فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندام گسستۀ تو «یا زهرا» گفت
حتی لب بستۀ تو «یا زهرا» گفت
وقتی در آسمان به رویت وا شد
پهلوی شکستۀ تو «یا زهرا» گفت
#میلاد_عرفانپور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#غزل
به پشت بام خانهات برو، هوا هوای اوست
نفس بکش که عطر اوست... عطر آشنای اوست
بگیر دست این نسیم خسته را که زائر است
برو که مقصد تو و نسیم، کربلای اوست
ببند چشم خویش را، ببند و طیّالارض کن
نگاه کن به گنبدش که جان ما فدای اوست
نفس بکش شمیم پردۀ دم ضریح را
نفس بکش، نفس بکش، خیال کن عبای اوست
مردّدم که شعر هدیۀ من است یا امام
هر آنچه هست شک نمیکنم که از دعای اوست
#راضیه_مظفری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج
#غزل
و رستاخیز تو از چشم دنیا خواب خواهد برد
شب تشویش را آن نور عالمتاب خواهد برد
بتاب ای فجر صادق! روشنیبخش حقایق باش
وگرنه دین ما را جعفر کذّاب خواهد برد
رسیده سامری با صوت سحرانگیز دقّالباب...
اگر دل دل کنیم ایمانمان را «باب» خواهد برد
تویی تنها تو بابالله و وجهالله و سِرّالله
کدامین مدّعی سهمی از این القاب خواهد برد؟!
کسی که رو بگرداند از آن لبخند، خواهد باخت
کسی که از نگاه تو شود سیراب، خواهد برد
نگاهت نغمۀ باران، نگاهت چشمۀ ایمان
نگاهت خستگیها را از این مرداب خواهد برد
جهان در انتظار آن نماز جمعه در اقصاست
قنوت روحبخش تو دل از محراب خواهد برد
::
غزل را تا زدم، دادم به دست رود؛ میدانم
که این لبتشنه را تا خیمۀ او آب خواهد برد
#عباس_همتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#قصیده
تو سلیمانی و سلطان جهان ، موریم ما
هم به تو نزدیک و هم از چشم تو دوریم ما
ذره ای ناچیز بین کهکشان ظلمتیم
در به در دنبال خورشیدیم بی نوریم ما
کلهم نورید نور واحد و این نور را
در دل رنگین کمان دیدیم ، منشوریم ما
البلاء للولاء پس دل به دریا میزنیم
هرگز از طوفان نمی ترسیم ، پر شوریم ما
با ولایت زندهی جاوید و بی عشق علی
مردگانی تا قیامت در دل گوریم ما
بی علی مانند کاهی بر زمین افتاده ایم
با علی محکم تر از کوهیم ، مغروریم ما
در هجوم بی کسی هر شب به ما سر میزند
با غمش هم دلخوشی داریم ، مسروریم ما
خاک پای آن شهنشاه بدون تاج و تخت
منزجر از سلطنت های زر و زوریم ما
تا نفس داریم گلبانگ هو الحق می زنیم
در طریق عاشقی بر عکس منصوریم ما
هیچ راهی جز جنون در محضرش پیدا نشد
پس اگر دیوانه و مستیم ، معذوریم ما
با دم لبیک یا حیدر قیامت می کنیم
نسخهی مستانه ای از نفخه ی صوریم ما
از لبان ما فقط ناد علی را بشنوید
تا ابد مانوس با اذکار مذکوریم ما
با خیال آستانش عشق بازی میکنیم
در حقیقت از نجف بازان مشهوریم ما
دانه های اشکمان تسبیح ذکر مرتضی است
بر ضریحش جای مان عالی است ، انگوریم ما
معنی دوزخ چه می باشد, بهشت بی علی
بی خیال جنت و بیگانه با حوریم ما
هرکه دنبال ثواب اینجا بیاید باخته است
در پی پاداش اگر باشیم مزدوریم ما
حیدری و فاطمی هستیم و بر روی زمین
وارثان چشمهی نور علی نوریم ما
نفس را مالک شدند و مالک اشتر شدند
چشمه ی ایمان یاران سلحشوریم ما
بند بند ما اسیر نفس سرکش مانده است
ماهیان خسته ی افتاده در توریم ما
چوب خط توبه هامان پر شده این روز ها
در کتاب زندگی لبریز هاشوریم ما
چون کلاغانیم و در بین کبوتر های صحن
وصله های ناهماهنگیم، ناجوریم ما
بهترین جای مناجات است ایوان طلا
بی نجف تصویری از موسای بی طوریم ما
در گلستان حرم با طعم احلی من عسل
هر گلی را زیر و رو کردیم زنبوریم ما
نسل در نسل از مسافر های راه اربعین
سلسله در سلسله خاک نشابوریم ما
از شروط بندگی در بند حیدر بودن است
پس در این حصن حصین پیوسته محصوریم ما
یک علی در خاک ایران سه علی هم در عراق
هر کجا باشیم با این نام محشوریم ما
در نجف ، دلشوره میگیریم بین کوچه ها
مثل اینکه راهی بازار سرشوریم ما
عشق او دار و ندار ماست تا شام ابد
از دل و جان طالب این گنج مستوریم ما
تا هلال ماتمش بغض هلالی را شکست
بی قرار گردنی در زیر ساطوریم ما
در طواف مرقد او خلق ، حاجی میشوند
در حریم با صفایش سعی مشکوریم ما
تا سگان پاسبان آستان او شدیم
خلق میدانند در این باب ، ماموریم ما
در مضامین فضیلت های او لالیم لال
معجزاتش را نمیبینیم ما ، کوریم ما
سیصد آیه در مقامات علی نازل شده است
سر خوش از پیمانه ی آیات مزبوریم ما
محو در شب های پیشاور شدیم و سال هاست
مات اقبال بلند مرد لاهوریم ما
در قصیده هیچ آدابی و ترتیبی نماند
از همان بیت نخستین مست و مسحوریم ما
نام او ذکر شب قدر تمام انبیا است
قدردان قدر او در حد مقدوریم ما
راهی دار المجانین نجف خواهیم شد
همچنان در زمرهی مرضای منظوریم ما
عاشق مرگیم چون هنگامهی دیدار اوست
چند روزی هم اگر هستیم مجبوریم ما
او قسیم النار و الجنه ست ، جای شبهه نیست
روی سنگ قبر اگر مرحوم مغفوریم ما
در زمان مرگ با ما مهربانی کن علی
پیر و زار و خسته می آییم رنجوریم ما
از شراب کهنه ی خم حسرتی در جان ما است
ساقیا یک جرعه میخواهیم مخموریم ما
آخرین خم باز خواهد شد به زودی یا علی
لب بجنبان ، تشنهی یک جرعه دستوریم ما
#احمد_علوی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#مدح
#ترجیع_بند
تا که این شور را شعور کنم
میروم از نجف عبور کنم
لحظه ای از زمین جدا بشوم
آسمان را کمی مرور کنم
از سلیمان اجازه می گیرم
که خودم را شبیه مور کنم
گریه ها کرده ام برایش تا
شعر را غرق در سرور کنم
من که از شوق مَنْ یَمُتْ یَرَنی
زندگی با خیال گور کنم
آنقدر میزنم صدایش تا
خلوتم را پر از «حضور» کنم
گفتهام «اوریا» که مدحش را
گاهی اوقات از زبور کنم
حرفی از معجزات او بزنم
یادی از نور کوه طور کنم
شرحی از دردهای او بدهم
تا که ایوب را صبور کنم
دل و جان شستشو دهم با اشک
قلب را شیشه ی بلور کنم
با عنایات او وجودم را
خالی از هرچه غیر نور کنم
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
تشنه ام تشنه ی شراب توام
من خرابم اگر خراب توام
مایه ی افتخار من هستی
گرچه من مایه ی عذاب توام
با همه جز تو بی حساب شدم
به امیدی که در حساب توام
باز هم می دهم سلام به تو
باز هم سر خوش از جواب توام
از ازل تو ابوتراب منی
تا ابد ذره ای تراب توام
خطبه های توخط به خط اعجاز
عاجزم عاجز از خطاب توام
واژه ای دست پا شکسته ام
خط خطی هایی از کتاب توام
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
نه فقط شاه و سرور است علی
نور خورشید محشر است علی
من نمی گویم او خداست ولی
با چه چیزی برابر است علی
عشق از روز اول است علی
عشق تا روز آخر است علی
فاتح جنگ خندق است علی
فاتح جنگ خیبر است علی
در حقیقت علی ست پیغمبر
در حقیقت پیمبر است علی
نام او مست می کند مارا
ساقی حوض کوثر است علی
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
آفرینش گدای ثروت او
پادشاهان غلام همت او
تربت کربلا شفاست ولی
مستی ماست دست تربت او
کُشته های بدون زخم نبرد
چشمه ای از شکوه قدرت او
روز مشغول کار و شب بیدار
چه زمانی ست استراحت او ؟؟
گِل بد بو کجا و ...نور خدا
طینت ما کجا و ...طینت او
همه عالم گواه ذلت ما
همه عالم گواه عزت او
بار ما مانده بود روی زمین
جور ما را کشید رأفت او
عاشق از حرف لغو بیزار است
همه جا می کنیم صحبت او
در دو عالم فقیر نیست کسی
که خریده کمی محبت او
تا نجف می رویم قبل از مرگ
که مبادا دهیم زحمت او
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
عاشقانش فراتر از عددند
ازلی بوده والی العبد ند
تا نجف پا برهنه می آیند
مست ها راه خویش را بلدند
ذره ها در کنار ایوانش
بی قرار اند و تشنه ی مددند
عارفان غرق در خیال وصال
عالمان نیز طالب خردند
عاشقان مست جام کوثر او
زاهدان هم به فکر خوب و بدند
به الست و به ربکم سوگند
عده ای امتحان نداده ردند
وحده لا اله الا هو
اهل این خانواده هم احدند
او اگر شمع آستان باشد
همه پروانه اند در صددند
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سرخوش از ولای علی"
در نجف ذکر باد،هوست فقط
شرح اذکار موبه موست فقط
خواهش مست های ایوانش
قطره ای باده از سبوست فقط
گرچه آب از سرم گذشته ولی
درد من درد آبروست فقط
اشک های مرا زیاد کنید
که طهارت درین وضوست فقط
گوش گوش است وقف او باشد
حرف خوب است حرف دوست فقط
کی! ازین عشق می شویم آگاه
جان که در گودی گلوست فقط
عاشقانه ترین غزل هایم
درخورجایگاه اوست فقط
"مست مست از شراب لم یزلی
سرخوشم سر خوش از ولای علی"
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#مدح
#غزل
سرّ توحید احمدی اینست: که علی را فقط خطاب کند
عرصهی جنگ هم که تنگ شود روی حیدر فقط حساب کند
آی مرحب! برو کنار بایست، هدف انگار کندن در نیست
شیر حق اینچنین که میغرّد آمده قلعه را خراب کند
روح از این صحنه جان تازه گرفت، آمد از فاطمه اجازه گرفت
تا که در عرش، عکسِ حیدر را ـ درِ قلعه به دست ـ قاب کند
میپری آن طرف سواره ولی، عمرو! آن سوی خندق است علی
جنگجویی ندیدهام چون تو، سوی مرگش چنین شتاب کند
تیغ بر عمرو، پهلوان حیدر آنچنان زد که حضرت داور
ضربهی روز خندقِ او را بهترین ضربه انتخاب کند
همه دیدند امیر میآید زودتر از غدیر میآید
کی شود یک امینی دیگر شرح این ضربه را کتاب کند؟
در میان عرب خبر پیچید، در دلش هر مبارزی فهمید
خاک خود را به باد خواهد داد رزم اگر با ابوتراب کند
بیشتر بین عاشقانِ علی، حرف سلمان و مالک ست ولی
رقص خرمافروش بر سرِ دار دل ما را همیشه آب کند
بعد یک عمر ذکر یا حیدر مطمئنیم ساقی کوثر
به دل کوزهگر میاندازد خاک ما را خم شراب کند
قلب را در لحد که میبویند، به رقیب و عتید میگویند
میهمان علیست بگذارید او بیاید خودش حساب کند
شعرم از برق ذوالفقار رسید، روشن و گرم و بیقرار رسید
تا به ذره نگاه یار رسید، میرود کار آفتاب کند
#قاسم_صرافان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#جنگ_خندق
#غزل
شراب عشق شمارا خمار باور داشت
حدیث جبر تو را اختیار باور داشت
اگر که خواند تو را رب مشرق و مغرب
به اقتدار تو پروردگار باور داشت
به دست تیغ نگاه تو جان خود می دید
اگر که دشمن تو به فرار باور داشت
دلیل زلزله در وقت جنگ ها این بود
شکوه رزم تو را کار زار باور داشت
ازین جهت که به صالح نخورد تیغ شما
مسیر عدل تو را ذوالفقار باور داشت
قسم به کشته ی عشق کمان ابروی تو
سلاح چشم تو را هر شکار باور داشت
اگر چه پرورش نخل می دهد میثم
به جان سپردن در راه یار باور داشت
به روی دار هم از عشق تو سخن می گفت
به برتری تو با افتخار باور داشت
یتیم کوفه فقط با خبر ز حالِ تو نیست
