گیسو پریش و چاک گریبان، به سر زنان
با قامتی خمیده و با اشک بی امان
شبهای جمعه فاطمه(س) فریاد میزند
"از آب هم مضایقه کردند کوفیان"
#سجاد_شاکری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_علی_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#غزل
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
من از شكستن دیوار كعبه دانستم
كه هر كجا كه علی پا نهد حرم گردد
هنوز روز خوش دشمن است تا آن روز
كه ذوالفقار زبان علی دو دم گردد
دلی كه جام بلا را كشیده تا خط جور
چه احتیاج كه دنبال جام جم گردد
قبول خاطر خون خدا شدن شرط است
نه هر كه مرثیهای ساخت محتشم گردد
عزای ماست كه هر سال میشود تكرار
وگرنه حیف محرم كه خرج غم گردد
نه هر كه كشته شود میتوان شهیدش گفت
نه هر سری كه به نی میرود علم گردد
حدیث عشق و وفا ناسروده میماند
مگر كه دست علمدار ما قلم گردد
هنوز شعلهور از خیمههای عاشوراست
ز شور شیونی دل مباد كم گردد
#محمدعلی_مجاهدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#غزل
آه یادم نمی رود هرگز غم جانسوز غارت خلخال
حمله ی نابرابر لشکر به زنان و به خیمه و اطفال
صحنه اش بین صحن چشمانم
میدهد زجر هر شب و روزم
ذوالجناح آمد از دل میدان
با دو صد زخم بر سر و کوپال
چه بگویم از آن غروب غریب
در هیاهوی نیزه و شمشیر
تنی از روی شیب قربانگاه
غلت می خورد تا ته گودال
چه بگویم که تیزی خنجر
به روی حنجری فشار آورد
یک نفر بین قاتلانش شد
بر سر سر بریدنش جنجال
هم غرورم شکست هم قلبم
آن زمانی که دختری خسته
از روی ناقه بر زمین افتاد
دشت تاریک بود و رفت از حال
#محمد_حسن_بیات_لو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#عرفه
#غزل
با تَضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد
با خدای خویش از راز مگویش حرف زد
دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش
از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد
هربلایی بود را روز ازل با جان خرید
جان چه قابل، جان به کف از آبرویش حرف زد
از گلستانش ،جوانش از هر آنچه داشت گفت
از گل ششماههء خوش رنگ و بویش حرف زد
هق هق مولای ما آن دشت را شرمنده کرد
از علی اکبر و از خلق وخویش حرف زد
در مناجاتش گریزی زد میان قتلگاه
از همان سینه که می آیند رویش حرف زد
سينه ي خود را براي سم مركب ها گذاشت
لحظه اي كه از جنايات عدويش حرف زد
ماجرا را دید تا آنجا که بین راه شام
دختر آمد پای نیزه با عمویش حرف زد:
با عمو میگفت اینجا هستی و ما را زدند؟
از لبس از گونه اش از تار مویش حرف زد
یاد ضرب سنگ ها و خون پیشانیش بود
وقتي از نوع نماز و از وضويش حرف زد
شرح داد و شرح داد و شرح داد و شرح داد
از تمام ماجرا و مو به مويش حرف زد
ناگهان آمد ندايي از خدا محبوب ما
مست شو طوري كه نتوان از سبويش حرف زد...
#مجتبی_شکریان
#محمدمهدی_روحی
#محمود_گیو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#روز_عرفه
#شب_اول_محرم
#غزل
طعم غربت را چشیدم در میان کوچه ها
بین این مردم ندیدم رنگ و بویی از وفا
بر سر دارالعماره سر به پایت میدهم
با دو چشم اشکبارم زیر لب دارم دعا
کوفیان از کشتنت دارند صحبت میکنند
ای گل زهرا به جان مادرت کوفه میا
مردم این شهر دلهاشان ز کینه پر شده
دشمنی دارند با اولاد و نسل مرتضی
عهدهاشان را شکستند و به زودی جا زدند
بشکند دستم که بنوشتم در آن نامه بیا
کاش میشد گویمت حتی اگر هم آمدی
لااقل با خود نیاور اصغر شش ماهه را
من در این شهر پر از نیرنگ تنها ماندهام
گرچه مهمان بودهام اما چه گویم از جفا
مسلمم اول شهید نهضت تو یاحسین
تشنهکام و دستبسته میشوم حاجت روا
از بلندی بر زمین کوفه خوردن سهم من
سهم تو افتادن از مرکب به خاک کربلا
وای از آن دم کز روی زین بر زمینت میزنند
در میان ازدحام از تو نمی آید صدا
تیغ و تیر و نیزه و خنجر، فقط اینها که نیست
میزنندت عدّهای در آن شلوغی با عصا
میکشند آخر به خاک کوفه با مرکب مرا
تو به زیر سمّ مرکب میروی در انتها
#عبدالحسین_یعقوبی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#روز_عرفه
#شب_اول_محرم
#غزل
بر یارهایِ مختصرت گریه میکنم
چون هست آخرین سفرت گریه میکنم
رفته ست پیکرم سرِ دارالاماره و
خون می شود چنین جگرت؛ گریه میکنم
اینها هنوز در دلشان کینۂ علی ست(ع)
هر شب به غربتِ پدرت گریه میکنم
برگرد! می شناسمِشان که در آفتاب؛
از داغ های ِ مستمرت گریه میکنم
بد چشم زخم می خورَد و رو به علقمه
از حالِ حضرت قمرت گریه میکنم
جان می دهد مقابلِ تو! گریه میکنی...
من هم برای چشم ِ ترت گریه میکنم
«أدرک أخاک» میشنوی بعدِ سال ها
از «مُنکسِر» شدنِ کمرت گریه میکنم
شش ماهه با عطش چه هماغوش می شود
محض تلظّیِ پسرت گریه میکنم
لب تشنه ام! فدای سرت أیهاالامیر
چون می رود به نیزه سرت، گریه میکنم
سهم ِ یکی پیرهن و دیگری عبا...
بر ازدحام ِ دور و برت گریه میکنم
هستند کوفیان همه خنجر به دست و من
بر حال سختِ محتضرت گریه میکنم
در خاک و خون به خواهرِ خود خیره میشوی
بر خیمه های شعله ورت گریه میکنم!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#روز_عرفه
#شب_اول_محرم
#چارپاره
دلم شور می زد که از دور دیدم
دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند
سوارانی از کوفه و غصه هایش
که پیغمبر روضه یک شهیدند
رسیدند و از ماجرای تو گفتند
از اینکه نرفتند از کوفه بیرون
مگر اینکه دیدند دروازه ی شهر
شده میزبان سری غرق در خون
شنیدم که گفتند باز اهل کوفه
نمک خورده اند و نمکدان شکستند
به جز کاسه کهنه عهد و پیمان
تو را سر شکستند و دندان شکستند
شنیدم که تا پای جان ایستادی
ولیکن به تو عرصه را تنگ کردند
تو را دوره کردند و مهمانشان را
پذیرایی آتش و سنگ کردند
شنیدم که از روی دارالعماره
تو را پرت کرده پرت را کشیدند
تن بی سرت را به یک اسب بستند
و در کوچه ها پیکرت را کشیدند
شنیدم که لب تشنه جان دادی آخر
تو را آب دادند و آبی نخوردی
اگرچه لبت پاره از سنگ ها شد
ولی خیزران شرابی نخوردی
سرت زینت سر در شهر گردید
ولی سهم نی ها و طشت طلا نه
تنت قسمت میخ قصاب ها شد
ولی پایمال سم اسب ها نه
#محمد_علی_بیابانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#خروج_کاروان_از_مکه
#غزل
شيعيان! ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبۀ جدّش به اشكى شُست دست
مروه پشت سر نهاد امّا صفا دارد حسين
مىبرد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم
بيش از اينها حرمت كوى منا دارد حسين...
او وفاى عهد را با سر كند سودا ولى
خون به دل از كوفيان بیوفا دارد حسين...
آب را با دشمنان تشنه قسمت مىكند
عزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين...
دست آخر كز همه بيگانه شد، ديدم هنوز
با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسين
شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خدا
جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين
اشک خونين، گو بيا بنشين به چشم «شهريار»
كاندرين گوشه عزايى بىريا دارد حسين
#سید_محمد_حسین_شهریار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#شب_اول_محرم
#غزل
ز راه آمده از خانهیِ خدا برگرد
اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد
تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه
برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد
برای قامت اکبر، دو تا عبا بردار
که جا نمیشود این تن به یک عبا برگرد
خدا به خیر کُند، شمر چکمه پوشیده
در انتظار تو اِستاده بیحیا برگرد
یزید به دستش گرفته چوب، منتظر است
که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد
اگر به کوفه بیایی رُباب میبیند
که میرود سر طفلش به نیزهها برگرد
#سعید_خرازی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#شب_اول_محرم
#غزل_مثنوی
وقتی نَفَس از سینه بالاتر نیاید
جز هِقهِق از این مردِ غمگین بر نیاید
خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا
آنقدر بد دیدم که در باور نیاید
در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم
گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید
سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا
خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید
دیر است اما کاش میشد تا عقیله
شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید
بر پُشتِ دستم میزنم دیدی چه کردم
هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید
ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست
بی آبروها آبرویم رفت از دست
در کوچهها بر خاکها رویم کشیدند
در را شکستند و به پهلویم کشیدند
در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند
با پا زدنهاشان غرورم را شکستند
از بس که زخمم میزدند از حال رفتم
بینِ جماعت بودم و گودال رفتم
عمامهی من را که غارت کرد نامرد
با نیزهای آمد جسارت کرد نامرد
دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد
دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد
طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند
آقا جسارت را به دندانت نبینند
با سنگهای خود سرِ من را شکستند
انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند
ای کاش میشد لحظهی آخر نیاید
یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید
وای از دلِ زینب چه میآید سرِ او
وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید
یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم
نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید
بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است
هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#شب_اول_محرم
#غزل_مثنوی
در پیشِ تو از شرم ، آبم کرد کوفه
من آبرو دارم خرابم كرد کوفه
لبریزِ خون کردند رویم را ، عزیزم
بُردند اینجا آبرویم را عزیزم
مجبور بودم بچههایم را سپردم
با دستِ خود دستِ حرامیها سپردم
باور نمیکردم مرا از پا درآورد
من مَرد بودم کوفه اشکم را درآورد
باور نمیکردم برایم چال کندند
اینجا برای کُشتنم گودال کندند
من فکر میکردم وفا دارند افسوس...
یا لااقل قدری حیا دارند افسوس...
در کوچههایش که غم یکریز دارد
دیوارهایش سنگهای تیز دارد
در شامِ کوفه آفتابت را نیاور
جانِ علیاصغر ، رُبابت را نیاور
من فکر میکردم تو را چاره بیارند
ششماهه آید چند گهواره بیارند
تا تَرکههای خیزران میسازد این شهر
از چوبِ گهواره کمان میسازد این شهر
کوفه هوایِ میهمانش را ندارد
دندان که تاب خیزرانش را ندارد
از شانهات پایین نیاور دخترت را
این راه پُر خار است جانش را ندارد
در دستشان هم وزنِ او زنجیر دارند
زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد
یک پا به ماه است آه همراهت ، نیاریش
یک پا به ماه است و توانش را ندارد
ای وای از تیرِ سهشعبه بدتر اینکه
جُز حرمله دستی کمانش را ندارد
معجر برای دخترت کم دارد این شهر
من خوردهام سیلیِ محکم دارد این شهر
گیسوی من از کوچههایش خاک خورده
لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده
اینجا که میآیی کمی معجر بیاور
از دستِ خود انگشترت را در بیاور
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_مسلم_بن_عقیل_علیه_السلام
#شب_اول_محرم
#غزل
در کوچه ها پیچید بوی آشنایش
بوی غریبی نگاه ردّ پایش
در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما
می آمد از آن جا صدای بال هایش
وقتی اذان می داد در محراب کوفه
بوی ولایت پخش می شد با صدایش
در پیشواز غربت خود اشک می ریخت
از آسمان چشم های با خدایش
در مغرب این کوچه های نا هماهنگ
دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش
بر خاک پای محمل فردای زینب
عرض ارادت می کند دست عبایش
پس کوچه های سنگ ریز متصل را
می رفت با دلواپسی تا انتهایش
دارالاماره بهترین جای تماشاست
بَه بَه بِه حُسن انتخاب چشم هایش
تا که نماز شرعی خود را بخواند
باید بگردانند سمت کربلایش...
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem