eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
571 عکس
206 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
در کنار اقتدارش کارِ دشمن آه بود نور امیدی برای هر دلِ گمراه بود خط و ربطش منتهی میشد به اخلاص و عمل منبرش عالی ترین سنگر وَ پایگاه بود کوخ های بی تجمّل را همیشه دوست داشت از جفایِ ساکنانِ کاخ ها آگاه بود ظالمانی بی غم و بی درد، با دنیا رفیق دوستدارِ آرزوهای کم و کوتاه بود با غضب نابود کرد آثارِ استکبار را سخت از تبعیض بیزار و عدالتخواه بود در سلوکش زندگی تفسیر میشد بندگی عارفِ سیر إلی الحق بود؛ روح الله بود انقلابش را به دست حضرت منجی سپرد جمعه جمعه عاشق و چشم انتظارِ ماه بود رفت و ایران شد پریشان-حال‌! از تهران و قم- -تا جماران از فراقش غرقِ اشک آه بود! @shia_poem
به رویِ سیم‌هایِ برق است و در نگاهش عجیب غم دارد خوب پیداست این کلاغِ سیاه چقدر حسرتِ حرم دارد خیره مانده به گنبد و میگفت کاش مادر زِ باغ می‌آمد چه قشنگ است این حرم ای کاش با هزاران کلاغ می‌آمد فکر می‌کرد اگر حرم بِرسد دورِ خود چند آشنا بیند هِی از آن دور خیره شد شاید لااقل یک کلاغ را بیند گفته بودند موقعِ رفتن مَرو جایی که حسرتش با ماست تو سیاهی غریبه‌ای زشتی نه ! حرم لانه‌یِ کبوترهاست گرچه گفتند که نرو او گفت رنگِ بالاتر از سیاهی نیست دستِ من نیست می‌بَرد آقا میروم تا امام راهی نیست راه دور و به زحمت آمده بود تا رسانَد سلامِ مادر را چقدر سخت بود بردارد او زِ گنبد نگاهِ آخر را... تا به اینجا رسید اما حیف در تَنَش قُوَّت پریدن نیست عزم کرده به باغ برگردد در دلش طاقتِ بُریدن نیست دید مُشتی کبوترند آنجا رویِ گنبد طلایِ آقایش خواست از راهِ خویش برگردد آمد اما صدای آقایش خسته‌ای تشنه‌ای گرسنه‌ای اما چشم بر راهِ دیدنت بودم چند روزی است بین راهی و به امید رسیدنت بودم هرکجا که نشسته‌ای در راه تو نشستی به رویِ دامانم بال و پرهایِ خاکیِ خود را بتکان رویِ فرشِ ایوانم چشم بر راه مانده بودم تا بِرسی ...آب و دانه‌ات با من هرکجا از حرم که می‌خواهی بنشین آشیانه‌ات با من هرچه اینجا سیاه‌تر بهتر زودتر رو سپید برگردد نه محال است زائرم یکبار از حرم نااُمید برگردد جز درِ خانه‌ام کجا داری بهتر از گنبدم کجا بروی دوست دارم کبوترم باشی دوست داری به کربلا بروی؟ چند روز میهمان آقا بود او کبوتر شد و رها می‌رفت لطفِ این خانه شامل‌اش شده بود داشت او هم به کربلا می‌رفت.... *** جُون آمد کنارِ اربابش رخصتش را گرفت اما نه التماسش نمود او فرمود زحمتت داده‌ایم حالا نه... گفت خارم و خار می‌دانم پیش گُل رنگ و روی بد دارد دست رد را مزن به سینه‌ی این روسیاهی که بویِ بد دارد حرفهای غلام آتش بود از جگر بود بر جگر میزد بوسه بر دست نه به خاکش داد داشت از شوق بال و پر میزد اندکی بعد بر زمین اُفتاد رویِ شن سر گذاشت چشمش بست فکرِ دامان نمی‌کند اصلا انتظاری نداشت چشمش بست ناگهان بویِ سیب را فهمید گرمی ناب را حِس می‌کرد باورش نیست روی گونه‌ی خود روی ارباب را حِس می‌کرد سر او روی دامن است اما زخم‌های دلش نمک خورده بوسه‌ای زد به چهره‌اش ارباب بوسه‌ای با لبی تَرَک خورده... @shia_poem
کوبیده ام کلون دری را زکودکی من دوست داشتم سفری را ز کودکی وقتی که خوب دربدر مشهدش شدم از من گرفت دربه دری را ز کودکی بالا سرم که گنبد زردش طلوع کرد در سایه اش کشاند سری را ز کودکی خیلی قرار بود بیوفتم به قعر چاه او دفع کرد هر خطری را زکودکی آمد مرا بدست رضا داد تا ابد داده پدر به من پدری را زکودکی.. از ابتدا رفیق شدم با رضا فقط وا شد زبان من به رضا یا رضا فقط هرنوکری برای رضا کار میکند  ماهیتا برای خدا کار میکند ما دخل و خرجمان ز غریبه نمیرسد از دست توست هرچه گدا کار میکند آن کودک فلج که به دستت شفا گرفت حالا جوان شده سرپا کار میکند هرزائری رسید به من هم افاضه شد این خاک پا شبیه طلا کار میکند فهمیدم از پری که به خدام داده است