eitaa logo
شعر شیعه
7.3هزار دنبال‌کننده
529 عکس
200 ویدیو
20 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
جاى ناله زدن آماده کنيد تابوتى برا من آماده كنيد فاطمه منتظره بايد برم زود بريد يک کفن آماده كنيد هنو يادمه نفس نفس ميزد همه رو از دور خونه پس ميزد يادمه شبا تا صبح از زور درد بالش و به ميلۀ قفس ميزد يادمه که شالم و گرفته بود راه اشک و نالم و گرفته بود يادمه بال خودش شکسته بود ولى زير بالم و گرفته بود يادمه به هيچ کسى امون نداد زخماش و حتا به من نشون نداد همه زندگيم و مديونشم جونم و تا نخريد جون نداد هنو يادمه حرم آتيش گرفت همه چى در نظرم آتيش گرفت در خونه رو یه بار آتيش زدند ولى صد بار جگرم آتيش گرفت يادمه داشتم ميفتادم.... نذاشت حتى تو دلم یه ذره غم نذاشت روبه قبله شد که روبرا شدم فاطمه هيچى برا من کم نذاشت حالا اون که دس به ديواره منم اونکه درد داره و بيداره منم دستم از خجالتش درنيومد اين وسط اونکه بدهکاره منم هيچ جا اشکم اين چنين در نيومد کارى از دست کسى برنيومد صداى ناله ش و آخر درآورد ميخ در همين جورى درنيومد کاشکى پشت در من و صدا ميکرد در خونه رو نسوخته وا ميکرد كاشكي قبل از اونکه قنفذ برسه دستش و از شال من جدا ميکرد @shia_poem
@shia_poem گر چه در خاک نهان شد بدن خستۀ تو کعبۀ خلق بود خانۀ در بستۀ تو شمع سان سوختی و آب شدی دم نزدی که جهان سوخته ازگریۀ آهستۀ تو گر چه آوای اذانت شده بر لب خاموش می دمد لالۀ توحید زگلدستۀ تو کیست تا مثل تو از لطف به قاتل نگرد ای فدای نگه چشم زخون بستۀ تو گل لبخند تو نگذاشت بدانند که بود یک جهان غصه درون دل وارستۀ تو خلق، یک لحظه زدرد دلت آگاه نشد بی صدا بود زبس گریۀ پیوستۀ تو چه به زهرا گذرد گر بگذارد به جنان دست بشکسته به پیشانی بشکستۀ تو پیش از آن روز که آب و گل ما خلق شود اشک ما ریخته بر روی به خون شستۀ تو "میثم" سوخته دل را زکرم وامگذار کز همه رسته و عمری شده وابستۀ تو @shia_poem
باز داغِ سینه بی اندازه شد بارِ دیگر کُهنه زخمی تازه شد شب رسید و بامِ كوفه تار شد باز دردی آشنا تكرار شد گرچه شب بود و فلك در خواب بود سینه‌هایی تا سحر بی تاب بود آه فصلِ زخم‌ها آغاز گشت نیمه‌شب آرام دَربی باز گشت می‌چکد خون از دلی افروخته باز شد در مثل دربِ سوخته رختِ مشكی را به تن پوشید و رفت سنگِ غُسلی را حسن بوسید و رفت گریه‌ای بر سینه خنجر میزند باز هم عباس بر سر میزند چشمِ زینب در قَفا مبهوت بود بر سرِ دوشِ دو تَن تابـوت بـود می‌كِشد آه از جگر از بی كسی می‌رود تابوتی از دِلواپسی روضه هایش مانده اما در گلو می‌رود بابایِ زینب پیشِ رو بسكه زد خود را ، نوایَش زخم شد چشم‌ها و گونه‌هایش زخم شد با دلی پُر خون و زار و آتشین ناله زد بر شانه‌ی ام‌البنین دردِ تشییعِ جنازه دیدنیست رویِ سنگی خونِ تازه دیدنیست @shia_poem عالم و آدم کند گریه برای علی حیف که در خاک رفت قد رسای علی نخل بوَد منتظر چاه بوَد بی‌قرار حیف که خاموش شد صوت دعای علی گریه کند صبح و شام اشک فشانَد مدام تا که عدالت زند بوسه به پای علی زندگی بی‌علی سخت‌تر از مردن است کاش که ما می‌شدیم کشته به جای علی دامن محرابِ خون گشته بر او قتلگاه مسجد کوفه شده کرب و بلای علی تیغ به دشمن دهد، بذل به قاتل کند گر ببرد کودکی شیر برای علی مسجدیان یک طرف جمله گشایید صف تا که یتیمان نهند سر به سرای علی پیر فقیری زند بر سر و بر سینه‌اش طفل یتیمی شده نوحه سرای علی بذل و عنایت ببین لطف و کرامت ببین قسمت قاتل شده سهم غذای علی می‌دمد از سنگ‌ها نالۀ «یا سیدی» می‌چکد از نخل‌ها اشک عزای علی ثروت هر کس همان مال و منالش بوَد هستی «میثم» بوَد مهر و ولای علی @shia_poem از على بانگ اذان امشب به گوش ما نیامد مسجد کوفه پُر از جمعیت و مولا نیامد نخل هاى کوفه مى گریند و مى گویند با هم آنکه بود از اشک چشمش آبیار ما نیامد پیر نابیناى مسکینى چنین مى گفت امشب اى خدا یار من مسکین نابینا نیامد کودکی با کودکی می گفت من بی شام خفتم آنکه بر ما شام می آورد آمد یا نیامد دامن مادر گرفته گوشه ى ویرانه طفلى گوید اى مادر بگو امشب چرا بابا نیامد با صدای پای او لب های مامی گشته خندان چشم ما گریان شد و از او صدای پا نیامد چاه گوید من از آن مولا هزاران راز دارم رازدارِ در میان جامعه تنها نیامد نام مولا گشته میثم شمع جمع درد مندان گرچه شب بگذشت و آن ماه جهان آرا نیامد رفته امشب جانب عُقبا که زهرا را ببیند زین سبب آن شهریار کشور جان ها نیامد @shia_poem نه همین خون علی دامن محراب گرفت از دل زینب بی مادر خود تاب گرفت او نشد کشته که عدل و شرف و تقوی مرد مرگش از دیده ی صاحب نظران خواب گرفت تازه شد محنت بی مادری اطفالش که فلک از سرشان سایه ی آن باب گرفت نوح در نوحه که طوفان مصائب برخاست خاک را گویی که یک بار دگر آب گرفت روی قنبر که چو گیسوی حسن بود سیاه از غم قتل علی گونه ی مهتاب گرفت حسنش شال عزا کرد به گردن چو حسین آه کاین منظره جان از تن اصحاب گرفت خوشدل از خون علی لاله و گل رنگین است نه همین خون علی دامن محراب گرفت مرحوم #@shia_poem كوفه امشب چه ساكت و سرد است كوفه امشب چقدر پُر درد است كوفه امشب نميرود در خواب كوفه گرچه عجيب نامرد است چشمهایِ يتيمها پُر خون سرِ راهِ امير شبگرد است كاسه‌ها خالی است از شير و چهره از فرطِ گريه‌ها زرد است آه مادر ، غريبه امشب نيست نانِ ما را پدر نياورد است نذر دارم كه خونجگر نشوم من يتيمم يتيم تر نشوم پيرمردی كه می‌رسید اينجا مو سپيدی كه در دلِ شبها رویِ دوشش هميشه زخمی بود ردّی از بارِ كيسه‌ی خُرما در كنار تنور نان می‌پخت خنده‌اش می‌ربود غمها را جایِ بازیِ ما به دامنِ او پهلوان بود بود مَركبِ ما آه مادر بگو كجا رفته؟ آه بابا دلم گرفته بيا چهره‌اش بينِ خانه ديدن داشت حرفهایِ دلش شنيدن داشت گفت زخمی به زخمها نزنید یا نمک رویِ زخم ما نزنید گفت با ما كه طعنه‌ها نزنيد دستِ رد بر من و خدا نزنيد گريه می‌كرد و زيرِ لب ميگفت كه نمك رویِ زخمِ ما نزنيد روزگاری يتيم اگر ديديد خنده بر اشک بی صدا نزنيد پيشِ چشمانِ دختری كوچك سنگها را به نيزه‌ها نزنيد سرِ زنجير را به هر طرف نكشيد عمه‌اش را به ناسزا نزنيد
اگرچه زخم به فرقش سه روز منزل داشت علی جراحت سر را همیشه در دل داشت نه پنج سال خلافت، که پیش از آن هم نیز دلی به سینه چنان مرغ نیم بسمل داشت دمی که آینهٔ آب چاه را می‌دید هزار حنجره فریاد در مقابل داشت بلند دست کریمش ز دیده پنهان بود چو بوته‌ای که در آغوش خاک حاصل داشت به نخل عاطفه اش دست هیچ کس نرسید به ذره چون دل خورشید، مِهر کامل داشت اگر شبانه به اطعام سائلان می‌رفت -به جان فاطمه- شرم از نگاه سائل داشت پس از شهادت زهرا، علی ز عمق وجود همیشه در دل خود انتظار قاتل داشت @shia_poem
R@G: شب قدره و دلم بدجوری تو هول و ولاس برا بخشیده شدن رضای تو شرط خداس دنیا بین من و تو فاصله انداخته اقا خیلی وقته نوکرت قافیه رو باخته اقا منو زیر چتر مهربونیات پناه بده یه گوشه امنی به این کلاغ روسیاه بده من مزاحم تو و کار تو هستم می دونم من کلاغی ام که سربار تو هستم می دونم نکنه دیگه صدام براتو تکراری شده نکنه که گریه هام از روی بیکاری شده حق داری محل ندی اخه شما کجا و من حجت یکی یه دونه ی خدا کجا و من باشه خنده هات اقا باشه برای خوب خوبا منم اینجا دل خوشم با عشق این نوکریا برا بهتر شدنم یه فکری کن که دیر میشه هر کی از تو دور بشه توی لجن ها پیر میشه میخوام امشب تا میشه فکر یه رابطه کنم پیش تو پیش خدا یه اسمو واسطه کنم اونکه اسمش واژه صبرو پریشون میکنه روضه هاش ناموسیه چشاتو پر خون میکنه امشب اتیشه غمه توی نهاد روضه ام دَخَلتْ زینب علی ابنِ زیادِ روضه ام زینب و اسیری و کوفه و کاخ و بار عام همه چشما خیره شد به زینب و سر امام قمرش از روی نیزه اومده طشت طلا خیزرون چه میکنه با لب و دندون اقا زینب و یه کاروان خسته بین هلهله ست جلوی چشم رباب نگاهه زشت حرمله ست @shia_poem
در جهان گذران با همه ادوارش خوش خماری است که بر داد رسد خمّارش غیر پینه به جبین هیچ نجوید به جهان زاهدی را که بود از می گلگون عارش چه غمم هست ز تکفیر در آن شهری که شیخ از خانه برون آمده با زُنّارش قصه قسمت و رخصت به خرابات مگوی ساقی آن را که طلب کرد کند دیدارش آتش شمع شود روزی پروانه او تا که گیرد ز غمش نور، شب اغیارش الغرض سوخت دل ما ز نگاه ساقی تا بنوشند همه جرعه ای از رخسارش ........بیم افتادن در آتش دوزخ، کفر است ساقی ام گر شکند توبه ام از اصرارش روزه ات باز کن ای دل به شرابی که دهد به یتیم و به اسیر و به گدا افطارش ای که از میکده شهر نجف می آیی بر حذر باش که سر می شکند دیوارش چشم دل بسته به رویای نجف شد دیشب ای خروس سحری باز مکن بیدارش کی مکدر ز مس دل شود ایوان طلا حرمت آینه را کی شکند زنگارش با همه کوتهی اش پای نهد دل بر عرش بر سر سرو اگر دوست کشد بر دارش چون که آید به دم مرگ علی، حق دارد بر سر دار کند رقص اگر تمّارش روبها! دست بکش از سر مکر و حیله مرد این بیشه بود شیر، مجو آزارش چاره ای کن که سر نحس تو بر تن ماند تا نبسته است به سر زردترین دستارش شیر چون نعره کشد در وسط بیشه دهر زهره ای نیست کسی را که کند انکارش دست آن را نتوان بست که می بخشد بال بعد قطع ید جعفر که کند طیارش از شکافی که خورد خانه حق فهمیدم یک بهانه است دو دم در وسط پیکارش گوش تا گوش زند تیغ علی گردن را قبل از آن که شنود گوش کسی اخطارش پای بگذاشتْ به دوش نبی و گفت مَلَک خم به دوش آمده در کعبه چرا مختارش؟ دوش، تاریخ ورق خورده چه محکم می گفت کس به جز زینب کبری نکند تکرارش........ خاک عالم به سر خیل بنی آدم که چاه با بغض گلوگیر شنید اسرارش جگرش نیست که گویم نه! به تسلیم دلم نزد آن کس که خدا خوانده به حق کرارش بین زوار، قدم می زنم و امید است صید را در دهن شیر کشد نیزارش سر و سودای تولای تو و رسوایی به زمین می خورد آن کس که بیفتد بارش ای کبوتر که روی سوی نجف این دل مست همچو یک دانه زمین خورده بیا بردارش حرمت عکس جنان را به جهان داد نشان دام بر دانه کند فکر نه بر مقدارش گر که معیار تویی وای به من، نه! به رسل آبرو می برد از سیم، زر از معیارش رسم مردانگی اش را ز که آموخته تیغ که ز ابروی تو رخصت طلبد در کارش........ چه غم از جوشش بی وقفه کوثر مولا! این سپاهی ز شراب است به ما بسپارش باده از کنج لبت بر لب ما ریز که مرغ دانه بر جوجه دهد با مدد منقارش سر پیری ز سبویت شده مشهور غریب آری! اسمی شده از قد کمانش آرش @shia_poem من از جایی خبر دارم که باشد بهتر از جنت که زیبایی آن چیزی ندارد کمتر از جنت ندارد شربت و شهد و شراب و شیر و شیرینی ولی ایوان طلای آن بُوَد مُسکِر تر از جنت و آدم از بهشت آمد که در آنجا شود مدفون و جبرائیل هر هفته بیاید با سر از جنت من از انگور اطراف ضریحش خوب فهمیدم: شرابِ تلخِ این وادی بُوَد شیرین تر از جنت به قول اهل معنایی: که گرمایش گنه سوز است و حتی هست در آب و هوا هم خوشتر از جنت پناهِ بی پناهان است و گنجِ بی سر و پاها "نجف" اسم همان جایی که باشد برتر از جنت نجف درد و نجف درمان نجف پیدا نجف پنهان نجف آغاز و هم پایان نجف دلبَر تر از جنت جهان ارزانی اهلش، نجف اما برای من که شارعُ الرسولش هست حتی بهتر از جنت @shia_poem لحظاتی که خدا خلقت دنیا می کرد یاد از خال رخ حضرت مولا می کرد عالمی بود اگر، عین عدم بود و فقط مرتضی بود که با دست خود ابدا می کرد از ازل حضرت حق با دم یا حیدر خود در دل اهل یقین معرکه برپا می کرد آن زمان حضرت جبریل امین در بر عرش با سر زلف علی ناز به طوبا می کرد گر نبود امر ید الله؛ مگر دست کلیم اژدها را ز تن چوب ، هویدا می کرد اگر آن چشم شفابخش علی یار نبود کی مسیحا نظری بر زن نازا کرد هر چه میخواند نبی از صحف قرآنش مرتضی با عملش در دلش انشا می کرد آن قدر عبد خدا بود که لبهای رسول هرچه میگفت همان ثانیه اجرا می کرد در دل کعبه به دنیا نمیامد که؛ نبی تا ابد سجده بر آن مسجد الاقصی می کرد هر کجا احمد مختار قدم بر می داشت هر قدم در همه دم مدح علی را می کرد میثم از نخله ی عشق علوی می، می خورد و کفایت به عسلخانه ی خرما می کرد جالب اینجاست که بابای عجایب همه وقت تکیه بر تکیه گه حضرت زهرا می کرد تا که از حضرت حق ، وحی غضب می آمد حیدر آن را وسط معرکه معنا میکرد در دل جنگ اگر تیغ هویدا می کرد با دو حرکت همه را نصف ز پهنا می کرد تا که از راس عدو کاسه ی سر می افتاد صاحب سر قد خود را ز کمر تا می کرد با همان نحوه ی شمشیر زنی پدرش در دل علقمه عباس چه غوغ
ا می کرد نه ابالفضل و نه اکبر ، و نه قاسم بخدا هر چه میکرد همان دست توانا می کرد روز محشر که همه بر کرمش محتاجند کاش پرونده ی ما را خودش امضا می کرد   @shia_poem كار وقتي در بلا بر باده و ساغر كشيد جور ما را شاه مردان ساقي كوثر كشيد اقتدا سلمان به حيدر كرد در روز الست جام مي را مخفي از چشمان زاهد سر كشيد لافتي الا علي،شاعر كمي نقاش شد نقش شمشير علي را گوشه ي دفتر كشيد اختياري نيست،از لطف اميرالمومنين مرغ دل تا گوشه ي ايوان طلايش پر كشيد لحظه ي بخشيدن خاتم به هنگام ركوع نعره ي ياهو برايش مسجد و منبر كشيد مرتضي درد محبان خودش بر جان خريد كار بر آنچه نبايد مي كشيد آخر كشيد جاي بيعت با علي شد هتك حرمت بر علي هر چه مولايم كشيد از ضربه ي آن در كشيد مي گذارد دست خود بر شانه ي چاه آن غريب بار سنگين غم صديقه را حيدر كشيد @shia_poem مرغ درمانده ام و بال و پرم افتاده قرعه ی خون جگری بر جگرم افتاده معصیت ریشه ی ایمان مرا سوزانده بی سبب نیست ز شاخه ثمرم افتاده یک نفر نیست به داد من تنها برسد؟! آنقدر دام گنه دور و برم افتاده دیر شد، آخرِ عمری به خودم آمدم و وسط معرکه دیدم سپرم افتاده همه ی دار و ندار دل رسوای من است این دوتا قطره که از چشم ترم افتاده حب زهرا من خسران زده را آدم کرد بر زبان همه، حالا خبرم افتاده دلخوشم سائلم و ریزه خور پنج تنم روزی ام دست خدایان کرم افتاده بی سبب نیست به لب نادعلی می خوانم به سرم شور نجف، شور حرم افتاده هر شب جمعه دلم سوخت از آن روزی که سوی شش گوشه ی دلبر نظرم افتاده تربت کرب و بلا با دل من کاری کرد باده ی ناب هم آخر ز سرم افتاده روزی ام کرب و بلا نیست ولی شکرِ خدا به سوی مجلس روضه گذرم افتاده مادری موی پریشان به حرم آمد و گفت: خنجری کند به جان پسرم افتاده چقدر چشم طمع بر زره و پیرهنِ تشنه ی در دلِ خون غوطه ورم افتاده @shia_poem من هستم آن اسیر نِگون در وَبال خویش چون طفل گم شدم به دلِ قیل و قال خویش آن بسملم که می تپد از بال بال خویش حالی نمانده است که پرسم ز حال خویش من بی جواب می گذرم از سوال خویش بَهر تو بسکه طاقچه بالا گذاشتم هر شب قرار خویش به فردا گذاشتم من بخت خویش کشته،تو را وا گذاشتم از خون خود حنا به کف پا گذاشتم چون من مباد خونِ کسی پایمال خویش آن کس که رو به روی تو اِستاده،آن منم آن ناتوان که داده ز دستش توان منم آن کس که قهر کرده از او آسمان،منم آن کس که جای مانده ز هر کاروان منم حتی نمی رسم پس از این بر وصال خویش دلبر کمند بَست و من آن را گُسیختم ای خاک بر سرم که ز یارم گُریختم بر سر نشسته خاک فراق تو بیختم سوغات چون نشد بخرم باز ریختم از خرده های دل به دلِ دستمال خویش ای داد ، کان شراره ی غیرت ز فرطِ ناز پروانه ی دُکان مرا سوخت بی جواز جایم نداد گوشه ای از پرده حِجاز الطاف تو به نیم نفس بسته است و باز من گیر کرده ام به دلِ ماه و سال خویش شد روی شانه این سر شوریده سر گران تیغی درآورید به رقص ای فرشتگان حجت تمام می کنم اکنون به دلبران قبل از غروب گر نَستانی ز بنده جان من خون خویش می کنم امشب حلال خویش مهرت به دل نیامده بی چند و چون نشست جاه و جلال تو به دل از بس فزون نشست بیچاره دل ز حشمتت از در برون نشست فالی زدم به حافظ و دستم به خون نشست دوشینه دیده ام جگرم را به فال خویش گفتی که عاشقان تو سادات عالمند گفتی که وحشیان غزال تو آدمند ره بُردگان وصل تو، هم بیش و هم کمند در آبگیر ذی حجه صید مُحَرَّمند این ماهیان خفته به آب زلال خویش ما را کسی به سوی بیابان نمی برد درد مرا کسی سوی درمان نمی برد کس زیره را به جانب کرمان نمیبرد این نامه را کسی سوی سلطان نمی برد کای محتشم مرا بپذیر از جلال خویش از بس که داغ دیده و از جا نرفته ام جایی چو شمس بهر تماشا نرفته ام بسیار رفته اند،من اما نرفته ام من تا کنون به خیمه ی آقا نرفته ام تا اشک من ز گونه بگیرد به شال خویش جُستیم،در تمام دو عالم جَنَم نبود ضایع تر از شکست جگر ها ستم نبود در هیچ خانه بر لب این رود نَم نبود در شهر کاغذی که شود محرمم نبود معنی نوشت نامه ی خود را به بال خویش @shia_poem با یا علی، خدا را با اشک چشم خواندم با فاطمه دعا را با اشک چشم خواندم وقت اذان مغرب، چشمم به سفره تا خورد آیات هل اتی را با اشک چشم خواندم دل مرده بودم اما زنده شدم دوباره تا ختم الانبیا را با اشک چشم خواندم دیدم دلم گرفته، ذکر حسن گرفتم با دوست ربنا را با اشک چشم خواندم وقتی در اوج گرما بی تاب و تشنه
