eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
564 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هرجاکه حرف ناز بیاید نیازهست هرجا که حرف سوز بیاید گداز هست هرجا که حرف چاره شود چاره ساز هست هرجا که حرف مأذنه باشد نمازهست گفتیم اذان و زود قیامت درست شد درآسمان نماز جماعت درست شد امشب خوش است رفتن زیر عبای عشق باید گداشویم تماما گدای عشق دل را سپرده ایم به قبله نمای عشق قبله رسیده است به پایین پای عشق هرکس سرش به پای حسین است اعلم است پایین پای شاه همان عرش اعظم است عیسی به خواب آمد و تو جلوه گرشدی با یک حضور شاهد حرف پدر شدی در مسجد النبی تو نبی دگر شدی با جلوه های احمدی ات رهگذر شدی سنگی بزن به شیشه دلتنگی حرم پیغمبر همیشه دلتنگی حرم از بین سنگ تاک کشیدی به یک نگاه طعم شراب ناب چشیدی به یک نگاه از مسجدی به باغ رسیدی به یک نگاه هرچه ندیده بود تو دیدی به یک نگاه انگور را به دین لبانت بکش سریع این شیره دل است بجانت بکش سریع تو مصطفای طایفه ای مصطفی ترین تطهیر شاهدست تویی انما ترین ای لطف دستهای شما هل اتی ترین ماییم خاک پای شما!خاک پا ترین.. امشب تمام روح و تن ما شدی علی تو یا حسین و یا حسن ما شدی علی درپیکر وقار نجابت چه دیدنی ست پشت سر امام نیابت چه دیدنی ست اقرار دشمنان به مقامت چه دیدنی است بر قامتت ردای خلافت چه دیدنی ست ارث از علی گرفت وجود بهاری ات سیاس ها فدای سیاستمداری ات  امروز با نقاب نیا بی نقاب باش سایه بگیر برسر ما آفتاب باش حالا که شعله ایم کریمانه آب باش عمه سوار محمل اگر شد رکاب باش زانو خوش است یاور این بازوان شود پله برای رفتن این بانوان شود  طرزنگاه کردن بابا به حسرت است حالا اذان بگو که زمان شهادت است دور و برت به خیمه زنها قیامت است دل کندن از پیمبر خیمه مصیبت است با انقطاع ازهمه دامن کشیده ای چه دیده ای که از دل من دل بریده ای میترسم اینکه پخش به صحرا ببینمت از بغض نیزه ها صد و ده تا ببینمت با زخم های پهلوی زهرا ببینمت هرجا سرم بچرخد و هرجا ببینمت در وقت احتضار پدر را صدا بزن رحمی به حال من کن و کم دست و پا بزن دلواپسم که تیر دراین سینه جا کنند آرام بند بند تنت را جدا کنند جسم تورا حواله به کهنه عبا کنند باهلهله نگاه به احوال ما کنند خون لخته ای مزاحم اگرشد به من بگو انگشت دست لازم اگر شد به من بگو @shia_poem
والا علی اکبر زیبا علی٬ غوغا علی٬ رعنا علی اکبر باد موافق را با گیسویش انداخته از پا علی اکبر اصلاً به جای زلف پیچیده دور سر شب احیا علی اکبر با تیغ ابرویش جمعِ عدو را میکند مِنها علی اکبر یا مظهر الوالی یا مصطفی، یا مرتضی و یا علی اکبر تکثیر شد حیدر اینجا علی آنجا علی هرجا علی اکبر اعلان ختم جنگ؛ می شد اگر می تاخت با سقا علی اکبر پس خُلقاً و خَلقاً پیغمبری گویاست پس گو...یا علی اکبر الدَّهرُ یومان است؛ امروز علیِ اصغر و فردا علی اکبر بابا ز دنیا و می بُرد هرلحظه دل از بابا علی اکبر بعد از تو بابا گفت ای خاک عالم بر سر دنیا علی اکبر این آخر روضه ست مثل علی اصغر شده حالا علی اکبر @shia_poem
قدر قدرت قدر شوکت به شیدایی جهان آرا پیمبر خو پیمبر رو علی سیرت علی سیما قضادستش که پابستش نفس هاهست درحبسش نشد از ماه تعریفی بجز سیمای این لیلا هوای شوق بارانی چه خورشیدی به پیشانی به لب خنده چه فرخنده شده روی گل بابا و زینب نزد او ماند نماز شکر میخواند علی را در بغل بگرفته و گرم است بر لالا به دلها بند آمد او به لبها قند آمد او شده مهمان میلاد علی انسیه الحورا دلی خرسند آورده حسن اسفند آورده برای عرض تبریکش به بیت حضرت لیلا قتیل اشقیا آمد دوباره مرتضی آمد سرسازش ندارد با سر طغیانگر اعدا نویسم هر چه را بر مصطفی باید بر او آرم اگر ریگیم او صحرا اگر قطره علی دریا @shia_poem
زمین و تمامی هفت آسمان را خدا آفریده برایش جهان را نگاهی به چشمان زیبای او کن در عمق نگاهش ببین کهکشان را اذان را نوایش اذان کرده،دیگر به گوشش نخوانید صوت اذان را پیمبر در آیینه، ممسوس او شد که احیا کند ریشه ی دین مان را کرامات او نو جوان را کُند مرد هدایت کند با نگاهش جوان را اگر طالب فهم اسرار حقی عیان می کند دست او هر نهان را قدم های او بر خلائق نشان داد بزرگی رفتار یک قهرمان را @shia_poem
دیشب از عشق چشم من‌تر بود عاشقی حرف ما و دلبر بود دلِ گم گشته ام مرا می‌برد دلم از کودکی کبوتر بود تا سر کوچه‌ی خدا رفتم که پُر از چشمه‌های کوثر بود چشم من بود و دامن ساقی دست من بود و لطف ساغر بود من ز هوش و دلم ز دستم رفت کار پیمانه‌های آخر بود کار دل، کار عشق دست تواند هم خدا، هم حسین مست تواند جلوه ای کن به رسم دلبریت تا بریزیم سر به سروریت درِ بازارِ بردگان وا شد یوسف آمد برای نوکریت کعبه افتاده است دنبالت با خیالِ رخِ پیمبریت تو علی هستی و علی مانده ماتِ اعجاز تیغ حیدریت چقدر مثل فاطمه هستی به فدای شکوه کوثریت آمدی عشق در به در شده است امشب ارباب ما پدر شده است باز کن چشم عالم آرا را خیره کن چشم‌های دنیا را نخوری چشم ای تو چشم حسین بس که چشمت ربوده دل‌ها را نوه‌ی ارشد امیر عرب می دهی عطر نام زهرا را ای علمدار دوم این قوم می بری رونق مسیحا را آرزوی حرا دو رکعت توست تا ببیند دوباره طاها را صخره ای موج را به هم کوبید روی دوشش گرفت دریا را پَرِ سجاده‌های مادر تو می برد دودمان لیلا را سیب سرخی و زاده‌ی ارباب یوسف خانواده‌ی ارباب شاه زاده امیر میدان ها مثل عباس مرد طوفان ها نفس دشت‌ها بریده ز تو تند باد شگفت جولان ها کوه‌ها خاک پای تن تنه ات شاه بیتِ لبِ رجز خوان ها به علی رفته ای در اوج نبرد می زنی خنده بر پریشان ها زَهره‌ها را دریده ای یعنی هیچ کس نیست بین میدان ها از امیران کربلا هستی چقدر شکل مرتضی هستی گره ای تا زدی دو ابرو را به هم آمیختی تو شش سو را همگی قبر خویش را کندند تا که دیدند تیغ و بازو را تیغ رقصید و آسمان بشنید ضربه ات را صدای هوهو را طپش قلب خیمه‌ها آمد تا گشودی سپاه گیسو را آمدی تا پس از عمو گیری پای محمل رکاب بانو را از مِیِ عشق باده ای داریم وه چه ارباب زاده ای داریم! روشنی‌های آسمان حسین ای نشانیِ بی نشان حسین روی چشم تو ابروان پدر روی دوش تو گیسوان حسین آه! داوود حضرت ارباب ای اذان گوی کاروان حسین بعد آوای دلنشین تو بود نوبت گفتن اذان حسین قُوَت زانوان بابایی ای مسیحاترین جوان حسین مادرت هیچ، بین بهت حرم رفتنت می‌برد توان حسین از نگاهت عزیز زهرا سوخت رفتی از رفتن تو لیلا سوخت @shia_poem
پايين پاي پادشاه شهزاده‌اي شبيه ماه نشسته مثل آينه همه شدن غرق نگاه ببين چي ميشه که يه شب فقط با يک گوشه‌ي لب حجازو ديوونه کنه سوار زيباي عرب وقتي که لبخند مي‌زنه خديجه زهرا آمنه مي‌خوان بگن احمد ماست ليلا مي‌گه عشق منه ليلا براي پسرش براي قرص قمرش شبيه پروانه‌اي بود که پر مي‌زد دور و برش ـ تو پيرهنت حرز مي‌ذارم بي تو من آروم ندارم بيرون اگه خواستي بري فقط با عباس مي‌ذارم کنار عباس که باشي يه خورده کمتر تو چشي براي خلق تو خدا انگار کشيده نقاشي والتين» يه آيه از لبات «واليل» مال گيسوات سوار اسبت که مي‌شي نازل مي‌شه «والعاديات» دستات که پيمونه ‌مي‌شه سجاده ميخونه مي‌شه «سبحان ربي» که مي‌گي فرشته ديوونه مي‌شه تو خونه حيدري دارم شبه پيمبري دارم الله اکبر! ، روبروم علي اکبري دارم الله اکبر! اومدي الله اکبر! چه قدي! الله اکبر! چه دلي! سرمست ذات احدي عاشقه تو شاه دینه پسر ام البنينه کريم آل هاشمي بعد از حسن، تو مدينه رقيه گريون که مي‌شه همه مي‌گن بهونه‌شه بگيد علي اکبر بياد تا دخترک آروم بشه شبيه غنچه‌ها مي‌شه لباش به خنده وا مي‌شه عليِ اصغر وقتي که تو آغوشت رها مي‌شه قبيله بود و يه پسر که اومد از غيب يه خبر قبيله يک قافله شد قافله يعني يه سفر قافله يعني که نمون وقتي ندا مي‌ده جنون يعني عطش تو دل عشق يعني خدا تو دل خون يعني رجز‌هاي علي يه واحد عشق عملي «قالوا بلا» يي ابدي سَرِ قراري ازلي «قالوا بلي» بود و بلا يک کربلا بود و بلا رند بلاکش مست مست خون و خدا بود و بلا @shia_poem
یا که گوهری زیر قدم های تو باشد یا حور و پری زیر قدم های تو باشد وقتی که ملائک به قدوم تو می افتند باید خبری زیر قدم های تو باشد از هشت در جنت اعلای خداوند شاید که دری زیر قدم های تو باشد باید بنشینند ملائک سر راهت تا بال و پری زیر قدم های تو باشد کافی است که لب تر کنی و بعد ببینی قرص قمری زیر قدم های تو باشد این سرو رشید قد تو حاصل یک عمر... خون جگری زیر قدم های تو باشد آهسته کمی راه برو چون ضربان... قلب پدری زیر قدم های تو باشد پشت تو دعا های حسین است مبادا شر و خطری زیر قدم های تو باشد چشمان حسودان دو عالم کف پایت جان پسر فاطمه! جان‌ها به فدایت افتاده دل خلق به دام علی اکبر هستند ملائک سر بام علی اکبر هرچند به ظاهر نه پیمبر، نه امام است کمتر ز نبی نیست مقام علی اکبر حق خواست به احمد بدهد نام علی را پیغمبری آورد به نام علی اکبر در منطق و گفتار همانند محمد(ص) از جانب وحی است کلام علی اکبر جمع‌اند سر سفره او اهل مدینه هستند نمک‌گیر طعام علی اکبر هیهات اگر پس بزند دست کسی را اینها نمی‌آید به مرام علی اکبر جان خودش و جان پدر وقف عمو بود زیرا که حسن بود امام علی اکبر آنقدر که در حق برادر پدری کرد شد حضرت سجاد غلام علی اکبر بیش از همه در روز ازل دست خداوند از جام بلا ریخت به جام علی اکبر این زاده حیدر اسدالله پدر بود اول پسر کشته در راه پدر بود تو داغ نزن بر جگرم بیشتر از این بردار قدم دور و برم بیشتر از این بدجور دل عمه برایت نگران است پس دور نشو ای پسرم بیشتر از این رفتی به دل دشمن و از تو خبری نیست مگذار ز خود بی خبرم بیشتر از این با دیدن تو جان ز تنم رفت چرا که بود از بدنت در نظرم بیشتر از این باید که بیایند کمک تا بدنت را شاید بتوانم ببرم بیشتر از این بر روی زمین پا مکش اینقدر علی جان اینگونه نزن نیشترم بیشتر از این دیگر چه از این پیر کمر خم شده خواهید دیگر چه بیاید به سرم بیشتر از این؟ گفتی بروم، رفتی و من هیچ نگفتم برخیز ببین بی تو روی خاک میفتم @shia_poem
تو فرزند حسینی وبه عالم سروری داری تو را جبریل هم گوید رخ پیغمبری داری لباس رزم میپوشی وقار حیدری داری میان مه رخان اما ،تو روی دیگری داری که من ازکودکی گشتم گرفتارت علی اکبر شکسته پشت تاریکی زمژگان سیاه تو غلامانت همه سائل به یک گوشه نگاه تو وغم را از دل عالم برد آن روی ماه تو خدا کرده هنرمندی چه میباشد گناه تو که فتنه دردلم کردی به رخسارت علی اکبر * گرفتار خودش کرده مرا پیغمبر رویت هزاران غمزه میبارد زناوکهای ابرویت هزاران آینه داری به زیر طاق گیسویت که حاتم هم شده سائل به همراهم سر کویت که شاید منتخب گردد به دیدارت علی اکبر * من آن صیدم که دردام سرزلفت به زنجیرم زخوانت لقمه ای خوردم که تا روز ابد سیرم وتاج نوکریت را چو شاهان روی سر گیرم سر کویت بمانم تا به لطف خود کنی پیرم نرانی عبد بیچاره زدربارت علی اکبر * به روی بام احسانت کریمانه علم داری به مانند عموی خود،حسن،خوان کرم داری که احمد هرچه را دارد،کنارهم،توهم داری به ظاهر زآنچه اودارد نبوت را تو کم داری وعطر احمدی بارد زگفتارت علی اکبر ** عقابت را به میدان جنون مستانه میراندی رجز رادر دل دشمن تو حیدر وار میخواندی عدو در ترک میدانت وتو مردانه میماندی ومحشر کردی و اورا به روی خاک غلطاندی تحیر مانده در چشمان زپیکارت علی اکبر **** دو پای آسمان خم شد به قد قامت به جزم تو چه تکبیری بلند شد از حرم هنگام عزم تو وبرپا گشت طوفانی زمیدانگاه رزم تو پیمبر جامی آورده برای رزم وبزم تو کسی آگه نمیگردد زاسرارت علی اکبر @shia_poem
ای درّ و عقیقِ ناب؛ شهزاده علی اکبر(ع) مانندِ پدر نایاب؛ شهزاده علی اکبر(ع) پشت درِ این خانه سائل شدنم عشق است انگیزۂ دقّ الباب؛ شهزاده علی اکبر(ع) شرمنده ام از عصیان! دردم شده بی درمان یک لحظه مرا دریاب؛ شهزاده علی اکبر(ع) میخواهم از اعجازِ پیمانۂ دستانت قدرِ دو سه جرعه آب؛ شهزاده علی اکبر(ع) لب تشنۂ پروازم؛ بردار و شهیدم کن با ناب ترین اسباب؛ شهزاده علی اکبر(ع) ایکاش که میدیدم در گوشۂ شش گوشه یکبار تو را در خواب؛ شهزاده علی اکبر(ع) در کنجِ خودش دارد دیوارِ حسینیه- تصویرِ تو را در قاب؛ شهزاده علی اکبر(ع) میخوانمت و نامت جذّابیتی دارد اوّل-علیِ ارباب! شهزاده علی اکبر(ع) @shia_poem
آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند از هر دو تا نگار یکی ناز می‌کند عشاق روزگار یکی در میان خوشند نانی که می‌پزند به همسایه می‌رسد این خانواده با خوشی دیگران خوشند این سفره دارها که شدم میهمان شان بعد از بیا, برو ست, ولی با بمان خوشند ما می‌خوریم و اهل کرم شکر میکنند با این حساب بیشتر از میهمان خوشند جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده عشاق با معامله‌های گران خوشند با اخم خویش راه فرار مرا ببند صیاد اگر علی ست همه با کمان خوشند در نقطه نقطه دل شیعه حرم زدند بر بام خانه مشعل دارالکرم زدند وقتی دخیل‌ها گره این درند و بس این خانواده نیز گداپرورند و بس اینان که سنگ را به نظر فضه میکنند از کودکی قبیله‌ی شان زرگرند و بس در آستان شمع که طور مقدس ست پروانه‌ها همیشه مقرب ترند و بس دل دادن و ندادن ما دست ما نبود اینان به شیوه‌ی خودشان دل برند و بس بگذار بشکنند دلم را یکی یکی اینجا فقط شکسته دلی میخرند و بس ارباب زاده‌ها همه ارباب میشوند چون بنده زاده‌ها که همه نوکرند و بس این خانواده ای که مرا صید کرده اند حالا اسیر زلف علی اکبرند و بس وقتی میان کوچه ما راه می‌رود یک شهر در زیارت پیغمبرند و بس ای بهترین؛ یگانه‌ترین آفریده ها پیغمبر تمام پیمبر ندیده ها بیدار بود از سر شب تا سحر, پدر می زد صدات با همه جای جگر, پدر آهویی و به دام تو افتاده است شیر عمه اسیر توست, ولی بیشتر, پدر لیلا زیاد محضر آن دو نمی‌رسید تا خوب ارتزاق کند از پسر, پدر خیلی نیاز داشت زبان واکنی علی خیلی نیاز داشت بگویی: پدر, پدر تو یوسفی و دور مشو از مقابلش وابسته است بر روی تو آنقدر پدر پیش پدر رسیدی اگر قد بلند کن در آرزوی سرو رشید است هر پدر ای مظهر صفات نبی؛ هیچ کس به تو این قدر احترام نکرده مگر پدر به به, به این مقام که پایین پا پسر به به, به این مقام که بالای سر پدر از بس نشسته موی تو را شانه کرده است حالا دلش به گیسوی تو خانه کرده است حاضر شدم برای اویس قرن شدن شهر مدینه رفتن و دور از وطن شدن حاضر شدم برای “تو” ازخویش بگذرم دیگر مرا بس ست گرفتار “من” شدن ما را که نیست جرات پیشت نشستن و با ابروی کشیده‌ی تو تن به تن شدن لب‌های تو همین که به خود آب میزند نزدیک می‌شود به عقیق یمن شدن میل رسول دیدن تو چاره ش آینه ست پس واجب است محو درین خویشتن شدن تنها تو می‌توانی ازین کارهاکنی ابن الحسین بودن و ابن الحسن شدن ما هر دوتا برای دوتا کارآمدیم من عبد تو شدن, و تو هم رب من شدن دل آن زمان که خانه مهر تو می‌شود اقرار می‌کند به بهشت عدن شدن ای خاک پای مرکب تو کیمیای من جنت برای مردم و خاکت برای من وقتی که نیست خاک رهت, سر برای چه؟ وقتی که نیست در حرمت, پر برای چه؟ اهل کرم مقابل در ایستاده اند با این وجود پس, زدن در برای چه؟ وقتی تو سفره حسنی پهن کرده ای پس سرزدن به سفره دیگر برای چه؟ گر تو ادامه علی کوفه نیستی پس آمده ست این همه لشگر برای چه؟ ای خاک بر سر همه, تاج سرم شکست افتاده زیر پا علی اکبر برای چه؟ مغرب نیامده ست هنوز ای موذنم بالای نیزه رفته ای آخر برای چه؟ ما سعی می‌کنیم ولی یک عبا کم ست اصلاً شدی تو چند برابر برای چه؟ عمه اگر برای من و تو نیامده ست پس دست برده است به معجر برای چه؟ ای سایه تو بر سر عمه, بلند شو به احترام معجر عمه بلند شو @shia_poem
جبرئیل روی پرش باز غزل آورده استعاره کمی ایهام و بدل آورده عشق با « حیِّ علی خیرُ العمل » آورده واژه واژه به لبم جام عسل آورده «یوسف» مصریِ « زهرا » سرِ بازار آمد به «زلیخا» بسپارید که دلدار آمد کوچه را ریسه ببندید چراغان بُکنید عرش را گُل بزنید آینه بندان بُکنید جان نثار قدمش زود به قربان بُکنید خلق را مستِ شراب رُخ جانان بُکنید دل ز « نرجس » نه که صد دل زهمه عالم بُرد هرچه خوبیست به دنیا نوه ء خاتم بُرد باز هم صحبت ما قصه ء گیسویش شد تا سحر حرف و حدیث خمِ ابرویش شد باز هم قبلهء ما سلسله ء مویش شد دلمان مشتری خاکِ سرِ کویش شد « دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند» یازده قرن ز نبودت دل من گلگون است سوختم از غم دوری تو چشمم خون است طالبِ دیدن تو گشته دلم، مجنون است هفت پشتم به تو و طایفه ات مدیون است یوسف فاطمه و حُسنِ ختام طاها لحظه لحظه برسد بر تو سلام طاها می شود شادی آن قلب سپیدت بشوم؟ یا که مهمان سر سفرهء عیدت بشوم؟ سیصد و سیزدهمین یار شهیدت بشوم کاش رخصت بدهی « شیخ مغیدت» بشوم با ظهورت دل غمدیده ما شاد نما با نفس های گل فاطمه آباد نما سی نفر یار نداری که پریشان ماندی مثل یوسف اسیرِ غم زندان ماندی همدم غربت و صحرا و بیابان ماندی از گناهِ منِ غفلت زده پنهان ماندی مددی کن که به عشق تو مسلمان بشوم با ولایت به نفسهای تو «سلمان» بشوم چقدر تا سحر عشق، عبورت مانده؟ چشممان خیره به معیادِظهورت مانده بانویی دست به پهلو به حضورت مانده روی مسمار و دری چشم غیورت مانده قَسمت می دهم ای منتقم آل علی دگر از راه بیا ای به همه خلق ولی @shia_poem
در این سینه تیرِ محبت نشسته و چشمم به امیدِ اُلفَت نشسته بهشت آرزویِ گدایی نباشد که در سایه‌ی طاقِ نُصرت نشسته بگیر از رُخت پرده را تا ببینند که یوسف هم اینجا به زحمت نشسته به رویِ پَر و بالِ هم در مسیرت فرشته فرشته به حیرت نشسته هوایی ندارد بجز سجده بر تو بر آن سَر که گرد محبت نشسته دل ما رمیده/اگر پَر کشیده/شرابی چشیده/به شوقی تپیده/دویده بسویت که دیده که عطری وزیده که نوری دمیده که آقا رسیده و با دامنی پُر عنایت نشسته --- بیا تا که زهرا به قابَت بگیرد بیا تا که زینب گلابَت بگیرد علی پیشت آیاتِ قرآن گرفته بخوان تا دمِ مستجابت بگیرد بیا تا که عباس پشتت بتازد بیا تا که اکبر رکابت بگیرد که عالم ببیند حسین آمد امشب حسینی ترین انقلابت بگیرد بیا تا که ایوان طلای نجف هم صدو ده سَبو از شرابت بگیرد تو آبی جوابی حساب و کتابی تو معمارِ صحنِ بقیعِ خرابی/ شهابی شرابی تو پایانِ خوابی نَفسهای نابی تو رسواگر چشمه‌های سَرابی به دل گفته‌ام نذر حال خرابت بگیرد --- بزن تکیه بر کعبه با ذوالفقارت بزن تا که چرخد زمین در مدارت عَلَم را بکش رویِ دوشَت نفس زن که طوفان شود موقع تار و مارت زمان تقاصت عمو را صدا کن که حَض می‌کند لحظه‌ی تار و مارت خنک می‌شود سینه‌ها و جگرها پس از کعبه باشد مدینه قرارت  عجب گرد و خاکی کند انتقامت که جبریل سُرمه کشد از غبارت تو مفتاحِ مایی/تو عین البقایی/ظهور خدایی/تو وقت كَرَم مجتبایی/تو وقت رجز مرتضایی/تو تیغِ رهایی/نفس‌های کربلایی تو بانگ رسایی که میریزد از سر به پا اقتدارت --- چه جای شگفتی که کافر گریزد که شیرِ نر از هولِ حیدر گریزد علی هستی و وقتِ هو هویِ تیغت سپاهی نداند که بی سر گریزد علی هستی قبل از آن که بیایی زِ برق نگاه تو لشکر گریزد مگر می‌شود آنکه رو بر علی نیست که از تیغ ساقیِ کوثر گریزد فدای امیر سپاهت که دشمن زِ یک نعره‌ی مالک‌اشتر گریزد تو رمزِ قدیری/تو ما را امیری/سعادت مسیری/تو روح کویری/تو آیات حق را نظیری/تو بر ناکثین مارقین قاسطین زَمهَریری تو جاءالحقی بی نظیری امیری حسین فنعم الامیری به سمت تو شیعه به محشر گریزد --- بیا بشنوم لحن نورانیت را کنارت مناجات شعبانی‌ات را سرِ جاده‌ی مشهدم تا ببینم شبی عاشقانِ خراسانی‌ات را قدم زیرِ باران قدم میزنم تا مگر حس کنم حال بارانی‌ات را تو و سیصد و سیزده مَرد ایمان بیا بشنوم شورِ طوفانی‌ات را ببین سیدِ ما ، مُهیا نموده برایت سپاه سلیمانی‌ات را به حیرانی ما/پریشانی ما/پشیمانی ما/نگاهی به بغض غزلخوانی ما به این جمعه‌های زمستانی ما/به شبهای طولانی ما/نصیبی نما صُوتِ قرآنی‌ات را دعایی کن امشب جوانان ایرانی‌ات را @shia_poem