طاووس هم برای شما کار میکند آقا خودت برام بلیط سفر بگیر اینبار از اهالی ری کارگر بگیر طوری که انقطاع ز مردم سعادت است وابستگی به قبله هفتم  سعادت است دانه بهانه ایست مرا زائرم کنی پس پر زدن به نیت گندم سعادت است در ازدحام دور ضریح تو خوشترم قطره شدن میان تلاطم سعادت است صحن عتیق برد مرا صحن آینه از مشهد امدن طرف قم سعادت است یک یا حسین از من و یک یا حسین، تو بین گدا و شاه تفاهم سعادت است داده به سفره ام چه صفایی چه عزتی یک دانه برنج ز بشقاب حضرتی وقتی رسید فیض شما دم به دم به ما آمد لباس مشکی خدام هم به ما یک گوشه چشم کردی و قومی اسیر شد خیلی زیاد ساخت همین لطف کم به ما بعد نماز صبح به هرصحن سر زدیم پاداش داد فاطمه با هر قدم به ما بازین چه شورش است که در مشهدالرضاست بیتی جدید داد خود محتشم به ما شش گوشه جلوه کرده دراین چهار گوش تو داده همیشه بوی حسین این حرم به ما یک عمر دست رد به همه طعنه ها زدی با دست خود سیاهی هر روضه را زدی ای بیقرار روضه کمی هم سخن بگو از میهمان تشنه ی دور از وطن بگو شرح مرمل بدما را نمیدهی؟ از اسب های رفته بروی بدن بگو حالا که وقت گفتنش از حال میروی انگشت را نگو ز عقیق یمن بگو اصلا بگو لباس تنش را که برده است؟ از دزدهای کوفه و از پیرهن بگو از نعره ها و عربده های هزار مرد از ماجرای سوختن چند زن بگو آقا بگو که عرش خدا بی قرار بود دور عقیله لشگری از نیره دار بود 🍃 @shia_poem
نسیم قدسی یکی گذر کن به بارگاهی که لرزد آنجا خلیل را دست، ذبیح را دل مسیح را لب، کلیم را پا نخست نعلین ز پای بَر کَن سپس قدم نِه به طور ایمن که در فضایش ز صیحه‌ی لَن فتاده بی‌هوش هزار موسی... نسیم جنّت وزان ز کویش شراب تسنیم روان ز جویش حیات جاوید دمیده بویش به جسم غلمان، به جان حورا فلک به گردش پی طوافش ملک به نازش ز اعتکافش ز سربلندی ندیده قافش صدای سیمرغ نوای عنقا مهین مطاف شه خراسان امین ناموس، ضمین عصیان سلیل احمد، خلیل رحمان علی عالی، ولیّ والا بگو که «نیّر» در آرزویت کند ز هر گل سراغ بویت مگر فشانَد پری به کویت چو مرغ جنت به شاخ طوبی @shia_poem
گرچه غیر از مهر تو چیزی ندارم یا حسین دست خالی نیستم سرمایه دارم یا حسین من که یک عمر ست، دل مشغولی ام تنها تویی بگذرد با نوکریت روزگارم یا حسین چشم هایم عطر شورانگیز روضه می دهد بسکه هر روز از غمت بی اختیارم یا حسین کی طمع کار ثواب اشک هایم بوده ام من وظیفه داشتم بر تو ببارم یا حسین لطف زهرا از منِ دیوانه نوکر ساخته اینچنین بر خود هنوز امیدوارم یا حسین مادرم گهواره ام را یاد اصغر تاب داد گریه ها کرده برایت در کنارم یا حسین هر شبی از روضه ات یک تار مویم شد سپید در جوانی گیسوانی پیر دارم یا حسین مثل فرزندی که چندین سال دور از مادر است من برای کربلایت بی قرارم یا حسین عشق یعنی راهپیمایی، نجف تا کربلا اربعین ها در هوایت رهسپارم یا حسین نوکرت را می کشد یک روز حتمأ روضه ات در خیالم لحظه ها را می شمارم یا حسین @shia_poem
فکرم به منتهای جمالَت نمی رسد کز هر چه در خیال من آمد نِکوتری! @shia_poem
کشتگان عشق بی‌پروا سرود مرگ را بر سرِ دار حقیقت بارها سر داده‌اند @shia_poem
تا عشق ، به سرزمینِ دل غالب شد معشوق ، "علی بن ابیطالب " شد تا کلّ جهان عاشقِ این عشق شوند «تبلیغِ غدیر خم به ما واجب شد» @shia_poem
( با حال معنوی مناسب ، مطالعه بفرمایید ) جگرم یاد حسین ریخت بهم یا بن شبیب زخم شد ؛از غم او پلکِ ترم یا بن شبیب تهِ گودال که جای پسرِ زهرا نیست جای قرآن که به زیر سم ِ مرکب ها نیست پیرُهن از تن ِ بیسر شده در آوردند بی کفن در وسط دشت رهایش کردند حرمت مهریه مادر ِ سادات شکست آب می خواست ولی نیزه دهانش را بست جد مظلوم مرا با لب عطشان کشتند مادرش دید و به گیسوی پریشان کشتند ناله زد مادر ما دست به مویش نزنید با تَهِ خنجر خود ضربه به رویش نزنید خبر از حرمت بوسیدن مادر دارید؟؟ پای خود را زلبان پسرم بر دارید @shia_poem