سخاوتی که تو داری انار باور داشت
بهشت بودنِ ایوان و خوشه های عنب را
فراق دیده و،چشم خمار باور داشت
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
....:
#مولانا_امیرالمومنین_علی_علیه_السلام
#جنگ_خندق
#غزل_پیوسته
«هل من مبارز»... نعره دنیا را تکان میداد
در خندقی خود کنده، شهر از ترس جان میداد
اینک سوار کفر، زیر رقص شمشیرش
لبخند شیطان را به پیغمبر نشان میداد
«یک مرد آیا نیست؟»... این را کفر میپرسید
آن روز ایمان مدینه امتحان میداد
هرکس قدم پس میکشید و با نگاه خود
بار امانت را به دوش دیگران میداد
با شانه خالی کردن مردان پوشالی
کم کم رجزها مزهٔ زخم زبان میداد
«رخصت به تیغم میدهی؟»... این را علی پرسید
مردی که خاک پاش بوی آسمان میداد
فرمود نه بنشین علی جان! تو جوان هستی
آری همیشه پاسخش را مهربان میداد
«هل من مبارز»... نعره گویا از جگر میزد
فریاد او بر قامت شهری تبر میزد
او میخروشید و رجز میخواند و بر میگشت
او مثل موجی بود که بر صخره سر میزد
کم کم هوا حتی نفس را بند میآورد
نبض مدینه پشت خندق تندتر میزد
زنها میان خانهها شیون به پا کردند
انگار تکتک خانهها را نعره در میزد
فریاد بغض بچههای شهر را بلعید
ساکت که میشد، دیو فریادی دگر میزد
یکبار دیگر اذن میدان خواست از خورشید
لبهای شیرین علی حرف از خطر میزد
فرمود: «نه» هرچند که قلب علی را دید
مثل عقابی در قفس که بال و پر میزد
«هل من مبارز»... باز زانوی علی تا شد
این بار دیگر اذن میدان یک تمنا شد
فرمود پیغمبر: «علی جان! یا علی! برخیز»
خندید، بند از دستهای شیر حق وا شد
شمع شهادت شعلهور بود و خدا میدید
پروانه در آتش بدون هیچ پروا شد
برقی زد آهن، پاره شد بند دل دشمن
تا تیغههای ذوالفقار از دور پیدا شد
تا انعکاس صورتش بر ذوالفقار افتاد
ابرو گره زد تیغ روی تیغ زیبا شد
مثل عقابی در نگاه عَمرو میچرخید
فرصت برای تیز پروازی مهیا شد
اینک رجزها تن به لالی داده بودند و
طوفانی از نام علی در دشت برپا شد
اعجاز یعنی ضربهٔ دست علی آن روز
دشمن اگر که رود، او مانند موسی شد
تا لا فتی الّا علی را آسمان میخواند
لا سیف الّا ذوالفقار این گونه معنا شد
در وصف این ضربت خدا حتی غزل دارد
آری علی با ضربتی عالی اعلا شد
#مهدی_مردانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مناجات
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#غزل
آمدم سوی تو راهی وا کنم تا وقت هست
آمدم شاید تو را پیدا کنم تا وقت هست
تا ببخشی بنده را کارم توسل کردن است
قصد دارم خویش را احیا کنم تا وقت هست
نامه ی اعمال من را می دهی در دست راست
زود باید برگه را امضا کنم تا وقت هست
من امان می خواهم از یَومَ یَعِزُّ ظالِمَ
تا سحر مولایَ یا مولا کنم تا وقت هست
آرزوهای دراز عمر مرا بر باد داد
می نشینم با خودم دعوا کنم تا وقت هست
ای رفیقِ لا رفیقَ لَه! شدم من بی رفیق
با تو حالا آمدم نجوا کنم تا وقت هست
من همانم که یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِیمِ
آمدم که خوب با تو تا کنم تا وقت هست
کاشکی با یا کریم العفو های نیمه شب
بین خوبانت خودم را جا کنم تا وقت هست
عاشقی بی دست و پایم دست داده در دعا
روضه ای جانکاه دست و پا کُنم تا وقت هست
دست من زیر عبا و پیکرت روی عبا
چاره ای باید بر این اعضا کنم تا وقت هست
دست هرکس قطعه ای افتاده دارد می برد
کاش می شد سرهمت اینجا کنم تا وقت هست
عمه ات را می برم از حلقه ی نا محرمان
تا مراعات دل زهرا کنم تا وقت هست
ای علی این خنده ها در کوفه بدتر می شود