بودم سالار کربلا را با اشک چشم خواندم فورا مرا خریدند، هربار پنج تن را پنهان و آشکارا با اشک چشم خواندم وقتی دلم شکست و یاد حسین کردم با خویش روضه ها را با اشک چشم خواندم عالم به گریه افتاد، تا شرح غارت آن مظلوم سر جدا را با اشک چشم خواندم حتی کفن نکردند آن پیکر رها را جریان بوریا را با اشک چشم خواندم از غربتش زبانم وقتی به لکنت افتاد باقی ماجرا را با اشک چشم خواندم @shia_poem ای بهترین ذکر دل ها ، یاربِّ یاربِّ یارب ای زمزمه ی دو دنیا ، یاربِّ یاربِّ یارب یار غریبانِ تنها ، یاربِّ یاربِّ یارب تنها پناه دل ما ، یاربِّ یاربِّ یارب از تو نمایم تمنا، یاربِّ یاربِّ یارب ای ذکر اهل مناجات ، یاربِّ یاربِّ یارب نام تو قاضی حاجات، یاربِّ یاربِّ یارب نغمه ی اهل سماوات ، یاربِّ یاربِّ یارب عالم ز لطفت شده مات ، یاربِّ یاربِّ یارب ای یار پنهان و پیدا ، یاربِّ یاربِّ یارب تو زمزمه ی حبیبی، تو ناله ی هر غریبی دلْ خستگان را پناهی ، مقصود اَمَّن یُجیبی در رنج و درد و مصائب ، یار دل پر شکیبی تو هر دعا را اجابت ، هر ناله ای را مُجیبی هر دل بگوید به سودا ، یاربِّ یاربِّ یارب یا سیدی یا الهی ، بر بی پناهان پناهی تویی که ما را بخوانی ، با این همه روسیاهی از درگه خود نرانی ، ما را به این پُر گناهی کن از سرِ رحمت خود ، بر سائلانت نگاهی ای بخششِ بی تقاضا ، یاربِّ یاربِّ یارب ای منشأ جود و رحمت ، ای معدن هر کرامت ای نور ارض و سماوات ، ای اوج مهر و محبت ای مهربان تر زِ هر کس، ای بخشش بی نهایت بر بندگان گنه کار ، با مغفرت کن عنایت اِغفر ذُنوبی اِلاهی، یاربِّ یاربِّ یارب ای مبدأ مهربانی ، ای دلبر آسمانی ای خالق هر چه خوبی ، معبود هر دو جهانی در جای جایِ دو گیتی ، پیدایی و بی نشانی حاشا که از بارگاهت ، این روسیَه را برانی رحمت شده از تو بر پا ، یاربِّ یاربِّ یارب ای خالق حیِّ داور ، یاربِّ یاربِّ یارب سید و مولا و سرور ، یاربِّ یاربِّ یارب از فهم مایی تو برتر ، یاربِّ یاربِّ یارب ای از همه مهربان تر ، یاربِّ یاربِّ یارب بی مثل و مانند و همتا ، یاربِّ یاربِّ یارب هر کس بجوید نشانه ، از عشقت ای بیکرانه تو از ازل بوده ای و ، هم تا ابد جاودانه ای بهترین ذکر هستی ، در زمزمه شبانه هر کس تو را خوانَد ای یار ،با نغمه ای عاشقانه محبوب دنیا و عقبی ، یاربِّ یاربِّ یارب ای یار هر دل شکسته ، یاربِّ یاربِّ یارب معشوق جان های خسته ، یاربِّ یاربِّ یارب هر که به راهت نشسته ، یاربِّ یاربِّ یارب بر لطف تو دل ببسته ، یاربِّ یاربِّ یارب ای یار و معشوق والا ، یاربِّ یاربِّ یارب ای از تو مهتاب و خورشید ، نورت به هر ذره تابید ماییم و کوه گناه و ، از تو همه لطف و امید نادیده ای و نباشد ، جایی که نَتوان تو را دید ای وای از آن قلب سنگی ، کز ذکر و یادت نلرزید از خود مرانی تو ما را ، یاربِّ یاربِّ یارب تو نور و ما خود حجابیم ، جا مانده از آفتابیم تو حی سبحانی و ما ، در غفلت و وَهم و خوابیم تو حاکم مطلق و ما ، محکوم روز حسابیم ما ای خدا بنده ی تو ، هم سائل بوترابیم بگذر ز ما جان مولا ، یاربِّ یاربِّ یارب بنده ی تو ما همه ایم ، ما با تو در زمزمه ایم گر چه کنیم از تو دوری ، سوی تو در خاتمه ایم بنگر پناهندگانی ، بر حیدر و فاطمه ایم ما تشنه ی جرعه ی عشق ، از ساقی علقمه ایم کن کربلا قسمت ما ، یاربِّ یاربِّ یارب @shia_poem ای شنیـده ز دَمت ختم رسل بوی خدا دیده در ماه رخت چشم علی روی خدا چشمِ چشمِ حقـی و بـازوی بازوی خدا منطقت وحی و زبان تو سخن‌گوی خدا سینـه‌ات مخـزن اسـرارِ هـوالهوی خدا خـلقتت آینـۀ خُلـق خــدا، خوی خدا سوَرِ، کوثـر و یاسین محمّد، رویت لیلۀ القدر خدا، سایه‌ای از گیسویت مصطفـی شیفتـۀ وجهۀ ربانی تو نورهـا هاله‌ای از طلعت نورانی تو ملک و جن و بشـر گرم ثناخوانی تو آسمان گوشه‌ای از سفرۀ مهمانی تو روح جبریـل امین مرغ گلستانی تو وحی پرواز کنـد وقت سخن‌رانی تو نگـه نافـذ چشم تو مسیحای علی است راز هر موی تو یک لیلۀ احیای علی است خالـق عزّوجـلّ مــدح تــو را می‌گوید پــدر از بـاغ جنـان عطر تو را می‌بوید کوثر از اشک سحرگاه تـو رخ می‌شوید عصمت از چار طرف راه تـو را می‌پوید خلد، خـاک در سلمـان تـو را می‌بوید از قدم‌‌هــای کنیـز تــو ملک می‌روید بـال جبریـل امیـن فرش ره زائر توست دو جهان گمشده در تربت بی‌حائر توست دفتـر مـدح تـو قـرآن رسول الله است مهـر تــو پایـۀ ایمـان رسول الله است دامنت بـاغ دو ریحـان رسول الله است سینۀ پـاک تـو رضوان رسول الله است صـورتت سـورۀ فرقـان رسول الله است جان تو جان علی، جان رسول الله است برتـر از دانـش و ادارک و ثنـای همه‌ای تو
همان فاطمه‌ای فاطمه‌ای فاطمه‌ای" طایـر قلـۀ عـرشی و زمیــن منزل توست عقـل کـل زائر کاشانۀ خشت و گل توست ناقه‌ات رفـرف و آغـوش خدا محمل توست وسعت باغ جنان گوشه‌ای از محفل توست تو در آغوش خدایـی و خدا در دل توست تـا ابـد ذریّـۀ ختـم رسـل، حاصل توست کوثـر رحمتـی و ساقی تو دست علی است بودِ تو، بود علی، هستیِ تو هست علی است پدرانـم همــه خــاک قــدم دو پسرت پسرانـم همــه تـا روزِ جـزا خاک درت پدرت گفت: به قربان تو دختـر، پدرت! مـادرت عصمـتِ ذاتِ احــدِ دادگـرت دخترت زینب کبراست- حسینِ دگرت تو: صدف، نسلِ علی تا صف محشر: گهرت نور و فرقانی و طاهایی و یاسین علی مهر تو دین علی، مشی تو آئین علی جز تو یا فاطمه بر ختم رسل کوثر کیست؟ بضعــه و مـام دو ریحـانۀ پیغمبر کیست؟ دختـری را که پدر گفته به او مادر، کیست؟ با علی همدم و هم پایه و هم سنگر کیست؟ حامـی دست خـدا، دخت پدرپرور کیست؟ بین دشمن تک و تنها سپر حیدر، کیست؟ تو سراپا علی استی و علی زهرایی است نـه علی، بلکه خدای ازلی زهرایی است نوح تـوحیـد در امـواج خطر کیست؟- تویی روح مابیــن دو پهلوی پــدر کیست؟- تویی اُمِّ دیــن، اُمِّ کتـاب، اُمِّ بشــر کیست؟- تویی مطلع‌الفجرِ دو شمس و دو قمر کیست؟- تویی بهتریـن یـار علـی در پس در، کیست؟- تویی به علـی بازو و شمشیـر و سپر کیست؟- تویی بهتـرین یـار علـی یار علی یار علی! تا صف حشر به هر عصر، طرفدار علی! هـر کــه از قبـر نهـان تـو نشانی می‌خواست گفتمش در دل تو، در دل من، در دل ماست بس کـه پیداست، به چشم دگران ناپیداست نه مدینــه، همـه‌جا تربــتِ پــاکِ زهراست فاش گویم: حـرمِ فاطمـه، آغــوش خداست حال می‌پرسم: آنجا که خدا نیست، کجاست؟ چــارْ دیوارِ بهشت دل ما حائر توست تو همان وجه خدایی و خدا زائر توست تو کجا؟ این همه رنج و غم و آزار کجا؟ تـو کجـا؟ نالـه بین در و دیوار کجا؟ بضعـۀ احمد و دود و شــرر نار کجا؟ روی حـور و ستمِ دیـوِ ستمکار کجا؟ مخزن سرِّ حق و صدْمۀ مسمار کجا؟ گل بی‌خار؟ کجا نیشِ سرِ خار کجا؟ از در سوختــۀ خانه تو معلوم است به خدایی خداوند، علی مظلوم است شـده نزدیـک بـه آتش بکشـم دنیا را گوییــا می‌نگـرم ایــن ستـمِ عظما را کـه فلانی بـه فلان گفـت: بزَن زهرا را آن که سوزانـد بـه آتش، حرمِ طاها را کشت بـا کشتـن نامـوس خدا، مولا را زد چو بر باب ولایت به جسارت، پا را لگدی زد به در و سوخت روان همه را کشت یـک سوم سادات بنی فاطمه را نـه فقـط دسـت عـدو بیت تـو را آتش زد دست شیطان به همه هست خدا آتش زد بــه دل سوختـه اهـل ولا آتش زد به خدا بر حرمِ کـرب و بلا آتش زد تا صفِ حشر به قلب شهدا آتش زد بال جبریل امین را ز جفـا آتش زد زین شرر تا صف محشر دل عالم سوزد پای این آتش دل، سینۀ «میثم» سوزد @shia_poem عبدی که بود پست و هوسران تر از همه برگشته سر به زیر، پشیمان تر از همه از خود فرار کرده غلام فراری ات سوی تو بازگشته گریزان تر از همه یا که مرا مقابل این خوب ها بزن یا که مرا ببخش نمایان تر از همه از روی جهل، حال خوشی را که داشتم بر معصیت فروختم ارزان تر از همه وقتی سلاح اشکِ مرا غفلتم گرفت ماندم میان معرکه حیران تر از همه غیر از تو ای کریم کسی می خرد مگر؟! آن را که بی بها شد و ویران تر از همه من ناامید نیستم از لطف و رحمتت هستم اگر چه بی سر و سامان تر از همه خواهی گرفت روز حساب و کتاب خلق بر نوکران فاطمه آسان تر از همه دلبسته ام به لطف کریمان، در این میان بر رحمت حسین فراوان تر از همه بالای تل زینبیه آه می کشید اُخت الحسین پاره گریبان تر از همه بر نیزه تکیه داد ولی باز نیزه خورد شاهی که بود زخمی و عطشان تر از همه @shia_poem بگیر تُو دستت سر و سامونم و رها نکن حال پریشونم و فدات بشم فقط یه بار نگام کن منم وسط می ذارم این جونم و من نمیخام وصله ناجور بشم با کارام از تو انقدر دور بشم اگه قراره که روت و نبینم بهتره از همین الان کور بشم نذار که تا ابد خجل بمونم با پای لنگم توی گل بمونم بذار سرم رو زیر پات بذارم نذار که آرزو به دل بمونم درد داریم بده دوای مارو بیا و کم کن شر دشمنارو میگن درای حرما رو بستن دوباره وا کن راه کربلارو برام همینکه روضه خونم بسه همینکه گریه کن بمونم بسه همینکه یک بار تا میگم حسین جان مادرت از عرش بگه جونم بسه میگن که هر هفته شب جمعه ها روضه به پا میکنه تو کربلا تو قتلگاه میگه غریب مادر بمیره مادر که سرت شد جدا @shia_poem زار و دامن آلوده، آمدم به مهمانی حاصل همه عمرم، گشته این پشیمانی گرچه من گنهکارم، گشته ای خریدارم یا کریم و یا الله ، ی
ا کریم و یا الله سر به زیر و شرمنده، دل به لطف تو بستم توبه نامه ای باطل، مانده بر روی دستم معصیت شده کارم، از تو هم طلبکارم یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله مورد پسند تو ، زندگی نکردم من یک سحر به عشق تو ، بندگی نکردم من مانده بر زمین بارم، دلخوشم تو را دارم یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله با کمال بی شرمی، قلب یارم آزوردم نزد حضرت صاحب، آبروی خود بردم سرچگونه بردارم، کرده معصیت خوارم یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله با محبّت زهرا، تا نجف کشیدم پر ذکر هرشب قدرم، یا علی مدد حيدر بر علی گرفتارم، حبّ مرتضی دارم یا کریم و یا الله ، یا کریم و یا الله زیر لب علی امشب، نام فاطمه دارد یاد مهربان یارش، آه و زمزمه دارد شد زمان دیدارم، من قتیل مسمارم فاطمه کجایی تو ، مردم از جدایی تو با حسین حسین امشب، حاجتم روا باشد چون که افضل الاعمال، طوف کربلا باشد شد حسین خریدارم، میل کربلا دارم اى حسين مظلومم ، اى حسين مظلومم با نگاه اربابم، همچنان زهیرم کن با تنی به خون غلتان، عاقبت به خیرم کن شد حسین مدد کارم، شاه با وفا دارم ای حسین مظلومم ، ای حسین مظلومم روی نی نسیم آمد، گیسویش تکانی خورد بس که دلبری می کرد، صبر خواهرش را برد گفت حسین گرفتارم، در میان اغيارم اى حسين مظلومم ، اى حسين مظلومم @shia_poem سفره دار خدا امام زمان دگر امشب بيا امام زمان شب قدر است هر كجا هستي التماسِ دعا امام زمان منكه امشب به يادِ تو هستم ياد كن پس مرا امام زمان دست بر دامنت اگر نرنم بروم پس كجا؟ امام زمان آمدم آشتي دهي من را باخودت، با خدا امام زمان كاش قرآن به سر بگيرم من يك شبِ قدر با امام زمان جاي دوري نمي رود كه كني گوشه چشمي به ما امام زمان خوب شد در شبِ عزاي علي با تو هم هم صدا امام زمان شبِ تقديرِ من بيا بنويس يك سفر كربلا امام زمان @shia_poem
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات در این شب های عزیز ، خادمین کانال را نیز از دعای خیرتان محروم نسازید. 🙏 یا علی @shia_poem
با "محبت" آمدی، صید کمندم کرده ای با همین ترفند ساده، پایبندم کرده ای بی بهاتر از همه هستم ولی با لطف خود در میان عاشقانت ارجمندم کرده ای بار سنگین گناهانم ذلیلم کرده بود با نگاه رحمت خود سربلندم کرده ای در پناه گرم آغوشت مرا جا داده ای در پناه خود مصون از هر گزندم کرده ای بیشتر از دیگران دارم صدایت می زنم بیشتر از دیگران چون دردمندم کرده ای راستش این است آقاجان اگر می خواهی ام چون محب مادرت بودم، پسندم کرده ای تا قیامت روزی ام از خوان زهرا می رسد شاکرت هستم که بر او مستمندم کرده ای @shia_poem
ای که دیدار تو رویای شب تار من است یک نگاه تو طبیب دل بیمار من است گر به دادم نرسی می روم از دست، بیا نامت آرامش این قلب گرفتار من است همه جا بخشش و احسان و کرم کار تو است کاسه لیسیِ درِ خانۀ تو کار من است دانم ای دوست که بی ارزشم و بی قیمت ولی آخر چه کسی جز تو خریدار من است بگذری گر شبی از گوشۀ سجاده من بنگری آهِ جگر سوز فقط یار من است کاش آید سحری که تو لیاقت بدهی بعد یک عمر دگر نوبت دیدار من است ای عزیزِ همه عالم تو خودت می دانی کوله باری ز گنه تحفۀ بازار من است پسر فاطمه ما سائل درگاه توایم کرمی کن که گدایان سر راه توایم @shia_poem
شباي قدر گذشته و فرصتا داره مي گذره مثه يه چشم به هم زدن اين شبا داره ميگذره شباي قدر گذشته و تو حسرت لحظه هاشم نكنه كه بين خوبات از قلم افتاده باشم اگه كه بندتو هنوز نبخشيدي چيكار كنم اگه زبونم لال ز من دست كشيدي چيكار كنم شباي قدر گذشته و بارون حسرت مي بارم به اين شباي پيش رو خدا هنوز اميد دارم شباي قدر گذشته و تقديرمو رقم زدن ايشالا چند تا كربلا براي من قلم زدن ايشالا كه تو اين شبا حاجت من روا بشه با سقوط آل سعود راه مدينه وا بشه ايشالا شاملم شده نگاه لطف تو خدا روزيم بشه به دفعات زيارت امام رضا دارم ميون حاجتام يه آرزوي دلنشين به من يه كربلا بده پاي پياده اربعين كرببلا نزيكترين راه رسيدن به خداس راه شبيه حر شدن برا تموم بنده هاس شبهاي جمعه فاطمه با اضطراب و واهمه آيد به دشت كربلا ..... @shia_poem
ما را در اوج دل نگرانی نگاه کن بر این بهار رو به خزانی نگاه کن امشب غریبه نیست میان من و شما قدری به نوکرت خودمانی نگاه کن مثل خدا که در رمضان خوب می خرد آقا تو هم به ما رمضانی نگاه کن این دل برای آمدنت زیر و رو شده این دل شده است خانه تکانی نگاه کن بد کرده ام اگر که جوانی نموده ام جرم مرا به دید جوانی نگاه کن عجل علی ظهورک یابن الحسن، بیا حیف است پشت ابر بمانی نگاه کن نیمی زعمر، در هوس کربلا گذشت نیمی دگر به مرثیه خوانی نگاه کن عباس چون علیست جبینش شکافته زینب چو فاطمه است کمانی نگاه کن @shia_poem لحظات دعا، خداحافظ روزهای خدا، خداحافظ لحظات غریب قبل سحر بوی افطار هر شب مادر ظهرهای کلافه‌ی بی‌حال جزءهای نخوانده‌ی امسال ذکرهای نهفته زیرِ لب مثل تصمیم‌های "از امشب..." ذکرمان گشت ربنا، افطار پای هر سفره آتنا، افطار چه‌قدَر با خدات کردی حال؟ پلک بر هم زنی شده شوال چشم‌های به در، خداحافظ لحظات سحر، خداحافظ روزهای مقدس رمضان لحظه‌های غریب تا به اذان حال و احوال قبل افطاری قدرهای بلند بیداری چه‌قدَر مانده است تا ساحل رمضان رفت، ای دل غافل! راه باز است، تو نمی‌بینی میوه‌ی بغض را نمی‌چینی خویش‌تن را بشوی پس با اشک دست بر دامن توام، یا اشک! اشک تنها چراغ این راه است از مسیر درست آگاه است دست خود را بده به دست چراغ تا کبوتر شود دوباره کلاغ تا پر و بال در حرم بزند توی باب‌الرضا قدم بزند شب بیست و نهم، چه مایوسی تو که مثل کبوتر طوسی گاه در پشت پنجره فولاد گاه در کنج صحن گوهرشاد دل تو سنگ مرمر حرم است تا به اذن دخول، یک قدم است السلام علیک! دل‌تنگم ای بمیرم که مایه‌ی ننگم ای بمیرم که زائرت نشدم بیست و نُه روز شاعرت نشدم به من خسته هم نگاهی کن دل من را دوباره راهی کن @shia_poem بهترین فصل دعا بود نمی‌دانستم مرغ آمین همه جا بود نمی‌دانستم یا كریم دل من سی شب و سی روز تمام در قفس بود و رها بود نمی‌دانستم «ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم» لطف، بی‌چون و چرا بود نمی‌دانستم عابر كوچه دلتنگی و حیرت بودیم خانه‌ی دوست كجا بود؟ نمی‌دانستم و خدا را به علی! باز قسم خواهم داد صحبت از عشق خدا بود نمی‌دانستم @shia_poem وقتِ خداحافظیه، مهمونیم تموم شد! حسرتِ این روزایِ خوش، بغضی توی گلوم شد صاب خونه ممنون توأم، هیچ چیزی کم نذاشتی با اینکه لایق نبودم، سنگ تموم گذاشتی نمی تونم دل بِکنم، جدایی خیلی سخته! بدرقه رفتن اینطوری، خدایی خیلی سخته! ماه رمضون کجا میری!؟ نرو دلم می گیره از این به بعد باز غروبا، بی تو دلم می گیره تا سال بعد چیکار کنم! زنده شاید نباشم با چشم گریون دوباره، از تو باید جداشم حرف جدایی که میشه، دلم عزا می گیره دلم به یادِ روضه های کربلا می گیره *** حسین من نرو بمون، سایه ی روسرم باش حالا که عباس ندارم، پناه این حرم باش دلم شده پشتِ سرت، مثل موهات پریشون خودت بگو چیکار کنم، تنها تو این بیابون داداش نرو تورو خدا، نذار که در به در شم نذار با شمر و حرمله، تا کوفه همسفر شم @shia_poem دارم از پای بساط سفره‌ات پا می‌شوم بعد از این شبها خدایا باز تنها می‌شوم دور بودم سی شب از دنیای وانفسا ولی بعد از این سی شب دوباره غرق دنیا می‌شوم دست شیطان بسته بود و دست سلطان باز بود تا ابد ممنون این الطاف مولا می‌شوم میهمانی رو به پایان است و حالم خوب نیست میزبانم که رود من عبد هرجا می‌شوم حال و روزم مثل حال و روز عبدی مذنب است چاره‌ای دیگر نمانده رو به صحرا می‌شوم امشب از درد فراق اشکم به راه افتاده است میل گریه دارم و راهیِ دریا می‌شوم امشب این العفوها بوی جدایی می‌دهد الوداع ای ماه، دلتنگ سحرها می‌شوم چهره‌ام از فرطِ معصیت غبارآلوده شد با چنین وضعیتی عبد تو آیا می‌شوم؟ توبه‌هایم را بخر، اما گناهم را ببر ورنه امشب دست بر دامان زهرا می‌شوم تشنگی این روزها لبهای ما را خشک کرد با لب خشکیده غرق واحسینا می‌شوم @shia_poem
شب عيده ولي عيد بي تو كه معنا نداره هرچي غير تو من از خدا بخوام جا نداره ميگن امشب هرچي از خدا بخواي روا ميشه آقاجون كي پاي تو توي مدينه وا ميشه آرزومه تا ظهورت اگه زنده بمونم پشت تو با رهبرم نماز عيدو بخونم ماهِ ماه رمضون تو بودي و نديدمت هر شب آقا روضه خون تو بودي و نديدمت روزي كه تو مي رسي اون بهترين روز منه كي آقا به غير تو ياور و دلسوز منه شبا قسمتم مي شد آقا پريشونت باشم يه شبم ولي نشد افطاري مهمونت باشم حالا آقا بگو كه از فردا شب كجا برم با دعاي كي سر سفره هاي دعا برم من خودم خوب مي دونم كه عشقمون يك طرفه اس بعد از اين همه اميدم آقا روز عرفه اس يعني ميشه عرفه بين دعا ببينمت وسط روضه ي عباس كربلا ببينمت امسال آقا مهمون مدافعان حرميم براي دفاعِ از ناموستون هم قسميم آقاجون بيا ببين عاشقا روسفيد شدن همه با آرزوي ديدن تو شهيد شدن مرد واقعي بودن عشقشونو نشون دادن مطمئنم كه آقا رو زانوي تو جون دادن نمي افتاد از رو لبهاشون اميد عالمين تا دم آخر صداي يا لثارات الحسين @shia_poem ای خیر ناله ی سحری صاحب الزمان از درد ما که باخبری صاحب الزمان ما ندبه های پشت سر مرکب توایم پایان راه در به دری صاحب الزمان دیدی نیامدی و نشد زائرت شوم؟! شد عمر بی وفا سپری صاحب الزمان عید آمده به سائل خود سر نمی زنی؟! ای که امید چشم تری صاحب الزمان عیدی ما رضایت و بخشیدن شماست ما را نمی شود بخری صاحب الزمان؟! حاشا که رد کنی تو کسی را که قانع است بر یک نگاه مختصری صاحب الزمان ثابت قدم شدن درِ این خانه با شماست آقای سامرا نظری صاحب الزمان امشب دعا به حال دل تنگ ما نما از کربلا که میگذری صاحب الزمان @shia_poem
من آن حریفِ تُنُک‌روزیَم که چون مَهِ عید تمامِ دورِ نشاطم به یک پیاله گذشت ... #@shia_poem
ماه رویی که شب قدر بود یک خالش در سرا پرده ی ماه رمضان, پنهان است *عید بر شما مبارک* #@shia_poem
خلقی به هم نشان مه عید می‌دهند انگشتِ من چو قبله نما مانده سوی تو @shia_poem
بر شعر زلال شاه بیتی تو حسن اکسیر قریحه ی کمیتی تو حسن از بارگهت کسی نگردد مأیوس والله کریم اهل بیتی تو حسن #@shia_poem
سر کرده‌ام چه سخت سحرهای شهر را طی کرده‌ام تمام گذرهای شهر را هرجا که رفته ام به در بسته خورده ام کوبیده ام تمامی درهای شهر را گفتند با تو اند ولی کیسه های زر تغییر داده است نظر های شهر را تمرین رقص و هلهله و جشن می کنند آماده می کنند هنر های شهر را آن باغ های سبز که گفتند، سنگ بود برداشت کرده اند ثمرهای شهر را آهنگری شلوغ ترین شغل کوفه است تعمیر می کنند سپرهای شهر را فطرس کجاست تا برساند به دست تو این آخرین سلام و خبرهای شهر را... @shia_poem سیر و سلوک من شده آواره بودن بی "چاره" بودن با وجود چاره بودن هرکس کسی دارد ولیکن من ندارم کاری به جز زانو بغل کردن ندارم من دوست دارم کوچه گرد شب شدن را شب تا سحر دلواپس زینب شدن را رفتند اما یک نفر دور و برم بود آن یک نفر هم سایه ی پشت سرم بود گشتم ولی این شهر پروانه ندارد انگار جز طوعه کسی خانه ندارد این شهر بی درد است، یک زن اهل درد است طوعه پناهم داد، خیلی طوعه مرد است چه مردم نامهربانی داشت کوفه ای کاش ده تا مثل هانی داشت کوفه در کوفه دیگر حرمت مهمان شکسته این چند روز آنقدرها دندان شکسته اینجا وفا دارد، وفاهای دروغی بازار هم دارد، چه بازار شلوغی! بازار، دنبال وفا رفتم، جفا داشت اما خدا را شکر دیدم بوریا داشت حالا که دستم بسته شد یاد علی ام معلوم شد امروز داماد علی ام از بام نه از چشمشان افتادم آخر دیدی چه کاری دست زینب دادم آخر؟! گفتم سرم را طوعه می گیرد به دامان اما سرم را کوفیان دادند طفلان مانند قربانی تنم را می کشیدند دست مرا بستند و از پا می کشیدند می خواستم خونم به پای رب بریزد گل در مسیر محمل زینب بریزد... @shia_poem
با سلام جهت گزینش و ارسال اشعار در کانال نیازمند یاری هستیم. عزیزانی که وقت و البته توانایی این مهم را دارند به آیدی زیر مراجعه فرمایند: @shia_poem_admin
اشکم به رخ، خونم به دل، آهم به سینه است ای زائرین، ای زائرین این جا مدینه است شهری که خاکش آبرو بخشد به جنّت شهر محمّد شهر قرآن، شهر عترت در هر وجب صدها چراغ راه دارد نقش از قدم های رسول الله دارد ای جا محمّد عالمی را رهبری کرد هم یار امّت بود و هم پیغمبری کرد ای جا ستمکاران کافر عهد بستند پیشانی و دندان پیغمبر شکستند این جا شرار آه جبریل امین ریخت خون از سر و روی محمّد بر زمین ریخت این جا علی پروانه سان گرد پیمبر گردید تا آمد نور زخمش به پیکر این جا دل پیغمبر اسلام خون شد این جا جگر از پهلوی حمزه برون شد این جا محمّد داغها بر سینه اش ماند زنگ غم و اندوه بر آئینه اش ماند این جا قدم بر عرش اعلامی گذارید چون پا به جای پای زهرا می گذارید این جا مراد از قبّة الخضراء بگیرید این جا سراغ از تربت زهرا بگیرید این جاست کعبه نه، زکعبه بهتر این جاست هم فاطمه هم تربت پیغمبر این جاست آوای وحی آید زدیوار رفیعش هم باب جبرائیل و هم باب البقیعش در بین آن محراب و منبر جا بگیرید بوسه زقبر مخفی زهرا بگیرید گلزار وحی و روضۀ طاهاست این جا آتش گرفته خانۀ زهراست این جا پشت در این خانه نزدیک همین قبر زهرا کتک خورد و علی بگریست چون ابر خورشید در این کوچه ها گردید نیلی بلبل سراپا سوخته گل خورد سیلی این جا امیرالمؤمنین را دست بستند تا با لگد پهلوی زهرا را شکستند این جا کشیده بر فلک آتش زبانه این جا گلی پرپر شده با تازیانه این جا به زیر پای مردم کوثر افتاد تنهای تنها فاطمه پشت در اوفتاد پیوسته چشم شیعه اینجا خون فشان است زیرا زیارتگاه قبری بی نشان است قبری که هر قلبی بیاد او کباب است قبری که تنها زائر او آفتاب است قبری غریب و بی رواق و بی نشانه بر خاک آن صورت نهد طفلی شبانه قبری که مخفی در دل تنگ زمین است خاکش گل از اشک امیرالمؤمنین است قبری که ما گشتیم و پیدایش نکردیم از دور هم حتی تماشایش نکردیم این قبر، قبر دختر پیغمبر ماست با آن که پیدا نیست چون جان در بر ماست این قبر احمد، این بقیع و قبرهایش گلهای پرپر گشته اما با صفایش آن فاطمه بنت اسد آن ام عباس این قبر ابراهیم، احمد را گل یاس این مجتبی این قبر بی شمع و چراغش این سید سجاد با آن درد و داغش این باقر و این صادق آل محمّد این قبر عباس آن عموی پیر احمد این قبرها را یک به یک دیدیم اما یابن الحسن، یابن الحسن، کو قبر زهرا این جا محمّد رازها در پرده دارد این جا امیرالمؤمنین گُم کرده دارد این جا شرار، از سینۀ عالم برآید جا دارد ار جان از تن میثم برآید @shia_poem به یمن مِهر تو شد از سراب، آب درست بدون مِهر تو از آب شد سراب درست نگاه کردن تو خلقت است تکویناً نگاه کردی و شد ماه... آفتاب... درست خدا به طرح تو پرداخت، شد امام درست خدا به شرح تو پرداخت، شد کتاب درست اگر قبول کنی من تراب نعلینم مرا برای تو کرده ابوتراب درست یکی برای حسین و یکی برای حسن از این دو قطره فقط می‌شود شراب درست بتول در عوض پیرهن برای حسین برای صورت تو می‌کند نقاب درست بقیع مظهر آبادی است پس عرش است بهشت نیز شده از همین خراب، درست "عتاب یار پری چهره" را کشیدم من اگر چه هم نشود کار با عتاب درست... @shia_poem چارتا گل چونکه دٙرهم شد گلابش بهتر است با همین توجیه این وادی شرابش بهتر است چار خورشید است بر انگشتر دست بقیع اینچنین جنس نگینش از رکابش بهتر است در کرم در علم در بحث صبوری در اصول مطلب این خاک از جلد کتابش بهتر است کو ضریح و کو حرم؟اینجا فقط جاییست که غالبا طرح سوالش از جوابش بهتر است تا بفهمی ماجرای کوچه را مثل حسن اصلا اینجا در زیارت اضطرابش بهتر است مرقد و گلدسته ها خوبند اما نزد ما کوری چشم عدو اینجا خرابش بهتر است هرچه سوزان باشد و هر قدر با شدت بقیع از زمین کربلا که آفتابش بهتر است گرچه مانع می شود اما به دستی بسته نیست اینچنین از شام و از کوفه طنابش بهتر است ‌ حرف ها را میزنند اما سری بر نیزه نیست پس شنیدن گاه از دیدن عذابش بهتر است گرچه می گردد کباب از حرف، قلب ما ولی مجلس اینجا از آن مجلس کبابش بهتر است @shia_poem
دارم به سر هوای تو یا ایهاالغریب دارم به لب نوای تو یا ایهاالغریب حسرت به دل نشسته ام و زار می زنم در داغِ کربلای تو یا ایهاالغریب عمری است بین هیئت تو خو گرفته ام با بیرق عزای تو یا ایهاالغریب ایل و تبار من همگی نوکر تواند من هم شدم گدای تو یا ایهاالغریب شکر خدا که بینِ سلاطینِ این جهان افتاده ام به پای تو یا ایهاالغریب با اسم اعظمت گره ها باز می شود بینِ حرم سرای تو، یا ایهاالغریب سایه فکنده روی سرم، ای قتیلِ اشک دست گره گشای تو یا ایهاالغریب آشفته ام به گیسوی آشفته ات حسین می میرم از بلای تو یا ایهاالغریب لعنت به آن کسی که سرت را بریده است در پیش بچه های تو یا ایهاالغریب تنها شدی و پیروهنت پاره پاره شد ای جان من فدای تو، یا ایهاالغریب #@shia_poem باز هم در حرمت میل گدایی دارم شب جمعه هوس کرببلایی دارم به امیدی که خبر از تو بگیرم هر صبح چشم دل بر گذر باد صبایی دارم محشری از اثر ذکر تو در جان بر پاست که چنان صور به دل آه رسایی دارم کعبه یک سنگ نشان است برای دگران من به سوی حرمت قبله نمایی دارم منزلم روضه ی تو مقصد من روضه توست بین صحرای غمت سعی و صفایی دارم بس که در روضه تو اشک نمک گیرم کرد پرم از شور و در این پرده نوایی دارم دل و جان و تن و روحم به فدای تو حسین به هوا خواهی خونت شهدایی دارم جانم ارزانی این داغ گران روضه بخوان پای سودای غمت پیش بهایی دارم پیر هرگز نشوم بر سر خان تو حسین من که در کاسه چشم آب بقایی دارم گرمسلمانم و گر کافر و گر ترسایم قبله ام روی حسین است خدایی دارم جای تلقین به لحد روضه بخوا نند ای کاش چون رسد نام تو گوش شنوایی دارم گفتی و هلهله کردند به تو خندیدند که من ای قوم بگو که چه خطایی دارم تا که طفلم ندهد جان ز عطش در این دشت منت آب زهر بی سر پایی دارم #@shia_poem
یقینـاً نقـره اش را فاطمـه آورده از جنّت رکابی‌ را که در آغوشِ خود دُرّ نجف دارد @shia_poem