غزل مناجات🎙
اول مجلس
من کيستم که طالب ديدار او شوم
يا چيست نقد من که خريدار او شوم
او يوسف عزيز و مرا دست بس تهي
شرم آيدم که بر سر بازار او شوم
در مصر عشق طوطي شيرين سخن منم
تا طعمه جو ز لعل شکر بار او شوم
او پادشاه مملکت حسن و من گدا
يارب چگونه محرم اسرار او شوم
ياري که در زمانه بخوبيش يار نيست
هست آرزوي خام که من يار او شوم
بر بوي پرسشي ز لب آن مسيح دم
آن دولت از کجاست که بيمار او شوم
با اينهمه فداش کنم جان خويشتن
باري ز مخلصان هوادار او شوم
در باغ وصل همچو مني را مجال نيست
از دور بلبل گل رخسار او شوم
آزادي دو کون چو از بندگي اوست
خواهم که چون حسين گرفتار او شوم
✍️منصورحلاج
#شعر_و_سبک_مداحی
#امام_زمان_عج
#امام_حسین_علیه_السلام
#مناجات
#حاج_مهدی_سماواتی
غزل مناجات
اول مجلس🍃
چرا آواره کوه و بیابانم، نمی دانم
چه می خواهد غم عشق تو از جانم، نمی دانم
به سمت آسمان رو می کنم هر جمعه می پرسم
کجایی ماهِ پشت ابر پنهانم؟ نمی دانم
تو که هر هفته امضا می کنی پرونده مارا
نمی مانم چرا بر عهد و پیمانم، نمی دانم
در این عصر غم و تردید آقا با ظهور تو
به جا می ماند آیا دین و ایمانم؟ نمی دانم
نمی دانم که هستم آن زمان پای رکاب تو
چه هستم؟ کافرم گبرم مسلمانم، نمی دانم
فدای قلب پر مهرت که این شب ها پر از درد است
محرَم مثل تو ناحیه می خوانم، نمی دانم
چه می شد اینکه مانند شما خون گریه می کردم
خدا می کرد چون زینب پریشانم، نمی دانم
شبیه حُر سرم زیر است پشت خیمه ارباب
نگاهش می کند امروز مهمانم؟، نمی دانم
شاعر: عباس احمدی
#امام_زمان_عج
#امام_حسین_علیه_السلام
#مناجات_با_امام_حسین_علیه_السلام
#شعر_و_سبک_مداحی
#مرثیه
#اول_مجلس
#جمعه
salam-bar-hosein.mp3
2.59M
السلام علیک یا اباعبدالله #باسم_کربلایی
گفتگوی حضرت زینب با امام حسین(علیهماسلام)
#مرثیه
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#اشعار_محرم
#گودال
#عاشورا
آتش برای صحنۂ محشر گرفتند
صد فتنه بعد از دفنِ پیغمبر گرفتند
حقّ خلافت را، فدک را، غصب کردند
آن عدّه که غیر از پدر رهبر گرفتند
یک شب همین ها هیزم آوردند و با خشم
در پشتِ «در» تصمیم ِ شعله ور گرفتند
با یک لگد پرپر شد و از شاخه افتاد
شش ماهه را با کینۂ خیبر گرفتند
در کنج خانه گریه می کردیم و آن ها
از ما شبانه حضرتِ مادر گرفتند
آنها پدر را زجر می دادند و حتی
هر شب برای صبّ او منبر گرفتند
تا عاقبت شمشیر در مسجد کشیدند
با کشتنش صد دِرهم ِ دیگر گرفتند
زخم ِ سرش کاری شد و در یک سحرگاه
از ما پدر را با غمی بدتر گرفتند
بغض یتیمی را به رویِ شانۂ هم-
می ریختیم و فتنه را از سر گرفتند
عشقم حسینم! خوب می دانی از آنها
خیری ندیدیم و سراغ از شَر گرفتند
ما خوب میدانیم که جانِ حسن را
در کوچه! بینِ شعله؛ پشتِ «در» گرفتند
من ماندم و تو! کربلا و داغِ هجران...
دیدم تو را هم نیزه ها بر «سر» گرفتند
من روی تل روضه گرفتم؛ تا که آن ها
با هلهله پیراهن از پیکر گرفتند
دیدند جان داری هنوز و شمر آمد
ای وای! آخر حاجت از خنجر گرفتند
من: «وا عَلیّا» گفتم و مادر: «بُنیَّ»
جان دادی و روزِ خوش از خواهر گرفتند
دیدی عزیزم؟! عشقِ مان آخر نظر خورد
دیدی تو را از زینبت آخر گرفتند!
✍️مرضیه عاطفی
#شعر_و__سبک_مداحی