#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#قصیده
اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن
و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن
همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد
فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن
گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار
غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن
اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى
هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن
نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک
صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن
چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر
بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن
کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح
ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان من
بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر
با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن
در مدیح صادر اول امام پنجمین
کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن
شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان
مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن
حضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا
حامى شرع رسول الله هوادار سنن
جلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى
روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن
دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل
بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن
بى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر
لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن
کوى او چون خانه حق قبله اهل یقین
اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن
هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین
هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن
من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش
درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟
#صغیر_اصفهانى
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#ولادت
#قصیده
ماه رجب سلام! که ماه محمّـدی
یـادآورِ شکـوه گلستـان احمـدی
آیینـهدارِ نــور خداونـد سرمـدی
از شـرقِ رحمتِ ازلـی باز سرزدی
ماه تـو نـور بـر دل اهلنظر دهد
میلاد چار حجت حق را خبر دهد
آغـاز مـاه تـو کـه به نام پیمبر است
میـلاد پنجمیـن ولـیاللهِ اکبـر است
کز چار بحـرِ نور، فروزندهگوهر است
نجلِ دو فاطمه، خَلفِ پاک حیدر است
بعد از علـی، محمّد اوّل وجود اوست
ذکر ملک همه صلوات و درود اوست
ایـن باقـرالعلومِ خداونـد سرمـد است
این آفتاب حُسن خدا، وجه احمد است
مولای من محمّـدِ آل محمّـد است
گیتی ز مقدمش همه خلد مخلّد است
بـر خلـق سایـه کرمش مستدام باد
از شخص احمدش صلوات و سلام باد
جدش بوَد حسین و، حسن جد دیگرش
سجـاد بـاب و بنـت حسـن نیز مادرش
دانشــوران دهــر، همـه بنــده درش
جاری ز لعـل لب همهجا درّ و گوهرش
بگذاشت پا به عالم هستی، سرم فداش
تنها نه جان و سر، پدر و مادرم فداش
در قدر و در مقام، حسین است این پسر
سر تـا قدم تمام، حسین است این پسر
در علم و در قیام، حسین است این پسر
آیینـــه امـــام حسین است ایـن پسر
بستـان حکمـت ازلی در ضمیر اوست
دانش به هر کجا که نهد پا، سفیر اوست
گاهی به عرش زمزمه حکمتش به گوش
گاهی به باغ، بیل کشاورزیاش به دوش
گه بـا کلام داده بـه اهـل کمـال، نوش
اهل کلام یکسـره در محضـرش خموش
دریا ز چشمـه دهنش موج میزند
آیات وحی در سخنش موج میزند
ای اصـل دیـن ولای تـو یا باقرالعلوم
وی ذکـر حـق ثنـای تـو یا باقرالعلوم
وی عرش، خـاک پای تـو یا باقرالعلوم
جـان جهـان فــدای تـو یا باقرالعلوم
مهر تو جان جان صلات و صیام من
پیوسته وقف تو، صلوات و سلام من
ای شیعــه را به مهر شما اقتـدارها
مـاه رجــب گرفتـه ز تــو اعتبارها
خورشید بر درت یکی از جـاننثارها
گردنــد دور کـوی تـو لیـل و نهارها
هر لحظه در بقیع تو صد کاروان دل است
هـر جا، روم مزار توأم شمع محفل است
من کیستم که خاک سرای شما شوم؟
لب واکنـم، قصیـده سـرای شما شوم
یـا مفتخـر بـه مدح و ثنای شما شوم
باشـد کـه تـا گـدای گدای شما شوم
لال است در ثنای تو مـولا زبان من
تو وصف خود بگوی ولی با زبان من
وقتـی عـدو بـه حضـرت تو گفت ناسزا
بـا حسـن خلـق و با گل لبخند از ابتدا
کردی به پاسخ از دل و از جان بر او دعا
ایـن اسـت قـدر و منـزلت و عـزت شما
تنها نه اینکه نام تو از من ربوده دل
خلق محمّدیت ز دشمن ربـوده دل
ای بر تو از خدا و رسولش سـلامها
اهــل کــلام را ز کـلامت کـلامها
بیچـاره و ذلیـل مقـامت «هشام»ها
در پنجــه تـو از همه دلها زمامها
توحید زنده از نفس صبح و شام تو
اسلام فخر کرده به نطق «هشام» تو
تو خلــق را مطاعـی و خلقت مطیع تو
برتــر ز اوج وهــم، مقــام رفیــع تـو
پیـران عقـل یکسـره طفـلِ رضیـع تـو
فـردوس گشتـه خـاکنشینِ بقیـع تـو
«میثم» اگـر قصیـده سرای شما شده
مشمول بذل و لطف و عطای شما شده
#استاد_غلامرضا_سازگار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#ولادت
#ترکیب_بند
جلوه می بارد از جمال علی
جذبه می جوشد از جلال علی
هر که دارد خدا به خاطر اوست
هر که دارد خدا حلال علی
مرتضی را چه کار با عالم
هست عالم فقط وبال علی
ای نفسهات در خصال صدوق
ای بزرگیت از خصال علی
همه ی حرف توست قال نبی
همه ی حال توست حال علی
آمدی تا که با تو ما برسیم
ما همه میوه های کال علی
لطف زهرا تو را به ما دادند
از کرمخانه ی عیال علی
ای نماز مطهر زهرا
سجده های معطر زهرا
خیره ای بر مقاماتش
مثل قابی برابر زهرا
می وزد در هوای گیسوت
عطر گلهای قمصر زهرا
آسمانی و مژده ات را داد
به زمینی ها پیمبر زهرا
بی خودی نیست فاطمی هستی
پُری از نور کوثر زهرا
می زند موج در احادیثت
جلوه های مکرر زهرا
با شما جبرئیل نام مرا
می رساند به محضر زهرا
ای طلوع علی الدوام حسن
آفتاب بلند بام حسن
جابر آورده ات سلام رسول
مادرت گفته ات سلام حسن
می رسند از تبار مادریت
هفت معصوم بر امام حسن
حسنی زاده ای ز آل حسین
ای حسینی ترین کلام حسن
دست تو دست مجتبای کریم
به تو زیبنده است نام حسن
بسکه داری ارادتش آقا
در بقیعی به احترام حسن
خوشبحالت کنار او هستی
ای تمام علی تمام حسن
ای محمد ترین دعای حسین
دومین احمد حرای حسین
آمدی تا به انتها برسد
امتدادی از ابتدای حسین
از پدر ارث برده است عمری
سر این شانه ات روای حسین
آنکه روزی حسین منی گفت
گفت بعدش تویی برای حسین
ای علی اکبر امام شده
اکبر بعد کربلای حسین
تو حسینیه ی خدا هستی
با تو ماندیم در هجای حسین
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#ولادت
#قصیده
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او
خورشيد و ماه نور گرفتند وام از او
آن پنجمين امام كه معصوم هفتم است
دارد حريم كعبه ي دين احترام از او
دريا شكاف علم و يقين «باقرالعلوم»
ماهي كه شرمگين شده بدر تمام از او
او باغبان علم و فضيلت شد و به جاست
آن گلشني كه يافته فيض مدام از او
گل هاي باغ معرفت و بوستان علم
دارند رنگ و جلوه گري هر كدام از او
روشن چراغ دانش و بينش ز نور اوست
دارد حياتِ علم و فضیلت دوام از او
دانش به حُسن مطلع او گفت آفرين
بينش رسيده است به حُسن ختام از او
بطحا شده است باغ بهشت از ولادتش
يثرب شده است روضۀ دارالسلام از او
در گردش مدار، فروغ اميد را
منظومه هاي عشق گرفتند وام از او
تا رهنماي خلق شود در ره نجات
بالله گرفته بود خدا التزام از او
قولش هماره قول رسول كريم بود
شد جلوۀ حديث نبي مستدام از او
اين آفتاب عشق كه سوي دمشق رفت
گفتي گرفت روشني روز شام از او
بزم هشام بود به شام و گمان نبود
دعوت كند به «سَبق رِمايه» هشام از او
هر چند عذر خواست ز پرتاب تير و خواست
تا حكم انصراف بگيرد امام از او
اما هشام بر سخن خود فشرد پاي
تير و كمان گرفت امام همام از او
تير و كمان گرفت و هدف را نشانه رفت
تا ضرب شست بنگرد و اهتمام از او
فضل و بزرگواري آن مظهر گذشت
راضي نشد كه خصم شود تلخ كام از او
تير نخست چون به هدف كارگر فتاد
پروانه يافتند يكايك سهام از او
مي دوخت تير را به دل تير در هدف
بود از خداي نصرت و سعي تمام از او
آماج تير شد چو هدف شد بر آسمان
تجليل بي مبالغۀ خاص و عام از او
اين است رهبري كه بهر لحظه قدسيان
در عرش مي برند به تقديس نام از او
همراه اوست عطر شهيدان كربلا
خيزد هنوز رايحه آن قيام از او
«جابر» سلام ختم رُسل را به او رساند
با گوش جان شنيد جواب سلام از او
از سعي او گرفته صفا، مروه و صفا
بر جاي مانده حرمت بيت الحرام از او
از صد هزار بوسهي خورشيد خوشتر است
خال سياه كعبه و يك استلام از او
اصحاب معرفت به ادب گرد آمدند
باشد كه بشنوند حديث و پيام از او
گوهرفشان به خدمت او طبع «حميري» است
شعر «كميت» يافته قدر و مقام از او
در ساحل غدير ولايت نشسته اند
آنان كه چون «فُضيل» گرفتند جام از او
رو تشنگي بجوي «شفق» گر اميد توست
جامي ز حوض كوثر و شرب مدام از او
#محمدجواد_غفور_زاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#غزل
اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
وآيينه دار طلعت خورشيد پنجمم
چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم
آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر
فخر است با چراغ قبولت به انجمم
از آفتاب بیشترم با ولای تو
آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم
*
حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم
آری سلام بر تو اماما! که می پرد
از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم
طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
حیران این تداعی ام و آن تالمم
از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو
هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم
گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
الا تویی که مدح تو را در تکلمم
هرچند لب به خنده گشایم برابرت
ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم
*
ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
حیران آنچه یافتی از این تعلمم
آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم
#حسین_منزوی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#ولادت
#مدح
#مثنوی
خشکی ام رفت و وصل دریا شد
سردی ام رفت و فصل گرما شد
فارغم از خودم خدار را شکر
آسمانی شدم خدا را شکر
آمدی و دلم نجات گرفت
باز هم مرده ای حیات گرفت
ای حیات مجدّد دنیا
دومین یا محمد دنیا
یا من ارجوی آستان لبم
پنجمین رکعت نماز شبم
ای که تنها خدا شناخت تو را
مثل بیت الحرام ساخت تو را
قافیه های بیت ما تنگ است
در مقامت کمیت هم لنگ است
ای نسیم پر از بهار حسین
حسنی زاده ی تبار حسین
قبله مردم مدینه تویی
حسن دوم مدینه تویی
ای ظهور پیمبر اکرم
حاصل وصلت دعا و کرم
مادرت دختر کریم خدا
پدرت حضرت کلیم خدا
وسط هفته ها برای منی
التماس سه شنبه های منی
سر شب فکر نور تو بودم
فکر شب های طور تو بودم
خواب سجاده تو را دیدم
صبح دیدم کنار خورشیدم
ای نماز پر از قنوت حسن
حاصل چله سکوت حسن
تو تولای دفترم هستی
قسم نون والقلم هستی
تکیه بر بال جبرئیل زدی
مزرعه داشتی و بیل زدی
بهترین میوه ی تو ایمان بود
گندم کال تو پر از نان بود
بی تو این حوزه ها کمال نداشت
میوه ای غیر سیب کال نداشت
وقت آن است اجتهاد کنی
بی سواد مرا سواد کنی
وقت آن است منبری بزنی
حرف یک حرف بهتری بزنی
عِلم را باز هم شکاف دهی
در کلاست مرا طواف دهی
اگر علم تو را حساب کنند
زندگی تو را کتاب کنند
علم و اخلاق می شود با هم
آدمی می کند بنی آدم
پر جبریل زیر پای تو بود
گردن آویز بچه های تو بود
میوه? بهتر از رطب سیب است
باعث التیام تب سیب است
فاطمه سیب جنت الاعلاست
پس شفای تب تو یا زهراست
چه کسی گفته بی مزاری تو
یا چراغ حرم نداری تو
قبر تو بارگاه توحید است
شمع بالاسر تو خورشید است
چه کسی گفته سایبانت نیست
صحن در صحن آسمانت نیست
عرش که آسمان نمی خواهد
نور که سایبان نمی خواهد
تو خودت سایبان دنیایی
بهترین آسمان دنیایی
مردی از خانواده ی خورشید
امتداد غم امام شهید
انعکاس صدای عاشوراست
روضه های غروب مناست
مرد سجاده، مرد نافله ها
مرد شب زنده دار قافله ها
مردی از جنس آیه ی تطهیر
خستگی های بردن زنجیر
هم سفر با ستاره غم هاست
«کربلا زاده ی» محرّم هاست
هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان
راه طی کرده بیابان ها
قدم زخمی مغیلان ها
یاد خون طپنده گودال
خنده های زننده گودال
زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها
بغض غمگین عصر عاشورا
گریه ی پشت پای معجرها
غیرت دست بسته ی محمل
شاهد التماس دخترها
کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها
برگ سبزی است با نشانه ی سرخ
کودک زیر تازیانه ی سرخ
طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته
آفتاب کمی غروب شده ست
گل یاس بنفشه کوب شده ست
آشنای صدای سلسله هاست
سوزش ناگهان آبله هاست
او که آیینه ی محرم بود
گریه هایش به رنگ ماتم بود
از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم
همه محو صدای او هستند
پای مرثیه های او هستند
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#غزل
دل ها به هم لب ها به هم سرها به هم خوردند
خیل ملک از قسمت پرها به هم خوردند
بر دیدن ماهی که نور فاطمه دارد
در کهکشان انگار اخترها به هم خوردند
نور حسین آمیخت با نور حسن، درتو؛
بالاخره نور برادرها به هم خوردند
یک مرتبه در اکثر میخانه های شهر
در وقت میلاد تو ساغر ها به هم خوردند
در مکتب هست علم قطعا بهتر از ثروت
غیراز ابوذرها، ابازرها به هم خوردند
غیر از ابوذرها و سلمان ها، دراین درگاه؛
درکثرت خُدّام قنبرها به هم خوردند
در رفت و آمدها به یاد مادر افتادم
در رفت و آمدها که هی درها به هم خوردند
ای وای، از آن کوچه های تنگ وقتی که؛
بر روی نِیْ چون جام مِیْ سرها به هم خوردند...
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#ولادت
#مسمط
ماه رجب خیر مقدم، سر زد دوباره هلالت
گردیده هفت آسمان خم، در پیش قدر و جلالت
باران فیض الهی هر لحظه بادا حلالت
تابیده در کل عالم نور خدا از جمالت
نازم به لیل و نهارت هفت آسمان بیقرارت
خورشید چشم انتظارت هر دم هزاران بهارت
-هر اختر تابناکت دارد فروغ خدایی
میآیی و میدرخشی با جلوه حس سرمد
بر خلق داری بشارت از صبح عید محمّد
هفتم فروغ الهی پنجم وصی محمّد
گنجینه کل دانش، آیینۀ روی احمد
فوق تصور مقامش دانش اسیر کلامش
وحی الهی پیامش داده محمد سلامش
-عبدی که باشد جمالش آیینه کبریایی
فردی که باید بخوانم چون ذات حق بی مثالش
گلبوسههای حسینی کرده است گل بر جمالش
دل میبرد از محمّد توصیف خلق و خصالش
پیشانی عرش رحمان ایوان قدر و جلالش
خورشید تابندۀ علم، ماه درخشندۀ علم
دریای طوفندۀ علم، تنها شکافندۀ علم
-در پای کرسی درسش دانش کند خودنمایی
نام نکویش محمد یا احمد دیگر است این
الله اکبر خدا را زهراست یا حیدر است این
دریای حلم حسن را رخشانترین گوهر است این
سرتا قدم یادگار ثارالله اکبر است این
این باقر علم دین است یا سیدالساجدین است
هم جان حبلالمتین است هم اسوه متقین است
-در خاک راهش چه قابل گردند عالم فدایی
دشمن به وقت تکلم دلداده خلق و خویش
بالا رود وحی ساعد تا عرش با گفتگویش
چشم ملایک به دستش دست خلایق به سویش
گلهای علم و فضیلت روییده از خاک کویش
مهرش تمام ولایت رویش چراغ هدایت
از بذل دستش روایت احسان و جود و عنایت
-از او هماره کرامت از ما همیشه گدایی
ای گوشه گوشه بقیعت بیتالحرام ملایک
بر تو درود خداوند بر تو سلام ملایک
از کوثر دانش تو لبریز جام ملایک
صحن بقیعت همه پر از ازدحام ملایک
دانش اسیر کلامت روح القدس مرغ بامت
از سوی جد کرامت آورده جابر سلامت
-خیزد ز قبر غریبت بوی خوش آشنایی
تو نجل خون خدایی، ریحانۀ کربلایی
لیل و نهار زمان را والشمسی والضحایی
هم اختر شش سپهری هم پنجمین مقتدایی
هم هفت در شرف را دریای بیانتهایی
مهر تو باب النجاتم شوینده سیئاتم
خاک تو آب حیاتم من در حیات و مماتم
-از تو نجویم کناره از تو نگیرم جدایی
ای آبروی مدینه از آبروی بقیعت
هر لحظه مرگ و حیاتم در آرزوی بقیعت
حتی به گلزار جنت چشمم به سوی بقیعت
ذکر خدا بر زبانم با گفتگوی بقیعت
تو عالمی را پناهی من میثم روسیاهی
بر دوش کوه گناهی آیا شود با نگاهی
-پایی به چشمم گذاری، چشمی به سویم گشایی
#استاد_غلامرضا_سازگار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#غزل
آفتاب بن علی بن حسين بن علی
راوی نور، شكافندۀ علم ازلی
مادرش آينه، فرزند فرستادۀ عشق
بندۀ خوب خداوند، خداوند علیّ
آدم و جنّ و ملَك پيش تو زانو زدهاند
خانۀ كوچك تو با دو سه ديوار گِلی
همه سُبحانكَ لا علمَ لنا میگویند
گاهِ تفسير تو از آيۀ اللهُ ولی
ناگهان روز الست از همه پرسيد خدا
دوست داريد علی را؟ همه گفتند بلی
شعر من جابر عبدالله انصاری شد
كه سلامی برساند به تو با تنگدلی
#مهدی_جهاندار
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#ولادت
#مربع_ترکیب
پهن شد سفره ی رحمت ، ولی الله آمد
آب و آیینه بیارید شهنشاه آمد
خیره شد چشم فلک ، ماه تر از ماه آمد
اولین مژده ماه رجب از راه آمد
از حسد دشمن این قوم به جان آمده است
پنجمین حیدر کرار جهان امده است
ای دل و دلبر و آرام و قرار حسنین
باقر آل عبا ، باغ و بهار حسنین
ماه دو فاطمه و دار و ندار حسنین
با تو سادات شدند ایل و تبار حسنین
می رسد بوی دل انگیز پیمبر از تو
ما ندیدیم حسینی حسنی تر از تو
ای بزرگ همه ، یاس دو علی بر تو سلام
شاه دین ، سرّ ِ خفی ، نور جلی بر تو سلام
پنجمین سید و سالار و ولی بر تو سلام
قبل میلاد تو داده است نبی بر تو سلام
پیش علم تو زده دشمنت آقا زانو
مدعی را نفس حق تو برده از رو
عشق یعنی ز همه غیر تو آزاد شدن
به فدای سر تو با همه اولاد شدن
کار تو سروری عالم ایجاد شدن
ای برازنده ی تو نایب سجاد شدن
ما مسلمان احادیث توایم و پسرت
مثل پروانه بگردیم فقط دور سرت
چون حسن دست بگیری ز همه بی منت
می دهی بر همه بی چون و چرا تو حاجت
می کند از کرمت حاتم طائی حیرت
همچو مهمان بگذاری سر سائل عزت
سیدی کوه وفای تو چه غوغایی کرد
هر که شد سائل تو تا ابد آقایی کرد
ای به میخانه عشقت دو جهان حلقه به گوش
موقع وصف تو شیرین سخنانند خموش
خط به خط زندگی ات برده جهان را از هوش
شاه دیده است کسی بیل بگیرد بر دوش
داده ای یاد به هر رهرو توحید و کمال
که بُوَد عین عبادت ، طلب رزق حلال
حب تو خیر العمل ، نوکریت آقایی
هیبتت حیدری و مرحمتت زهرایی
طینتت کرببلایی ، دلت عاشورایی
چون حسن قبلگه بی حرم دنیایی
قبر خاکی تو از هر دو جهان سیرم کرد
روضه کودکی تو به خدا پیرم کرد
گرچه ناپاک ترین سائل بیت الکرمم
گرچه نه سینه زن واقعی این علمم
گرچه نه دعبل و عمانم و نه محتشمم
نظری کن بشود مثل کُمِیتت قلمم
نظری کن برود بی سر و سامانی ها
کربلایی بشوم مثل سلیمانی ها
#محمد_حسین_رحیمیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
چون صدف جمعی که گوهر میفشاندند از دهن
حلقه در گوش لب لعل سخندان تواند
#صائب_تبریزی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#مربع_ترکیب
ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر
کربلا بود برای تو منایی دیکر
کوفه تا شام ، تو را سعی صفایی دیگر
در غریبان ، تو غریب الغربایی دیگر
غربتت را نسرودم من شاعر آری
راستی تو چقدر شاعر و ذاکر داری؟!
