eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
556 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
در حمایت از و مظلوم به امیدِ نابودی آمریکا و اسرائیلِ منحوس روزگارم هست مانندِ شبِ تار ای خدا اشک هایم جاری از اندوهِ سرشار ای خدا غیرِ داغ و درد و ویرانی ندارم خاطره سرنوشتم بد رقم خورده ست انگار ای خدا مانده ردّ زخم و خون؛ بر هر وجب از خاکِ من شد تمام ِ پیکرم میدانِ پیکار ای خدا من فلسطینم! همان که خیره کرده کوه را با شجاعت! پایِ این تقدیرِ دشوار ای خدا ذره ای؛ داغِ عزیزان کم نکرد از صبرِ من در وجودم این صلابت را نگهدار ای خدا در کفن بوسیده فرزندانِ خود را بیقرار مادران را دیده ام با آهِ بسیار ای خدا کودکانم را کفن پیچیده ام با دست خود هستی ام جامانده زیرِ تلّ آوار ای خدا زیرِ این آوارها دلدارها گم کرده ام میدهد این غم؛ مرا عمریست آزار ای خدا هر اذان با گریه میگویم کجا رفته؟ کجا؟! جانماز و عطرِ چادرهای گلدار ای خدا من فلسطینم که انواعِ جنایت سالهاست پیش چشمم میشود هر لحظه تکرار ای خدا هست قطعی کارِ نابودیِ صهیونِ یهود گرچه بر نابودیِ من دارد اصرار ای خدا "الَّذينَ أُخْرِجُوا"* میخوانم و مانندِ روز- رونمایی کن از این إعجاز و أسرار ای خدا میشوم آزاد! ایمان دارم و این وعده را ذره ای هرگز نخواهم کرد انکار ای خدا! * الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْکَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ کَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینکه میگفتند: «پروردگار ما، خدای یکتاست!» و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه‌ها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می‌شود، ویران میگردد! و خداوند کسانی را که یاری او کنند (و از آیینش دفاع نمایند) یاری میکند خداوند قوی و شکست ناپذیر است» سوره مبارکهٔ حج/آیه۴۰ @shia_poem
🥀 در ساعات آخر حضرت زهرا سلام‌الله علیها، امیرالمومنین علیه‌السلام نماز ظهر را خوانده به سوی منزل بازگشت. کنیزان را در راه دید درحالی‌که گریان و محزون بودند. امام علیه‌السلام به ایشان فرمود: چه خبر شده، چرا شما را ناراحت و مضطرب می‌بینم؟! 🥀 گفتند: یا امیرالمؤمنین! دختر عموی خود را دریاب، گر چه گمان نمی‌کنیم حاصلی داشته باشد. حضرت به‌ سرعت به سوی خانه رفت و بر آن بانو وارد شد، ناگاه دید سلام‌الله علیها در میان بستر خویش افتاده و... 🥀 علیه‌السلام ردا را از دوش خود و عمامه را از سر مبارک خویش افکند و لباس خود را درآورد، آنگاه آمد و سر مبارک حضرت سلام‌الله علیها را به دامن گرفت و فرمود: ! ولی سلام‌الله علیها سخنی نگفت. برای دومین بار فرمود: ای دختر پیامبر! باز جوابی نشنید! برای سومین بار صدا زد: ای دختر آن‌کسی که زکات را در دامن عبای خود برای فقرا می‌برد! جوابی نشنید. ای دختر آن‌کسی که با ملائکه نماز خواند! جوابی نداد. علیه‌السلام صدا زد: ای ، با من سخن بگو! من پسرعموی تو بن ابی‌طالب هستم. ناگاه چشمان خود را به روی او باز کرد، آنگاه آن گریست و علیه‌السلام هم گریان شد و به زهرای اطهر فرمود: 🥀 تو را چه شده؟ من پسرعمویت علی هستم. فاطمه گفت: ای پسرعمو! من اکنون مرگ را مشاهده می‌کنم که نمی‌توان از دست آن گریخت. سپس راجع به فرزندانش خصوصاً و سفارش‌هایی فرمود و گفت: 🥀 ایشان یتیم و دل‌شکسته‌اند، دیروز بود که آنان جدّ بزرگوار خود را از دست دادند، امروز هم مادر خود را از دست می‌دهند. وای بر آن امّتی که آنان را می‌کشند و با ایشان بغض و دشمنی می‌ورزند! آنگاه اشعاری را بدین ترتیب خواند: 🥀 اگر گریه می‌کنی بر من گریه کن ای بهترین هدایت‌کنندگان و اشک بریز که روز فراق رسید. ای همسر بتول! من درباره نسل خود به تو سفارش می‌کنم، زیرا که ایشان ملازم اسلام می‌باشند. برای من و یتیم‌های من گریه کن، مخصوصاً کشته و قتیل را فراموش نکنی. ایشان مفارقت می‌کنند و یتیمانی حیران و سرگردان می‌شوند، خداوند مقرّر کرده که روز فراق است. 🥀 ای ابوالحسن! من امروز خواب دیدم که پدر بزرگوارم در میان قصری از جواهرات سفید است، چون مرا دید فرمود: دخترم! نزد من بیا، زیرا من مشتاق تو هستم. گفتم: پدر جان! به خداوند سوگند که من بیشتر شوق ملاقات تو را دارم. پدر فرمود: تو امشب نزد من خواهی بود. گفتار پدرم همیشه راست است و به وعده خود وفا خواهد کرد. جان! هنگامی‌که دیدی من سوره یس را قرائت نمودم بدان که اجلم فرا رسیده، مرا غسل بده، ولی بدنم را برهنه نکن، زیرا من پاک و مطهّر هستم. جان! خودت و اهل خانه‌ام که به من نزدیک هستند بر جنازه‌ام نماز بخوانید. علی جان! مرا به خاک بسپار، این نحوه را پدرم پیغمبر خدا به من خبر داده. 📕 بحارالأنوار، علامه مجلسی، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۸ 🆔 @mosibatoratebah
🩸صبح بعد از و جریان سیلی خوردن مقداد🩸 🥀 بعد از دفن شبانه هنگامی‌که صبح شد، مردم به سمت منزل سلام‌الله علیها روی آوردند تا بر او نماز بخوانند. مقداد، ابابکر را دید و به او گفت: ما او را دیشب به خاک سپردیم عمر به ابوبکر گفت: آیا به تو نگفتم آن‌ها مخفیانه او را دفن می‌کنند تا ما حاضر نباشیم. 🥀 مقداد گفت: این وصیت سلام‌الله‌ علیها بوده است که شما بر او نماز نگذارید. 🥀 عمر دست خویش را بالا برد و به شدت بر سر و صورت مقداد زد که از شدت ضربه، مقداد درمانده شده بود. حاضرین مقداد را از دست او رها کردند. 🥀 مقداد گفت: دختر رسول‌خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت در حالی که خون از پهلوی او به سبب ضربه‌ شمشیر و تازیانه‌ای که تو به او زده بودی، جاری بود. و من در نزد شما بسیار حقیرتر از علیه‌السلام و سلام‌الله علیها هستم. 🥀 هنگامی‌که این کلام را شنیدند، گفتند: به خدا سوگند آن کسی را که باید بزنیم، علی بن ابی طالب علیه‌السلام است. 🥀 به سوی علیه‌السلام روی آوردند و او در مقابل درب خانه نشسته بود. عمر به او گفت: ای پسر ابی‌طالب علیه‌السلام آیا حسادت قدیمی‌ات را رها نکردی. 🥀 رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را غسل دادی و بر نماز سلام‌الله‌ علیها بدون حضور ما نماز خواندی و به علیه‌السلام یاد دادی که به ابوبکر بگوید از منبر پدرم پایین بیا. 🥀 علیه‌السلام سکوت نموده بود و چیزی نمی‌فرمود. عقیل پاسخ داد: به خدا سوگند شما حسودترین مردم هستید و کسانی هستید که به دشمنی پیامبر و اهل بیتش پیشی گرفتید. سلام‌الله‌ علیها را دیروز آنچنان زدید و او از دنیا رفت در حالی که پشت او (پهلوی او) غرق خون بود و او از شما دو نفر ناراضی بود..! 📕 فاطمیه مأثور، حجت‌الاسلام حنیفی، صفحه ۲۱۲ 🆔 @mosibatoratebah 🏷
جان دادی و با هزار زخم کاری دادی به ، دستِ یاری از گوشهٔ گوشوارهٔ قلبیِ تو آن لحظه که شد خونِ گلویت جاری!
با خاطری آرام...وَ قلبی آگاه رفت و نرسید آن امام ِ دلخواه «عجل لولیک الفرج» بود فقط یک عمر دعایِ حضرت روح الله(ره)!
🔻 دست‌ها را برگردن‌ها بسته بودند 🔻 ▫️ ▫️ لعنةالله علیه 🥀 شرح الأخبار عن محمد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب [الباقر] علیه السلام: قُدِمَ بِنا عَلى یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ لَعَنَهُ اللّهُ بَعدَما قُتِلَ الحُسَینُ علیه السلام ونَحنُ اثنا عَشَرَ غُلاما، لَیسَ مِنّا أحَدٌ إلّا مَجموعَةً یَداهُ إلى عُنُقِهِ، وفینا عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ علیه السلام. 🥀 حضرت امام محمدباقر علیه‌السلام: 🥀 پس از کشته شدن امام حسین علیه‌السلام، ما را که دوازده پسر بچّه بودیم، بر یزید بن معاویه که خدا لعنتش کند وارد کردند. هیچ یک از ما نبود، جز آن که دستانش را به گردنش بسته بودند و [پدرم‏] على بن الحسین علیه‌السلام نیز در میان ما بود. 📕 شرح‌الأخبار 🆔 @mosibatoratebah
🔻 سلام‌الله علیهما 🔻 🥀 فلما نظر الحسين علیه‌السلام إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين علیه‌السلام في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له. 🥀 چون نظر حضرت امام حسين عليه‌السلام به فرزند عزيز برادر بزرگوار خود افتاد كه عازم ميدان كارزار و قتال گروه اشرار گرديده است، دو دست مبارك خود را به گردن مبارك برادرزاده عزيز خود افكند؛ هر دوی آن بزرگوار شروع به گريه و زارى نمودند و اشك حسرت از ديده پردرد و محنت خود به رخسار خويش جارى كردند، و آنقدر گريستند كه هر دوی آن بزرگواران مدهوش به روى زمين افتادند، چون به هوش آمدند آن جوان مصيبت زده از عمّ‌ بزرگوار خود رخصت كارزار گروه اشرار نمود، پس حضرت امام حسين علیه‌السّلام از رخصت دادن ابا و امتناع فرمودند و رخصت قتال و اذن كارزار با گروه بد فعال را ندادند، پس پيوسته آن جوان نيكو خصال دست و پاى آن حضرت را مى ‌بوسيد، عجز و الحاح در طلب و اذن رخصت مى ‌نمود، تا اينكه آن حضرت رخصت دادند. 🥀 فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول‏: إن تنكروني فأنا ابن الحسن‏ سبط النبي المصطفى و المؤتمن‏ هذا حسين كالأسير المرتهن‏ بين أناس لا سقوا صوب المزن‏ 🥀 و كان وجهه كفلقة القمر فقاتل قتالا شديدا حتى قتل على صغره خمسة و ثلاثين رجلا. 🥀 پس حضرت قاسم علیه‌السّلام عزم میدان نمود در حالی که اشکهایش بر چهره روان بود و فرمود: اگر مرا نمى‌شناسيد من فرزند حسن عليه‌السّلام، سبط‍‌ جناب پيغمبرِ پسنديده و مؤتمن صلى الله عليه و آله هستم، و این حسین علیه‌السلام است، چون اسیر در بند ميان گروهى كه هرگز از نزول باران ابر رحمت خدا سيراب نباشند. 🥀 رخسار مبارك آن بزرگوار مانند مه شب چهارده مى ‌درخشيد و مشغول كارزار و جنگ سخت شديد و نمايان گرديد، با وجود صغر سنّ‌ و عطش خود سى و پنج نفر از آن ناكسان بدگهر را به آتش دردناك سقر واصل نمود. به روايت ابو‌مخنف هفتاد نفر ناكس از شجاعان لشگر را به درك اسفل جهنم فرستاد. 🥀 قال حميد كنت في عسكر ابن سعد فكنت أنظر إلى هذا الغلام عليه قميص و إزار و نعلان قد انقطع شسع أحدهما ما أنسى أنه كان اليسرى فقال عمرو بن سعد الأزدي و الله لأشدن عليه فقلت سبحان الله و ما تريد بذلك و الله لو ضربني ما بسطت إليه يدي يكفيه هؤلاء الذين تراهم قد احتوشوه قال و الله لأفعلن فشد عليه فما ولى حتى ضرب رأسه بالسيف و وقع الغلام لوجهه و نادى يا عماه. 🥀 حمید گوید: من در ميان لشكر ابن سعد بودم و به اين نوجوان نظر مى‏كردم. او داراى يك پيراهن و لباس و نعلينهائى بود كه بند يكى از آنها گمان مي‌كنم بند نعلين چپ او بود قطع شده بود. عمرو بن سعد ازدى گفت: به خدا قسم من به اين نوجوان حمله می‌كنم. من گفتم: سبحان اللَّه، منظور تو از اين عمل چيست؟ به خدا قسم اگر اين نوجوان مرا بزند من دست به سوى او دراز نخواهم كرد. اين افرادى كه مي‌بينى او را محاصره كرده ‌اند برايش كافى خواهند بود. ولى وى گفت: به خدا قسم من اين كار را خواهم كرد. سرانجام وى به آن نوجوان حمله كرد. او هنوز برنگشته بود كه با شمشير بر فرق او نواخت و آن نوجوان با صورت در افتاد و فرياد زد: يا عماه... 🥀 اما در لهوف آمده است:‌«ابن فضيل ازدى ضربتى بر سر مباركش فرود آورد، که آن را بشكافت، آن نوجوان با صورت به زمين آمد و فریاد زد: يا عمّاه... : 📕 محن‌الابرار 📕 نفس‌المهموم 📕 لهوف 🆔 @mosibatoratebah
🔻 🔻 🥀 هنگامی که سر امام حسین صلوات‌الله علیه را وارد قِنَّسرین کردند، راهبی از خود متوجه مقدس حضرت شد و دید نوری از رأس مبارک خارج می‌شود و به آسمان صعود می‌کند. 🥀 راهب مبلغ ده هزار درهم آورد و سر امام حسین علیه السّلام را از آنان گرفت و داخل نمود. 🥀 پس آن راهب صدایی شنید، ولی صاحب آن صدا را ندید و آن گوینده به راهب می‌گفت: 🥀 خوشا به حال تو؛ و خوشا به حال آن کسی که از حرمت آگاه شد. 🥀 راهب سر خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا! تو را به حق قسم می‌دهم که این را مأمور کنی با من تکلم نماید. آن سر تکلم کرد و گفت: 🥀 ای راهب! چه منظوری داری؟! 🥀 راهب گفت: تو کیستی؟! 🥀 فرمود: أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا الْمَقْتُولُ بِکَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ وَ سَکَتَ 🥀 من پسر محمّد مصطفی هستم؛ من پسر علی مرتضی هستم؛ من پسر فاطمة الزهراء هستم؛ من مقتول در کربلایم؛ من مظلوم و عطشانم! بعد آن سر مقدس ساکت شد. 🥀 فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَی وَجْهِهِ فَقَالَ لَا أَرْفَعُ وَجْهِی عَنْ وَجْهِکَ حَتَّی تَقُولَ أَنَا شَفِیعُکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَتَکَلَّمَ الرَّأْسُ. 