#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#غزل
پس از پیغمبر اکرم شدی پیغمبر دوم
علیِ اول ارباب اما حیدر دوم
به گیسویت نیازی نیست وقتی پلک هایت هست
چرا در فتح باید خرج کرد از لشگر دوم
پدر را از دو سو اسم علی آغوش شد یعنی
علی هم سنگر اول شده هم سنگر دوم
پس از دستان سقایش که بین علقمه افتاد
برای کِشتی عالم علی شد لنگر دوم
به عکس اربا اربا که نصیبت قبل سقا شد
شدی با بودنت در خیمه ها آب آور دوم
تو کم کم_ کم شدی از خویشتن روی عبا انقدر
که میخوانم تو را دیگر علیِ اصغر دوم
#مجید_شیر_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#اشعار_محرم
#غزل
علی از نام او افتاد و بی سر شد علی اکبر
برای قلب بابا داغِ اکبر شد علی اکبر
علی کرار و من از اربا اربا تازه فهمیدم
به جز کرار در حمله مکرر شد علی اکبر
چنان ممسوس فی ذات خدا ممزوج شد در دشت
که گویا خاک این صحرا سراسر شد علی اکبر
که با موی مجعد گونه و روی محمد شکل
برای کُشتن بابا میسر شد علی اکبر
سرش دنبال جسم اش گشت حیران آن زمانی که
تنش پاشید از هم _چند پیکر شد علی اکبر
برای قلب بابا مثل اسم اش داغ اکبر ماند
اگر چه ظاهرا مانند اصغر شد علی اکبر
#مجید_شیر_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
حضرت علی اکبر علیه السلام
علی که جای خود در زندگی حیدر شدن سخت است
و بعد از مصطفی یک روزهِ پیغمبر شدن سخت است
که چون این صفحه را تا سطر آخر خوب می دانند
به نوعی صفحه ی آغاز این دفتر شدن سخت است
برای اولین فرزند ارباب از همه ابواب
به وقت جان فشانی آدم آخر شدن سخت است
حسین ابن علی را در طریق عشق ورزیدن
به جز فرزند ارشد همزمان نوکر شدن سخت است
برای این پسر نزد پدر یک عمر با عزت
به طرز راه رفتن ثانی مادر شدن سخت است
حسین بن علی وقتی که کشتی نجات ماست
برایش در میان موج ها لنگر شدن سخت است
برای حضرت بابا اگر چه ظاهرا یک تن
ولی با طره ی گیسو ی خود لشگر شدن سخت است
برادر چون علی اکبر شود پرپر شود آخر ..
برای اوبه وقت رفتنش خواهر شدن سخت است
امید عمه_ رویای رقیه_ حامی خیمه۰
که با این حدِ از تاثیر علی اکبر شدن سخت است
مجید شیرمحمدی
#تذکر
#غزل
دریغ و درد که نشناختیم شان عزا را
خدا به خیر کند بی سواد بودن ما را
کجا گریزم از این دسته ای که مرثیه خوانش
قسم به لاکِ زنی می دهد ولی خدا را!
کدام راه بپویم؟ چه گویم و چه نگویم؟
عوام کشتۀ الفت، خواص اسیرِ مدارا
بدا به ریش سفیدان قوم، کودکِ کویی
به پردۀ طرب انگیز اگر که خوانده رثا را
قبول خاطر خون خدا کجا و کسانی
که خود هرآینه کم کرده اند روی غنا را
قدیم، روضۀ ارباب...بگذریم برادر
خدا قبول کند این صدا و «زیر صدا» را
#مسعود_یوسف_پور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#غزل
به زانو میرسم پیشت نفَس دیگر نمیآید
خودت را بر عبایم ریز... از من بر نمیآید
تو را گُم کردهام ... این راه را ... حتی رکابم را
علی ، بابای تو بودن به من دیگر نمیآید
جوانم دست و پا میزد جوانهاشان مرا دیدند
چه کردند این مسلمانها که از کافر نمیآید
تو را روی عبایم با مصیبت جمع کردم ؛ وای
علیِاکبرم یارب به این اکبر نمیآید
سرِ انگشتهایم را فرو در حنجرت کردم
چرا این تیغِ مانده در گلویت در نمیآید
تو داری میدهی جان و تماشا میکنم ای وای
پدر هستم ولی کاری زِ دستم بر نمیآید
عزای بردن تو بود بابا هم اضافه شد
به خیمه بردنِ ماها به این خواهر نمیآید
همینکه کوچه وا کردند فهمیدم از این اوضاع
علیِ زندهای بیرون از آن معبر نمیآید
کمی از پارههایت گُم شده در وسعتِ صحرا
تو را پاشیده صد لشگر به یک لشگر نمیآید
اگر بیرون کشم این تیغ را میپاشی از هم آه
تنی که دوخته نیزه به یک پیکر نمیآید
از اینسو نیزه خوردی و از آنسو نیزه بیرون زد
از اینسو در نمیآید از آنسو در نمیآید
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
#شب_هفتم_محرم
#دوبیتی
تو را زد حرمله تا ناگهان زد
به روی قلبِ بابا هم نشان زد
نشان بگذاشت روی سینهی او
دقیقا یک سهشعبه روی آن زد
پدر صدها برابر خورد ، مادر
پس از تو تیغ و خنجر خورد ، مادر
من از حلق تو ممنونم که باتو
پدر یک تیر کمتر خورد ، مادر
به دستم مشت پُر خون مانده از خاک
به رویم گَرد گلگون مانده از خاک
اگرچه گودی قبرت عمیق است
پرِ این تیر بیرون مانده از خاک
چه حالی یا دلی دلگیر دارم
گلویی خشک از این تقدیر دارم
خدا را آب مگذارید نوشم
که میترسم ببینم شیر دارم
نگاهش کردم و چشمی خجل داشت
مزار از اشک بابا آب و گِل داشت
سهشعبه کاش بعد از بوسه میخورد
حسینم داغ یک بوسه به دل داشت
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#شب_هشتم_محرم
#غزل
شیشه ی عمر پدر خُرد شدی در نظرم
سر پیری چه بلاییست که آمد به سرم
خواستم پر بکشم سمت تو..،خوردم به زمین
طرزِ درهم شدنت چیده همه بال و پرم
لختهخون! خواهشاً از حنجره اش دست بکش
تا اگر شد فقط این بار بگوید:پدرم
شمر با هر ولدیگفتنِ من می خندد
پسرم ای پسرم ای پسرم ای پسرم
تا به حالا نشده پیش پدر پا نشوی
حیف باشد دم آخر نکنی مفتخرم
نیزه مسمار شد و چنگ به پهلویِ تو زد
داغ زهراییِ تو شعله زده بر جگرم
تیغها! از بدنِ ریخته پا بردارید
بگذارید که از معرکه او را ببرم
می شمارم همه اعضای تو را..،باز کَم است
تکّه ای از تو کجا مانده؟!..،خودم بی خبرم
آنقَدَر بند به بند بدنت وا شده است
می شود در دل قنداقه تو را بُرد حرم
کار تشییع تو یک روز زمان خواهد بُرد
همه از خیمه بیایید که من یک نفرم
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#غزل
مثل یک پنجه که گیسوی رها جمع کند
عطر دامان تو را باد صبا جمع کند
جز عقیقِ لب سرخ تو لبی قادر نیست
بوسه ها از دهنِ خونِ خدا جمع کند!
بی سبب نیست چُنین بر بدنت جا شده اند...
تیر ها را تنِ انگشتنما جمع کند!
آن عمودی که سرت خورد..،کسی قادر نیست
این بهمریختگی را اَبدا جمع کند
خواستی تا ببری لفظِ "پدر" را که..،نشد
حنجرَت کُشت خودش را که قُوا جمع کند
"قابلبخندنبی"..،سنگ شکسته است تو را
دست من آینه..،نه..،آینه ها جمع کند
هر طرف دست به جسمت ببرم..،می ریزی
یکنفر ، سخت تو را از سر و پا جمع کند!
قدر يك دشت علی مانده به روی دستم
کارِ یک تکّه عبا نیست تو را جمع کند
سر نعشات پدر از حال اگر رفت..،نترس...
عمه از خیمه می آید که مرا جمع کند
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#غزل
مثل آهی که نهاد از مصدرش بیرون کشید
نیزه را بابا ز حلق اکبرش بیرون کشید
دشنهای،نای اذانگویِ حرم را باز کرد...
چندتا اَشهَد ز عُمق حنجرش بیرون کشید
فرض کن شمشیر با فَرقِ جوانی لج کند...
تیغ را باید چگونه از سرش بیرون کشید!
آنقَدَر پا خورد..،جلد مصحفش پاشیده شد
برگه برگه میتوان از دفترش بیرون کشید
با عبایی که حسین آورد در آن ازدحام...
چندعضوی را فقط از پیکرش بیرون کشید
زخم پهلوی پسر را دید..،داغش تازه شد...
میخ را با چه عذابی مادرش بیرون کشید
هر دری زد تا علی "بابا" بگوید که..،نشد
لخته ی خون را اگرچه آخرش بیرون کشید
▪️
▪️
روی نعش شاهزاده داشت جان می داد..،آه...
شاه را از این مصیبت خواهرش بیرون کشید
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
#شب_هشتم_محرم
#غزل
باید این مرد در این رزم مصمم باشد
او علی است و علی مرگ مجسم باشد
او علی است و علی پشت ندارد زرهاش
که علی پیشتر از خط مقدم باشد
هیچکس نیست به جز او که به شاناش گویند
که علی باشد و پیغمبر خاتم باشد
تیغ برداشته و دشت همه رم کردند
شیر از بیشه که آمد دو سه تا کم باشد
میدوند از چپ و از راست بهم میخوردند
لشگر این گونه ندیدیم که درهم باشد
مدح او گفته فقط متفقا دشمن و دوست
تیغ او فاصل جنات و جهنم باشد
اکبر این است اگر خاطر زینب جمع است
اکبر این است اگر فتح، مسلم باشد
قصد او آب نبود لب بابایش بود
ورنه هر زخم تنش چشمهی زم زم باشد
آخرین بار بیا تا که قدت را بیند
بگذارید در این خمیمه معمم باشد
نفس آخر او اول ماه غم شد
از زمانی که زمین خورد محرم باشد
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#تاسوعا
#اشعار_محرم
#قصیده
به شام تیره ی ما صبحِ روشنا عباس
سفینه عشق حسین است و ناخدا عباس
تو آن طریقِ نجاتی که میرود تا عرش
مسیرِ روشنِ توحید تا خدا عباس
شروع منقبت توست، انتهای کلام
ورای مرتبه ی عشق تا فنا عباس
خوشا به آنکه کناره گرفت از دنیا
غریبه با همه شد، با تو آشنا عباس
به زخمِ خویش نمک گرچه می زنم شادم
که دردِ خسته دلان را کند دوا عباس
برو به خاکِ حریمش به سجده طوفی کن
که بهرِ چشم دلِ ماست توتیا عباس
بشوی لوح دل و رو به قبله ی جان کن
ز سوز سینه بخوان و بزن صدا عباس
بگو تو یکصد و سی و سه مرتبه باعشق
به نامِ نامی سلطانِ اولیا عباس
مخواه از کرمش کم که لطفِ بسیارش
کند به سائلِ خود کیمیا عطا عباس
تویی که طعم خجالت چشیده ای آقا
اراده کن به نجاتِ من از بلا عباس
.
گرفت تا به کف آب از شریعه، بر هم ریخت
که مستِ عشقِ حسین است هر کجا عباس
اگرچه دست ندارد کسی حریفش نیست
به تیرِ غمزه بگیرد شکار را عباس
میانِ علقمه از هجمه ی کمانداران
رسید از همه سو بر سرش بلا عباس
دمی که خواست در آرد به زانوانَش تیر
عمود از طرفی خورد بی هوا عباس
"بلند مرتبه ماهی ز صدر زین افتاد"
نمود حقِّ وفا را چنین ادا عباس
همین که گفت به مولا أَخا مرا دریاب
حسین هم به لبش دم گرفت أَخا عباس
عمودِ خیمه ی او را کشید ثارالله
به خیمه ناله بلند است: عمو، بیا، عباس
#وحید_دکامین
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
#@shia_poem
#حضرت_عباس_علیه_السلام
#تاسوعا
#غزل
عکسِ او در آب اُفتاد آب را بیچاره کرد
ماهِ زیبایِ حرم مهتاب را بیچاره کرد
یک عشیره منتظر بودند اما بیشتر...
رفتنِ او مادری بی خواب را بیچاره کرد
خوش قد و بالاییِ او دستِ زینب کار داد
دیدی آخر خواهری بیتاب را بیچاره کرد
هرکه او را دید از دشمن فقط میگفت وای
کوه بود و سینهاش سیلاب را بیچاره کرد
دستهایش بر زمین دستِ مردی بَر کمر
این سپاهِ غرق خون ارباب را بیچاره کرد
یک نفر زد با عمود و بِینِ اَبرو جاگذاشت
یک حرامی نیزهاش را بِینِ پهلو جاگذاشت
- - -
از میانِ تیغ و تیر و نیزه قرآن را کشید
آه در آغوشِ خود جسمی پریشان را کشید
خَم شد و بوسیدش اما قامتِ خَم برنگشت
تشنهای بَر دامنش امیدِ طفلان را کِشید
کاش میشُد تیر را بیرون نمیآورد او
با خودش تیرِ سهشعبه وای مژگان را کشید
تیرها از پشتِسر بر قامتِ او خوردهاند
پس چرا از سینهاش صد تیرِ سوزان را کشید
با سَراَنگشتش به رویِ خاک عکسی از حرم...
در میانِ شعلهها شامِ غریبان را کشید
هلهله میآمد و دیدند آقا داد زد
مَشک را از رویِ سینه کَند آقا داد زد
- - -
در مسیرِ علقمه بال و پَرَش را جمع کرد
زود آمد بر سرش اما سرش را جمع کرد
خوب شد اُمالبَنین هم حال و روزش را ندید
جایِ او پیشِ برادر مادرش را جمع کرد
دختران جیغی کشیدند و رُباب از هوش رفت
سمتِ او زینب دوید و اصغرش را جمع کرد
تا پدر را دید رویش را سکینه زخم کرد
با همین پشتِ شکسته دخترش را جمع کرد
بسکه سر وا بود میاُفتاد هِی از نیزهها
خواهرش با کُهنه معجر حنجرش را جمع کرد
هیچکس مانندِ زینب زار و سرگردان نشد
هیچ سر مانندِ او از مرکب آویزان نشد*
در مقاتل آمده این سرِ مبارک در منازلی از دهانه افسار مرکب آویزان بود.
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem