#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
به چشمت میهمان کردی تمامِ عمر، زمزم را
به خاکِ تشنه خواندی آیهی بارانِ نمنم را
تویی آن کودکی که از سکوتش درس میریزد
دهان وا کن که بشناسند از هر علم، اَعلَم را
غلام خُردهشاگردانِ شاگردانتان میشد
به دَرسَت میفرستادند اگر یحییبناَکثَم را
زیادت نه؛ کمت هم از سر عالَم زیادی بود
نمیدانند دستان جوادت معنی کم را
نمکنشناسها انداختند اندازهی جودت
به جان شانهات سنگینی یک کوهْ ماتم را
به مشتت جمع شد کابوسِ خاکِ چادر مادر
زمین با اشکهایت ریخت بر سر؛ خاکِ عالم را
قیامِ انتقام از دستهای کوچکت پا شد
چشاندی بر دهان کوچه چندین مشتِ محکم را
تو را با روضههای مادرت کشتند، با سَم نه
به کامت ریخت انگورِ اجل با زهر، مرهم را
اگر میدید امّالفضل، درمانت شهادت بود
به بیمارش نمینوشاند، هرگز مرهمِ سَم را
نوای العطشهای تو گفت اینجا حسینیّهست
کف و دف را بیاندازید، بردارید پرچم را
زمین در قابِ چشمش آخر ذیالقعده را میدید
نگاه تشنهات یک آسمان ماهِ محرّم را
مسافر بودی و پشتِ نگاهت کاسهآبی ریخت
نشان میداد حالِ رفتنت یک کربلا غم را
#رضا_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هستند کریمان دو عالم سرخوانت
یکبار نخورده ست گره کیسه ی نانت
اصلا حرم شاه خراسان حرم توست
هرصحن که گشتیم در آن بود نشانت
انگار که گهواره تو عرش زمین بود
وقتی پدر پیر تو می داد تکانت
تکبیر تو از داخل گهواره رسیده ست
هستم اگر امروز مسلمان اذانت
یکبار پدر گفتن تو گر نمی ارزید
صد بار نمی رفت به قربان زبانت!
از چشم پدر دور مشو – گرگ زیاد ست
بر این پدرت حق بده باشد نگرانت
در راه مبادا قدمت خار ببیند
آن صورت چون برگ تو آزار ببیند
یک روز می آید که می افتد بدن تو
لب تشنه بمانی و بخشکد چمن تو
یک روز می آید که می افتی و کنیزان
در خانه برقصند کنار بدن تو
ای یوسف زهرا ، دل یعقوب فدای ...
آن لحظه ی خاکی شدن پیرهن تو
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
روضه سوزاند، دلِ چوبی منبرها را
خیس کرد اشکِ غمت گونهی نوکرها را
غزلِ مرثیهات مثل زغالی سوزان
باز سوزاند، دلِ نازکِ دفترها را
داغ، سخت است، ولی داغ جوان سختتر است
پیر کردهست جوانیِ تو مادرها را
آفتابِ تنت افتاد، لب بام، سه روز
ای خدا خیر دهد باز، کبوترها را -
- که رسیدند، به دادت؛ که نسوزد جسمت
ریختند از تن خود بر بدنت پرها را
اسبها حمله نکردند، به بیجانی تو
رو سیاهند، از آن روز که پیکرها را ...
باز هم شکرِ خدا نیزه به دستی نرسید
مثل آن روز، که بردند، همه سرها را
باز هم شکر، که ناموس تو را ... لال شوم
که ندیدی غمِ دزدیدنِ معجرها را
با جوانمرگی تو یادِ جوان افتادم
برد، تابوتِ عبایش علیاکبرها را ...
