eitaa logo
شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
289 دنبال‌کننده
147 عکس
36 ویدیو
0 فایل
گلچین اشعار عاشقانه و اشعار عارفانه 🌸 ارتباط با ما و انتقادات و پیشنهادات: @RuholahQ روح‌الله قادری
مشاهده در ایتا
دانلود
درد بی‌درمان ما را چاره جز، وصل تو نیست ای وصالت چاره‌ساز درد بی‌درمان ما @shernab
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کُنَم؟! اوست گرفته شهرِ دل،من به کجا سفر بَرَم؟! @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر از یادم رود عالم، تو از یادم نخواهی رفت به شرط آنکه گه گاهی تو هم از من کنی یادی @shernab
زهمه دست کشیدم که تو باشی همه ام با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد @shernab
خوشم به عشق تو اما مدام دلهره دارم چو کودکی که به دستان خود حباب گرفته @shernab
طالبان عشق را دیوانه می‌گویند خلق وآنکه در وی نیست عشقی، من نگویم عاقل‌ست! @shernab
آشوب به پا کن همه‌ی شهر به گوشند یا شور بزن یا بدران جامه دران را بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است بیچاره نکن حاج حسین و پسران را @shernab
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد @shernab
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق بازیچه و حکایت نیست در ره عاشقی، شکایت نیست حُسن معشوق را چو نیست کران درد عشّاق را نهایت نیست @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من درد ترا ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم @shernab
در شاهراه عشق ز افتادگی مترس کز پا فتادن تو، به منزل رسیدن است @shernab
زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود ز هرچه رنگِ تعلق پذیرد آزاد ست @shernab
نسیم باد نوروزی، چه داری؟ گذر کن سوی آن دلبر به یاری نگار ماهرخ، ترک پریوش بت گل روی سیم اندام سرکش فروغ نور چشم شهریاران چراغ خلوت شب زنده‌داران نهال روضهٔ حسن و جوانی زلال فیض و آب زندگانی چو دریابی تو آن رشک پری را نمودار بتان آزری را فرو خوان قصهٔ دردم به گوشش نهان از طرهٔ عنبر فروشش بگو او را به لطف از گفتهٔ من که: ای وصل تو بخت خفتهٔ من کنون عمریست تا در بند آنم که روزی قصهٔ خود بر تو خوانم دل ریشم به مهرت مبتلا شد ترا دید و گرفتار بلا شد نمودی رخ، ربودی دل ز دستم کنون هستم بدانصورت که هستم به پای خود در افتادم به دامت تو آزاد از منی، ای من غلامت دل اندر روی رنگین تو بستم ندانم تا چه رنگ آید به دستم؟ تنم پرتاب و دل پرجوش تا کی؟ زبان پر حرف و لب خاموش تا کی؟ دلی رنجور و جانی خسته دارم وزین محنت زبان چون بسته دارم؟ توانم ساخت، چون جانم نباشد ولیکن تاب هجرانم نباشد : منطق‌العشّاق @shernab
ای گشته نهان از همه از بس که عیانی دیده ز تو بینا و تو از دیده نهانی یک چند در اندیشهٔ روی تو نشستم معلوم نشد خود که چه چیزی؟ به چه مانی؟ @shernab
برو یعنی بمان پیشم نمیخواهی نمی آیم تکلّم کردن عاشق، پر از افعال معکوس است 🌸 @shernab
بی‌حسرت از جهان نرود هیچ‌کس به در إلّا شهید عشق به تیر از کمان دوست 🌸 @shernab
حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر @shernab
دل در بر من زنده برای غم توست بیگانهٔ خلق و آشنای غم توست لطفی است که می‌کند غمت با دل من ورنه دل تنگ من چه جای غم توست @shernab