شده آزرده تو را از عمل ما ، خاطر
بی سبب نیست اگر شد حرمت بی زائر
از حدیث تو نگفتیم ولو در ظاهر
گرچه محتاج ترینیم به قال الباقر
همه ی سال پی یک شب تقویم توایم
ما فقط مرثیه خوان شب ترحیم توایم
دست بر دامن مهرت نرساندیم چرا
گاهگاهی که رسیدیم ، نماندیم چرا
پایمان را به بقیعت نکشاندیم چرا
باقرالعلم ! ز علم تو نخواندیم چرا
بگذر از ما که برای تو موثر نشدیم
نه که بی صحن و رواقی تو ، مسافر نشدیم
کودکی های تو در اوج مصیبت طی شد
کودکی های تو همراه شهادت طی شد
پای آن خیمه که می رفت به غارت طی شد
زیر شلاق ستم وقت اسارت طی شد
طی شده کودکیت گوشه بین الحرمین
گه در آغوش پدر گاه در آغوش حسین
کربلا جلوه غم بود برایت مادام
کربلا کشت تو را ، کشت تو را بدتر شام
کربلا بود و حسین و تو و سجاد ، تمام
کربلا بود و امام بن امام بن امام
من تو را یک تنه یک کرببلا می بینم
من تو را در همه مرثیه ها می بینم
داغ بی آبی و فقدان عمو را تو بگو
روضهخوان باش خودت ، روضه او را تو بگو
پرده بردار ، بیا راز مگو را تو بگو
بوسه ی تیغ به رگهای گلو را تو بگو
تو بنا بود بمانی به امامت برسی
روضه خوان باشی و هر شب به شهادت برسی
#محسن_ناصحی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#ترکیب_بند
من باقر العلم رسول الله هستم
من پنجمین حجت ولی الله هستم
با سن کم من کربلایی گشته بودم
من وارث سجاده و ذکر و سجودم
من دیدهام سقای دشت کربلا را
من دیدهام دست ز تن گشته جدا را
من دیدهام شور قیامت گشته برپا
من دیدهام مشک تهی از آب سقا
دیدم میان خیمه گهواره تکان خورد
دیدم ز بی آبی گل و گلزار پژمرد
دیدم تن غرق به خون اکبرم را
دیدم گلوی شیرخواره اصغرم را
من شاهد زخم لب و گودال بودم
من در کنار عمهام بد حال بودم
من شاهد پای پلیدی روی سینه
دیدم کنار ذوالجناح اشک سکینه
من دیدهام شام غریبان یتیمان
من دیدهام تاریکی و جمع پریشان
پای برهنه سوی صحرا میدویدم
من غارت خلخال را از عمه دیدم
با طعنه و زخم و زبان دیدیم آزار
دیدم به عمه شد جسارت بین بازار
سرهای پر خون را به روی نیزه دیدم
با سن کم در کنج ویرانه خمیدم
بین طبق سر آمد و بر عمه سر زد
داغ رقیه بر دل زارم شرر زد
بر موج دریا بلا من مثل سدم
من اربعین زائر شدم بر قبر جدم
دیدم سکینه بر عمو و مشک سر زد
دیگر کنار قبر عمه شکوه میکرد
شرمنده عمه بود و من هم بودم آنجا
شور عزا بهر رقیه گشت برپا
گر باغبان سرخ لاله عمهام بود
صاحب عزای این سه ساله عمهام بود
با دست لرزان و تن از کین کبودش
تنها به فکر لالههای مانده بودش
میگفت اینها خسته و رنجور راهند
این اختران آسمان مدیون ماهند
راست به روی نیزه چون ماه شبم بود
در مجلس نامحرمان جان بر لبم بود
#مرتضی_محمودپور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
پیر شد هر لحظه پای روضه ها، مثل پدر
در نیاورد از تنش رختِ عزا، مثل پدر
حلقه میزد اشک در چشمش؛ به گریه می نشست
از مصیبت های سختِ کربلا، مثل پدر
خشک میشد حنجرش، میسوخت، تا می دید که
طفلِ تشنه، شیرخواره هر کجا، مثل پدر
یاد مشک پاره و دستِ قلم در علقمه
داغدارِ جملۂ «أدرک أخا»، مثل پدر
زیر لب میخواند گریان روضه ها را یک به یک
ضجّه میزد یادِ آن خونین-قفا، مثل پدر
رفت پیش چشم او سرها به روی نیزه و
دید جسم ِ بی کفن بر بوریا، مثل پدر
خیمه ها میسوخت! موهای رقیه(س) همچنین
داشت با خود گریه های بیصدا، مثل پدر
من فدای کودکی هایش که رفت از کربلا
با دو دستِ بسته تا شام ِ بلا، مثل پدر
بر سرِ بازارِ آذین بسته بین هلهله
بر سرش میخورد سنگِ بیهوا، مثل پدر
در خرابه ناتوان افتاد! خوابش برده بود
روی خار و خاک؛ بی آب و غذا، مثل پدر
آخرش مسموم شد با زهر، مظلومانه شد-
در بقیعِ بی حرم قبرش رها مثل پدر!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#مناجات
#مثنوی
منم که زنده نمودم خدا پرستی را
منم که شیخ و مرادم تمام هستی را
منم که زنده نمودم علوم قرآن را
کشانده ام به تماشا بهشت ایمان را
منم که زنده نمودم قیام جدّم را
منم که زنده نگه داشتم محرّم را
در اوج عرش مقامی رفیع دارم من
و غربتی چو غروب بقیع دارم من
منم که سنگ مزارم پر کبوترهاست
منم که زائر تنهای هر شبم زهراست
منم که در نفسم عطر کربلا جاری است
شمیم غربت من در دل منا جاری است
هزار حرف نگفته میان دل دارم
هزار درد نهفته میان دل دارم
هزار حرف نگفته ز ماجرای حسین
چقدر روضه گرفتم فقط برای حسین
هزار حرف نگفته ز ظهر روز عطش
ز ماجرای رباب و ز داغ سوز عطش
سه چار ساله ولی ماجرا که یادم هست
سری که رفت روی نیزه ها که یادم هست
همین که رفت عمو، قامت حسین خمید
همین که رفت عمو، ضرب تازیانه رسید
میان سلسله ها یک به یک قطار شدند
به روی ناقه ی عریان همه سوار شدند
چه زلف ها که در این ماجرا سپیده شدند
چه حرف ها که در این کوچه ها شنیده شدند
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
هنوز بر کف پا زخم آبله است هنوز
هنوز قصّه ی بازار شام یادم هست
هنوز سنگ سرِ پشت بام یادم هست
چه ناله ها که در این سینه ها بریده شدند
چه موی ها که سر هر گذر کشیده شدند
هنوز قصّه ی آن نیزه دار یادم هست
صدای دخترکی بی قرار یادم هست
هنوز در دل ما بغض حرمله است هنوز
هنوز بر تن من جای سلسله است هنوز
شکست پهلوی آن دختری که خورد زمین
شبیه پهلوی آن مادری که خورد زمین
«سه ساله بود ولی پیر عشق بابا بود»
سه ساله بود ولیکن شبیه زهرا بود
#وحید_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
عاقبت آه کشیـدم نفس آخر را
نفس سوخته از خاطره ای پرپر را
آخرین حلقه ی شبهای محرّم هستم
شکر، ای زهر ندیدم سحـری دیگر را
باورم نیست هنوز آنچه دو چشمم دیده است
باورم نیست تماشای تنی بی سر را
ذوالجناحی که ز یالش به زمین خون می ریخت
نیـزه هایی که ربـودند سر اصـغر را
آه در گوشه ی ویرانه که دق مرگ شدیم
تا که همبازی من زد نفس آخر را
کمک عمّه شدم تا بدنش خاک کنیم
بیـن زنجیر نهـان کرد تنی لاغــر را
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزال
جاني به تن نيست
از تشنگي ديگر توان پا شدن نيست
مسموم زهرم
مظلومم اما پيكرم دور از وطن نيست
روضه همين است
لشگر براي غارتم اطراف من نيست
ديد عمه جانم
بر پیکر آن شاه ، كهنه پيرهن نيست
ميگفت با خود
آيا در اين عالم براي او كفن نيست
جنجال ديدم
جسم شريفت را ته گودال ديدم
خون گريه كردم
وقتي تو را از تشنگي بي حال ديدم
اين غم مرا كشت
خون خدا را بر زمين پامال ديدم
اي غيرت الله
رفتي ولي من غارت خلخال ديدم...
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#مثنوی
از «ندانستن»، از این خسران خجالت میکشند
عالمان عمریست از علم تو منّت میکشند
حرفهایت درّ ناب و سیرهٔ تو معتبر
در احادیث تو سبک بندگی شد جلوه گر
ارث بردی از پدر فقه و اصولِ در کلام
با صحیفه میشدی مأنوس صبح و ظهر و شام
تا قیامت در مدار توست! محتاجِ کرَم
دور تو با احترامی خاص میگردد قلم
باقرالعلم النّبی(ع) قدری گشایش لطف کن
از وجودم جهل را بردار و دانش لطف کن
جهل تاریک است و من با نور، خوبم بیشتر
میدهد آزار قلبم را عیوبم بیشتر
آمدم با توبه، تا با حالِ ناب و روبراه
دست بردارم به عشقت از گناه و اشتباه
ای امیدِ پنجمینم؛ ای امام بی حرم
سایه ات را برندار ای عشق از روی سرم
بی حرم گفتم دلم شد زائر خاکِ بقیع
میکُشد آخر مرا اوضاعِ غمناکِ بقیع
کاش صحنی مثل سلطان خراسان داشتی
یک نگهبان لااقل از اهلِ ایران داشتی
هست اطراف تو اما فرقه ای از کافران
عده ای إبلیس-زاده در لباسِ پاسبان
داده ظلم و کینه و خشم و تشر را یادشان
غصب کردن هست سبک و سیرهٔ اجدادشان
سخت نفرت دارم از آن برده هایِ لعنتی
جمع میشد کاشکی آن نرده های لعنتی
میزند آتش به جانم این همه غربت مدام
اشک میریزم! نداری خادمی با این مقام
دیده ای دور خودت در غربت و ماتم دچار
هم عمو را، هم پدر را، هم پسر را بی مزار
روضه میخوانَد زمین و میکشد قبرِ تو آه
روزها شد زائرت خورشید و شبها نور ماه
باز هم شد سوت و کور و نیست زائر باز هم
حاجیان رفتند مکه! کاش من می آمدم...
کاش من می آمدم تا روضه خوانَت میشدم
روضه خوانِ سوختن های نهانت میشدم
تار میدیدی و نور از دیدگانت رفته بود
زهرِ سوزانی به خوردِ استخوانت رفته بود
زهر؛ آن زهری که پایت را سراسر زخم کرد
ذره ذره شعله ور کرد و مکرر زخم کرد
ذهن تو یادآوری میکرد داغی کهنه را
گریه میکردی به یاد روضه هایِ کربلا
خیمه ها میسوخت در آتش؛ «علیکُم بالفرار»
بار اول پایَت آنجا زخم شد با سنگ و خار
چشمهایت شد دمادم با بلایا روبرو
دستهای بسته و رنج اسارت پیش ِ رو
در میان خاک و خون با آه و واویلا گذشت
کودکی های تو در اوج مصیبتها گذشت!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
وقتی که زهر کینه ز زین تا جگر رسید
انگار قصّه ی غم عمرش به سر رسید
از سوز زهر ناله ی جانکاه می کشید
از فرط تشنگی چِقَدَر آه می کشید
او سروِ دانشی ست که قدش خمیده است
خود را به کنج حجره به زحمت،کشیده است
پروانه ای که پر زدنش فرق می کند
شمعی که شکل سوختنش فرق می کند
حالا به یاد خاطره ها گریه می کند
با یاد داغ کرببلا گریه می کند
او امتداد غُصّه ی فردای کربلاست
همناله ی سه ساله ی صحرای کربلاست
دریای غیرت و غضبش پر تلاطم است
بین تمام قافله او مرد دوم است
او آشنای هق هق اشک شبانه هاست
زخمیِّ دست سلسله و تازیانه هاست
طفل آمده ولی چِقَدَر پیر گشته بود
بی جان و خسته از غل و زنجیر گشته بود
با آبله ز پای خودش کار می کشید
مثل رقیّه از کف پا خار می کشید
انگار زهر تازه تری از جگر گذشت
تا غصه های بی حد شام از نظر گذشت
او دیده با چه سختی و آزار برده اند
ناموس شاه را،سر بازار برده اند
او دیده شامیان حرامی،دریده اند
او دیده معجر از سر عمه کشیده اند
او دیده رقص مستی بزم شراب را
او دیده خیزران و لب آفتاب را
با یاد صحنه ای،جگرش پاره پاره شد
حرف کنیز شد،به سکینه اشاره شد
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#قصیده
از کودکی با آهِ سوزان گریه کردم
با کاروانی دیده گریان؛گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدامی زد«حسین جان»...گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه می دویدم
دنبال زن ها در بیابان گریه کردم
دیدم که دسته دسته در گودال رفتند
شد شاه عالم سنگ باران گریه کردم
دیدم یکی زانو زده بر روی سینه
گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم
دیدم که آب مشک را روی زمین ریخت
سر می برید از ذبح؛عطشان؛ گریه کردم
پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد
میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح ؛من شام غریبان گریه کردم
همبازی ام را پیش چشمم ضجر می زد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیداکه شد تا صبح باعمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچه های شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که می بندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاری قرآن گریه کردم گریان؛گریه کردم
هربار با مویی سپید و قامتی خم
عمه صدامی زد«حسین جان»...گریه کردم
یادم نرفته تا که دیدم مرکب آمد
با یالِ غرقِ خون ز میدان گریه کردم
دنبال مرکب پا برهنه می دویدم
دنبال زن ها در بیابان گریه کردم
دیدم که دسته دسته در گودال رفتند
شد شاه عالم سنگ باران گریه کردم
دیدم یکی زانو زده بر روی سینه
گیسوی جدم شد پریشان گریه کردم
دیدم که آب مشک را روی زمین ریخت
سر می برید از ذبح؛عطشان؛ گریه کردم
پیراهن یوسف به چنگ گرگ افتاد
میر بنی هاشم شد عریان گریه کردم
دیدم سپاهی حمله کرده سوی خیمه
تا صبح ؛من شام غریبان گریه کردم
همبازی ام را پیش چشمم ضجر می زد
گُم شد رقیه در بیابان گریه کردم
پیداکه شد تا صبح باعمه کشیدم
از گیسویش خار مغیلان گریه کردم
با چشمهایم کوچه های شام دیدم
کوچه به کوچه با اسیران گریه کردم
دیدم که ناموس خدا گشته گرفتار
برحال عمه من فراوان گریه کردم
دیدم که می بندد یکی با خیزرانش
لبهای یک قاری قرآن گریه کردم
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#قصیده
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
بزرگ آینۀ قدرت خدایِ بزرگ
که شاهد است جهان بر بزرگواری او
امام پنجم و معصوم هفتم آن مولا
که چرخ یافته رفعت، ز خاکساری او
بر او سلام که باشد سلام پیغمبر
گواه روشن فضل و طلایهداری او
جهان علم بُوَد یادگار او، صد حیف،
به درد و داغ نوشتند یادگاری او
ز کربلا سند زندهای به کف دارد
گواه من دل خونین و اشک جاری او
هزار خاطره دارد ز راه کوفه و شام
ز مهربانی زینب، ز غمگساری او
پیاده رفتن او پای نیزۀ سرها
مصیبتیست که پیداست ز آه و زاری او
به دل ز داغِ بسی کشته، زخم کاری داشت
عدو ز زهر، نمک زد به زخم کاری او
هشام دست به آزار حضرتش بگشود
چو دید در ره اسلام، پایداری او
ره شکنجه و تبعید او گرفت چو دید
قرار دولت خود را به بیقراری او
مهی که بوسه زند بر رکاب او خورشید
فتاده در کف دشمن، رکابداری او..