🥀 راهب صورت به صورت امام حسین علیه‌السّلام نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا این که بگویی که من روز قیامت شفیع تو خواهم بود. 🥀 آن سر مقدس به سخن آمد و فرمود: به دین جدم محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله ایمان آور... 🥀 راهب گفت: «اشهد ان لا اله الا اللَّه و اشهد ان محمدا رسول اللَّه» و حضرت دعای او را قبول کرد تا در محشر شفیع وی شود. 🥀 هنگامی که صبح شد، موکلین، آن سر مبارک را با درهم‌ها از آن راهب گرفتند. وقتی به وادی رسیدند، دیدند آن درهم‌ها همگی به سفال مبدل شده‌اند! 📕 بحارالانوار، جلد ۴۵، صفحه٣٠٣ 📕 محن‌الابرار، جلد ۲ 🆔 @mosibatoratebah
در حمایت از و مظلوم به امیدِ نابودی آمریکا و اسرائیلِ منحوس روزگارم هست مانندِ شبِ تار ای خدا اشک هایم جاری از اندوهِ سرشار ای خدا غیرِ داغ و درد و ویرانی ندارم خاطره سرنوشتم بد رقم خورده ست انگار ای خدا مانده ردّ زخم و خون؛ بر هر وجب از خاکِ من شد تمام ِ پیکرم میدانِ پیکار ای خدا من فلسطینم! همان که خیره کرده کوه را با شجاعت! پایِ این تقدیرِ دشوار ای خدا ذره ای؛ داغِ عزیزان کم نکرد از صبرِ من در وجودم این صلابت را نگهدار ای خدا در کفن بوسیده فرزندانِ خود را بیقرار مادران را دیده ام با آهِ بسیار ای خدا کودکانم را کفن پیچیده ام با دست خود هستی ام جامانده زیرِ تلّ آوار ای خدا زیرِ این آوارها دلدارها گم کرده ام میدهد این غم؛ مرا عمریست آزار ای خدا هر اذان با گریه میگویم کجا رفته؟ کجا؟! جانماز و عطرِ چادرهای گلدار ای خدا من فلسطینم که انواعِ جنایت سالهاست پیش چشمم میشود هر لحظه تکرار ای خدا هست قطعی کارِ نابودیِ صهیونِ یهود گرچه بر نابودیِ من دارد اصرار ای خدا "الَّذينَ أُخْرِجُوا"* میخوانم و مانندِ روز- رونمایی کن از این إعجاز و أسرار ای خدا میشوم آزاد! ایمان دارم و این وعده را ذره ای هرگز نخواهم کرد انکار ای خدا! * الَّذينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْکَرُ فيهَا اسْمُ اللَّهِ کَثيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزيزٌ همانها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز اینکه میگفتند: «پروردگار ما، خدای یکتاست!» و اگر خداوند بعضی از مردم را بوسیله بعضی دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه‌ها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدی که نام خدا در آن بسیار برده می‌شود، ویران میگردد! و خداوند کسانی را که یاری او کنند (و از آیینش دفاع نمایند) یاری میکند خداوند قوی و شکست ناپذیر است» سوره مبارکهٔ حج/آیه۴۰ @shia_poem
🥀 در ساعات آخر حضرت زهرا سلام‌الله علیها، امیرالمومنین علیه‌السلام نماز ظهر را خوانده به سوی منزل بازگشت. کنیزان را در راه دید درحالی‌که گریان و محزون بودند. امام علیه‌السلام به ایشان فرمود: چه خبر شده، چرا شما را ناراحت و مضطرب می‌بینم؟! 🥀 گفتند: یا امیرالمؤمنین! دختر عموی خود را دریاب، گر چه گمان نمی‌کنیم حاصلی داشته باشد. حضرت به‌ سرعت به سوی خانه رفت و بر آن بانو وارد شد، ناگاه دید سلام‌الله علیها در میان بستر خویش افتاده و... 🥀 علیه‌السلام ردا را از دوش خود و عمامه را از سر مبارک خویش افکند و لباس خود را درآورد، آنگاه آمد و سر مبارک حضرت سلام‌الله علیها را به دامن گرفت و فرمود: ! ولی سلام‌الله علیها سخنی نگفت. برای دومین بار فرمود: ای دختر پیامبر! باز جوابی نشنید! برای سومین بار صدا زد: ای دختر آن‌کسی که زکات را در دامن عبای خود برای فقرا می‌برد! جوابی نشنید. ای دختر آن‌کسی که با ملائکه نماز خواند! جوابی نداد. علیه‌السلام صدا زد: ای ، با من سخن بگو! من پسرعموی تو بن ابی‌طالب هستم. ناگاه چشمان خود را به روی او باز کرد، آنگاه آن گریست و علیه‌السلام هم گریان شد و به زهرای اطهر فرمود: 🥀 تو را چه شده؟ من پسرعمویت علی هستم. فاطمه گفت: ای پسرعمو! من اکنون مرگ را مشاهده می‌کنم که نمی‌توان از دست آن گریخت. سپس راجع به فرزندانش خصوصاً و سفارش‌هایی فرمود و گفت: 🥀 ایشان یتیم و دل‌شکسته‌اند، دیروز بود که آنان جدّ بزرگوار خود را از دست دادند، امروز هم مادر خود را از دست می‌دهند. وای بر آن امّتی که آنان را می‌کشند و با ایشان بغض و دشمنی می‌ورزند! آنگاه اشعاری را بدین ترتیب خواند: 🥀 اگر گریه می‌کنی بر من گریه کن ای بهترین هدایت‌کنندگان و اشک بریز که روز فراق رسید. ای همسر بتول! من درباره نسل خود به تو سفارش می‌کنم، زیرا که ایشان ملازم اسلام می‌باشند. برای من و یتیم‌های من گریه کن، مخصوصاً کشته و قتیل را فراموش نکنی. ایشان مفارقت می‌کنند و یتیمانی حیران و سرگردان می‌شوند، خداوند مقرّر کرده که روز فراق است. 🥀 ای ابوالحسن! من امروز خواب دیدم که پدر بزرگوارم در میان قصری از جواهرات سفید است، چون مرا دید فرمود: دخترم! نزد من بیا، زیرا من مشتاق تو هستم. گفتم: پدر جان! به خداوند سوگند که من بیشتر شوق ملاقات تو را دارم. پدر فرمود: تو امشب نزد من خواهی بود. گفتار پدرم همیشه راست است و به وعده خود وفا خواهد کرد. جان! هنگامی‌که دیدی من سوره یس را قرائت نمودم بدان که اجلم فرا رسیده، مرا غسل بده، ولی بدنم را برهنه نکن، زیرا من پاک و مطهّر هستم. جان! خودت و اهل خانه‌ام که به من نزدیک هستند بر جنازه‌ام نماز بخوانید. علی جان! مرا به خاک بسپار، این نحوه را پدرم پیغمبر خدا به من خبر داده. 📕 بحارالأنوار، علامه مجلسی، جلد ۴۳، صفحه ۱۷۸ 🆔 @mosibatoratebah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از وادیِ ذهنم همه را بیرون کن قلبم را با ندیدنش محزون کن یارب شده لیلة الرغائب...در من رغبت به امام عصر(عج) را افزون کن!