eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
قاضی حاجات همه موسی بن جعفر شور عبادات همه موسی بن جعفر عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر مهرت مباهات همه موسی بن جعفر با مهر تو ایمانمان را پروراندیم بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم ای خانه ات آباد یا باب الحوائج کارم به تو افتاد یا باب الحوائج از دست دل فریاد یا باب الحوائج داد آبرو بر باد یا باب الحوائج اهل گناهیم و نکردیم اعترافی بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی تو عاشق خلوت نشینی با خدایی تو روح بخش رویش سبز دعایی در سجده هایت مست ذکر ربنایی وقت عبادت از همه عالم جدایی هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت در کنج زندان هستی و عالم اسیرت تو در سیاهی های عالم نور هستی در کنج زندان نه میان طور هستی دُرّ  امام صادقی مستور هستی یک عمر هست از خانواده دور هستی آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند یک عمر با گریه به پای تو نشستند آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد هر چند غرق جلوه های دوست مانده از او فقط یک استخوان و پوست مانده آقا بگو با ما از آن زندان آخر شد دیده ها دریا از آن زندان آخر خون شد دل زهرا از آن زندان آخر خون می چکد از پا از آن زندان آخر با تو چه کرده دشمن پست یهودی خورده به روی صورتت دست یهودی در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد با تازیانه روزه ای افطار می شد آزارها دادند هر مقدار می شد در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد اول برای شیعیان خود دعا کرد معصومه را با گریه های خود صدا کرد افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است روح تو را تا درگه محبوب بردند هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند بد بود اما عاقبت شد خوب بردند هر چند بر روی زمین مانده تن تو غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی گرچه عزادار شهید کاظمینم امشب پریشان پریشان حسینم آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟ چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟ یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟ آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟ قربان آن قامت که بر روی زمین خورد قربان آنکس که عمود آهنین خورد @shia_poem
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است خو با بلا گرفته‌ام اما بلا بس است قلبم گرفته باز ، جگر گوشه‌ام کجاست این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است چشمی نمانده گوشه‌ی تارِ سیاه چال دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است زنجیر هم به شانه‌یِ من گریه می‌کند در زیرِ حلقه‌ها بدنی بی نوا بس است صیاد آمده به تماشایِ مرگِ من بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است رحمی نمی‌کند نَفَسم مانده در گلو رحمی نمی‌کند که من و این جفا بس است اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است اینجا کسی نگفت که سیلی چرا؟ بس است یک جمله گفته‌ام بزن که خوب میزنی باشد  بزن دوباره  ولی ناسزا بس است @shia_poem
در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود نفس که می کشید سرفه بی امان ادامه داشت ز بسکه در سیاه چال محتضر نشسته بود بلند میشد و ز خون بر زمین مشخص است چه قدر رد تازیانه بر کمر نشسته بود ز فرش ، خاک را به عرش می رساند ربناش نماز های او اگر چه بیشتر نشسته بود صدای بچه های کوچه آمد و دلش شکست چه قدر منتظر به دیدن پسر نشسته بود شکستگی ساق پای او به گردن قل است به انزجار استخوان منکسر نشسته بود کمال بندگیش را اسیر خویش کرده بود  تمام روز روزه بود و تا سحر نشسته بود به جبرئیل گفته اند از این طرف نیا که او بدون بال مانده و بدون پر نشسته بود به روی تخته ی دری به سوگ مادرش نشست به سوگ ضربه های پای چهل نفر نشسته بود @shia_poem
ارث از نَبی برده پيمبر بودنش را مانند زهرا مثل حيدر بودنش را از يوسف مصری زندانی بپرسيد از ماه رويان٬ علت سَر بودنش را دارد فقط از نام فرزندان اين مرد ايران تمام فخر كشور بودنش را با اِبْنِ موسی ها فقط تثبيت كرده شيراز با مشهد برادر بودنش را آقا نبودی تا ببينی به برادر معصومه ثابت كرده خواهر بودنش را با اين همه زنجير خواهد برد در گور مرگ،آرزوی بين بستر بودنش را آن لِنگه ی در كه تن او را به تن كرد تاييد كرده مثل مادر بودنش را هم درد مادر بودنش توجيه كرده يك عُمر در زندان پسِ در بودنش را از بازتاب نور در اين شيشه ی سبز فهميده ام عمق مُشَجَّر بودنش را می شد بفهمی در سكوت سرد زندان از خِش خِش شلاق٬ لاغر بودنش را موسی بن عمران هم نمی آورد طاقت يك لحظه از موسی بن جعفر بودنش را @shia_poem
  بر سر تخته پاره دریا رفت ناله از تخت سینه بالا رفت چهار حمّال و آفتابِ فلك چه بساطیست اینكه با ما رفت جبرئیل از فلك اذان سر داد عجّلوا عجّلوا كه آقا رفت شجر طور ساقه اش بشكست یا كه بشكسته ساق، موسی رفت یك تن و این همه كفن چه كند؟ ناله از بوریا به بالا رفت @shia_poem
در گوشه‌ای شکسته زِ آوارِ بی کَسی تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم یلدا ترین شب است شبِ این سیاه چال پیر و نحیف و بی‌کَس و بی هَم‌صدا منم با خشت‌هایِ سنگی و با میله‌های خویش زندان به حالِ  روز و شبم گریه می‌کند خون می‌چکد زِ حلقه و می‌سوزم از تَبَم زنجیر هم به سوزِ تَبَم گریه می‌کند پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار در تنگنایِ سرد و نموری فتاده‌ام از بارِ حلقه‌های ستم خُرد گشته‌ام دور از شعاعِ کوچک نوری فتاده‌ام چشمم هنوز خیره به در باز مانده است خونابه بر لبم پِیِ هر آه آمده گویی فرشته است که در باز می‌کند اما نه باز قاتلم از راه آمده اینبار هم به ناله‌یِ من خنده میزند دستی به زخم تازه‌ای زنجیر می‌كشد با هر نفَس به کُنجِ لبم خون نشسته است با هر تپش تمامِ تنم تیر می‌کشد چشمم به میله‌های قفس خو گرفته است کِی می‌شود که خنده به رویِ رضا زنم کو دخترم که باز بخندد برابرم کِی می‌شود که شانه به مویِ رضا زنم ای بی‌حیا ترین که مرا زجر میدهی در زیرِ تازیانه چنین ناروا مگو خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا اما بیا به مادرِ من ناسزا مگو @shia_poem
احساس می کردم که درخاک خراسانم در مُلک طِلق اهل بیتم توی ایرانم روی لبم هم ذکر یا موسی بن جعفر بود هم یا جواد العشق بود و هم رضا جانم از بس فضای صحن ها مانند مشهد بود شک کرده بودم میزبانم یا که مهمانم دنبال جسمی تازه بودم بین زائرها دنبال یک قالب برای روح عریانم درمحضر باب الحوائج حس من این است با پهلوان نَفْس پیش هفتمین خوانم دور ضریحش بود که یک لحظه حس کردم در نوکری هم شانه با موسی بن عمرانم یک بار کظم غیظ کردم تازه با سختی از آن به بعد احساس کردم من مسلمانم تا که بگردد چرخ بر وِفق مراد من باید خودم را دور این مرقد بگردانم وقتی که درهای حرم را خادمان بستند احساس کردم سیزده شب توی زندانم احساس کردم شعر می گویم ولی ناچیز انگار مهدی رحیمی زمستانم @shia_poem
دارد نشان یوسف از زندان بر شانه های باد می آید اما نمیدانم چرا دارد پیراهن از بغداد می آید وَجعل مِن اَهلی خواند و هارون را،موسی کنار خود برادر دید موسی بن جعفر را چرا هارون با منطق بیداد می آید سی شب کجا موسی!؟چه میخوانی؟ پایان ده اَتممنا بِعشرت را موسای ما را چارده سال از ، زندان به زندان یاد می آید هم خشمگین است از ستمکاران  هم کاظمین الغیظ بر یاران هرکس امام المتقین شد هان ! با جمعی از اضداد می آید زندان عبادتگاه شد با او  ، بدکاره هم آگاه شد با او اصلا از این آقا مگر کاری جز یاری و امداد می آید!؟ خَلِّصنی از زندان از این آزار،یارب ! چُنان کز سنگ و آهن، نار وقتی که از در وقتی از دیوار،غم می چکد فریاد می آید زندانی بغداد ما کارش، با سِندی بن شاهِک افتاده است سم کار خود را می کند آخر ،هر کار از این جلاد می آید ایرانیان شوق خراسان را در کاظمینش جستجو کردند حس زیارتنامه ی او نیز از صحن گوهرشاد می آید باب الحوائج اوست یعنی ما ، هر وقت مشهد آرزو کردیم دیدیم بوی حضرت کاظم  از پنجره فولاد می آید @shia_poem
هر عاشق سرگشته ای که غرق حیرانی ست آقاست مادامی که در دام تو زندانی ست در سینه ام جز مهر تو جاری نخواهد شد با شوق مدح تو لبم گرم غزل خوانی ست هر کس که خرج غیر تو کرده ست طبعش را قطعا ضرر کرده ، پریشان از پشیمانی ست مانند "بشر حافی" خود سر به راهم کن رو کن به این دل این دلی که رو به ویرانی ست باب الحوائج شربتی... یا لقمه ی نانی... مولا پذیرا باش دل مشتاق مهمانی ست لطفی کن امشب در به روی سائلت واكن من که خبر دارم در این خانه فراوانی ست عمری نمک گیر تو میباشیم و بدبخت است هرکس کنار سفره ی اولاد زهرا نیست شیراز ، قم ، مشهد شهادت میدهند آقا این سرزمین از لطف تو همچون گلستانی ست یک پنجره فولاد باید ساخت در صحنت این ایده از آن هنرمندان ایرانی ست تحویل میگیری دوچندان در حریم خود از جمع زوارت هر آن کس که خراسانی ست از تو نوشتن از تو خواندن روی منبرها کار فؤاد و دعبل و عمان سامانی ست مولا سفارش کن مرا در نزد فرزندت رؤیای من رؤیای پیرمرد سلمانی ست بین دو راهی مانده ام در مرثیه دیگر اين شعر هم سردرگم ابيات پاياني ست شبهای تو با اذیت و آزارها طی شد ساق شکسته شاهد غم های طولانی ست بر روی پل جسم تو را دیگر رها کردند تا صبح محشر از غم تو دیده بارانی ست از بس کفن آمد برایت مجلس شعرم دیگر اسیر جذر و مدی فوق طوفانی ست @shia_poem
  کسی بدون دلیل از صدا نمی‌افتد لب کلیم ز سوز دعا نمی‌افتد کریم در غل و زنجیر هم کریم بُود به دست بسته شده، از عطا نمی‌افتد اگر چه خاک نشسته به روی لب‌هایت عقیق، پا بخورد از بها نمی‌افتد مگر چه گفته به تو این زبان‌دراز یهود؟ همیشه از دهنش ناسزا نمی‌افتد چه آمده به سرت پنجه می‌کشی بر خاک؟ به هر نفس، لب تو از ندا نمی‌افتد به سینه‌ای که لگد خورد پشت در سوگند بدون درد سر این ساق، جا نمی‌افتد کسی که در تن او پیرهن شده پاره به یاد بی‌کفن کربلا نمی‌افتد تو گیر یک نفر افتاده‌ای چنین شده‌ای تن تو در گذر گرگ‌ها نمی‌افتد پس از سه‌روز تو را عده‌ای کفن کردند سر بریده‌ی تو زیر پا نمی‌افتد سنان و شمر به هم با اشاره می‌گفتند: مگر که نیزه نخورده‌؟ چرا نمی‌افتد؟ ز دور حرمله می‌گفت گودی حنجر حسین نحر نگردد ز پا نمی‌افتد @shia_poem
ناگهان خلوت من با زدنی ريخت به هم سفره‌ی ذكر مرا بددهنی ريخت به هم رويِ اين ساقِ ترک‌خورده بلندم كردند استخوانم پَسِ هر پا شدنی ريخت به هم كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است نظری كرده ام و قلب زنی ريخت به هم ديد حساس شدم آمد و دشنامم داد پسر فاطمه را با سخنی ريخت به هم كار تشييع مرا لنگه‌دری عهده گرفت از غم من دلِ هر سينه‌زنی ريخت به هم @shia_poem
محبوس کرده در وسط سینه آه را کرده اسیر خود دل خورشید و ماه را او بانی نجات تمام اسیرهاست یوسف اگرچه سهم خودش کرده چاه را بر میله ی قفس زده بال شکسته را تا که رفیق گریه کند هر نگاه را از جور تازیانه تن او کبود شد با یاد کوچه کرده تنش این سیاه را راه نفس کشیدن او بسته می شود هنگام نقل اینکه "کسی بسته راه را" پایش شکست و پایه ی کرسی کشید آه بر پای سلسله بنویس این گناه را یک سو سپاه سندی و یک سو سپاه شمر هم دست کرده سلسله هر دو سپاه را بر روی تخته پاره لهوفی نهاده اند که گریه کرده دم به دم قتلگاه را @shia_poem
بی مروت در نمازم ساق پایم را شکست عاقبت در سجده مُهرِ کربلایم را شکست نیمه شب آمد مرا از خواب بیدارم کند در دعا بودم، ولی قلب دعایم را شکست کُنده و زنجیر، اعضاء مرا لِهْ کرده بود باز هم هر استخوان جا به جایم را شکست گریه می‌کردم برای مادرم، افسوس که... با لگد این بار هم آمد صدایم را شکست پنجه‌اش را باز کرد و موی من را می‌کشید مجلس اشکم میانِ نینوایم را شکست با سلاح بد زبانی مادرم را یاد کرد اینچنین در گوشه‌ی زندان بهایم را شکست بارها با تازیانه رو به روی من نشست ظالمانه می‌زد و دست عطایم را شکست @shia_poem
افتاده است روی زمین درد میکشد پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها با تازیانه روزه ی خود باز می کند مردی که مانده بین حصار شکنجه ها کنج سیاه چاله به این فکر می کند معصومه ام میان مدینه چه می کند؟ دردی شدید سوی دو پهلوش می رود وقتی که یاد فاطمه و کوچه می کند لحظه به لحظه چهره ی او زرد میشود جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد با دستهای بسته ی خود روی خاک ها تصویر یک جراحت زنجیر می کشد گر چه میان مَحبس تاریک مانده بود اما چه خوب شد که کنارش کسی نبود با یاد عمه زینب خود زار می زند وقتی که دست بسته کنارش سکینه بود @shia_poem
سجاده ها ز جلوه روحانى تواند زندانى خدا همه زندانى تواند با دستهاى بسته مناجات ديدنی ست يک گوشه اى نشسته مناجات ديدنى ست در زير تازيانه خدا را صدا بزن آه اى غريب قيد ملاقات را بزن جايت کم است بال و پرت را تکان مده ديوار محکم است سرت را تکان مده تا ساقه ات خميد خميده شدى تو هم زنجير را کشيد کشيده شدى تو هم خورشيدى و به جانب گودال می روى ساقت تکان که می خورد از حال می روى بالت به ميله هاى قفس گير می کند با اين گلوى بسته نفس گير می کند اين چهار تا غلام غريبت کشيده اند انگار تخته ها به صليبت کشيده اند يک گوشه دختران خودت را صدا زدى با دست و پاى بسته شده دست و پا زدى پا جاى دستهاى توسل گذاشتند جسم تو را سه روز روى پل گذاشتند رد می شدند مردم بى عار بارها رد می شدند از بغل تو سوارها اما کسى به رخت و لباس تو پا نزد اما کسى دهان تو را با عصا نزد... @shia_poem
رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد رزق ما از سفره‌ی موسی بن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش، این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد... @shia_poem
کشکول خالی من و دست عطای تو باب الحوائجی و دو عالم گدای تو ای حضرت غریب خودم دعبلت شوم چشم مرا گرفته شکوه عبای تو چیزی نمانده است شوم بشر حافی ات اعجاز میکند نفس کیمیای تو گویا قدم به صحن گهرشاد میزند هرکس که پا نهاده به صحن و سرای تو ما شیعیان کشور موسی بن جعفریم ما را سوا نموده رضایت برای تو از سفره ی تو حاجت خود را گرفته ام شکر خدا کنم که شدم اشنای تو مثل عموی خود گره ها باز میکنی قربان سفره ی کرم پربهای تو هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق هرگز نسوزد آنکه شود مبتلای تو با این دل شکسته و با اشک چشم مان زانو زدیم بر روی فرش عزای تو کنج سیاه چال بلا دست و پا زدی زندان کاظمین شده کربلای تو صد مرده زنده می شود از ذکر یاحسین صد سینه بیقرار شود با نوای تو @shia_poem
مردی که نام دیگر او «آفتاب» است بین غل و زنجیر هم عالی‌جناب است حبل‌المتین ماست یک تار عبایش این مرد از نسل شریف بوتراب است هنگام طی‌الارض و معراجش یقیناً ... ... روح الامین در محضرش پا در رکاب است پیداست از باب الحوائج بودن او هر کس از او چیزی بخواهد مستجاب است با یک سؤالش بشر حافی زیر و رو شد هر کس به پای او بیفتد کامیاب است بدکاره ای را زود سجّاده‌نشین کرد اعجاز او بالاتر از حدّ نصاب است چیز کمی که نیست... آقا چارده سال زیر شکنجه، کنج زندان در عذاب است نامرد ، زندان‌بان ، یهودی زاده‌ی شوم دست و سر و پاهای آقا را چرا بست؟! با ناسزا باب زدن را باز کرده این بددهان بی‌حیا ذاتش خراب است از حیدر و زهرای اطهر کینه دارد هر صبح و شب دنبال تسویه‌حساب است از بس که گلبرگ تن آقا خمیده زندان تاریکش پر از عطر گلاب است زخمی که در زیر گلوی او شکفته یادآور زخم و غم طفل رباب است با این غل و زنجیر و لب‌های ترک‌دار تنها به یاد زینب و بزم شراب است چوب یزید و گریه‌ی اطفال ای وای حرف کنیزی و زبانم لال ای وای @shia_poem
چه عالمی ست عالم باب الحوائجی با توست نورِ اعظم باب الحوائجی مهر تو است حلقه‌ی وصل خدا و خلق داری به دست خاتم باب الحوائجی در عرش و فرش واسطه‌ی فیض و رحمتی بر دوش توست پرچم باب الحوائجی در آستانه‌ی تو کسی نا امید نیست آقا برای ما همه باب الحوائجی بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو در رستخیز واهمه باب الحوائجی دیوانه‌ی سخای ابا الفضلی توام مانند ماه علقمه باب الحوائجی صحن و سرات غرق گل یاس می شود وقتی که میهمان تو عباس می شود در ساحل سخاوت دریای کاظمین مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین با دست های خالی از اینجا نمی رویم ما سائلیم، سائل آقای کاظمین رشک بهشتیان شده حال کسی که هست گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین نور الهی از همه جا موج می زند توحیدی است بسکه سراپای کاظمین داریم در جوار حرم، حق آب و گِل خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم این افتخار ماست، گدای کریمه ایم در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم هستی ماست نوکری اهل بیت او ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم قم آستان رحمت آل پیمبر است در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم با مهر و رأفتش دل ما را خریده است ما بنده‌ی مُکاتَب موسی بن جعفریم چشم امید اهل دو عالم به دست اوست مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم حتی قفس براش مجال پرندگی ست مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم دلسوخته ز ندبه‌ی چشمان خسته اش دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش با دست بسته غرق سجود است حضرتش از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید در بند ظلم و کینه‌ی قوم ستمگری تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود در بین این قبیله‌ی عصیان چه می‌کشید با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها با حال خسته گوشه‌ی زندان چه می‌کشید شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید اما دلم گرفته ز اندوه دیگری طفل سه ساله گوشه‌ی ویران چه می‌کشید با دیدن سر پدرش در میان طشت هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید وقتی که دید چشم کبودش در آن میان خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت: ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت @shia_poem
  تمام حجم تنت زیر یک عبا مانده به روی پهلوی تو چند جای پا مانده نفس کشیده ای و بند آمده نَفَست به سینه ات چقدَر استخوان، رها مانده خدا کند تو دگر مثل فاطمه نشوی خدای، رحم کند بر تنِ بجا مانده به سجده می روی و مثل بید می‌لرزی قیام کن که تسلّای ربّنا مانده هوای غربتِ زندان که جای خود دارد نگاه یک زنِ رقّاص بی حیا مانده به‌ فرض‌ هم‌ که ‌خودت از جهان، خلاص‌ شوی هنوز ، غربتِ معصومه و رضا مانده کمی اگر غُل و زنجیرها امان بدهد صدا هنوز در این اشکِ بیصدا مانده دوباره روضه ی جانسوز پنج تن داری بخوان که روضه ی مکشوفِ کربلا مانده بخوان که شمر، نشسته به سینه ای خسته اگرچه سینه شکسته ولی صدا مانده به التماسِ صدای حسین، یا زینب! برو حرم که غم گوشواره ها مانده @shia_poem
  باز هم نام کریمان پیش من آورده اند علتش این بود من را از قرن آورده اند در سیه چال گنه افتاده بودم بی حبیب لطف کردند و برایم هم سخن آورده اند چار حمال از دل زندان به بیرون آمدند روی یک لنگه دری خونین بدن آورده اند بس که او لاغر شده اصلا نمی آید به چشم تن که نه... بر روی تخته پیروهن آورده اند صوت قرآن و مناجاتش نمی آید دگر چکمه پوشان چه به روز این دهن آورده اند تا غرورش را شبیه ساق پایش له کنند چند زندان بان پست و بد دهن آورده اند باز هم شکر خدا عریان نمیماند زمین نوزده تا دخترش چندین کفن آورده اند تا سه روز آقا تنش روی پل بغداد بود پیکرش در معرض خورشید و خاک و باد بود @shia_poem
ای بنای حرم عدل و امان را بانی ای ز انوارِ تو، آفاق همه نورانی ای تو در مکرمت و جود، نبی را مانند ای تو در منزلت و قدر، علی را ثانی... آن جمال ملکوتی که تو داری، به مَلَک، از تماشای رُخت دست دهد حیرانی... تویی آن نوح، که خود روح نجاتی هر گاه گیتی از سیل حوادث بشود توفانی گردش چشم تو و گردش افلاک یکی‌ست نکند چرخ ز فرمان تو نافرمانی که گمان داشت که با آن همه تشريف و جلال یوسف فاطمه یک عمر شود زندانی؟ آب شد شمع وجود تو و خون شد جگرت آه از ظلمت زندان و شب ظلمانی از هجوم غم و اندوه به تنگ آمده بود روح قدسی تو در کالبد انسانی جان فدایت که به يک عطف نظر زنده کنی در دل و جان جهان عاطفۀ عرفانی از لب لعل تو، انوار هدایت جاری‌ست ای سحاب کرمت، در همه‌جا بارانی ای کلامُ اللَّه ناطق که تو را می‌خوانند شجر طیبه در معرفت قرآنی حبس و تبعید به فتوای تو محبوب‌تر است، از قبول ستم و سلطۀ بی‌ایمانی بر در قاضی حاجات مناجات‌کنان عرض حاجت بری ای سجدۀ تو طولانی آفتابی و سفر می‌کنی از شرق به غرب عجب از صبر تو در سایۀ سرگردانی... اهرمن گرچه بسی بهر فنایت کوشید حاش لِلَّه که شود جلوۀ یزدان، فانی شاهد مکتب توحیدی و در راه هدف بِاَبی اَنت و اُمّی که شدی قربانی روح و ریحان حریم تو دل از دستم برد باز ممنونم از آن رایحۀ روحانی تا مرا رخصت پابوس تو پیدا نشود منم و دست و گریبان غمی پنهانی... «گر چه دوريم به یاد تو سخن می‌گوییم بُعد منزل نبود در سفر روحانی» با تولّای تو، تا گلبن طبعم گل کرد عوض گریه کند دیده گلاب‌افشانی... چه بخواهم که تو خود حال مرا می‌بینی چه بگویم که تو خود درد مرا می‌دانی نظری کن که «شفق» محرم کوی تو شود ای بنای حرم عدل و امان را بانی @shia_poem
  بی جانم و جان می شود موسی بن جعفر در جانم ایمان می شود موسی بن جعفر تا بر لبم گل می کند "باب الحوائج" بانی احسان می شود موسی بن جعفر مشهد، رضا... قم، فاطمه... با این کریمان والی ایران می شود موسی بن جعفر یک قطره از دریای آقایی اش این است یار فقیران می شود موسی بن جعفر فهمیده ام از ماجرای بُشر حافی کهفِ هراسان می شود موسی بن جعفر باید که با پای برهنه رفت سویش وقتی که رضوان می شود موسی بن جعفر خشکیده ام باید بیافتم در مسیرش بر تشنه باران می شود موسی بن جعفر جانم به لب آمد از این ماتم، ز بس که زندان به زندان می شود موسی بن جعفر وقتی غل و زنجیر بر ساقش می افتد دردش فراوان می شود موسی بن جعفر وقتی که می افتد میان سجده انگار در جامه پنهان می شود موسی بن جعفر حالا که زندان بان غرورش را شکسته داغش دو چندان می شود موسی بن جعفر کارش فقط گریه است بر جد غریبش وقتی که عطشان می شود موسی بن جعفر جسم نحیفش می رود زیر سم اسب؟! یا سنگ باران می شود موسی بن جعفر؟! یا در تنور و تشت و روی نیزه آخر قاری قرآن می شود موسی بن جعفر؟! واللهِ نه این روضه ها سهم حسین است حتی کفن نه... بوریا سهم حسین است @shia_poem
در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم فیضش به گوشه گوشه‌ی ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم @shia_poem
  دوری از شهر و دیارم عزتم را لطمه زد این جدائی قلب پاک عترتم را لطمه زد با دو دست بسته هم باب‌الحوائج بوده‌ام کی غل و زنجیر فضل و رحمتم را لطمه زد ناله‌های ممتدم گویای این مطلب شده بغض سینه اشتیاق صحبتم را لطمه زد تار می‌بینم ز بس که این حرامی یهود گاه و بیگاه آمد از ره صورتم را لطمه زد صوت سیلی هم‌صدا شد با صدای خنده‌اش هر دمی آمد سراغم خلوتم را لطمه زد نام زهرا را نه تنها با طهارت او نبرد بد دهن بود و دل با غیرتم را لطمه زد داغ من یک سر بریدن کمتر از جدم حسین آخر کار این کفن‌ها غربتم را لطمه زد پیکر من بین راه زائران کربلا این سه‌روزه تا قیامت شوکتم را لطمه زد @shia_poem