شرار زهر ستم همچو شمع آبش کرد
که یافت رنگ خزان، چهرۀ بهاری او
دلا بسوز ز داغش که خویش فرمودهست
به حاجیان که بگیرند سوگواری او..
خدا کند که بیفتد قبول درگاهش
غم «مؤید» و اخلاص و جاننثاری او
#سید_رضا_مؤید
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه
چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه
فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می زد
از چند صورت مثل مادر بودی و من نه
ما هر دو از بازار شامیها گذر کردیم
با این تفاوت که تو دختر بودی و من نه
در معرض چشم حرامی بودهایم اما
آن لحظه تو محتاج معجر بودی و من نه
حاجت گرفتی در خرابه من دلم میسوخت
آنشب تو درآغوش یک سر بودی و من نه
#مجیدتال
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#ترکیب_بند
با ذکر یا حسین تو دل دم گرفته است.
در عرش سینه خیمه ی ماتم گرفته است.
آتش به خون دل زده ققنوس دیده ها.
از روضه هات بال و پر غم گرفته است.
چشم از شب شهادت تو رزق و روزی.
خود را برای ماه محرم گرفته است.
از آه آتشین تو در پای روضه ها.
از سنگ روضه خوان تو شبنم گرفته است.
باد از نفس نفس زدنت بین گریه ات.
موج عزا به دامن پرچم گرفته است.
بشکن سکوت بغض گلو را عزیز جان.
بر منبرت جلوس کن و روضه ای بخوان.
با سیر در میان مقاتل، و روضه ها.
ما را فدای عشق حسین کن در این منا.
تا غرق اشتیاق حسین دق نکرده ایم.
همراه خود ببر دل ما را به کربلا.
واکن گره ز روضه ی گودال قتله گاه.
از ناله ی غریب زنی بین خنده ها.
قرآن به لحن روضه، بخوان آیه های کهف.
هم ناله باش قاری قرآن نیزه را.
با پای دل ببر دل ما را در این سفر.
بر روی خار غصه و غم شام پر بلا.
بی شک شنیده از دم روضه، پیام تو.
دنیا طنین ناله ی الشام و شام تو.
در نفخ روضه کار تو با غم دمیدن است.
با گریه تا نهایت غصه رسیدن است.
قربان حج کودکی ات ای سفیر عشق.
هر روضه ات منای به قربان رسیدن است.
سعی صفا و مروه ی حجت به روی خار.
از کربلا به شام، پیاده دویدن است.
دیدی جواب قاری قرآن به شهر شام.
با چوب خیزران ز لبش بوسه چیدن است.
دیدی که ظرف جان پر از زخم عمه ات.
بین خرابه لب پره شوق پریدن است.
جسمت مدینه بود و دلت مرغ کربلا.
ای آخرین شهید محرم به روضه ها.
#رسول_رشیدی_راد
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#مثنوی
مردی از خانوادهٔ خورشید
امتداد غم امام شهید
انعکاس صدای عاشوراست
روضه های غروب های مناست
مرد سجاده، مرد نافله ها
مرد شب زنده دار قافله ها
مردی از جنس آیه تطهیر
خستگی های بردن زنجیر
هم سفر با ستارهٔ غم هاست
«کربلا زاده» محرّم هاست
هم نژاد امام بی کفنان
دومین مرد کاروان زنان
راه طی کردهٔ بیابان ها
قدم زخمی مغیلان ها
یاد خون طپندهٔ گودال
خنده های زنندهٔ گودال
زخم بال و پر کبوترها
پا به پای اسارت سرها
غیرت دست بسته محمل
شاهد التماس دخترها
کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا
هم رکاب صدای حنجرها
برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ
کودک زیر تازیانهٔ سرخ
طفل رفته، خمیده برگشته
باغ گل رفته چیده برگشته
آفتاب کمی غروب شده ست
گل یاس بنفشه کوب شده ست
آشنای صدای سلسله هاست
سوزش ناگهان آبله هاست
او که آیینهٔ محرم بود
گریه هایش به رنگ ماتم بود
از ستاره گرفته تا شبنم
از بنفشه گرفته تا مریم
همه محو صدای او هستند
پای مرثیه های او هستند
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_باقر_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
گرچه با این دردِ جانکاهش تبسم کرده بود
فاطمه با دیدن او دست و پا گُم کرده بود
زهرها با هم تفاوت داشتند اما بگو...
این چه زهری بود که جمسمش تورم کرده بود
آنقدر پیچید در خود سوخت از آهش زمین
گوئیا در سینهاش آتش طلاطم کرده بود
زهر از یکسو و داغ کربلا از یک طرف
آب با آتش به قتلِ او تفاهم کرده بود
عمهاش را دید و خواند از خیمههای سوخته
مادرش را دید ه یادِ داغ هیزم کرده بود
دید گرد محرمانش حلقهی نامحرمان
دید طفلی را که راهِ خیمه را گُم کرده بود
سرخ شد چشمش گمانم آهِ آخر را کشید
دختران شعلهور را که تجسم کرده بود
یادِ زنجیر و طناب و خارِ راه و سنگِ بام
یادِ شام و نان خشک و لطف مردم کرده بود
وقت غسلش دید فرزندش جراحات تنش
خیزران از بس که بر پشتش ترحم کرده بود....
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem