eitaa logo
شعر شیعه
8.1هزار دنبال‌کننده
754 عکس
269 ویدیو
31 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
سفره را جمع نکن، باز گدا پشت در است باز کن در به رویم، آبرویم در خطر است رحم کن، آتش هجران جگرم را سوزاند چونکه اسمم پس از این رهگذر دربدر است همه رفتند و من بی سر و پا جاماندم آنکه آلوده و بی کس شده این یک نفر است آشناها چقدر بر سر من داد زدند آنقدر بنده ی تو وقت گناهان قدر است دست خالی مرا هیچ رفیقی نگرفت خرج بیچارگی ام گردن این چشم تر است کمکم کن که زمین خوردن من نزدیک است آنچه که وزر و وبالم شده این زخم پر است باز ذکرم شده امشب بعلیِِ بعلی چکنم! هر قسمی غیر علی جان ضرر است چون که مهمان شب اول قبرم حسن است عفوت از آنچه که فکرش بکنم بیشتر است می رسد وقت سحر، عطر و بوی کرببلا هر نسیمی که می آید طرفم خوش خبر است من فدای غم چشمان اباعبدالله که مویش دورِ دو دست عدوی خیره سر است مادری کاسه ی آبی ته گودال آورد آه! چشمش به لب خاکی و خشک پسر است گفت اگرچه ز در خانه لگد خوردم من چکمه ی قاتل تو باعث درد کمر است @shia_poem
همین که داده سلام مرا جواب اینجا رسیده‌است به من خیر، بی حساب اینجا برای آن که دلش را گرفته لشگر غم همیشه هست پر از حس و حال ناب اینجا به رغم سر کشی‌ام، هر زمان که برگشتم؛ مرا حسین بغل کرده بی عتاب اینجا به زیر پرچم او محسن اند، مذنب ها گناه را به نگاهی کند ثواب اینجا میان روضه خدا را همیشه میبینم نمانده بین من و ربّ من حجاب اینجا! به درب بسته که خوردم به روضه آمدم و شده‌است باز به رویم هزار باب اینجا دم حسینیه قلبم همیشه شعله گرفت دلم به یاد لب تشنه‌اش شد آب اینجا تنش به روی زمین عراق شد پامال شدم برای غم غربتش کباب اینجا همین که دید تنش را به خاک زینب، گفت ای آفتاب از او شرم کن نتاب اینجا... @shia_poem
وقتی که روح عاشقان وابسته تن نیست در مرگ فیضی هست که در زنده بودن نیست من دیدمت با دل! بقیه را نمیدانم هرجا که دل باشد جواب یار هم‌ لَن نیست با شمعدان روضه قبرم را مزین کن تا کس نگوید خانه عشاق روشن نیست یک زحمتی دارم!خودت بر قبر من بنویس... چیزی به غیر از دوری تو قاتل من نیست! دامن مکش بگذار دستم بند تو باشد جز تو امیدی بر من آلوده دامن نیست باهم دوباره روضه میگیریم در محشر گیرم برای من مجال روضه فعلا نیست ... من بیشتر از نیزه سنگ و چوب میبینم نه نه کبودی تن تو جای آهن نیست خیز و بگو با زینب از گودال برخیزد شمر آمده اینجا دگر جای نشستن نیست @shia_poem
کشید چشمِ تو خورشید کاملِ ما را گرفته وسعتی از نور، محفل ما را به سمت جَذْبه‌ی داغ تو جذب خواهد شد هر آنکه خوب ببیند دلائلِ ما را همه، بنی اَسَدِ بوریا‌به‌دستِ توائیم به گُودِ عشق کشاندی قبائل ما را همیشه پرچم تو روی دوشِ این خانه‌ست غمت حسینیه کرده‌ست منزل ما را هزار روزَنِ اُمّید را در آن وا کن لباس کهنه‌ی خود فرض کن دل ما را چِقَدر تیغِ فراقِ تو کُشته‌مُرده گرفت... خودت قصاص کن این‌بار قاتل ما را قسم به دامن آتش گرفته‌ی طفلت شرارِ هجر تو سوزانده حاصلِ ما را "من" نشسته دمِ در..، غذا نمی‌خواهد به کربلا برسان دست سائل ما را فنونِ اهل جنون درس می‌دهد یک عُمْر... بیا ببین هنرِ پیرِ عاقلِ ما را اواخرِ همه‌ی ما کنارِ جز تو مباد! تویی که خاطره کردی اوائل ما را فرات، مِلکِ سند خورده‌ی اباالفضل‌ست سپرده‌اند به عبّاس ساحل ما را همین که خورد زمین..، دستگیر عالم شد هزار مرتبه حل کرده مشکل ما را ** نوشته‌اند سرش روی نیزه بند نشد همین به ضَجّه رسانده مقاتل ما را عقیله بعد علمدار رو به علقمه گفت: خدا بخیر کند وضع محمل ما را سنان یکی دو قدم مانده تا به‌من برسد تو نیستی بِکِشی حدِّ فاصل ما را @shia_poem
کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست به هرکه می‌نگرم در لباس احرامش دلش به جانب کعبه‌ست، رو به سوی خداست یکی به جانب مسلخ برای قربانی یکی روانه به دنبال یوسف زهراست.. یکی به خیمه ندای الهی العفوش... یکی دو دیده‌‌اش از اشک شوق چون دریاست یکی به امر خداوند سر تراشیده یکی دو دست دعایش به سوی حق بالاست سلام باد بر آن مُحرم خداجویی که روح بندگی از اشک دیده‌اش پیداست.. سلام باد به اخلاص و صدق ابراهیم که بهر ذبح پسر همچو کوه، پابرجاست سلام باد به ایثار و عشق اسماعیل که سر به دست پدر داد و خویش را آراست وجود او همه تسلیم محض پا تا سر که دست شست ز جان و سر و، خدا را خواست کشید تیغ ولی آن گلو بریده نشد فتاده بود به حیرت که عیب کار کجاست به تیغ گفت ببر! تیغ گفت ابراهیم! خدات گفته نبر! گر برم خطاست خطاست «خلیل یَأمُرُنی وَ الجَلیل یَنهانِی» هوالعزیز، همانا که حکم، حکم خداست چه امتحان عظیمی چه صدق و اخلاصی تو از خدا و خداوند از تو نیز رضاست مباد تیغ کشی بر گلوی اسماعیل که این پسر پدر بهترین پیمبر ماست درست اگر نگری در وجود این فرزند جمال نفس رسول خدا، علی پیداست گذار خنجر و دست ذبیح خود بگشا که ذبح اعظم ما ظهر روز عاشوراست... بدان خلیل که تنها ذبیح ماست حسین که بهر داغ لبش چشم عالمی دریاست ذبیح ماست حسینی که جلوه‌گاه رخش تنور و نیزه و دیر و درخت و تشت طلاست ذبیح ماست شهیدی که تا صف محشر تمام وسعت ملک خداش بزم عزاست سلام خالق و خلقت به خون پاک حسین که زخم نیزه و خنجر به پیکرش زیباست.. به جز ز اشک غمش دل کجا شود آرام به غیر تربت پاکش کدام خاک، شفاست؟ به یاد دست علمدارش آهِ ماست علم برای آن لب خشکیده چشم ما سقاست به غیر وجه خدا «کُلُّ مَن عَلیها فان» یقین کنید همانا حسین، وجه خداست به یاد خون گلوی حسین تا صف حشر سرشک «میثم» اگر خون شود همیشه رواست #@shia_poem
من را ابد حسین و مرا از ازل حسین صَلّوا علی الحسین و سَلامٌ علی‌الحسین باید هرآنچه هست فقط خرج او کنیم حی علی الحسین که خیرالعمل حسین حس میکنم همیشه کنار ضریح او من را گرفته است میان بغل حسین مسجد حسینیه و حسینیه مسجد است جای دعا حسین و بجای غزل حسین هنگام مرگ ای ملک الموت صبر کن ‌عمری صدا زدیم برای اجل حسین مثل حسن  حسین  به نوکر رسیده است بین کریم‌ها شده ضرب‌المثل حسین تنها تویی که دلخوشیِ ما فقط شدی ما را نداد هیچ کس اینجا محل حسین با گریه‌های فاطمه ماهم گریستیم این ارث فاطمه است که نوحوا علی‌الحسین @shia_poem
افتاده بر جانم تبِ ماتم دوباره حالم دگرگون میشود از غم دوباره از عرش می آید صدای گریه زاری در کوچه وقتی میزنم پرچم دوباره از پنج تن إذنِ عزاداری گرفتم دادند راهم...پس شدم مَحرَم دوباره حاجت گرفتم! گفته آقایم أباالفضل(ع) پایِ علَم امسال هم باشم دوباره آورده ام؛ بیتابیِ یکساله ام را... حال دلم خوش میشود کم کم دوباره بیچاره ام کرده به قران دردِ غفلت عاصی شدم! کی میشوم آدم دوباره؟! هر کس که مثل من مریض و دردمند است با توبه می آید پیِ مرهم دوباره همراه با صاحب-عزایِ روضه جاریست- از چشم هایم چشمهٔ زمزم دوباره هنگام ذکرِ "یا لَثاراتِ الحسین(ع)" است افتاده در شور و نوا عالم دوباره شال عزا را با اذان؛ بر گردن انداخت صاحبزمان(عج) با گریهٔ نم نم دوباره * از داغِ آن پیراهنِ آغشته در خون در کربلا زد خیمهٔ ماتم دوباره! @shia_poem
در بیابانی از عطش لبریز کاروانی غریب می آید از لب هر کجاوه ای با آه ناله ی یا مجیب می آید کاروانی ز مکه برگشته آمده تا که حج تمام کند کعبه دنبال قافله آید تا به این قبله استلام کند پای خورشید خسته تاول زد بسکه دنبال نور قافله بود آسمان با تمام وسعت خویش خاک پای عبور قافله بود کربلا در دلش چه غوغایی ست که بهارش ز راه می آید برسانید بی پناهان را که جهانْ تکیه گاه می آید بر تن ناقه ها حریر بهشت گرمی آفتاب بی تآثیر مشک ها سلسبیل می بردند بادها بود تحت امر امیر دور ماه قبیله وقت نزول آسمانی پر از محارم بود لشکری تا فدای او بشود فقط از او اشاره لازم بود چه صفی بسته اند زانوها تا رکاب پرِ عقیله شوند هیجده تا ستاره آمده اند سایه سار سرِ عقیله شوند آفتاب آمده به پابوسِ ماه در پرده ی حیای حسین اولین بار می رسد امروز پای زینب به کربلای حسین @shia_poem
جانِ زینب ، به لبم آمده جانم چه‌کنم نگرانم  نگرانم  نگرانم  چه‌کنم خاک این دشت چرا قوَّت پایم را بُرد قدمی تا که زدم رفت توانم چه‌کنم تاکه دلشوره نکشته است مرا دستم گیر بازگردان و به محمل بنشانم چه‌کنم دور تا دور فقط خنجر و تیغ و تیر است بند آورده تماشاش زبانم چه‌کنم نگران توام و ضجه‌زدن‌های رُباب فکر این حنجر و آن تیر و کمانم چه‌کنم نگران تو و زانو زدنت پیش علی وای دلواپس آن نیزه‌زنانم چه‌کنم دست من نیست اگر هِی به زمین می‌اُفتم فکرِ این خیمه و زنهای جوانم چه‌کنم آی برگرد مدینه که نگویم در راه بعد تو همسفرِ شمر و سنانم چه‌کنم آه برگرد که در شام نگویم به سرت بینِ یک شهر پُر از زخم زبانم چه‌کنم مادرم گفته به حلقت دو سه تا بوسه زنم جان زهرا نتوانم نتوانم چه‌کنم @shia_poem
پیچیده درهم بی خبر دارد می آید باد از سر زلفت مگر دارد می آید تا علقمه مشکی شود لبریز از اشک یک قافله با چشم تر دارد می آید نیمی نبی نیمی علی دیدم ابوالفضل این یک نفر چندین نفر دارد می آید عکس قمر در عقرب او با ابروانش انگار عقرب در قمر دارد می آید دارد می آید سمت طفلان این یل ما سمت رقیه بیشتر دارد می اید یک بار انگشتر بیارد گاه زیور هر آدمی که از سفر دارد می آید پایش اگر هم زخم باشد باز دختر پا می شود وقتی پدر دارد می آید با گوشواره سمت بابا رفت حالا بی گوشواره سمت سر دارد می‌آید این شعر دارد می رود سمت خرابه آنجا که سر در طشت زر دارد می آید با بچه هایش با خودش با عون و عباس زینب ولی از هر نظر دارد می آید تا آخرش از ابتدا انگار این زن همراه مادر پشت در دارد می آید مانند قاسم مثل عبدالله ازطشت.. تا دشت یک لشگر جگر دارد می آید یک کهکشانِ شیری شش ماهه از راه این بار با بار شکر دارد می آید سمت کسی که در پر قنداقه خواب است جای سپر تیر سپر دارد می آید روز دهم برعکس شد می دید دنیا دیگر پدر سمت پسر دارد می آید از اول قصه پدر با دیدن او هی دست هایش بر کمر دارد می آید بازیگر نقش بریدن چون که شمر است از اولش قصه به سر دارد می اید @shia_poem
بعد بسم‌اللهِ ما هست تعالی زینب آیت‌الله علی  آیتِ عُظمی زینب هاجر و آسیه نه  مریم و حوا هرگز بنویسید فقط حضرت زهرا زینب خرج یک صفحه از اوصافِ بلندش شده است که فقط نقش کند جوهرِ دریا زینب زینتی داشت اگر ، نام علی نامش بود خوب گفتند که ای اُم‌ِابیها زینب هرچه گفتیم از او در خورِ شأنش ، هیهات هرچه خواندیم خدا گفت که حاشا زینب کربلا کرب و بلا نیست فقط بی زینب کربلا کرب و بلا هست فقط با زینب ذوالفقار علوی پیش دَمَش کم آورد آنکه زد ریشه‌ی هر کاخ ستم را زینب مرتضی گفت: تویی فاطمه  یا اینکه منی نفست گرم به هر خطبه‌ی غرا زینب کس ندیده‌است تو را  خاصیتِ نورِ شماست هست هر جلوه‌ی حق دیدنی  الّا زینب نور که سایه ندارد که به آن دیده شود چشم محجوب کجا  نورِ معلا زینب ظلمتی هم اگر آمد که شما جلوه کنید که ببینند چه کرده است به دنیا زینب قدم اول خود را سرِ دنیا زدی و... ...قدم بعد روی زانوی سقا زینب نسل در نسل همه  نسل حسینیم اگر هفت پُشتم همه گفتند فقط یا زینب سینه‌ی ماست حسینیه‌ی غمهای دلش نفسِ ما جگرِ ما تپشِ ما زینب @shia_poem