عشق شدم بر بنای بعضی ها
صبور اگرچه نشستم به داغ همسفران
غمین و نوحهگرم در عزای بعضی ها
ز گنج جان چو گذشتم به آشکار اما
نهان گنج دلم شد طلای بعضی ها
نصیب ما ز جهان سکهای به حاجت شد
اگرچه رفت به جیب عبای بعضی ها
زهی که دل نسپردم به دولت گردون
خوشا دلم که نشد مبتلای بعضی ها
دلی نمانده که ریزم غمی دگر در آن
فقط همین که نهم زیر پای بعضی ها
دخیل بستهام از دور بر امام رئوف
که دلشکستهام از ماجرای بعضی ها
نفس اگر که هنوز است در دلم جاری
بوَد به لطف خدا ، از دعای بعضی ها
غریبهام اگر اکنون به شهر خود اما
به شهر غیر ، شدم آشنای بعضی ها
اگرچه خامهی طبعم مدیح کس ننوشت
به خطّ خون ، بنویسم ثنای بعضی ها
صدای مِهر ز یاران به گوش جان نرسید
ز دور دست شنیدم ندای بعضی ها :
که هرچه میطلبد دل، ز ما طلب (ساقی)
ببخش عطای جهان ، بر لقای بعضی ها
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#آرزوهای_محال
از قماش آرزو یک پیرهن بر ما رسید
زندگی آن را گرفت و یک کفن بر ما رسید
گل، طلب کردیم تا از باغبان روزگار
بخت بد، بین! جای گل، تلّ جگن بر ما رسید
کعبهی اقبال را تا طی نمودیم از قضا
در مسیر راهِ حق هم راهزن بر ما رسید
در نبرد جانگزای عشق، از روز ازل
با سپاه عقل، جنگ تن به تن بر ما رسید
شهر را گشتیم دنبال انیسی غمگسار
کوره راه مبهم دشت و دمن بر ما رسید
آه...! ؛ از این آرزوهای محال و دور دست
کز شمیم عشق بویی از ختن بر ما رسید
در میان کوه و دشتِ پر ملال عاشقی
از سمن بویان عالم، یاسمن بر ما رسید
بوی گل را باد بُرد و عشق در اندیشه ماند
تلخکامیهای عشق از کوهکن بر ما رسید
در پی صید صدف، دل گرچه بر دریا زدیم
از کف دریا ، گِل و لای و لجن بر ما رسید
ابر رحمت گرچه میبارید بر این سرزمین
قطرهای ناچیز اما از وَشن بر ما رسید
یادم آمد روزگاری که عبث از دست رفت
بعد از آن، ایام بغرنج وطن بر ما رسید
ناسپاسی چون نمودیم از سر نابخردی
خفّت و بیچارگیها و محن بر ما رسید
از دموکراسی به دیوانخانههای عدل و داد
تا که لب وا گشت قفلی بر دهن بر ما رسید
از مسلمانی و کیش و مذهب و آیین حق
قصه پردازی به انواع سنن بر ما رسید
بسکه دلها خو گرفته با خرافات و دروغ
از دیانت، حقه و مکر و فتن بر ما رسید
در مسیر پر تلاش شعر، از دیوان عشق
مختصر طبعی ز اشعار کهن بر ما رسید
گرچه از بحر سخن هم قطرهای حاصل نشد
موجی از شوریدگیهای سخن بر ما رسید
از خط و نقاشی و شیدایی و دیوانگی
حسرت آن روزهای انجمن بر ما رسید
معتکف گشتیم در میخانه دور از قیل و قال
تا که از (ساقی) شرابی چون لبن بر ما رسید
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#انسانیت
شنیدم واعظی بر روی منبر
سخن میگفت با خلقی ز کیفر :
مبادا ترک واجب را نمایید
که بیشک از زیانکاران شمایید
مبادا خمس مال سالیانه
نپردازید ، با عذر و بهانه
دهم زنهارت اکنون ای مسلمان!
که باش آگاه از فردای میزان
مکن تردید و شبهه چونکه قطعن
به پندار جناب حضرت من
اگر خمس و زکاتت را ندادی
بدون شک ، گرفتار معادی...
معادی که رهایی نیست از آن
اگر حتی کنی یک عمر احسان
پس از آن ، از نماز و روزه فرمود
که هرکس اهل آن باشد کند سود
ثوابش جنت الاعلاست مردم!
مبادا راه این جنت ، شود گم
کسی که ترک واجب مینماید
جهنم را خدا ، بر او گشاید
🔲
سپس گفت اینچنین آن مرد واعظ
به تکمیل سخنها و مواعظ :
شبی دیدم به خواب خود فلانی
اگرچه بود شخص مهربانی
به جرم بی نمازی ، در جهنم
که وصفش مینشاند بر دلم غم
میان شعلههای نار ، میسوخت
نه یک باره که صدها بار میسوخت
سپس میگشت خاکستر ولیکن
به پا میشد به امر حیّ ذوالمن
دوباره در میان شعلهی نار
فقط میسوخت آن فرد نگونسار
چه گویم از شرار و سوز آتش
از آن افرازههای شاخ و سرکش
مپنداری که چون آتشفشان بود
که صد آتشفشان شمعی از آن بود
شرار شعله ها از هر کرانه
به سوی آسمان میزد زبانه
چنان فریاد میزد کز دهانش
برون میگشت صدها کوه آتش
جزای "بینمازی" اینچنین است
بترس از آتشی که در کمین است
پس از آن گفت: دیدم دیگری را
به خوابم ، زاهد افسونگری را
که در باغ مصفایی نشسته
به دورش حوریانی دسته دسته
بوَد سرگرم عیش و نوش و مستی
به دور از قیل و قال ملک هستی
کنارش جوی جاری از عسل بود
هرآن چیزی که گویی محتمل بود
بساط عیش زاهد بود ، بر پا
بمانَد که چهها دیدم در آنجا
که من از بهت و حیرت ، با درشتی
که میدیدم به چشم خویش زشتی
بگفتم زاهد این چه سرنوشت است؟
بگفتا غم مخور این جا بهشت است!
به پاس سجده و شب زنده داری
که شب میگشت طی با آه و زاری
بهشت ایزدی ، از آن من شد
نصیبم باغ و بستان و چمن شد
به دورم حوریان قد کشیده
که در دنیا چو آنان کس ندیده
پری رویان خوش اندام و گیسو
سیه چشمان سیمین تن ز هر سو
که هر یک دلربا و دلنوازند...
همه پاداش تسبیح و نمازند!
تو هم گر مثل من، بیدار باشی
فقط در حال "استغفار" باشی
بخوانی گر نماز اول وقت...
کنی سجده خدا را وقت و بیوقت
پس از آن که کنی رحل اقامت
بوَد اینجا تو هم چون من مُقامت
که من هم سرخوش از آن گفتگوها
که میدیدم به چشم خود به رویا
پریدم ناگهان از خواب شیرین
به روحش هدیه کردم حمد و یاسین
که خوش ما را به جنت آشنا کرد
دل ما را از این دنیا ، جدا کرد
خلاصه گفت بر مردم شما هم
برای خود کنید این دو مجسم
اگر درماندگان این دو راهید
که جنت یا جهنم را بخواهید
به یاد آرید آن خواب و محافل
که دارید این دو ره را در مقابل
که جنت حاصل راز و نیاز است
خوشا آنکس که دایم در نماز است
#ادامه در پست بعدی : 👇
#ادامهی پست قبلی : 👆👇
به پاسخ گفتم ای واعظ چه گویی!؟
مبر با خواب از حق ، آبرویی
اگرچه ما همیشه خواب هستیم
به دنبال سراب از آب هستیم
مکن تحریف ، آیات خدا را
مترسان از خدا ، هر بینوا را
خدایی که نبیند مهر و احسان
ولی بیند "نماز مفت و ارزان"
نباشد لایق تقدیس و تکریم
مکن او را چنین بر خلق ترسیم
خدایی که بشر را آفریده
ز روح خویشتن بر وی دمیده
خداوندی که ستارالعیوب است
خداوندی که غفارالذنوب است
خداوندی که رحمان و رحیم است
کریماست و حکیماست و علیم است
خداوندی که واقف بر امور است
رئوف است و بری از ظلم و زور است
خداوندی که باشد عدل مطلق
عدالت هم ز عدل اوست مشتق
چهسان سوزد بشر را در جهنم
خداوندی که میباشد مکرم؟
خدا مانند مادر ، مهربان است
نه حتی برترین آرام جان است
ولی مقصود ایزد از "جهنم"
بوَد "تاوانِ" جور و جرم آدم
نه صرفا بی نمازی را ببیند
جهنم را بر ایشان آفریند
نماز البته میباشد فریضه
که بنده بر خدا دارد عریضه
نماز آیینهی انسان نماییاست
ستون دین و معیار خداییاست
عیار آدمیت ، در نماز است
طلای خالص راز و نیاز است
بود از افضلالاعمال انسان
به دستور خدای حی سبحان
ولی وقتی نماز ما ریاییاست
کلید قفلهای دلرباییاست
به نزد خالق حی توانا
ندارد ارزشی اینگونه تقوا
چنانکه "ابن ملجم" گاه و بیگاه
به سجده بود هرشب تا سحرگاه
ولی دستش به خون آلوده گردید
بدون لحظهای تشکیک و تردید
شکست آیینهی عدل الهی
به سنگ جهل با تیغ تباهی
بهشت آیا نصیب اوست اکنون
که دلها را نمود از این ستم خون؟
چهسان آیا خدا را میشناسی؟
خدا را با که آیا در قیاسی؟
مشو غافل ، که در درگاه ایزد
فقط "انسانیت" باشد سرآمد
چو صد آمد ، نود هم پیش ما هست
خوشا آنکه به این عنوان رسیدهاست
جهنم حاصل کردار باشد
جزای پستی رفتار باشد
اگرچه نقشی از محشر همینجاست
قیامت هم درین بیغوله برپاست
که گر خوبی کنی خوبی ببینی
بدی کردی اگر ، جز آن نبینی
اگر حق ضعیفی گشت پامال
شود جبران بدون شک به هر حال
به هر دستی که داده از همان دست
بگیرد هر که هر دستی که دادهاست
هدف از خلقت : آدم بودن ماست
که در این نکته دریایی ز معناست
به هر نحوی اگر گشتیم آدم
شود مقبول دادار مکرم
وگرنه با نماز و روزه داری
و یا خوانی دعا با آه و زاری
به هر ساله اگر که حج نمایی
پس از آن راه خود را کج نمایی
دهی خمس و زکاتت با کرامت
که داری پاک ، اموال حرامت
به نام دین ستم بر خلق داری
کُلَه هی بر سر مردم گذاری
زنی داغی به پیشانی و گویی
که هستی عابد با آبرویی
خوری مال یتیم بینوا را
کنی خود را ز مال خلق، دارا
ربا گیری ازین بیچاره مردم
به حکم شیخ از فیضیهی قم
نپوشی چشم از نامحرمان نیز
اگرچه دایماً باشی سحرخیز
خوری سوگند ، پیوسته به قرآن
که جنسات را کنی آب، ای مسلمان!
گرفتاری چو میبینی مهم نیست
همین که خود رهی از بند کافیست
بدینگونه مرام ای بیمروت!
که دوری از مقام آدمیت...
چگونه نام خود انسان گذاری؟
که باری را ، ز دوشی بر نداری!
نمیداری نظر ، چون بر گرفتار
درون سینهات دل نیست انگار
به دیناری نیرزد ، نزد ایزد
که اینسانی! به دینداری، سرآمد
درستی در صراط مستقیم است
که معیار خداوند کریم است
طلای قلب چونکه بیعیار است
به نزد گوهری ، بی اعتبار است
کنون گر گشتی آگاه از جهنم
که پیوسته بوَد درگیرش آدم
طلب کن از خدا "انسانیت" را
که باشد در حقیقت، اصل تقوا
بهشت ایزدی را گر که خواهی
مبرا باش ، از ظلم و تباهی
به هر کیشی که هستی مهربان باش
مبرا ، از گناه توأمان باش
که اوج بندگی ، انسان مداریست
بجز این هرچه باشد شرمساریست
خدایا (ساقی) گم کرده ره ، را
هدایت کن به راه صدق و تقوا
اگرچه تا کنون ، آگاه راهم
به دور از هر مسیر اشتباهم
مرا از شر شیطان دور فرما
که از "اهل ریا" ، باشم مبرّا
سید محمدرضا شمس (ساقی)
1392
eitaa.com/shamssaghi
اولین طلای ایران در مسترالمپیا مبارک
هم موجب فخــر ملـت ایــران است
هم لایق و شایستهٔ این عنوان است
دیـدم که نـوشـتهاند بــر لــوح فلک:
محبوب قلوب، هـادی چـوپـان است
سید محمدرضا شمس (ساقی)
@shamssaghi
#بنی_آدم
نمیدانم جهان، خالی چرا از شر نمیگردد ؟
بنی آدم ، شریکِ دَرد ِ یکدیگر نمیگردد ؟
اگر ابلیس را قدرت نمیدادی خداوندا...!
عیان میشد که حتی یک نفر کافر نمیگردد
یقین دارم که شد ابلیس، غالب بر بشر، زیرا
دلی خالی ز بغض و کینهی مُضمر نمیگردد
چو بذر کینه را قابیل در دل کاشت از اول
درخت همدلی و مِهر ، بارآور نمیگردد
برادر ، با برادر چون شود دشمن بدون شک
انیس و خیرخواه مادر و خواهر نمیگردد
همه دم از خدا و دین و مذهب میزنند اما
به باطن یک نفر حتی خداباور نمیگردد
به ظلْمات فنا خو کرده این مخلوق بی وجدان
همه نحساند و یک تن نیز نیک اختر نمیگردد
دَد و دیوند این نامردمان آدمی صورت
که اینسان نیز حتی گرگ و گاو خر نمیگردد
اگرچه لفظ انسان زینت این خلق میباشد
ولی آدم ، کسی با زینت و زیور نمیگردد
چنان گندی زده این اشرف مخلوق ، بر عالم
که پاک این گندها با زمزم و کوثر نمیگردد
سؤالی میکشد ما را که از این خلقت جانکاه
چرا مأیوس از خلق بشر ، داور نمیگردد
پدر ، آدم ؛ ولی فرزندِ آدم چون نشد آدم
ستروَن از چه دیگر حضرت مادر نمیگردد ؟
بشر خونریز بود از بَدوِ خلقت نیز تا پایان
بوَد خونریز و دنیا هم از این بهتر نمیگردد
ز نص جملهی " لولاكَ " ، فهمیدم که در عالم
بجز آل محمد(ص) هیچکس سروَر نمیگردد
هدف از خلقت عالم ، محمد بوده چون؛ یعنی
منزه از گنه ، جز آل پیغمبر (ص) نمیگردد
ز دینداری ما و آل پیغمبر (ص) همین دانم
خزف باشد ز گِل ، همسنگ با گوهر نمیگردد
ملاکِ برتری ، رنگ و نژاد و خون نمیباشد
اگرچه شاه باشد ، برتر از قنبر نمیگردد
یلی در راه دین از خطهی ایران به دانایی
نظیر حضرت سلمان دانشور نمیگردد
کسی که ساغری گیرد ز دست ساقی کوثر
دگر دنبال جام و ساغری دیگر نمیگردد
میان خیل اصحاب وفادار علی (ع) هرگز
امیری جانفدا ، چون مالک اشتر نمیگردد
نظیر جندب و مقداد و عمار و دگر یاران
به حقگویی چو حُجر و میثم و بوذر نمیگردد
شهید کربلا گشتند هفتاد و دو گل اما
گلی در بین گلها چون علی اصغر نمیگردد
سه ساله دختری که از غم مرگ پدر جان داد
کسی همچون رقیه ، آن گل پرپر نمیگردد
به راه علقمه تشنه لبی با پیکری بی دست
یلی چون حضرت عباس آب آور نمیگردد
جوانمرد رشیدی که بوَد تالی پیغمبر(ص)
شهید نینوا ، همچون علی اکبر نمیگردد
اگرچه این همه گفتم ولی داغی درین عالم
چو داغ شاه دین آن خسرو بی سر نمیگردد
خدایا نقص دارد خلقتت طرحی دگر انداز
که بینی هیج انسانی خیانتگر نمیگردد
چو معصوم آفریدی آل طاها را همین کافی
که شیطانت حریف دودهی حیدر نمیگردد
منزه از گنه باشد اگر هر کس ، تو خود دانی
حریفش نیز شیطان با دو صد لشکر نمیگردد
چو شیطان آفت انسان شد از آغازِ این خلقت
یقین نخلی که زد آفت، دگر خوشبر نمیگردد
بشر را چون که او ، آمر بوَد با اذن رحمانی
لب انسان ، بدون اذن شیطان ، تر نمیگردد
اجل را گو خدایا ، تا بگیرد جان شیطان را
که انسان ، مُردهی ابلیس را نوکر نمیگردد
ازین وضعی که میبینم گمان دارم خداوندا
مُیسّر ، پاسخ شعرم به جز محشر نمیگردد
که میبینم بشر را جمله در قعر جحیم اما
کسی خلد آشیان ، جز آل پیغمبر نمیگردد
سخن کوتاه کن (ساقی) سرودی آنچه را باید
که تفسیر کلامت جا ، به صد دفتر نمیگردد.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#ادب
اولیـــن رســم آدمــــی ، ادب است
بی ادب موجب غـــم و تعـب است
نکنـــد فــــرق ، حــــد و مقـــدارش
هتک حرمت چو کرد بی ادب است
آب ؛ از سر گذشت اگر، اجـــل است
چه چهل گز وَ یا که یک وجب است
چه تفــاوت عجـــم ، وَ یا که عــرب
اهــل قـــم یا که زادهی حلـب است
چـون نــدانــد طـــریـق هــمسخنـی
بـا جمـاعت همیشه در غضـب است
بــی ادب همچــو حنـظـــل نــــارس
بــا ادب شهــد فـائـق و رطـب است
آن کــــه "رســـم ادب" نمــیدانـــــد
بـیگمــان مشـکلاتش از نسـب است
گـرچــه خــود را بــــزرگ مــیدانـــد
از حقـــارت ، ز همگنــان عقـب است
بـاطنــاً جسـم فـــاقـــد از روح است
ظاهـراً گرچه او به تـاب و تـب است
فـــرق خـــوب و بــــدی نمــیدانــــد
مِهــر و قهــرش ز پایه بیسبب است
گــاه بیـنی خـــدای مهــر و وفــاست
گــاه بیـنی کـه بنـــدهی عصـب است
(ساقیا) هــر کــه هســت اهـــل ادب
از فــرومــایـه خلــق ، مجتـنب است.
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi
#یلدایتان_با_برکت
یارب! شب یلدای ما را مختصر کن
از ماورای خود به سوی ما نظر کن
هرچند هستی دلشکسته از خـلایق
اما ز دلها غصههامان را به در کن
سید محمدرضا شمس (ساقی)
eitaa.com/shamssaghi