eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
"ای وای بر اسیری، کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد" آه از دمی که آید، دیگر برون ز زندان مردی که در سیه چال، از یاد رفته باشد از بس ز ضرب سیلی،او ناله زد"یازهرا" از جوهر صدایش، فریاد رفته باشد با تازیانه ی کین، آزرده کرده او را هرگاه بر شکنجه، جلاّد رفته باشد از ناسزا و طعنه، سِنْدیٖ نَبُرد بهره از کظمِ غیظ آقا، ناشاد رفته باشد ساق شکسته ی او، مرهم نمی پذیرد آه از دمی که کار از، امداد رفته باشد چون روی تخته ی در، باب الحوائج آید جان از نهادِ شیعه، از داد رفته باشد برروی جِسْر بغداد،جسمش سه روز مانده این گوشه از غمش بر، اجداد رفته باشد @shia_poem
آهسته گذارید روی تخته تنش را تا میخ اذیّت نكند پیرهنش را اصلاً بگذارید رویِ خاك بماند زشت است بیارند غلامان بدنش را این ساق به هم ریخته كِتمان شدنی نیست دیدند روی تخته ی در، تا شدنش را این مرد الهی مگر اولاد ندارد بردند چرا مثل غریبان بدنش را این مرد نگهبان كه حیا هیچ ندارد بد نیست بگیرد جلوی آن دهنش را این هفت كفن روضه ی گودال حسین است ای كاش نیارند برایش كفنش را نه پیرهنی داشت حسین نه كفنی داشت مدیون حصیرند مرتب شدنش را @shia_poem
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست در دل اثر از شادی و امّید مجویید از شاخه ی  بشکسته ی امّید ثمری نیست گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟ دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست امّید رهایی چو از این بند محال است ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی در سینه دگر جز نفس مختصری نیست تا بال و پری بود قفس را نگشودند امروز گشودند قفس را که پری نیست @shia_poem
گوشه ی دخمه خلوتی دارد کوه طورش همین سیه چال است نمکِ آخرِ مناجاتش روضه های شهید گودال است توبه می کرد جای مردم شهر گریه می کرد جای ما و شما پسر فاطمه دعا می خواند نیمه شب ها برای ما و شما هر دلی عاشق نگاهش شد خالی از تیره گی و زشتی شد در کنار ضریح چشمانش زن بدکاره ای بهشتی شد زن رقاصه را به راه آورد عارف حق، جدا ز غیرش کرد پشت آن میله های فولادی این چنین عاقبت به خیرش کرد با رکوع و سجود فاطمی اش شیوه ی بندگی به او آموخت با نگاه پر از محبت خود حکمت زندگی به او آموخت ساق پایش شکستگی دارد داد می زد ز درد، سجاده غل و زنجیرها اجازه دهید در قنوتش به زحمت افتاده  درد تا مغز استخوان می رفت با لب تشنه تا لگد می خورد رسم این خانواده است انگار چقدر بی هوا لگد می خورد @shia_poem
ترسی از فقر ندارند گدایان كریم  دست خالی نروند از در احسان كریم حاجت خواسته را چند برابر داده است طیب الله به این لطف دو چندان كریم كاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود بار بستیم سوی شاه خراسان كریم بی نیاز از همه ام تا كه رضا را دارم به قسم های خداوند به قرآن كریم طلب رزق نكردیم ز دربار كسی نان هر سفره حرام است مگر نان كریم هر كسی وقت مناجات ضریحی دارد دست ما نیز رسیده است به دامان كریم نا امیدم مكنید از كرمش فرض كنید باز بدكاره ای امشب شده مهمان كریم گر چه خوب است شود شیعه بلا گردانش سپر درد و بلای همه شد جان كریم ظاهرش «فقر» ولی باطن او عین «غنا»ست ترسی از فقر ندارند گدایان كریم @shia_poem
رشته‌ی دلهای عاشق پشت این در بسته شد رزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته شد تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟ در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد @shia_poem
من در این زندان به جرم عشق یار افتاده ام بهر حفظ دین و کسب و افتخار افتاده ام در مقام سر نوشتم چاره جز تسلیم نیست برگ زردم در مسیر جویبار افتاده ام یوسفی هستم که از جور و جفای ظالمان کنج زندان با دو چشم اشکبار افتاده ام من حسینی مذهبم که از بهر ارشاد بشر گوشۀ محبس حزین و بی قرار افتاده ام من امام هفتمینم کز پی ترویچ دین بی کس و تنها در این زندان تار افتاده ام من گلی از گلشن آل رسولم کز ستم با رخ پژمرده ای در پای خار افتاده ام محرم رازم به غیر از کنده و زنجیر نیست کاین چنین بی مونس و بی غمگسار افتاده ام مرغ بی بال و پری هستم که از جور عدو اندر این کنج قفس دور از دیار افتاده ام شد دل شوریده از این ماتم عظمی حزین کاندر این محبس غریب و دل فکار افتاده ام @shia_poem
هركجا مرغ اسیرى است، ز خود شاد كنید تا نمرده است، ز كنج قفس آزاد كنید مُرد اگر كنج قفس، طایر بشكسته پرى یاد از مردن زندانى بغداد كنید چون به زندان، به ملاقاتى محبوس روید از عزیز دل زهرا و على یاد كنید كُند و زنجیر گشایید، ز پایش دم مرگ زین ستمكارى هارون، همه فریاد كنید چار حمّال، اگر نعش غریبى ببرند خاطر موسى جعفر، همه امداد كنید تا دم مرگ، مناجات و دعا كارش بود گوش بر زمزمه ی آن شه عبّاد كنید پسرش نیست، كه تا گریه كند بر پدرش پس شما گریه بر آن كشته ی بیداد كنید نگذارید كه معصومه خبردار شود رحم بر حال دل دختر ناشاد كنید "خوشدل" از ماتم آن باب حوائج گوید تا شما نیز پس از مرگ ز وی یاد کنید @shia_poem
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست هر، روزه اش با تازیانه می شود افطار در قعر زندان های هارون چیز بهتر نیست؟ زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند تابوت او دست کم از زنجیر و خنجر نیست در روز عاشورا برای اشک ثارالله قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم! این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟ اسلام را در روز روشن زیر پا بردند شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست @shia_poem
انیسِ این شب تاریک چهارده سالم شب است و گریه به حالم کند سیه چالم اگرچه رفته زِ دستم حسابِ این شبها نرفته از نظرم خاطراتِ اطفالم اُمیدِ دیدنِ رویِ رضا ندارم حیف از این دو چشمِ نحیف و دو پلکِ بی‌حالم چنان فشرده مرا در میانِ خود زنجیر که حلقه حلقه فرو رفته در پَر و بالم دوباره کعبه نِی امشب سری به من زد و رفت دوباره طعنه گرفته سراغِ احوالم به رویِ خاک مسیرِ کشیدنم پیداست شکسته می‌روم و هر دو پا به دنبالم رسیده سَندیِ شاهک ، دوباره میخندد و من بخاطرِ مادر دوباره می‌نالم حیا نمی‌کند و بعدِ زخمِ سیلیِ او به یادِ داغِ مدینه به یادِ نُه سالم @shia_poem
قاضی حاجات همه موسی بن جعفر شور عبادات همه موسی بن جعفر عشق تو در ذات همه موسی بن جعفر مهرت مباهات همه موسی بن جعفر با مهر تو ایمانمان را پروراندیم بر ما نظر کردی و از عشق تو خواندیم ای خانه ات آباد یا باب الحوائج کارم به تو افتاد یا باب الحوائج از دست دل فریاد یا باب الحوائج داد آبرو بر باد یا باب الحوائج اهل گناهیم و نکردیم اعترافی بیدار کن ما را شبیه بُشر حافی تو عاشق خلوت نشینی با خدایی تو روح بخش رویش سبز دعایی در سجده هایت مست ذکر ربنایی وقت عبادت از همه عالم جدایی هفت آسمان مشتاق ذکر یا مجیرت در کنج زندان هستی و عالم اسیرت تو در سیاهی های عالم نور هستی در کنج زندان نه میان طور هستی دُرّ امام صادقی مستور هستی یک عمر هست از خانواده دور هستی آقا همه دلتنگ دیدار تو هستند یک عمر با گریه به پای تو نشستند آقا خیال آمدن دارد؟ ندارد آیا توانی در بدن دارد؟ ندارد حتی رمق در پا شدن دارد؟ ندارد جان لبی بر هم زدن دارد؟ ندارد هر چند غرق جلوه های دوست مانده از او فقط یک استخوان و پوست مانده آقا بگو با ما از آن زندان آخر شد دیده ها دریا از آن زندان آخر خون شد دل زهرا از آن زندان آخر خون می چکد از پا از آن زندان آخر با تو چه کرده دشمن پست یهودی خورده به روی صورتت دست یهودی در کنج زندان ظلم ها تکرار می شد با تازیانه روزه ای افطار می شد آزارها دادند هر مقدار می شد در نیمه ی شب با لگد بیدار می شد دشمن ندارد بهر کار خود دلیلی یا تازیانه می زند یا ضرب سیلی آهسته آهسته خودش را جا به جا کرد اول برای شیعیان خود دعا کرد معصومه را با گریه های خود صدا کرد افتاد بر روی زمین یاد رضا کرد ای میوه ی قلبم ببین بابا چه حالی است اینجا فقط جای تو با معصومه خالی است روح تو را تا درگه محبوب بردند هم زهر خوردی هم تو را مضروب بردند جسم تو را بر تکه ای از چوب بردند بد بود اما عاقبت شد خوب بردند هر چند بر روی زمین مانده تن تو غارت نکرده هیچ کس پیراهن تو آقا خدایی بی کفن ماندی ؟ نماندی در بین گرما پاره تن ماندی ؟ نماندی آیا بدون پیرهن ماندی؟نماندی در زیر دست و پا شدن ماندی ؟ نماندی گرچه عزادار شهید کاظمینم امشب پریشان پریشان حسینم آیا کسی با مرکب از روی تو رفته؟ چنگ کسی آیا به گیسوی تو رفته؟ یا نیزه ای مابین پهلوی تو رفته؟ آیا سه شعبه روی بازوی تو رفته؟ قربان آن قامت که بر روی زمین خورد قربان آنکس که عمود آهنین خورد @shia_poem
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است خو با بلا گرفته‌ام اما بلا بس است قلبم گرفته باز ، جگر گوشه‌ام کجاست این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است چشمی نمانده گوشه‌ی تارِ سیاه چال دردی نمانده آه که این دردِ پا بس است زنجیر هم به شانه‌یِ من گریه می‌کند در زیرِ حلقه‌ها بدنی بی نوا بس است صیاد آمده به تماشایِ مرگِ من بیگانه کو که دیدنِ این آشنا بس است رحمی نمی‌کند نَفَسم مانده در گلو رحمی نمی‌کند که من و این جفا بس است اینجا کسی ندید که ساقم شکسته است اینجا کسی نگفت که سیلی چرا؟ بس است یک جمله گفته‌ام بزن که خوب میزنی باشد  بزن دوباره  ولی ناسزا بس است @shia_poem
در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود نفس که می کشید سرفه بی امان ادامه داشت ز بسکه در سیاه چال محتضر نشسته بود بلند میشد و ز خون بر زمین مشخص است چه قدر رد تازیانه بر کمر نشسته بود ز فرش ، خاک را به عرش می رساند ربناش نماز های او اگر چه بیشتر نشسته بود صدای بچه های کوچه آمد و دلش شکست چه قدر منتظر به دیدن پسر نشسته بود شکستگی ساق پای او به گردن قل است به انزجار استخوان منکسر نشسته بود کمال بندگیش را اسیر خویش کرده بود تمام روز روزه بود و تا سحر نشسته بود به جبرئیل گفته اند از این طرف نیا که او بدون بال مانده و بدون پر نشسته بود به روی تخته ی دری به سوگ مادرش نشست به سوگ ضربه های پای چهل نفر نشسته بود @shia_poem
خواب بودم، در میانِ خواب دستم را گرفت وقت غفلت "حضرت توّاب" دستم را گرفت قبلِ توبه کردنم دل را به سوی خود کشید من نگفتم که مرا دریاب، دستم را گرفت! سر به زیر و دل شکسته، از همه رانده شدم دید تنهایم خودش بی تاب دستم را گرفت روز... نه... می خواست شرمنده نباشم پیش خلق صبر کرد و در شبِ مهتاب دستم را گرفت معصیت کردم... قساوت در دلم آمد ولی اشک، این سرمایه ی نایاب دستم را گرفت وقتِ معصیت عبایش را به دورِ من گرفت آبرویم را خرید ارباب... دستم را گرفت گفتنِ یک بار ذکر دلربای "یاحسین" بیشتر از سجده در محراب دستم را گرفت تشنه بودم، بالب تشنه به سویم آمد و... ... قبل از آنی که بگویم آب دستم را گرفت روضه خوان بالای منبر از سر بر نیزه خواند روضه ی خورشید عالم تاب دستم را گرفت @shia_poem
تا ابد معتکف کوی حسینیم حسین بسته دل در خم گیسوی حسینیم حسین در پی جلوه‌ی دنیا دل ما کی برود عاشق طلعت دلجوی حسینیم حسین گلرخان را به حریم دل ما راهی نیست ما خریدار گل روی حسینیم حسین صبح محشر که سر از خاک بر آریم برون مست از رائحه‌ی بوی حسینیم حسین به لب خسته‌ی ما زمزمه جز نامش نیست شکر للله که ثناگوی حسینیم حسین سالک کرب و بلائیم حرم خانه‌ی ماست فاطمه زاده و رهپوی حسینیم حسین ما به میخانه‌ی هیئت به نیاز آمده‌ایم طالب ساغر مینوی حسینیم حسین از در خانه‌ی ارباب به جایی نرویم ما گره‌خورده‌ی بر موی حسینیم حسین از ازل گریه‌کن نائبة‌الزهراییم تا ابد سینه‌زن کوی حسینیم حسین @shia_poem
لبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ حُسین است تَعریفِ مَن از عشْق هَمان بود که گُفتَم در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است دَر مَعرکه اَز‌ سَنگدلان حُرّ بِتَراشَد این ویژگیِ چَشمِ هُنَرمَندِ حُسین است شیرین تَر اَز این شور نَدیدیم هَمه عُمْر شوری که خُدا دَر دلَم اَفکَنده حُسین است آهَنگِ خوش و رَقصِ خوش و بویِ خوش اصلاً طَبل و عَلَم و پَرچَم و اِسفَندِ حُسین است بی روضه ی او حال خوشی نیست... ، اَگَرهست از حال ‌گُذَشتیم که آیَنده حُسین است اَز بَس که (عَلی) نامِ قَشَنگیست عَجَب نیست این نام اَگَر رویِ سه فَرزَندِ حُسین است دَر جَنگ سَراَفکَنده نَبودیم و نَگَردیم چون بَر سَرِمان یکسَره سَربندِ حُسین است پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ دِلِ اوست لَبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است . @shia_poem
چشم‌ها پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها دست‌ها تشنهٔ تقسیم فراوانی‌ها با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم داغ‌های دل ما جای چراغانی‌ها حالیا دست كریم تو برای دل ما سرپناهی‌ست در این بی‌سر و سامانی‌ها وقت آن شد كه به گل حكم شكفتن بدهی ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خوانی‌ها سایهٔ امن كسای تو مرا بر سر، بس تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها چشم تو لایحهٔ روشن آغاز بهار طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها @Shia_poem
خلقتی کاوّل عیان از پرده ی اسرار شد عالمی از نور رویش مَطلَعُ الاَنوار شد گشت ظاهر نور خلّاق دو عالم بی حجاب عقل کل چون آشکار از پردۀ اسرار شد مصطفی ختم رُسُل سر حلقۀ اهل یقین کز وجودش ملک عالم سر بسر گلزار شد آفتابی کز ازل همره نبودش سایه ای ماه رخسارش ضیابخش شبان تار شد واقف علم لَدُنّی کاشفِ سرو عَلن صادر و مصدر به هر اوراد و هر اذکار شد کانِ حکمت بحرِ رحمت ساحلِ امن و امان آسمانِ جود و بخشش بحرِ گوهر بار شد گوهرِ دریای وحدت هادیِ راه نجات ناخدایِ کشتی دین رهبرِ احرار شد ماسوا را بس بود این فخر کز امر خدای رهسپار لیلة الاسرا شهِ ابرار شد آنشبی کز فرش عازم شد به عرش کبریا در تجلّی از جمالش گنبد دوّار شد بهر همخوانیِ احمد آن زمان در لامکان آشکار از پرده دست حیدرکرار شد عرش و فرش و کرسی و لوح و قلم، کون و مکان ظاهر از یُمن قدومش سر بسر یکبار شد مهر و ماه و اختر و پروین و کوکب در فلک روشن از رخسار او از ثابت و سیار شد سال و ماه و هفته و لیل و نهار و هر چه هست جمله پیدا از حبیب قادر غفار شد آب و خاک باد و آتش کز ازل آمد پدید پیرو حکمش سراسر تا ابد هر چار شد جنّ و انس و وحش و طیر و نور و مار و مور از دم جانبخش احمد جمله برخوردار شد جنّت و غلمان و کوثر طوبی رضوان و حور ظاهر از نور جمال احمدِ مختار شد کائنات از خوانِ جودش ریزه خوار از جزء و کل ممکنات از فیض عامش غرق در انهار شد کاخ دینِ حق که همچون کوه باشد استوار این بنا را خاتم پیغمبران معمار شد احمد و محمود ابوالقاسم محمّد کز شرف شهریار شهر دین ایزد دادار شد جز رسول هاشمی و عترت اطهار او کی کسی آگه ز سر خالق جبّار شد در مدیح مصطفی و عترتش جز کردگار کس در این عالم نشاید لایق گفتار شد در طریق بندگی شاید بحق ملحق شود هر که چون منصور اناالحق گو فرازِ دار شد من به مکتبخانه ای هرگز نرفتم در جهان این سعادت شاملم از عترت اطهار شد ساغرم از ساقی کوثر وصی مصطفی در محیط علم و دانش اینچنین سرشار شد جای دارد گر بگوید در فلک خیل ملک دست افشان پای کوبان بهر این اشعار شد خامه در معراج مدحش خواست تا پویا شود چون براق طبع «ضامن» عاجز از رفتار شد @shia_poem
چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست لایق برای دیدنش فردای محشر نیست زندان عقول ناقص مستان قدرت بود زندان مکانی هستکه موسی بن جعفرنیست حتی زن بد کاره هم ایمان به او آورد تا صورتش را دید فهمید او ستمگر نیست از روزه هایش، «روضه» ی شلاق بدتر بود در قعر زندان های هارون چیز بهتر نیست زنجیر ها با شوق جسمش را بغل کردند آنقدر که جایی برای بوسه دیگر نیست خورشید را بر تخته ای کوتاه می بردند تابوت اودست کم از شمشیر و خنجر نیست # در روز عاشورا برای اشک ثارالله قطعا دلیلی بهتر از لبخند اصغر نیست در آن هیاهو یک مسیحی گفت: ای مردم! این جسم خونین جسم فرزند پیمبر نیست؟ اسلام را در روز روشن زیر پا بردند شاید گُمان کردند در گودال مادر نیست زینب نگاهی کرد سوی علقمه وقتی می خواست در محمل رَوَد اما برادر نیست @shia_poem
عالم طفیل حضرت موسی بن جعفر است مشهد سریر دولت موسی بن جعفر است این جاده ازبهشت خدا می رسد زمین ایران مسیر رحمت موسی بن جعفر است درلوح سرنوشت سپیدم ، خدا نوشت : این بنده زاده،قسمت موسی بن جعفر است ایوان طلا ،حرم، قم و مشهد ، نماز صبح... اینها تمام ، برکت موسی بن جعفر است اصلا گره به کار من و تو اگر که نیست از لطف و جود و همت موسی بن جعفر است امشب برای صبح قیامت دعا بخوان آنجا که غرق منت موسی بن جعفر است آنجا که می شویم بهشتی، به این ندا: این خانه زاده حضرت موسی بن جعفر است @shia_poem
مرد زندان بان اسیر چشمهایت بوده است با خبر از کم و کیف ماجرایت بوده است باتو طی الارض کرد و از بلندی ها گذشت هرکه روزی زیر باران دعایت بوده است درغل و زنجیر هم نفرین نکردی هیچوقت برلبت یک عمر لبخند رضایت بوده است ازرضایت گفتم وباب الرضایت باز شد هر چه ما داریم از باب الرضایت بوده است هفت دریا،هفت وادی ،هفت خان بندگی پله ای از نردبان ربنایت بوده است ای که درباب الحوائج بودنت تردید نیست ای که در هفت آسمان هم رد پایت بوده است سال ها در غربت زندان هارون الرّشید حلقه ها تسبیح و سجاده عبایت بوده است اهل قم هستم و دائم کاظمینی میشویم در حرم یک عمر عطر آشنایت بوده است شعر هامان را برای دخترت خواهیم خواند شعر هایی را که در حال و هوایت بوده است @shia_poem
سبزی جسم تو تاراج زمستان میشد بودنت فیض کثیر شب زندان میشد اشک شبهای مناجات تو در خلوت ها بر سر مردم قحطی زده باران میشد دل تاریک اگر حرف تو را میفهمید پا برهنه همه عمر پریشان میشد هر کسی سجده طولانی تان را میدید زن بدکاره اگر بود مسلمان میشد یا من ارجوه تو در خلوت زندان هایت بارها باعث تغییر نگهبان میشد چارده سال ز شرمندگی ات ای خورشید افتاب از افق چشم تو پنهان میشد جای یک قوم غم و درد و مصیبت دیدی پیری ات قیمت ازادی انسان میشد درد ناگفتنی مردم بی پشت و پناه از همان گوشه زندان تو درمان میشد به کدامین گنه ای مظهر صبر ملکوت گاه و بی گاه تنت طعمه طوفان میشد دست تاراج یهودی به تنت افتاده مثل یک تکه عبایی بدنت افتاده زخم ها روی تنت جلوه نمایی میکرد سلسله بر بدنت جلوه نمایی میکرد دست و پای پر دردت به تنت بند نبود سال ها بود که خون بدنت بند نبود افتابی و سیه چال سزاوارت نیست پاره پیرهن این حال سزاوارت نیست پسرت حسرت اغوش شما را دارد صبح و شب روی لبش ذکر خدایا دارد دخترت چشم به راه است کجایی اقا؟ روز او بی تو سیاه است کجایی اقا؟ بی تو در قلب پر اهش هیجانی شده است نیستی تا که ببینی چه جوانی شده است #@shia_poem
ای ولی نعمتِ ایران پدرت را کشتند آه ، ای شاهِ خراسان پدرت را کشتند در میان حرمت سینه زنان می گوییم ... وامصییت که رضا جان پدرت را کشتند آنقَدَر از نفس حیدری اش ترسیدند ... آخر از ترس ، هراسان پدرت را کشتند چارده سال ، سیه چالِ بلا جایش بود عاقبت در دلِ زندان پدرت را کشتند از بلا هر چه که می شد به سرش آوردند امتِ دور ، ز انسان پدرت را کشتند اشک ، در چشم و به لب ناله ی "خَلِّصْنی" داشت در عوض با لب خندان پدرت را کشتند تا که دیدند کسی نیست ، که یاری ش کند ... چقَدَر ساده و آسان پدرت را کشتند حتما آن لحظه که بارید ، برای جدش ... موقع بارش باران پدرت را کشتند گر چه از فرطِ شکنجه بدنش آب شده ... تو بگو با لب عطشان پدرت را کشتند ؟ گر چه اصلا غُل و زنجیر ، لباسش شده بود کِی دگر با تن عریان پدرت را کشتند ؟ @shia_poem
به پای صبر تو آخر مُذاب شد آهن برای حال تو حالش خراب شد آهن به خویش لطمه زد و شد کبود از اینکه؛ برای زجر تنت،انتخاب شد آهن بماند اینکه خودش را به دور پای تو بست بماند اینکه به دستت طناب شد آهن همینکه بر اثرش زخم دید پاهایت چنان کشید خجالت که آب شد آهن اگر به پای تو زنجیر شد گمانم که؛ سه بار شامل آه رباب شد آهن همان دمی که برای گلوی یک کودک یکی پرید و سه تا انشعاب شد آهن به یاد زانوی عباس بوده ای شاید برای پای تو هرجا رکاب شد آهن به روی فرق عمو آخرش به شکل عمود نشست و با سر او بی حساب شد آهن یزید خورد همین که شراب بعد کباب دلش برای رقیه کباب شد آهن @shia_poem
با گریه،با آه دمادم می نویسند در ذیل مُصحف،شرحِ ماتم می نویسند اندوه را با جوهر غم می نویسند این روضه را مثل مُحَرَّم می نویسند کوچه به کوچه مجلس ماتم گرفتند کَرّوبیان با روضه خوان ها دم گرفتند آیات قرآن حضرت موسی بن جعفر ع تسبیحِ ایمان حضرت موسی بن جعفر ع آوای باران حضرت موسی بن جعفر ع دردی و درمان حضرت موسی بن جعفر ع لب تشنه ی عشق توام باران عطا کن از دردمندان توام درمان عطا کن چشم مرا تر کن زمان ربّناها لطفاً نگاهم کنم میان این گداها پیچیده در هفت آسمان ها این صداها: یا "فاطمه معصومه"ها و یا "رضا" ها خورشید و ماه آسمانِ مُلک ایران فرزندهایت صاحبان مُلک ایران موسی طور غم عصایت را شکستند با زجر تو قلب رضایت را شکستند نامردها دست دعایت را شکستند زیر لگدها ساق پایت را شکستند چیزی برای تو به جز ماتم نمانده نای مناجاتی برایت هم نمانده سجاده اش را خیسِ اشک ربنا کرد درد تمام دردمندان را دوا کرد در حق دشمن نیمه ی شب ها دعا کرد امّا به دست تازیانه روزه وا کرد آه از غروب درد و قلب پست دشمن افطارها غم خورده ای از دست دشمن شیعه هنوز از غُصه ات تشویش دارد داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد سِندی کافر بد زبانش نیش دارد روی لبش دشنام قوم و خویش دارد با ذکر مادر درد پهلو می کشیدی داغ حسن را کنج زندان می چشیدی در این قفس بال و پری دیدم؟ندیدم جز روضه چیز دیگری دیدم؟ندیدم زیر عبایت پیکری دیدم؟ندیدم جز استخوان لاغری دیدم؟ندیدم داغ تو ما را کشت ای فرزند زهرا عَجِّل وفاتی خوانده ای مانند زهرا با جوهر خون نامه ات توقیع گردید اندوه تو در روضه ها توزیع گردید آیه به آیه سوره ات تقطیع گردید بر تختِ‌پاره پیکرت تشییع گردید با این همه..،تو بی کفن ماندی؟نماندی آقا!بدون پیرهن ماندی؟نماندی اصلاً تنت آماج تیغ و نیزه ها شد؟! از پشت سر راس تو از پیکر جدا شد؟! اینگونه دور خیمه هایت شر به پا شد؟! ناموس تو راهیِ شامات بلا شد؟! پس هیچ دردی مثل درد کربلا نیست پس هیچ داغی داغ شاه سرجدا نیست @shia_poem