eitaa logo
شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
292 دنبال‌کننده
154 عکس
40 ویدیو
0 فایل
گلچین اشعار عاشقانه و اشعار عارفانه 🌸 ارتباط با ما و انتقادات و پیشنهادات: @RuholahQ روح‌الله قادری
مشاهده در ایتا
دانلود
طالبان عشق را دیوانه می‌گویند خلق وآنکه در وی نیست عشقی، من نگویم عاقل‌ست! @shernab
آشوب به پا کن همه‌ی شهر به گوشند یا شور بزن یا بدران جامه دران را بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است بیچاره نکن حاج حسین و پسران را @shernab
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد @shernab
فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست مائیم و دست و دامن معصوم مرتضی @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق بازیچه و حکایت نیست در ره عاشقی، شکایت نیست حُسن معشوق را چو نیست کران درد عشّاق را نهایت نیست @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من درد ترا ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم @shernab
در شاهراه عشق ز افتادگی مترس کز پا فتادن تو، به منزل رسیدن است @shernab
زیر بارند درختان که تعلق دارند ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد @shernab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
غلامِ همّتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود ز هرچه رنگِ تعلق پذیرد آزاد ست @shernab
نسیم باد نوروزی، چه داری؟ گذر کن سوی آن دلبر به یاری نگار ماهرخ، ترک پریوش بت گل روی سیم اندام سرکش فروغ نور چشم شهریاران چراغ خلوت شب زنده‌داران نهال روضهٔ حسن و جوانی زلال فیض و آب زندگانی چو دریابی تو آن رشک پری را نمودار بتان آزری را فرو خوان قصهٔ دردم به گوشش نهان از طرهٔ عنبر فروشش بگو او را به لطف از گفتهٔ من که: ای وصل تو بخت خفتهٔ من کنون عمریست تا در بند آنم که روزی قصهٔ خود بر تو خوانم دل ریشم به مهرت مبتلا شد ترا دید و گرفتار بلا شد نمودی رخ، ربودی دل ز دستم کنون هستم بدانصورت که هستم به پای خود در افتادم به دامت تو آزاد از منی، ای من غلامت دل اندر روی رنگین تو بستم ندانم تا چه رنگ آید به دستم؟ تنم پرتاب و دل پرجوش تا کی؟ زبان پر حرف و لب خاموش تا کی؟ دلی رنجور و جانی خسته دارم وزین محنت زبان چون بسته دارم؟ توانم ساخت، چون جانم نباشد ولیکن تاب هجرانم نباشد : منطق‌العشّاق @shernab
ای گشته نهان از همه از بس که عیانی دیده ز تو بینا و تو از دیده نهانی یک چند در اندیشهٔ روی تو نشستم معلوم نشد خود که چه چیزی؟ به چه مانی؟ @shernab
برو یعنی بمان پیشم نمیخواهی نمی آیم تکلّم کردن عاشق، پر از افعال معکوس است 🌸 @shernab
بی‌حسرت از جهان نرود هیچ‌کس به در إلّا شهید عشق به تیر از کمان دوست 🌸 @shernab
حیرت هرکس درین عالم به قدر بینش است هرکه بیناتر درین هنگامه، حیران بیشتر @shernab
دل در بر من زنده برای غم توست بیگانهٔ خلق و آشنای غم توست لطفی است که می‌کند غمت با دل من ورنه دل تنگ من چه جای غم توست @shernab
در سینه‌ی هرکه ذرّه‌ای دل باشد بی‌عشقِ تو زندگیش مُشکل باشد با زلفِ چو زنجیر گِرِه بر گِرِه‌ ات دیوانه کسی بُوَد که عاقل باشد! @shernab
19.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی تو که هر روز و هر جا زندگی‌هایی بنا کردی شعرخوانی آقای مهدی خادم درباره شهید فخری‌زاده در حضور رهبر انقلاب. ۱۴۰۲/۱/۱۶ ۷آذر ماه / سالگرد شهادت شهید محسن فخری‌زاده @shernab
از نسیم سحر آموختم و شعله شمع رسم شوریدگی و شیوه شیدایی را @shernab
آن چه او ریخت به پیمانه ما، نوشیدیم اگر از خَمر بهشت است وگر بادۀ مست @shernab
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود صبح پدیدار نباشد @shernab
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است همان قدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است قلندرها و درویشان و حق گویان و عیّاران! من از راهی خبر دارم که ذکرش قل هوالله است ندارم آرزویی جز « مقام » عشق ورزیدن که از دل آخرین حبّی که بیرون می شود، جاه است خدایا عشق ما را می کشد یا زنده می سازد هوای وصل، هر دم چون نفس، جانبخش و جانکاه است سکوتی سایه افکنده است همچون ابر بر صحرا شب آرام است و نخلستان پر از تنهایی ماه است کسی با چاه راز رنج خود را باز می گوید چه تسبیحی است این؟! آه است، این آه است، این آه است نمی خوانم خدایش گرچه از اوصاف او پیداست که هم بر عیب ستّار است، هم بر غیب آگاه است به سویش بس که مردم چون گدا دست طلب دارند جوانمردان بسیاری گمان دارند او شاه است به « سلطان جهان »، « شاه عرب » گفتند و عیبی نیست به هر تقدیر دست لفظ، از توصیف کوتاه است @shernab
19.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرخ است همیشه گوش تاریخ از صورت ارغوانی تو آرام آرام کشته ما را افتادن ناگهانی تو @shernab
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی‌دانم همه هستی تویی، فی‌الجمله، این و آن نمی‌دانم چه آرم بر در وصلت؟ که دل لایق نمی‌افتد چه بازم در ره عشقت؟ که جان شایان نمی‌دانم @shernab
حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور @shernab
پلک بر هم میگذارد مثل برخورد دو ابر ناگهان چشمان من لبریز باران میشود @shernab