eitaa logo
شعر شیعه
7.4هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
زهر به جان زد شررم ای پدر سوخت ز پا تا به سرم ای پدر جواد مظلوم تو از دست رفت  نمانده دیگر اثرم ای پدر من که غریبانه زدم دست و پا مگر تو گیری به برم ای پدر شمع شدم آب شدم سوختم لختۀ خون شد جگرم ای پدر حجرۀ دربسته مرا شد قفس  ریخت همه بال و پرم ای پدر کاش که می‌بود به بالای سر این دم آخر پسرم ای پدر یار مرا کشت به فصل شباب  زد به جگر نیشترم ای پدر تشنه‌ام و به یاد جدم حسین اشک‌فشان از بصرم ای پدر با نفس «میثم»دلسوخته ریخت به دل‌ها شررم ای پدر @shia_poem
از من گرفته همسر من خورد و خواب را زهر جفا زجان ودلم برده تاب را وای از عناد دختر مأمون که از جفا مسموم کرد زاده خیر المئاب را تنها نه جان من که از این شعله سوختند جان رسول و فاطمه بوتراب را ای آنکه التهاب عطش را شنیده ای بنگر به عضو عضو من این التهاب را افکنده است شعله به جان من و هنوز ازمن کند دریغ یکی جرعه آب را من میکنم به العطش از او سؤال آب او می دهد به هلهله بر من جواب را یارب تو آگه یکه برای بقای دین بر جان خریدم این ستم بی حساب را جان می دهم به غربت و عطشان که خون من تضمین کند تداوم اسلام ناب را باشد زفیض دوستی ما اگر به حشر آسان کند خدا به مؤید حساب را @shia_poem
بر شعله ی جگر، نم باران می آورند باران نبود، دیده ی گریان می آورند با هلهله کنار حرم دف نمی زنند در پیش محتضر به خدا کف نمی زنند فکری برای غربت یوسف نمی کنند این جا به تشنه آب تعارف نمی کنند دلواپس از پلیدی کرکس شدن بس است مرد غریب خانه و بی کس شدن بس است تا این که چنگ بر جگر خاک می کشی رخت سیاه بر سر افلاک می کشی حرف از غلاف و همسر یعسوب دین بزن نفرین به دومی کن و مُشتی زمین بزن خاکی شده تمام عبایت بلند شو هر طور هست روی دو پایت بلند شو در آسمان چشم یتیمان قمر بمان ابن الرضا... بیا و کمی بیشتر بمان رنگت پرید، قلب رئوفت مذاب شد از سرفه کردنت دل عالم کباب شد خون جگر به دامن زهرایی ات نریز ساعات آخر است کمی صبر کن عزیز این قدر جسم لاغر خود را زمین نکش حالا که می پری، پر خود را زمین نکش خنده بس است در وسط خانه بس کنید افتاده بین حجره غریبانه بس کنید ای حامل امام به قدش نظاره کن پایش کشیده شد به زمین، فکر چاره کن تا بام، قبلِ هر قدمی احتیاط کن در بین راه پله کمی احتیاط کن دیگر حیا کن و برو از روی پشت بام او را رها کن و برو از روی پشت بام این پشت بام از ته گودال بهتر است در زیر سایه بانِ هزاران کبوتر است از روی پشت بام کسی رد نمی شود یا این که لااقل فرسی رد نمی شود رأس کسی به خنجر و سم آشنا نشد با ضربه ی دوازدهم آشنا نشد این جا کسی برای اسیری نمی رود جسم امام بین حصیری نمی رود این جا کسی به خاطر غارت گذر نکرد نیت برای بردن شال کمر نکرد یک عمر گریه کردم و حقش ادا نشد داغی شبیه غارت خون خدا نشد @shia_poem
هم آسمان قصیده‌ای از بی کرانی‌اش هم بی کرانه‌ها غزلِ آسمانی‌اش ای کال‌ها کمالِ سرِ کوچه باغ اوست باید رسید تا به خدا با نشانی‌اش او در مدینه جای پدر را چه پُر نمود در غیبت پدر ، پسر و میزبانی‌اش باغِ معارف است حدیثش ، پیمبران حَظ می‌برند موقعِ شیرین زبانی‌اش از جبرئیل تا ملک الموت هرکه هست نوشیده است از لبِ جام دهانی‌اش بابُ الجواد حاجت ما را چه زود داد مشهد پُر است از نفسِ مهربانی‌اش شش‌گوشه شد ضریحَش اگر بی دلیل نیست از شش جهت گداست در این میهمانی‌اش یارب مگیر فیضِ شبِ کاظمین را هرکس خوش است پیشِ عزیزان جانی‌اش وقت زیارت است و عباراتش از رضاست قربان کودکیش فدای جوانی‌اش حالا کبوتران همه از مشهد آمدند تا آسمان بام ؛ پِیِ سایبانی‌اش - آقایِ طوس از جگرش آه می‌کشد در کنجِ حجره تا پسرش آه می‌کشد اُفتاده است رویِ زمین و برابرش لبخند می زند به تقلاش همسرش اُفتاده است رویِ زمین دید مثلِ او اُفتاده است در وسطِ کوچه مادرش جُرعه به جُرعه آب زمین ریختند و او از بس که آب گفت تَرَک خورد حنجرش قسمت نبود آب بنوشد بجای آن خاکی شده است حیف لبانِ مطهرش باب‌الحوائج است ولی می‌توان شنید از بینِ حُجره ناله‌یِ موسی بن جعفرش این دفعه می‌زدند به دَف تا که جان دهد کَف می‌زدند وقتِ نفسهای آخرش از پا گرفته و بدنش می‌کشند...وای تا پشتِ بام ریخته گُلهایِ پرپرش خون گریه می‌کند لبه‌یِ تخته سنگ‌ها از بَس که خورد بر لبه‌یِ پله‌ها سرش این پشت بام گودی گودال نیست شُکر با پا نیامده است کسی رویِ پیکرش *** سخت است فکر این غم و سخت است باورش مردی که قاتلش بشود زهرِ همسرش @shia_poem
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟ یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر بس اُمّ‌فَضل داشت به اِبن‌الرّضا عِناد این جسم سبز بوی گل سرخ می‌دهد دست که داد دسته‌گل فاطمی به باد؟ شد کوچه‌های شهر پر از عطر و بوی گل گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد گه نام باب برد و گهی آب آب کرد لب‌تشنه داد جان و جوابش کسی نداد آن کس که اَنفُس از نَفس او نَفس گرفت زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد @shia_poem
ای چشمه سار بخشش و ایثار و جود ها ای ابتدای رشته ی بود و نبود ها خلق جهان ، به امر خدا شد به خاطرت سر منشأ کرامت و بذلی و جودها معیار قرب و دوری حق از ولای توست معنی گرفته با تو فراز و فرود ها سمت نگاه تو که مسیری است تا خدا رمز تقربِ همه اهل سجودها نامت که در میانه ی هر بیتی آمده شد افتخار جمله ی شعر و سرود ها سر رشته ی تمامیِ دل ها به دست توست با مهر تو تنیده همه تار و پود ها قدر تو را ولی همگان ناشناختند تا جرعه های کینه نصیب تو ساختند در پیچ و تاب حادثه ها مبتلا شدی تا لحظه ای که کشته ی زهر جفا شدی در عمر کوته ات که نه چندان بهار دید با هر خزان و رنج و جفا آشنا شدی در بی کسی و غربت تو این سخن بس است حتی میان خانه اسیر بلا شدی با همسری که همدم و یارت نبوده است هر لحظه با غمِ دل خود همنوا شدی تا شعله های زهر غمش بر جگر نشست درد آشنای سوز دلِ مجتبی شدی جان با لبان تشنه بدادی به بی کسی تا زاین جهت چو کشته ی کرببلا شدی از داغ تو شراره به قلب فلک فتاد جانم فدای غربتت ای حضرت جواد معنا گرفته قرب خدا با نگاه تو باشد تمام اهل جهان در پناه تو آن خالقی که خلق دو عالم نموده است فرموده آفرینشِ خود با گواه تو ماندی غریب از چه به شهر و به خانه ات با آن که بوده خیل ملک از سپاه تو وقتی که خون جگر شدی از زهر همسرت سر زد تمام غربت و غم در نگاه تو در لابلای هلهله های کنیزکان آید صدای ناله ی پر سوز و آه تو مانده سه روز پیکر تو زیر آفتاب بر گو چه بوده اِی گل زهرا گناه تو ؟ بر بی گناهیِ تو شهادت دهد خدا بر هر دلی ز داغ تو محنت دهد خدا @shia_poem
طائر عرشم ولى پر بسته ‏ام  یاد دلدارم ولى دلخسته ‏ام آسمانم بى ستاره مانده است  درد، من را سوى غربت رانده است ناله‏ها مانده است در چاه دلم  قاتلى دارم درون منزلم من رضا را همچو روحى بر تنم  هستى و دار و ندار او منم   ضامن آهو مرا بوسیده است  خنده‏ام را دیده و خندیده است   بر رضا هرکس دهد من را قسم  حاجتش را مى‏دهد بى بیش و کم لاله ‏اى در گلشن مولا منم  غصه دار صورت زهرا منم زهر کین کرده اثر رویم ببین  همچو مادر دست بر پهلو، غمین در میان حجره‏اى در بسته ‏ام  بى قرارم، داغدارم، خسته ‏ام این طرف با فاطمه باشد جواد  آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد این طرف درد و غم و آه و فغان  آن طرف هم دخترانِ کف زنان کس نباشد بین حجره یاورم  من جوان مرگم، شبیه مادرم ریشه‏ ها را کینه ‏ها سوزانده است  جاى آن سیلى به جسمم مانده است  حال که رو بر اجل آورده ‏ام  یاد باباى غریبم کرده ‏ام نیست یک درد آشنا اندر برم  خواهرى نبود کنار پیکرم  تشنه لب در شور و شینم اى خدا  یاد جدّ خود حسینم اى خدا @shia_poem
ناامیدم، دوباره مایوسم باز با دست خالی آمده ام باز هم چون همیشه محتاجم به امام جواد رو زده ام او مراد است و من مریدترین او جواد است و من گرفتارم نذر کردم گدای او باشم شکر حق که گدای دربارم هر زمان غرق در نیاز شدم دست لطفش به من عطا کرده او همیشه به وقتش آمده است دردهای مرا دوا کرده دست حاجات من گره خورده به نگاه پر از کرامت او کاش که قسمت منم بشود در مضیفش، غذای حضرت او حرمش حس دلنشین دارد همه جای حرم خراسانیست هر طرف را که خوب می بینی مملو از زائران ایرانی است انس داریم از تولدمان به امام رئوف و‌ فرزندش به جوادش که ما قسم دادیم خوب حس کرده ایم لبخندش این پسر زندگی سلطان است جلوه ی دیگر امام رضاست خلق ‌و خویش شبیه فاطمه است این پسر کوثر امام رضاست مشت خود را به خاک می کوبید ناله می زد "لاَخرَجَنَّهُما" پدرش سینه می زد و می سوخت تا که می گفت "اَحرَقَنَّهُما" از پدر غرق اشک می پرسید واقعا مادرم در آتش سوخت؟! مادرم سوخت! محسنش هم سوخت؟! پر تاج سرم در آتش سوخت؟! مادری بود از بس این آقا روضه اش روضه‌ی حسن شده بود قاتلش یار همزبانش شد آه! با مادر هم سخن شده بود: آه آتش به جانم افتاده آه مادر! برس به فریادم مثل فرزندهای دیگر تو دم آخر به خاک افتادم لبم از تشنگی کبود شده عطش از رنگ و روی من پیداست پهلویم تیر می کشد مادر این هم از غربت بنی الزهراست آه مادر! از آتش این زهر دست و پا می زنم به روی زمین کاش یک قطره آب می دادند کاش یک قطره آب ... آه ... همین کاسه ی آب را مقابل من بر زمین زد چقدر می خندید آتشم می زد آن کنیزی که در برم نانجیب می رقصید جگرم پاره پاره شد مادر خون چکیده ز گوشه ی دهنم زهر اثر کرده و کبود شدم درد افتاده در تمام تنم هرچه شد نیزه بر تنم نزدند و سه شعبه به قلب من نزدند کسی اینجا به فکر غارت نیست چنگ بر کهنه پیرهن نزدند بغضهای عزای کرببلا در میان دل شکسته‌م ماند ساربانی نبود اطرافم آخر انگشترم به دستم ماند هیچکس بی وضو و با چکمه وای من روی سینه ام ننشست هیچکس پشت و رو نکرد مرا هیچکس سینه‌ی مرا نشکست آه از قلب خسته‌ی زینب ضربانی که باز تند شده آه از ضربه‌ی دوازدهم آه از خنجری که کند شده بدنم زیر آفتاب اما بدنم زیر دست و پاها نیست سر پاداش بردن سر من بین شمر و سنان که دعوا نیست @shia_poem
آئینه‌ی کرامت بی انتها جواد جای کرم نوشته ام از ابتدا جواد آن شاه و شاهزاده که در بارگاه او دارد همیشه رنگ، حنای گدا، جواد! ایمان محض، خُلق نبی، هیبت علی تقوای تام، مظهر حجب و حیا، جواد عمامه گشته دور سر او به افتخار آنکس که دوش او شده فخر عبا، جواد از کاظمین حاجت خود را گرفته است هر کس که گفته بین گوهر شاد یا جواد! بعد از سلام، وقت تشرف به صحن، شد ذکر لب تمام گرفتارها جواد وا شد گره همین که گره خورد در حرم دست گدا به دامن لطف ابا جواد دنبال التیام به جای دگر مرو تا هست مرهم دل درد آشنا جواد با چشم اشک بار شب جمعه میشود از کاظمین راهی کرب و بلا جواد این دفعه برد روح مرا او به کربلا باب الجواد باز شده رو به کربلا با کام تلخ و تشنه اگرچه سپرده جان رأسش هزار شکر نمیداده بوی نان سمت تنش رها نشده تیری از کمان نه تیغ شمر خورده نه سرنیزه‌ی سنان بر خاک، خون حنجر پاکش نشد روان قاتل نداشته‌ست سر قتل او زمان چنگی به گیسویش نزده دست این و آن خیره نشد به خاتم او چشم ساربان سرو قدش ز داغ برادر نشد کمان انداختند سایه به جسمش کبوتران از روی بام تا ته گودال رفته‌ایم در روضه‌‌های جدّ تو از حال رفته‌ایم «فرّو الی الحسینِ» تو راه نجات ماست پلکی بزن که لَنگِ نگاهت برات ماست @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ۲۰ روز تا عید غدیر سرآغاز نامۀ اعمال مومن محبت امیرالمومنین است... 🔹 حدیثی از 📚 عنْوَانُ صَحِيفَةِ الْمُؤْمِنِ
ای حریم بوستان مرقدت دارالسلام وی ز خیل خاک بوسان درت روح الامین @shia_poem
جز عطش  جز درد  جز آتش  بجز ماتم نداشت آه، زهرِ ام‌فضل از زهرِ جعده کم نداشت مجتبای دیگری در حجره‌ای اُفتاده بود غیر وا اُما خدایا سینه‌اش مرهم نداشت  آن حسن دورش شلوغ است از عزیزان این حسن خواهری حتی برای گریه کردن هم نداشت ای جوانِ خانه با این زهر پیرت کرده‌اند ای بهم پیچیده قدتت شانه‌های خم نداشت واجوادِ فاطمه دارد رضا را می‌کُشد داغ این است این جوان جز قاتلش محرم نداشت پشت در کِل می‌کشند و پای می‌کوبند تا... گم شود  دادش که دیگر  قوتی از سم  نداشت خوب شد بابای او بالاسرش امروز نیست خوب شد پیش پدر خون ناله‌ای مبهم نداشت گرچه بر سینه کشیدندش به سمت پشت بام جای شُکرش هست دیگر سینه‌ای درهَم نداشت بوی نان می‌آمد اما دخترک این روزها چند وعده جای نان جز سیلی محکم نداشت @shia_poem
ناگزیر است بال و پر بزند یا که بر خاک حجره سر بزند سوز زهری که کرده  بی تابش دائما شعله بر جگر بزند ناله اش را کسی نمیشنوند غربتش روضه را شرر بزند روضه ی باز، حجره بسته است از عطش اه شعله ور بزند روضه یعنی که همسری بی رحم جای رفع عطش تَشر بزند در عزای جوان ، جوان باید از غمش ناله بیشتر بزند به علی اکبرِ حسین قسم که جوان داغ بر جگر بزند روضه یعنی که لشگرِ نیزه ضربه ها را به یک نفر بزند @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ۱۹ روز تا عید غدیر نام را خداوندِ علیِ اعلیٰ گذاشت... 🔹 از المناقب ابن‌شهرآشوب 📚 عَليّ اشتقّ مِنَ العَليّ
همسرش با مهربانی هایِ او سازش نداشت لحظه ای حتی میان خانه آرامش نداشت برده بود ارث از پدر یک رأفتِ دلخواه را حیفِ آن قلبی که ایمن بود و آلایش نداشت در جوانی پیر شد آقا جوادإبن رضا(ع) زجرها میدید و دیگر طاقتِ رنجش نداشت جودِ مطلق شد گرفتارِ خساست-زاده که بُخل و کینه داشت اما دستِ پُر بخشش نداشت شد برایش قاتلِ جانی شریکِ زندگی آن شریکِ زندگی که ذره ای ارزش نداشت ذاتِ امّ الفضل(لع) با خورشید در جنجال بود عینِ ظلمت بود و چشم ِ دیدنِ تابش نداشت زهر را آخر به خوردش داد و میزد قهقهه پشتِ در شد هلهله! فتنه گری کاهش نداشت سرفه ها میشد نفسگیر از گلویش تا جگر- سوخت آری هیچ زهری اینقدَر سوزش نداشت بر زمین افتاد و خاکِ حجره دستش را گرفت چشم هایش خیره ماند و قدرتِ چرخش نداشت تشنه جان داد و تنش را روی بام انداختند آسمان مانندِ عاشورا تبِ بارش نداشت هیچ روزی در بلایا مثل عاشورا که نیست هیچ روزی مثل عاشورا خدا سنجش نداشت * در قساوت! در جدال و قتل؛ آن هم قتلِ صبر هیچکس مانندِ شمرِ بی حیا(لع) کوشش نداشت پیکری شد غرقِ در خونِ قفا در قتلگاه پیکری که طاقتِ ده مرکبِ سرکش نداشت مانْد عریان؛ روی خاکِ غربت و با گریه رفت... خواهری که جز خدا از هیچکس خواهش نداشت! @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ مظلومیت عجیبِ امام جواد علیه السلام 🔸 برگرفته از برنامه سمت خدا مورخ ۳۱ تیرماه ۱۳۹۹ تلگرام | ایتا | بله | روبیکا | آپارات | سایت | اینستاگرامِ سایت
می رسد بوی رحیلش اندک اندک بر مشام می شود خاموش ،شمعِ عمرِ کوتاهِ امام نورِ چشمانِ رضا را سوی مقتل می برند پس چه شد ای قومِ بی‌دین حرمت شهرُ الحرام؟ در میان پایکوبی، در میان هلهله سوزِ بانگ العطش از حجره می آید مدام کاسه‌ی آبی کنارش هست، امّا وایِ من... مثل ارباب غریبش می دهد جان، تشنه‌کام یاد شد از هلهله ناگه دلم آتش گرفت رد نشد صد شکر جسمش از دل بازار شام او که خود پشت و پناه شیعه‌ی مظلوم بود جسم بی جانش کنون افتاده روی پشت بام گرچه با جود و سخایش خلق را شرمنده کرد وقتِ رفتن این‌چنین کردند او را احترام شب، شبِ روضه‌ست زهرا آمده تا کاظمین روضه ی مکشوف لازم نیست دیگر والسلام @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞۱۸ روز تا عید غدیر میثم تمار گوید شب‌هنگام سر در چاه فرو برده و درد دل می‌کرد... 🔹 در بحارالانوار علامه مجلسی 📚 إذا ضاق لها صدري
آن روز کاظمین چو بازار شام شد دنیا برای بار نهم بی‌امام شد دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام در بارش ملائکه خود، بار عام شد تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد... آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد آن روز ذوالفقار علی در نیام شد آتش نشست در جگر کربلایی‌اش یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد...   @shia_poem
روضه سوزاند، دلِ چوبی منبرها را خیس کرد اشکِ غمت گونه‌ی نوکرها را غزلِ مرثیه‌ات مثل زغالی سوزان باز سوزاند، دلِ نازکِ دفترها را داغ، سخت است، ولی داغ جوان سخت‌تر است پیر کرده‌ست جوانیِ تو مادرها را آفتابِ تنت افتاد، لب بام، سه روز ای خدا خیر دهد باز، کبوترها را - - که رسیدند، به دادت؛ که نسوزد جسمت ریختند از تن خود بر بدنت پرها را اسب‌ها حمله نکردند، به بی‌جانی تو رو سیاهند، از آن روز که پیکرها را ... باز هم شکرِ خدا نیزه‌ به دستی نرسید مثل آن روز، که بردند، همه سرها را باز هم شکر، که ناموس تو را ... لال شوم که ندیدی غمِ دزدیدنِ معجرها را با جوان‌مرگی تو یادِ جوان افتادم برد، تابوتِ عبایش علی‌اکبرها را ... @shia_poem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیده ام که گدا موج می زند به درت  سرای جود تو خالی ز مستمند مباد @shia_poem _؛_؛_؛_ ؛_؛_؛_؛_؛_؛_؛_؛_؛_؛_؛_؛_؛_ سخنرانی شیخ علی خزائی
شکسته‌اند قلم‌ها و بسته‌اند دهان‌ها نشسته‌اند قدم‌ها و خسته‌اند توان‌ها نبرده راه به جایی خیال از تو سرودن چه ساکن‌اند زمان‌ها، چه الکن‌اند زبان‌ها چه حاجتی به بیان است آنچه را که عیان است که شرح عمر کمت نیست در توان بیان‌ها کم از شکوه تو گفتند راویان احادیث نشسته داغ عظیمی میان سینۀ آن‌ها کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو کشیده خط سیاهی به دور خط و نشان‌ها یکی‌ست لطف و عتابت هر آن که دور شد از تو چشیده است بلاها و دیده است زیان‌ها تویی که مرجع حلُ‌المسائل است نگاهت به ما نگاه بینداز در هجوم گمان‌ها همیشه قصۀ تو می‌خورد گریز به گودال درست لحظۀ آخر بریده است امان‌ها رضا شده‌ست علی‌اکبر و شدی تو حسینش عوض شده‌ست فقط جای پیرها و جوان‌ها دوباره راهی مشهد شدیم و توشۀ ما شد پر از عریضۀ حاجت شبیه نامه‌رسان‌ها غریب‌زاده! قریبِ به اتفاق سپردند که حاجت از تو بخواهیم ای امام جوان‌ها! @shia_poem
عروج من و آستان جواد قنوت من و آسمان جواد من و خلوت لامکان جواد سری دارم و سایبان جواد که آقا ندیدم  بسان جواد رهاییم اما به دامی خوشیم اسیریم اما به بامی خوشیم همه کنج صحن  امامی خوشیم به امید عرض سلامی خوشیم نگیرید از ما امان جواد هزاران هزار آستان دیده‌ایم در این آستان نورِ جان دیده‌ایم که جود و کرم توامان دیده‌ایم همیشه همین و همان دیده‌ایم دو عالم کجا خورده نان جواد اگر کارو بارت بهم خورده است اگر بر دلت موج غم خورده است به نامت اگر رزق کم خورده است چه غم راه تو بر حرم خورده است تو و سفره‌ی  جاودان جواد به گِردش کرم در کرم را ببین به صحنش حرم در حرم را ببین به روی گناهان قلم را ببین هلا سائل محترم را ببین که عمری نشسته به خوان جواد خوشا باد اگر کاظمین آمدیم اگر پیش این نور عین آمدیم همه عمر در زیرِ دِین آمدیم کنار ضریح حسین آمدیم خوشا بر دل میهمان جواد اگر مشهدی وقت دیدار گو سرت را به دیوار بگذار گو شبیه گدایی بدهکار گو دو بار و سه دفعه نه یکبار گو فقط گو رضاجان به جان جواد.... حسن لطفی
از شهر مدینه بانگ شادی برخاست در عرش، بساط شادمانی برپاست بفرست مدام بر محمد صلوات هنگامه ی پیوند علی با زهراست @shia_poem