#رضا_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#قصیده
نسیمِ عشقِ عطرآگینِ بابا حسرتِ جانت
ربوده از کفَت صبر و قرار از جانِ جانانت
درونِ حجره در خونت به خود از درد می پیچی
برونِ حجره پاکوبان و دست افشان و خندانت
سیاهی می رود چشمت به زردی چهره ی ماهت
که خونابِ جگر را شسته اشکِ چشمِ گریانت
نمیدانیم با آن زن چگونه عمر سر کردی
نمک از سفره ات خورد و شکست امّا نمکدانت
زنی که باید آرامِ دلِ غمدیده ات باشد
ولی با زهرِ کین انداخت آتش در گلستانت
پدر در جنتِ طوس و پسر در غربتِ بغداد
نداری محرمی دستی کشد بر زخمِ پنهانت
به آتش می کشد دل را دمادم آهِ جانسوزت
به گوشِ جان چو می آید صدای صوتِ قرآنت
دلم امشب ز داغت بی نهایت روضه میخواهد
تو غرقِ زهرِ جانکاه و من امّا دردِ هجرانت
از آن وقتی که زهرِ کین به جانت کارگر گشته
به سمتِ مشهدِ بابا تو بستی پلکِ چشمانت
دریغا! در کنارِ تو نبوده یار و غمخواری
به گوشت می رسد هر دم فقط شادیِ عدوانت
اَباالهادی! تو هم ای کاش چون اکبر به بالینت
پدر می زد گلِ بوسه بر آن زخمِ فراوانت
غریب و بی کس و تنها میانِ حجره می نالی
نپرسیده کسی آخر از احوالِ پریشانت
به یادِ کربلا جانت یقیناً مثلِ زهرا سوخت
صدای درد می آید چنان از بیت الاحزانت
خدا را شکر باز آقا! تو را غسل و کفن کردند
چو جدت زیرِ سُمِ کین، نداده کس به جولانت
دِگر اکبر به خاک و خون دِگر اصغر در آغوشت
رقیه در پیِ راست نرفته شامِ ویرانت
اگر مثلِ حسن جدت تو را هم زهرِ کین دادند
ندیده لااقل خواهر که خون پُر گشته دامانت
علی موسیَ الرضا آقا! تویی صاحب عزا امشب
که شورِ روضه بر پا گشت از سمتِ خراسانت
به روزِ حشر چون دلها همه در بُهت و حیرانند
ببخشا عاشقانت را از آن دریای احسانت!
#هستی_محرابی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هر چه در حجره زدم داد به من آب نداد
لبم از زمزمه افتاد به من آب نداد
هر چه گفتم جگرم سوخت به من رحم نکرد
پاسخ این همه فریاد به من آب نداد
دست و پا بسکه زدم خسته و بي حال شدم
رفت هستم همه بر باد به من آب نداد
اب ابم جگر فاطمه را اتش زد
تا شود مادر من شاد به من آب نداد
پیش لب تشنه کسی آب نریزد به زمین
داد از این همه بیداد به من آب نداد
لب خشكيده من ديد وبه حالم خنديد
كف زنان در برم استاد به من اب نداد
گفتم آبم بدهی یا ندهی میمیرم
كربلايي شده بغداد به من آب نداد
نوحه آخر من واعطشا وای حسین
کردم از روضه او یاد به من آب نداد
خیره بر حنجر طفل و گله از حرمله داشت
نشود خانه اش آباد به من آب نداد
دید نامرد سر کوچک طفلم زعطش
بر روی شانه ام افتاد به من آب نداد
بی حیا آخر عمری به چه روزم انداخت
رو زدم بهر تو نوزاد به من آب نداد
ماندم اخر به چه رويي به حرم برگردم
كاش آبي به تو ميداد به من آب نداد
#عبدالحسین_میرزایی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
پیکرت از تیر و از سرنیزه مالامال نیست
خنجری دیگر برایت در پر یک شال نیست
گرچه روی پشت بام و زیر خورشیدی، ولی
جسم تو دیگر خدارا شکر در گودال نیست
حیف ام الفضل داری، بی ابالفضلی،ولی؛
موقع تشییع دیگر خواهرت بدحال نیست
بر تنت آرامش بال کبوترهاست و
زیر نعل هیچ اسبی پیکرت پامال نیست
زیر نعل هیچ اسبی نیستی، بااین حساب؛
موقع تقطیع جسمت لشکری خوشحال نیست
سٙم به تو داده ولیکن بی خیال جسم توست
روی سینه قاتل تو این قٙدٙر فعال نیست
خانه ات اما خداراشکر در آرامش است
پیش نامردان به پای دخترت خلخال نیست
زینبی دیگر نداری و نمی بیند دگر
هی سرت در تشت و بر نیزه زبانم لال نیست
وزن نعل اسب از بال کبوتر بیش بود
ذوالجناحت هم کنار خیمه خونین بال نیست
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#مربع_ترکیب
گرفته دست مرا بارها مرام حسن
رسیده است به من لطف مستدام حسن
من احترام شدم محض احترام حسن
حسن امام من است و منم غلام حسن
هزار بار بمیرم دوباره زنده شوم
به بارگاه امام کریم بنده شوم
مرا ز کوی کریمان جدا شدن هرگز
و هر دری به جز این خانه را زدن هرگز
و صبح و ظهر و شب اینجا نیامدن هرگز
من و جدایی از دامن حسن هرگز
خدا مرا به هوای دگر رها نکند
من و جدا شدن از مجتبی خدا نکند
شمایلی ز بهشت آمد و هویدا شد
به نور چهره ی او ممکنات زیبا شد
گره ز کار جهان و جهانیان وا شد
ستاره ای بدرخشید و ماه زهرا شد
به آفتاب جمالش ، به کعبه ی خالش
به هوش بودم از اول… ربود تمثالش
هماره روح دعا ، کعبه ی عبادات است
شفیع روز جزا ، قبله گاه حاجات است
حسن نمود حسن هاست ، جمع خیرات است
امام زاده و سر سلسله ، به سادات است
کریم چارم دنیای پنج تن آمد
خبر دهید که آقایمان حسن آمد
سر ارادتم از افتخار خم گردد
گدا به حرمت ارباب محترم گردد
خدا بخواهد اگر پرچمی علم گردد
امام زاده ی ما صاحب حرم گردد
مدینه الحسنی در بقیع میسازیم
رواق و گنبد و صحنی وسیع میسازیم
رواست محتشمی وصف مجتبا بکند
و دست فرشچیان طرح نو به پا بکند
زنی النگوی خود نذر آن بنا بکند
که گنبد حرمش را چو کربلا بکند
در ورودی باب الکریم در زدنی ست
ورودی حرمش صحن جامع حسنی ست
چراغ صحن ، برایش ز ماه میسازیم
دخیل پنجره هایش ، نگاه میسازیم
و باب ساعت مخصوص شاه میسازیم
برای قاسم او حجله گاه میسازیم
رواست دور ضریحش همیشه هجمه شود
رواست صحن عتیقش بنام نجمه شود
قرار و وعده ی ما صحن مجتبی باشد
شب زیارتی اش هم دوشنبه ها باشد
همیشه دور ضریحش سر و صدا باشد
و مثل کرببلا هم برو بیا باشد
شبیه هر شب جمعه ، شبیه کرببلا
دوشنبه های بقیع و زیارت زهرا
#علیرضا_وفایی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#ترکیب_بند
درحقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد
درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییر کرد
در زد آقا از صدای در زدن؛
زود رنگ متّهم تغییر کرد
پس به روی زن نیاورد و نشست
اینچنین نوع کرم تغییر کرد
دانه ی انگور را برداشت و...
گفت شاید که زنم تغییر کرد
زن ولی وقت تعارف هم که شد
یا جوادی گفت و کم تغییر کرد
دم که پایین رفت آقا خوب بود
حال او در بازدم تغییر کرد
چون حسن مثل حسین و مثل خویش
حالتش در هر قدم تغییر کرد...
۲
پس غریبی دروطن تکرار شد
شمع بودن سوختن تکرار شد
یک حسین تشنه در هنگام زهر
بعد از آن صدها حسن تکرار شد
چونکه ام الفضل،ام الرّذل گشت
باز نامردی زن تکرار شد
چون که مثل طوس در بغداد هم
زهر و انگور و دهن تکرار شد
پس غریب بی کفن در دشت...نه
پس غریب با کفن تکرار شد
با دهان و با گلو و با جگر
یک نبرد تن به تن تکرار شد
اِرباً اِربا...نه ولی سرخ و کبود
ماه زیر پیرهن تکرار شد
۳
باچه توجیهی مداد از هم نریخت؟
هرقدر توضیح داد از هم نریخت
با وجودی که گذشت از جسم تو
ازچه خاک و ابر و باد از هم نریخت؟؟؟
باورش سخت است که با حرز تو
آیه آیه ان یکاد ازهم نریخت
کربلا تکرار شد اینجا ولی
پیکر بغداد...داد از هم نریخت
درقیاس اکبر و فرزند تو
لااقل جسم جواد از هم نریخت
کربلا در کوچه ودر طوس بود
با جواد این امتداد از هم نریخت
شکر که پیراهنش بر پیکرش
هر قَدَر هم شد گشاد از هم نریخت
اِرباً اِربا گشت آقا از درون
از برون شاید زیاد از هم نریخت
سخت برهم ریخت در مشهد،رضا
با وجودی که جواد از هم نریخت
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#غزل
سبزه شد روی تو تا لاله ی بُستان نرود
چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود
زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید
شکوه ی سرخَت اگر سوی خراسان نرود
وحشت داغ تو رَم داد دلم را ورنه
گفته بودند که آهو به بیابان نرود
فاطمه بهر سرت روغن بادام آورد
گریه کرده است که زلف تو پریشان نرود
عرق آلود به دیدار تو آمد پدرت
زآن که بی غسل ، کسی دیدن خوبان نرود
تشت رسوایی این زن ز سر بام افتاد
بر سر بام گرفتم تنت ای جان نرود
رقص تشت است که کم نیست ز رقص شمشیر
یا رب اینگونه دگر مرد به میدان نرود
آفتاب لب بامی ، تو مگر عمر منی ؟!
یا رب این عمر من خسته شتابان نرود
غم خود را بده و شافع این امّت باش
تا کسی سوی بهشت از درت ای جان نرود
بال در بال به بالای بلای تو ملول
چند مرغند که با پیکر تو آن نرود
که ز خورشید فروزان به تن شاه شهید
از تنش رنگ برفت و غمش از جان نرود
پس چرا شد قُرُق روضه ی تو روضه ی طوس
گر ز بغداد فغانت به خراسان نرود ؟
لب گزیدن به چه " معنی " است ، جگر را بگزید
که ز تن جان شد و جان از پی جانان نرود
#محمد_سهرابی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
تو از ازل جوادی و ما از ازل فقیر
یا ایهاالجواد تصدق علی الفقیر
حس کرده است ثروت عالم به دست اوست
وقتی گرفته است تو را در بغل فقیر
این گوشه چشم توست که اکسیر اعظم است
با یک نگاه تو به غنی شد بدل فقیر
از حداکثر همه سر بوده هر زمان
از تو رسیده است به حداقل ، فقیر
از دیگران اگر چه شنیده کرم ، ولی
دیده همیشه لطف تو را در عمل فقیر
با دست پر به خانه ی خود رفته هر زمان
با دست خالی آمده در این محل فقیر
(( دارایی کریم به منزل نمی رسد ))*
درباره ی تو ساخته ضرب المثل فقیر
از آن زمان که لطف تو را دید تا ابد
شد زندگی تلخ به کامش عسل فقیر
*محمد سهرابی
#مجتبی_خرسندی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
زهری تمامیِّ جگرش را گرفته بود
سیلاب خون دو چشم ترش را گرفته بود
طوبای باغ سبز "رضا" زرد زرد شد
آفت تمام برگ و برش را گرفته بود
از درد مثل حضرت زهرا س خمیده شد
با دستهای خود کمرش را گرفته بود
جان می کند مقابل چشم کنیزها...
یک عده پست دور و برش را گرفته بود
رقص و صدای هلهله های بلندشان
تأثیر آه شعله ورش را گرفته بود
دور از مدینه غربت بغداد را چشید
ارث غریبی پدرش را گرفته بود
شکر خدا نه پیرهنش دست خورده بود
نه نیزه حجم بال و پرش را گرفته بود
...
در پیش چشم مادر پهلو شکسته ای
شمر از قفا سر پسرش را گرفته بود
با ضربه های ممتد او استخوان شکست
در پیش خواهری که سرش را گرفته بود
ای کاش بیخیال شود ساربان فقط.
انگشترش ولی نظرش را گرفته بود
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جواد_الائمه_علیه_السلام
#غزل
بوسه بر خورشید رویان گر به شب شیرین تراست
درد دل از قند هم بر روی لب شیرین تر است
از نیاز گفتگو با تو نمازم شد قضا
ترک واجب با خیال مستحب شیرین تر است
هشت بار از نه مسیر عاشقی رفتم ولی
در طریق بندگی سیر وهب شیرین تر است
در دل ایرانی ام شور عراق افتاده است
فاصله وقتی که گردد یک وجب شیرین تر است
از کنار پنجره فولاد گفتم یا جواد
سایه ی نخل است نیک اما رطب شیرین تر است
حاجتم شد مستجاب اما نشد کوتاه دست
بی نیازی خوش بود اما طلب شیرین تر است
بی جهت بر دامنت هر لحظه چنگی میزنم
سجده در نزد خدا هم بی سبب شیرین تر است
لرزه بر تن دارم از این روضه ی تلخ عطش
آب شور از شربتم در حین تب شیرین تر است
از تعمد میدهم سوگند جان مادرت
بخشش شاهان همیشه با غضب شیرین تر است
نيست غم گر که غریب تو نگردیده ادیب
چون ادب ورزی ز شخص بی ادب شیرین تر است
#محسن_قاسمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem