شرح شهادت انس بن حارث کاهلی
بین اصحاب امامِ دادرَس
پیرمردی بود نام او اَنَس
در حَسَب آن یاور شاهِ غریب
بود خویشاوند و فامیل حبیب
بابِ او حارث تبارش کاهِلی
ذکر جانش یا حسین بن علی
او زِ اصحاب رسولُ الله بود
سرِّ وصل دوست را آگاه بود
آن زمان جنگاور بَدر و حُنِین
این زمان رزمنده ی راه حسین
آمد اَندَر محضر جانان عشق
اِذن میدان خواست از سلطان عشق
داد او را شاه ؛ رخصت بی درنگ
اِبنِ حارِث رفت در میدان جنگ
دستمالی برگرفت آن بی قرین
اَبرُوانَش بست یِکسَر بر جبین
تا نگردد مانعِ دیدش به رَزم
پس به رزم او عَزم خود را کرد جَزم
چون حسین آن وَجهِ ربِّ ذو الجلال
دید او را با چنین اوصاف و حال
بَحرِ غم شد سینه ی سوزانِ او
شد سرازیر اشک از چشمان او
گفت بر او آن شَهِ یَومُ الطُّراد
شَکَّرَ الَّه سَعیَکْ،ای شِیخِ مُراد
شاد رو ای لاله ی دشت وفا
اَجرِ تو با حضرت خیرُ الوریٰ
اِبنِ حارِث رفت بر جنگِ عَدو
هیجده تن را به خاک اَفکَند،او
آری آری راهِ وصلِ او یکی است
کودک و پیر و جوان را فرق نیست
طفل این جا بی کَران گردد دِلَش
پیر هَم اینجا جوان گَردَد دِلَش
آن چنان شمشیر میزَد در نَبَرد
کَز هَراسَش رویِ دشمن گشت زرد
ناگهان دشمن بَر او زَد ضربتی
شد فدایِ دوست ، پیرِ عزَّتی
ابن حارِث بَر مُرادِ دِل رسید
شربتِ نابِ شهادت را چشید
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#انس_بن_حارث_کاهلی
@sherosabk
مدح و مرثیه هانی بن عروه علی السلام
شد عیان از مهر تو نور کلام
السّلام ای ابنِ عُروه ، السّلام
ای مزارت قبله ی اهل شرف
عاشقان در طوف آن از هر طرف
ای حریمت جنّت اهل ولا
یاورِ اوّل شهید کربلا
ای ضریح کوچکت عشق همه
ای فداییِ عزیز فاطمه
چونکه بودی یار مُسلم از نُخُست
قبر مُسلِم روبروی قبر توست
قبر هاتان نور بر عالم دهد
نور بر جانِ بَنی آدَم دهد
قبرهاتان اعتبار کوفه است
تا قیامت افتخار کوفه است
قبرهاتان مَأمَنِ آوارگان
سرپناه سائلان، بیچارگان
جود و بخشش خویِ دیرینِ شماست
صد چو حاتم عبدِ، مسکینِ شماست
کعبه ای را که ، به گیتی شد مطاف
کِی تنِ خاکیست مشغول طواف؟
در طواف عارفِ سِرِّ حَرَم
دل ، به طوف کعبه گردد ، دم به دم
قبر تو دل ، قبر مسلم کعبه است
در قیاس همچون صفا و مروه است
هانی ای سرخوش زِ جام اهل بیت
پیر راهِ حق ، غلام اهل بیت
ای به دنیا مو سپیدِ راه عشق
ای به عقبیٰ همنشینِ شاه عشق
الّذین آمنو، ایمانِ توست
چشم ما بر رحمت و احسان توست
در نِیِ عزّت نوای کوفه ای
تو حبیبِ کربلای کوفه ای
عاقبت جان باختی در راه دوست
گفتی آنچه دوست خواهد آن نکوست
بهر یاری سَفیر کربلا
آن سَفیرِ بی نظیرِ کربلا
غرقِ خونِ معرفت شد پیکرت
بر سر دارِ محبّت شد سَرَت
قاتِلت شد خادمِ ابن زیاد
ای سلامِ خلق و خالق بر تو باد
داده ای درس ولایت بر همه
اَخذ کردی تو مدال از فاطمه
قوم مُذحَج دل پریشان آمدند
مُضطر و محزون و نالان آمدند
جسم پاکت شد رَها از بندِ دار
ای دو چشمِ عشق بر تو اشکبار
قوم مُذحَج غرق آلام و مِحَن
کرد بر آن جسم پاک تو کفن
قوم مُذحَج با غم و سوز و گداز
خواند بر آن پیکر قُدسی نماز
لیک ، لا یومٌ کیومِک یا حسین
ای ذبیح الَّه ، علی را نور عین
جسم تو روی زمین کربلا
ماند در خون،بی کفن،ای سر جدا
ماند جسمت ای شهید تشنه لب
بین آن صحرا دو روز و هم سه شب
حق بهشتی ساخت در مقتل تو را
زینبت نشناخت در مقتل تو را
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#کوفه #عتبات #هانی_بن_عروه
@sherosabk
شرح شهادت حجاج بن مسروق
مؤذن امام
که بعدازشهادت انیس بن معقل بوده است
کربلا یکسر شراب ناب بود
وقت،وقتِ مستی اصحاب بود
چون انیس از رسم مردی و وفا
جان سپرد اندر رَهِ خون خدا
نوبت پیکار با قوم پلید
بر یکی دلداده ی دیگر رسید
تا جهان گیرد پیام عشق را
یک مؤذّن بود امام عشق را
غرق دلبر روح و جان و جسم او
بود حجّاج بن مسروق اسم او
بعد رخصت از شه دین بی درنگ
آن مؤذّن رفت بر میدان جنگ
آن میان خیلی از نامرد مرد
کرد با آن خیل نامردان نبرد
بعد قدری جنگ باقوم دَغا
آن فنا في الطّلعتِ الشّمسِ الهُدیٰ
زخمی و خونین و یکسر سوز و آه
بازگشت و این چنین گفتا به شاه
کِی شَها امروز اندازم نظر
بر جمال حیدر و خَیرُالبشر
گفت شه خوش باش کز امر قضا
من هم آیم ازپی ات ای با وفا
بار دیگر رفت حجاج دلیر
سوی آن روباه فطرت ها چو شیر
همچنان جنگید با قوم پلید
تاکه دوران فراقش سر رسید
گرچه چیره بر گروه پست شد
لیک از جام شهادت مست شد
🔴 این شعر در سال ۸۳ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#حجاج_بن_مسروق
@sherosabk
شرح شهادت هفهاف بن مهند بصری از اصحاب سیدالشهدا علیه السلام
شير مردی رفته از دل تاب او
نام هَفْهاف و مُهَنَّدْ بابِ او
فارغ از رِجْس و ریا و ننگ بود
اهل بصره بود و مرد جنگ بود
بود آن آزاد مردِ بی قرین
جزوِ یاران امیر المؤمنین
در صف صفّین با میرِ اُحُد
بود پرچمدار بر قومِ اَزُدْ
بعدِ مولا بود با درد و مِحَن
یاور دوّم ولیّ حق ، حسن
بعد از آن ، با عشقِ شاه عالمین
بِن مهنّد شد زِ اصحاب حسین
سال شصت و یک در آن دوران ظلم
وَندَران گرداب و آن طوفان ظلم
از قضا اِبنِ مهند بی نشان
داشت در بصره سکونت ، آن زمان
جونکه بشنید آن شه ایزد سیاق
از مدینه آمده سوی عِراق
شد زِ بصره خارج آن یار ولا
لیک چون شد واردِ کرببلا
بود عصر روز عاشورای عشق
پر شراره آتش سودای عشق
آن زمان دیگر عُیون،تر گشته بود
دخت زهرا بی برادر گشته بود
جسم پاک سبط ختم المرسلین
بی کفن افتاده بُد روی زمین
گشت وارد بر سپاه ابن سعد
شد خروشان ، آن دلاور مثل رعد
گفت با آن خصم شاه عالمین
ای عمر بر گو به من ، اَینَ الحُسین
آمدم من تا که غمخواری کنم
شهریار عشق را یاری کنم
گفت هَفهافا به تأخیر آمدی
شهریارت کشته شد دیر آمدی
چیره بر مولای انس وجان شدیم
عاقبت پیروز این میدان شدیم
چونکه هفهاف آن مُحبّ شاه دین
دید اوضاع را دگرگون، اینچنین
حیدرانه تیغ در دستش گرفت
همّت از آن قلب سرمستش گرفت
پس رجز خواند و به لشکر حمله کرد
همچو شیری گشت مشغول نبرد
در نبردی سخت آن نیکو روان
کُشت بسیار از گروه کوفیان
زادۀ سعد دغا فریاد زد
بر سرِ آن کور دلها داد زد
او که از رویش ولایت منجلی است
در دلش حبّ حسین بن علی است
عاشقِ مجنون ، نداند ضابطه
ترس با شیعه ندارد رابطه
او گرفته از خدا عزّ و شکوه
تک به تک با او نجنگید ای گروه
لشکر پیروز در صحرای طف
حمله ور بر او شوید از هر طرف
پانزده تن دور او گرد آمدند
ابتدا پِیْ شد از آن بَصْری، سمند
بعد از آن از ظلم قوم أشقیا
تیغ ها با پیکرش شد آشنا
عاقبت او شد به راه حق، شهید
بر وصال شاه مظلومان رسید
آری آری این بُوَد رسم وفا
رسمِ خوش عهدیِ مردان خدا
کربلا باشد مکان بندگی
می دَمَنْد این جا روان بندگی
همره و جامانده اینجا باهَمَنْدْ
دلبر و دلداده اینجا باهمند
در صف حشر و گَهِ میزانِ حق
گاه امر خالقِ صبح و شفق
دل ز غیر دوست بگسستن خوش است
در حضور دوست بنشستن خوش است
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#هفهاف #هفهاف_بن_مهند
@sherosabk
شرح شهادت عابس بن شبیب علیه السلام
روز عاشورا به جولانگاه عشق
عابس آمد در حضور شاه عشق
عابس آن شاه شهیدان را مجیب
یاور خون خدا، اِبنُ الشّبیب
عابس آن آلاله ی گلزار عشق
وان که بوده از ازل بیمار عشق
خواست رخصت بهر جنگ اشقیا
از حسین بن علیّ مرتضی
شاه رخصت داد بر آن شیر مرد
کرد عابس رو به میدان نبرد
همچو شیری بین خیل روبَهان
غُرِّشی بِنمود بر کافر دلان
ناز شست آن محب سینه چاک
شد دو صد از دشمنان دین هلاک
در همان دم بین آن قوم رَجیم
نعره زد ناگه ربیعِ بن تمیم
کِی جماعت این که باشد بی شکیب
در شجاعت هست ثانیِ شبیب
همچو بابش بهترین جنگ آور است
او به تنهایی خودش یک لشکر است
تا به حالا در صف هیجا بسی
تن به تن با او نجنگیده کسی
زین سخن ها و اشاراتِ عیان
رُعب افتادی به جان کوفیان
پور سَعد آنکه صدا زد از جَفا
سنگ بارانش کنید این مرد را
گشت عابس آن محب بی نظیر
بین آن قوم ستم گستر اسیر
از جفای کوفیان خیره سر
او فِتاد آنگَه کُلَهخودش زِ سَر
چونکه لَختی وَعده ی او دیر شد
پِیک وَصلش دِشنه و شمشیر شد
دید آندم سرنوشت عشق را
داشت احساسِ بهشت عشق را
پیکر پاکش به خون آغشته شد
غرق آن احساس ، عابس کشته شد
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#عابس #عابس_بن_شبیب
@sherosabk
شرح شهادت مسلم بن عوسجه علیه السلام
آن ز ملک هر تَعَلُّق خارجه
پیر رِندان مسلم بن عوسجه
آن ولایت پیشه ی صاحب کمال
یاور خون خدای لایزال
پیر مردی ظاهرِ او کم توان
باطناً چیره به صد لشکر جوان
دورِ عِیشَش چونکه بر پایان رسید
خدمت مولای اِنس و جان رسید
رخصتی بگرفت از بهر نبرد
پس وداعی با امام خویش کرد
رو به سوی بزم قَربانگه نمود
وَه چه قُربانگه پر از قوم عَنود
وَه چه قربانگه سراسر تیغ ِ تیز
کوفیانش منتظر بهر ستیز
در دفاع از سیّد کون و مکان
خوش نبردی کرد با اهریمنان
او تَک و دشمن زِ هر سو بیشمار
بعدِ لَحظاتی زِ جنگ و کارزار
گشت تیغ خصمِ از دین خارجه
پیکِ وصل مسلم بن عوسجه
رشته ی آمال او از هم گسست
ضربه های تیغ بر جسمش نشست
آن دلاور شیر صحرای جهاد
از فراز اسب، بر خاک افتاد
زد شرر بر قلب مافیها غمش
شاه دین خون گریه کرد از ماتمش
لیک مُسلِِم، آنکه بود عَبد و خَدَم
مُزد خود بِگرفت از شاه کرم
خرمن آلام او بر باد رفت
دردهایش جملگی از یاد رفت
چونکه بر بالینش آمد بی شکیب
سبط پیغمبر به همراه حبیب
گفت آن وجهُ الَّهِ رَبُّ الصَّمَد
رحمت حق بر تو بادا تا ابد
بین خاک و خون غُنودی، مرحبا
خوش مرا یاری نمودی مرحبا
پس حبیب آمد کنار پیکرش
گفت با آن یارِ از جان بهترش
مُسلِما ای همچو لاله، سُرخ رو
حاجتی داری اگر مؤمن بگو
گفت بر تو زین دل پر مِحنَتَم
ای رفیق این است تنها حاجتم
تا نفس هایت بیفتد بر شمار
دست از فرزند زهرا بر ندار
ای حبیب ای یار شاه عالمین
بعد من جان تو و جان حسین
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#مثنوی
#اصحاب
#دلنوشته
#شعر_اصحاب
#مسلم_بن_عوسجه
@sherosabk
شرح شهادت سوید بن عمرو
آخرین شهیدکربلا
گویم اینک بادلی پر ابتلا
از شهید آخرین کربلا
از کسی که بُد به ظاهر پیر مرد
لیک در باطن دلیر و شیر مرد
نام او بوده سوید و عزتش
جانسپاری در هیاهوی عطش
صبح عاشورا را به میدان نبرد
باجنود کفر جنگی سخت کرد
لیک بین رزمگه مدهوش شد
بر زمین افتاده و بیهوش شد
چون که حال آن دلاور شد چنان
کوفیان کردند اینگونه گمان
اوکه با صورت به خاک افتاده است
مطمئناً از عطش و جان داده است
صبح سرخ روز عاشورا گذشت
سرگذشت عشق بود امّا گذشت
چون غروب روز عاشورا رسید
هوش آمد پیرمرد و فاش دید
کربلا یکسر فغان و ناله است
دشت و صحرا گلشنی از لاله است
جمله دلها از مصیبت سوخته است
خیمه ها در آتش افروخته است
دشت پر از گرگهای بی حیاست
رأس شاه دین به روی نیزه هاست
پس سوید آن دم بفهمید از جفا
سر شده از جسم اربابش جدا
خنجری برداشت،غُرّید همچو رعد
کرد رو سوی سپاه ابن سعد
باده از جام امام عشق خورد
با شهامت سوی دشمن حمله برد
دشت از شور ولا آکنده است
یاد فرزند مظاهر زنده است
با حرامی های ملعونِ یزید
آنقدر جنگید تا که شد شهید
آری آری جانفدای یار،اوست
آخرین قربانی دلدار اوست
آخرین،او بود از اصحاب شاه
که زِ جان لبیک گفتا بر اِلٰه
پرشعف شدسینه ی غمناک او
رحمت حق بر روان پاک او
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#سوید_بن_عمرو
@sherosabk
شرح شهادت عمر بن جنادة بن حارث و رشادت مادر بزرگوار ایشان
اوکه بد آزادگی پیغام او
زاده حارث جناده نام او
گشت دردرگاه ایزد رو سپید
شد شهید اندر ره شاه شهید
روز عاشورا به میدان بلا
بود او را یک پسر در کربلا
بود عمر و نام آن نیکو جوان
عشق وصل دوست در رویش عیان
پای تا سر عشق بود و شور بود
همچو ذرّه در حضور نور بود
مادرش گفتا به او با سوز و آه
ای پسر بشتاب سوی رزمگاه
تا که ننشیند به رویت گرد ننگ
با سپاه کفر مردانه بجنگ
راضی از خود حضرت داور نما
جان فدای سبط پیغمبر نما
عهد هجران را رسان بر خاتمه
سر افرازم کن به نزد فاطمه
چون به میدان تاخت آن دّر شرف
گفت بر او زاده شاه نجف
کی ز صهبای ولایت مست مست
تو جوانی و پدر دادی ز دست
گرجدا گردد سرت از پیکرت
سخت می باشد برای مادرت
گفت شاها مادرم امرم نمود
که نمایم جنگ با قوم عَنود
دست شه را بوسه زد آن قرص ماه
همچو شیری تاخت سوی رزمگاه
چونکه پا در عرصه ی میدان نهاد
پس چنین خوانده رجز آن پاکزاد
که ز الطاف اِلٰهِ عالمین
من غلام و هست امیر من حسین
او منیر است و بشیر است و نذیر
من غلام و او بود نعم الامیر
آنچنان جنگی نمود آن با وفا
که ز هم پاشید قوم اشقیا
ناگهان ازظلم خصم کافرش
شد جدا از پیکر پاکش سرش
خصم دون پرتاب بنمود ازجفا
آن سر خونین به سوی خیمه ها
مادر پیرش دوید ازخیمه ها
دربغل بگرفت خونین رأس را
گفت ای عمرو نمودی خوشدلم
آفرین احسنت ای نور دلم
روسپیدم کردی ای نیکولقا
در حضور حضرت خیر النسا
این عمل گرچه برایش داشت درد
باز سر راسوی دشمن پرت کرد
یعنی ای قوم لعین کفر کیش
قلب من گر چه شد از غم ریش ریش
لیک دادم چونکه در راه خدا
پس نمیگیرم متاع خویش را
توجه : پدر بزرگوار عمر هم که جنادة بن حارث نام داشت در کربلا به شهادت رسید که در دو بیت ابتدای این مثنوی به آن اشاره شده است
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#عمر_بن_جناده #مثنوی
@sherosabk
شرح شهادت عمر بن جنادة بن حارث و رشادت مادر بزرگوار ایشان
اوکه بد آزادگی پیغام او
زاده حارث جناده نام او
گشت دردرگاه ایزد رو سپید
شد شهید اندر ره شاه شهید
روز عاشورا به میدان بلا
بود او را یک پسر در کربلا
بود عَمرو نام آن نیکو جوان
عشقِ وصل دوست در رویش عیان
پای تا سر عشق بود و شور بود
همچو ذرّه در حضور نور بود
مادرش گفتا به او با سوز و آه
ای پسر بشتاب سوی رزمگاه
تا که ننشیند به رویت گرد ننگ
با سپاه کفر مردانه بجنگ
راضی از خود حضرت داور نما
جان فدای سبط پیغمبر نما
عهد هجران را رسان بر خاتمه
سرفرازم کن به نزد فاطمه
چون به میدان تاخت آن دّر شرف
گفت بر او زاده شاه نجف
کِی ز صهبای ولایت مست مست
تو جوانی و پدر دادی ز دست
گرجدا گردد سرت از پیکرت
سخت می باشد برای مادرت
گفت شاها مادرم امرم نمود
که نمایم جنگ با قوم عَنود
دست شه را بوسه زد آن قرص ماه
همچو شیری تاخت سوی رزمگاه
چونکه پا در عرصه ی میدان نهاد
پس چنین خوانده رجز آن پاکزاد
که ز الطاف اِلٰهِ عالمین
من غلام و هست امیر من حسین
او منیر است و بشیر است و نذیر
من غلام و او بود نعم الامیر
آنچنان جنگی نمود آن با وفا
که ز هم پاشید قوم اشقیا
ناگهان ازظلم خصم کافرش
شد جدا از پیکر پاکش سرش
خصم دون پرتاب بنمود ازجفا
آن سر خونین به سوی خیمه ها
مادر پیرش دوید ازخیمه ها
دربغل بگرفت خونین رأس را
گفت ای عمرو نمودی خوشدلم
آفرین احسنت ای نور دلم
روسپیدم کردی ای نیکولقا
در حضور حضرت خیر النسا
این عمل گرچه برایش داشت درد
باز سر راسوی دشمن پرت کرد
یعنی ای قوم لعین کفر کیش
قلب من گر چه شد از غم ریش ریش
لیک دادم چونکه در راه خدا
پس نمیگیرم متاع خویش را
توجه : پدر بزرگوار عَمر هم که جنادة بن حارث نام داشت در کربلا به شهادت رسید که در دو بیت ابتدای این مثنوی به آن اشاره شده است
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#عمر_بن_جناده #مثنوی
@sherosabk