کاش فکر معجر زن ها کنم تا وقت هست
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_زمان_عج
#غزل
اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
شد عالمی اسیر جمال تو، رخ نما
تا عاشقانه سیر جمال خدا کنند
روی تو را ندیده خریدار بودهاند
«تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند؟»..
آهسته چون نسیم گذر کن در این چمن
تا غنچهها به شوق تو آغوش وا کنند..
عهدی که بستهایم، فراموش کی کنیم؟
صاحبدلان به عهد امانت وفا کنند
از ما جمال خویش مپوشان که گفتهاند:
«اهل نظر معامله با آشنا کنند»..
«پروانه» سوخت ز آتش هجران ولی نگفت:
«شاهان کم التفات به حال گدا کنند»
#محمد_علی_مجاهدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مناجات
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
ذکر تو تا می رسد اذکار یادم می رود
می سپارم دل به تو دلدار یادم می رود
بر لبم لَا تَقْنَطُوا مِن رحْمَةِ الله است و بس
آنقدر شادم که استغفار یادم می رود
چون که از مُستَشهَدین بَینَ یَدیکم کرده اند
مرگ و قیل و قال آن انگار یادم می رود
می خورد صدها گره بر کار من در طول روز
گریه های نیمه شب هر بار یادم می رود
خوف دارم از رجایی که مرا دور از تو کرد
در عذابم ، قهر تو بسیار یادم می رود
خنده ی بین گناه آخر مرا زد بر زمین
آتشم وقتی زَقوم و نار یادم می رود
بس که از داغ حسین آتش گرفته جان من
تا سلامش می دهم افطار یادم می رود
می کِشد آتش به جانم لُکنَتِ طفل حسین
یاد اشکش می کُنم، گفتار یادم می رود
نیزه خیلی دید و گیسویش چو زهرا شد سفید
گفت عمه جان مگر مسمار یادم می رود
سوختم از کج دهانی های این دختر پدر
آنقدر که خنده ی اشرار یادم می رود
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مدح
#شهادت
#غزل
ما غلامیم غلام دو اباعبدالله
دل ما خورده به نام دو اباعبدالله
شیعه را داد نجات از همه طوفان ها
کشتی لطف مدام دو اباعبدالله
تا قیامت به خدا هر که مسلمان بشود
هست مدیون قیام دو اباعبدالله
از همه شادی و غم های جهان آزاد است
دل افتاده به دام دو اباعبدالله
هر شب و روز فقط فکر هدایت بودند
خرج دین گشت تمام دو اباعبدالله
آسمانی شده بی چون و چرا هر کس که
پر گرفت از سر بام دو اباعبدالله
دم به دم ، دم بزن از مهدی موعود فقط
شیعه این است پیام دو اباعبدالله
چه در آن کوچه ، چه گودال نشد ای دشمن
ذره ای کم ز مقام دو اباعبدالله
هر چه دیدند نکردند گلایه اصلا
ای به قربان مرام دو اباعبدالله
کاش محشر نشود قسمت منصور و یزید
سفره رحمت عام دو اباعبدالله
#محمد_حسین_رحیمیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شعر_شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#چارپاره
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم
علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است
روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست
قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیجکس با امام ، صادق نیست
خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم
گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
ای بقیعت ملجأ و مأوای أهل اشک و آه
می کشد در ماتم تو از درونش آه ...ماه
نه چراغی نه کسی نه خادمی نه گریه کن
نه مزاری ،نه ضریحی،نه حریم و بارگاه
شصت و أندی سال از عمر شریفت میگذشت
تا که بردند عاقبت روزی تو را در قتله گاه
پا برهنه ،دست بسته ،نه عبا بر دوش ،آه
من فدای غربتت ای بی پناه ِ بی گناه
زهر انگوری که منصور از جفا آماده کرد
باعث آن شد که رفت از شانه های دین پناه
گاه از سوز عطش میگفت در دل یا حسین
هیزم آوردند .. یاد مادرش میکرد گاه
ای مدینه باز هم در کوچه های خسته ات
مردی از ایل و تبار پاک ها گم کرد راه
آنچه از فعل و رضا در اشک های خالق است
گریه های حضرت شیرین فضائل صادق است
#محمد_جواد_حاجی_بنده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند
با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند
امامه ی صدق خدا روی تنش باز است
شاید شهید عشق را احرام می بردند
وقتی رأئیس مذهب شیعه ست یعنی که
پخته ترین را جاهلانی خام می بردند
داغی که افتاده به قلب شیعیان این ست
تطهیر را با گفتن دشنام می بردند
وقتی که فکر حاکمان شهر مسموم ست
یعنی که مذهب را سوی اعدام می بردند
با حبّه ای انگور زهر آلود عالم را
آنان به سمت غربت فرجام می بردند
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
کاش خاموش کُنَد اشک ، مُصلایش را
کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را
به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش میشد بِتِکاننَد سَر و پایَش را
به زمین خورد ، زمین خورد ، زمین خورد مُدام
ولی از دست ندادند تماشایش را
درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش
بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را
کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد
بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را
او خودش خواسته تا روضهی مادر گیرد
جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را
او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار
زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را
قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد
میزند تا شکند بازویِ زهرایش را
دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمهی کوچک خود دید و نَفَسهایش را
خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب
کاش میشد که نبیند لبِ بابایش را
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
دارم هوای تربت شیخ الائمه
چشمم به دست رحمت شیخ الائمه
منت خدایی را که ما را خلق کرده
از خاک پای حضرت شیخ الائمه
اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست
جانم فدای نهضت شیخ الائمه
شاگردهای مکتبش روزی گرفتند
از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه
هرکس نمازش را سبک دارد بداند
بی بهره است از رحمت شیخ الائمه
"کونوا لنا زینا..." ولی ای وای بر من
یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه
با اینکه سربارش شدم دیدم کریم است
آقا شدم با عزت شیخ الائمه
می چسبد آخر یک جهادی در مدینه
خادم شدن با دعوت شیخ الائمه
یک روز "دسته" می برم در کوچه هایش
تحت لوای "هیئت شیخ الائمه"
وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم
از دردها و غربت شیخ الائمه
دیروز حیدر دست بسته... بی عمامه...
امروز آمد نوبت شیخ الائمه
پای برهنه پشت مرکب ها دویدن...
...برده توان و طاقت شیخ الائمه
بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست
کردند هتک حرمت شیخ الائمه
صاحب عزای روضه های کربلا بود
در روضه خم شد قامت شیخ الائمه
شکر خدا که دخترش اینجا ندیده
در بین مقتل غارت شیخ الائمه
شکر خدا که اهل بیتش را نبردند
بازی نشد با غیرت شیخ الائمه...
#محمد_جواد_شیرازی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#چارپاره
باز هم نوبتِ مدینه شُد و
در غَمَش باز کربلا میسوخت
باز در کوچهیِ بنی هاشم
خانهای بینِ شعلهها میسوخت
نیمه شب ریختند در خانه
مو سپیدی به ریسمان بستند
درِ آتش گرفته را اما
ناگهان رویِ کودکان بستند
به پَرِ دامنی ولی اینبار
آتشِ چوبِ شُعله وَر نگرفت
پدر از خانه رفت شُکرِ خدا
پهلویِ او به میخِ در نگرفت
نَفَسَش بند آمده نامرد
در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش
پیرمرد است میخورد به زمین
بینِ کوچه کِشان کِشان نَبَرش
شرم از رنگِ این محاسن کُن
رحم کُن حالِ کودکانش را
این چنین رفتن و زمین خوردن
درد آورده استخوانش را
حق بده که به یادِ او انداخت
گَرد و خاکی که بر محاسن داشت
مادرش را که تا درِ مسجد
داغِ بابا عزایِ محسن داشت
حق بده که به یادِ او انداخت
عرقِ سردِ رویِ پیشانیش
خونِ رویِ جبینِ جدش را
عمه و رنجِ کوچه گردانیش
حق بده که به یادِ او انداخت
عمهاش را گُذر گُذر بردند
از مسیری که ازدحام آنجاست
یعنی از راهِ تنگتر بردند
حق بده که به یادِ او انداخت
گیسوانش که خاک آلود اند
گیسویی را که در دلِ گودال
غرقِ خون رویِ خاکها بودند
رویِ این کوچهای که از سنگ است
همه جایش نشانیِ او بود
یادِ یک حنجر است این دفعه
نوبتِ روضه خوانی او بود
هرچه او بیشتر نَفَس میزد
بیشتر میزدند زینب را
تیغشان مانده بود در گودال
با سپر میزدند زینب را
چادرش زیرِ پایِ او پیچید
بین نامحرمان زمین اُفتاد
از سَرِ تَلِّ خاک تا گودال
با کَمَر میزدند زینب را
سَرِ شب کودکان همه در خواب
تا سحر میزدند زینب را
یک نفر در میانِ گودال و
صد نفر میزدند زینب را
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
مباد آنکه عبای تو یک کنار بیفتد
میان راه ، تن تو بی اختیار بیفتد
تو را خمیده خمیده میان کوچه کشیدند
که آبروی نجیبت از اعتبار بیفتد
دگر غرور تو را چاره جز شکسته شدن نیست
اگر محاسن تو دست این سوار بیفتد
توقع اثری غیر آبله نتوان داشت
مسیر پای برهنه ت اگر به خار بیفتد
چه خوب شد که لباست به میخ در نگرفت و ...
چه خوب شد که نشد پهلویت ز کار بیفتد
اگر چه سوخت حریمت ولی ندید نگاهت
ز گوش دخترکان تو گوشوار بیفتد
هنوز هم که هنوز است جلوه های تو جاریست
که آفتاب ، محال است در حصار بیفتد
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
....:
#امام_صادق_علیهالسلام
#غزل
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
مبادا از قلمها جابیفتد واژهای اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی، جام بردارید
«سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز
بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید
الا ای شاعران! چشمان او آرایهٔ وحی است
برای ما از آن باران کمی الهام بردارید
نسیم صبح صادق میوزد از گیسوی صادق
از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید
به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که میگوید
غلام خستهام خفته، قدم آرام بردارید
اگر فرمان او باشد، نباید پلک برهم زد
به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید
«رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...»
به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید
به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجوییست
کفن باید به جای جامهٔ احرام بردارید
اگر در گوش نوزادی اذان میخواند، میفرمود
که با آب فرات و تربت از او کام بردارید
میان شعلهها آیات ابراهیم میسوزد
میان گریه ختم سورهٔ انعام بردارید
#سید_حمیدرضا_برقعی
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@Shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود
غریب شهرِ خودش نه، غریب عالم بود
چقدر روضهٔ کرب و بلا به پا می داشت !
به روی سر در خانه همیشه پرچم بود !
اگر چه زخم جگر تازه می شد اما باز
برای داغ دلش روضه مثل مرهم بود
همیشه در وسط کوچهٔ بنی هاشم
پر از تلاطم اشکِ مصیبت و غم بود
شبی که در تب آتش بهشت او می سوخت
شکسته قامت و آشفته حال و درهم بود
شتاب مرکب و پای برهنهٔ آقا !
میان کوچه زمین خوردنش مسلّم بود
کبودِ زخمِ طناب و اسارت و غربت
چه قدر در نظرش کربلا مجسّم بود
خلاصه لحظة آخر، زمان تدفینش
بساط غسل و بساط کفن فراهم بود
در آن زمان به خدا هر دلی پریشانِ
شهید بی کفن وادیِ محرّم بود
به زخم پیکر گل، بوریا نمی پیچید
اگر که پیرهن پاره پاره ای هم بود
#یوسف_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
خورشید بود و ماه به نورش نظاره داشت
در کهکشان علم هزاران ستاره داشت
عطر کلام وحی زلعل لبش چکید
فضل و مقام و منزلتی بی شماره داشت
در مکتب فضیلت و جاوید دانشش
او"بوبصیر" و "مؤمن طاق" و "زراره" داشت
کس پی نبرده است براین نور لایزال
دریای فضل او مگر آخر کناره داشت
هرگز خزان ندید گلستان علم او
زیرا که این بهشت بهاری هماره داشت
سوگند بر ترنم قرآن که "هل اتی"
بر جود و بر سجیّت او استعاره داشت
آتش برای خادم او چون خلیل بود
وقتی تنور شعله کشید و شراره داشت
پوشانده است ابر غمی آفتاب را
هرگه به سوی کرب و بلا او نظاره داشت
لرزید بند بند تنش در عزای او
وقتی به داغ وماتم زهرا اشاره داشت
حاجت به زهر دادن این مقتدا نبود
زیرا دلی چنان جگرش پاره پاره داشت
تنها نه دربقیع "وفائی" که این امام
درسینه های ما همه دارالزیاره داشت...
#سید_هاشم_وفایی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
تا نگاهش را به روی قرص ماه انداخته
ماه را در فهم خود در اشتباه انداخته
روزگارش مثل شبهای پر از مهتاب شد
هرکسی چشمی در این چشم سیاه انداخته
نه فقط یوسف، که دست بی وفای روزگار
صادق آل علی را هم به چاه انداخته
باز هم تکرار کرده روزگار آن کوچه را
پشت درب خانه ای آتش به راه انداخته
چل نفر را دیده که پشت درِ یک خانه اند
چون به کوچه از شکاف در نگاه انداخته
زهر هم مانند میخ تیز اما از درون
خویش را بر پهلوی یک بی گناه انداخته
زهر کاری کرده که شیخ الائمه وقت وعظ؛
بین هر حرف خودش صدبار آه انداخته
زهر کاری کرده که فرزند مثل مادرش
گاه بالا برده دستش را و گاه انداخته
پیرمردی خسته در گودال حجره با عطش
کربلای دیگری امشب به راه انداخته
هر امامی بارگاهش قد کشیده، این امام؛
زیر پای زائرانش بارگاه انداخته
بارگاهی از سکوت و مرقدی از جنس دل
بر فرازش گنبدی از جنس ماه انداخته
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
ناگهان زلفِ پریشان تو را می گیرند
سر سجاده گریبان تو را می گیرند
تو در این خانه بنا نیست که راحت باشی
چند هیزم سر و سامان تو را می گیرند
وقت نعلین به پا کردن تو یک آن است
چون حسودند همین آنِ تو را می گیرند
دختران تو یقیناً زکسی ترسیدند
بی سبب نیست که دامان تو را می گیرند
سعی کن بلکه خودت را بکشانی ورنه
ریسمان ها به خدا جانِ تو را می گیرند...
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت
من سفرهام کباب، به غیر از جگر نداشت
«ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم»
جز داغ دل نصیب، جگر بیشتر نداشت
بردند اگر به بزم عدو نیمهشب مرا
آن جا یزید و چوب تر و تشت زر نداشت
از کودکانِ لرزه به پیکر فتادهام
یک تن امید دیدن روی پدر نداشت
گویی مدینه رسم شده خانه سوختن
سهمی دگر ز مادر خود این پسر نداشت
غم نیست خانهام اگر آتش گرفت، شکر
گر خانه سوخت، فاطمهای پشت در نداشت
#حاج_علی_انسانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem