#امام_حسین_علیه_السلام
#غزل
زندۀ جاوید کیست؟ کشتۀ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمۀ دوست دوست...
بندۀ یزدانشناس، موت و حیاتش یکیست
زآنکه به نور خداش پرورشِ طبع و خوست...
گوش دل مؤمن است سامع صوت خدا
گر چه ز آواز خلق، ملک پر از های و هوست...
عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار؟
قصۀ ناموس و عشق صحبت سنگ و سبوست
عاشق دیدار دوست اوست که همچون حسین
زردی رخسار او سرخ ز خون گلوست...
گر به اسیری برند عترت او دشمنان
هرچه ز دشمن بر او دوست پسندد، نکوست
تا بتوانی «فؤاد» در غم او گریه کن
بر تو از این آبِ رو نزد خدا آبروست
#فؤاد_کرمانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
فرازی از یک #قصیده
برق عشق تو نه تنها به دل عالم زد
آتش این بارقه بر عالم و بر آدم زد..
خرگه ظلم نگون، خیمۀ مظلوم بهپاست
این بنا را ز ازل دست خدا محکم زد..
خُرّمى در دو جهان نیست به جز در غم دوست
هر که دل بست به این غم نفسى خُرّم زد
غرق دریاى غمت تا دل ما گشت حسین
زیر این بحر معلق نفسى بىغم زد
مرهمى خواست نهد عشق تو بر زخم دلم
باز بر زخم دلم زخمى از آن مرهم زد
هر که را عشق رهایى بود از دام جهان
بایدش دست بر این طرۀ خم در خم زد
چشم عشاق تو بر حُسن تو بینا شد و بس
پرده شد غفلت و بر دیدۀ نامحرم زد
ره به اکسیر وجود تو به جز دوست نبرد
خاک بر دیدۀ دشمن طمع دِرهم زد
ما به توفیق تو گوییم ثناى تو حبیب
که ز خود دم نزند هر که ز جانان دم زد..
#فؤاد_کرمانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
#قصیده
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که قیامت برخاست
راستی شور قیامت ز قیامت خبریست
بنگرد زاهد کج بین اگر از دیده ی راست
خلق در ظل خودی محو و تو در نور خدا
ماسوا در چه مقیمند و مقام تو کجاست؟
هر طرف می نگرم روی دلم جانب توست
عارفم بیت خدا را که دلم قبله نماست
زنده در قبر دل ما بدن کشته ی توست
جان مائی و تو را قبر حقیقت دل ماست
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست
بیرق سلطنت افتاد کیان را ز کیان
سلطنت، سلطنت توست که پاینده لواست
نه بقا کرد ستمگر نه به جا مانده ستم
ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست
زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
بلکه زنده است شهیدی که حیاتش ز قفاست
دولت آن یافت که در پای تو سر داد ولی
این قبا راست نه بر قامت هر بی سرو پا
ما فقیریم و گدا بر سر کوی تو ولی
پادشاه است فقیری که در این کوچه گداست
تو در اول سر و جان باختی اندر ره عشق
تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست
از خودی خواست خدا نقش تو را محو کند
خواست چون روی تو را آینه یر طلعت خواست
تا ندا کرد ولای تو در اقلیم الست
بهر لبیک ندایت دو جهان پر ز نداست
کشته شد عالِم دهری چو تو در عالَم دهر
دهر تا روز قیامت شب اندوه عزاست
در غمت اعین و اشیاء همه از منطق کون
هر یکی مویه کنان بر دگری نوحه سراست
رفت بر عرشه نی تا سرت ای عرش خدا
کرسی و لوح و قلم بهر عزای تو بپاست
منکسف گشت چو خورشید حقیقت به جمال
گر بگریند ز غم دیده و ذرات رواست
پایمالی ز عبودیت و من در عجبم
که بدین حال هنوزت سر تسلیم و رضاست
گریه بر زخم تنت چون نکند چشم «فؤاد»
ای شه کشته که بر زخم تنت گریه رواست
#فؤاد_کرمانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem