#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
در این سیاه چال جلوه ی قمر نشسته بود
چو ناله ای که صبح و شام بی اثر نشسته بود
به وقت گریه کردنش زمان غصه خوردنش
قضا ز کار ایستاده و قَدَر نشسته بود
نفس که می کشید سرفه بی امان ادامه داشت
ز بسکه در سیاه چال محتضر نشسته بود
بلند میشد و ز خون بر زمین مشخص است
چه قدر رد تازیانه بر کمر نشسته بود
ز فرش ، خاک را به عرش می رساند ربناش
نماز های او اگر چه بیشتر نشسته بود
صدای بچه های کوچه آمد و دلش شکست
چه قدر منتظر به دیدن پسر نشسته بود
شکستگی ساق پای او به گردن قل است
به انزجار استخوان منکسر نشسته بود
کمال بندگیش را اسیر خویش کرده بود
تمام روز روزه بود و تا سحر نشسته بود
به جبرئیل گفته اند از این طرف نیا که او
بدون بال مانده و بدون پر نشسته بود
به روی تخته ی دری به سوگ مادرش نشست
به سوگ ضربه های پای چهل نفر نشسته بود
#حامد_خاکی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
ارث از نَبی برده پيمبر بودنش را
مانند زهرا مثل حيدر بودنش را
از يوسف مصری زندانی بپرسيد
از ماه رويان٬ علت سَر بودنش را
دارد فقط از نام فرزندان اين مرد
ايران تمام فخر كشور بودنش را
با اِبْنِ موسی ها فقط تثبيت كرده
شيراز با مشهد برادر بودنش را
آقا نبودی تا ببينی به برادر
معصومه ثابت كرده خواهر بودنش را
با اين همه زنجير خواهد برد در گور
مرگ،آرزوی بين بستر بودنش را
آن لِنگه ی در كه تن او را به تن كرد
تاييد كرده مثل مادر بودنش را
هم درد مادر بودنش توجيه كرده
يك عُمر در زندان پسِ در بودنش را
از بازتاب نور در اين شيشه ی سبز
فهميده ام عمق مُشَجَّر بودنش را
می شد بفهمی در سكوت سرد زندان
از خِش خِش شلاق٬ لاغر بودنش را
موسی بن عمران هم نمی آورد طاقت
يك لحظه از موسی بن جعفر بودنش را
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
بر سر تخته پاره دریا رفت
ناله از تخت سینه بالا رفت
چهار حمّال و آفتابِ فلك
چه بساطیست اینكه با ما رفت
جبرئیل از فلك اذان سر داد
عجّلوا عجّلوا كه آقا رفت
شجر طور ساقه اش بشكست
یا كه بشكسته ساق، موسی رفت
یك تن و این همه كفن چه كند؟
ناله از بوریا به بالا رفت
#محمد_سهرابی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#چاپاره
در گوشهای شکسته زِ آوارِ بی کَسی
تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم
یلدا ترین شب است شبِ این سیاه چال
پیر و نحیف و بیکَس و بی هَمصدا منم
با خشتهایِ سنگی و با میلههای خویش
زندان به حالِ روز و شبم گریه میکند
خون میچکد زِ حلقه و میسوزم از تَبَم
زنجیر هم به سوزِ تَبَم گریه میکند
پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار
در تنگنایِ سرد و نموری فتادهام
از بارِ حلقههای ستم خُرد گشتهام
دور از شعاعِ کوچک نوری فتادهام
چشمم هنوز خیره به در باز مانده است
خونابه بر لبم پِیِ هر آه آمده
گویی فرشته است که در باز میکند
اما نه باز قاتلم از راه آمده
اینبار هم به نالهیِ من خنده میزند
دستی به زخم تازهای زنجیر میكشد
با هر نفَس به کُنجِ لبم خون نشسته است
با هر تپش تمامِ تنم تیر میکشد
چشمم به میلههای قفس خو گرفته است
کِی میشود که خنده به رویِ رضا زنم
کو دخترم که باز بخندد برابرم
کِی میشود که شانه به مویِ رضا زنم
ای بیحیا ترین که مرا زجر میدهی
در زیرِ تازیانه چنین ناروا مگو
خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا
اما بیا به مادرِ من ناسزا مگو
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
احساس می کردم که درخاک خراسانم
در مُلک طِلق اهل بیتم توی ایرانم
روی لبم هم ذکر یا موسی بن جعفر بود
هم یا جواد العشق بود و هم رضا جانم
از بس فضای صحن ها مانند مشهد بود
شک کرده بودم میزبانم یا که مهمانم
دنبال جسمی تازه بودم بین زائرها
دنبال یک قالب برای روح عریانم
درمحضر باب الحوائج حس من این است
با پهلوان نَفْس پیش هفتمین خوانم
دور ضریحش بود که یک لحظه حس کردم
در نوکری هم شانه با موسی بن عمرانم
یک بار کظم غیظ کردم تازه با سختی
از آن به بعد احساس کردم من مسلمانم
تا که بگردد چرخ بر وِفق مراد من
باید خودم را دور این مرقد بگردانم
وقتی که درهای حرم را خادمان بستند
احساس کردم سیزده شب توی زندانم
احساس کردم شعر می گویم ولی ناچیز
انگار مهدی رحیمی زمستانم
#مهدی_رحیمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
دارد نشان یوسف از زندان بر شانه های باد می آید
اما نمیدانم چرا دارد پیراهن از بغداد می آید
وَجعل مِن اَهلی خواند و هارون را،موسی کنار خود برادر دید
موسی بن جعفر را چرا هارون با منطق بیداد می آید
سی شب کجا موسی!؟چه میخوانی؟ پایان ده اَتممنا بِعشرت را
موسای ما را چارده سال از ، زندان به زندان یاد می آید
هم خشمگین است از ستمکاران هم کاظمین الغیظ بر یاران
هرکس امام المتقین شد هان ! با جمعی از اضداد می آید
زندان عبادتگاه شد با او ، بدکاره هم آگاه شد با او
اصلا از این آقا مگر کاری جز یاری و امداد می آید!؟
خَلِّصنی از زندان از این آزار،یارب ! چُنان کز سنگ و آهن، نار
وقتی که از در وقتی از دیوار،غم می چکد فریاد می آید
زندانی بغداد ما کارش، با سِندی بن شاهِک افتاده است
سم کار خود را می کند آخر ،هر کار از این جلاد می آید
ایرانیان شوق خراسان را در کاظمینش جستجو کردند
حس زیارتنامه ی او نیز از صحن گوهرشاد می آید
باب الحوائج اوست یعنی ما ، هر وقت مشهد آرزو کردیم
دیدیم بوی حضرت کاظم از پنجره فولاد می آید
#محسن_ناصحی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
هر عاشق سرگشته ای که غرق حیرانی ست
آقاست مادامی که در دام تو زندانی ست
در سینه ام جز مهر تو جاری نخواهد شد
با شوق مدح تو لبم گرم غزل خوانی ست
هر کس که خرج غیر تو کرده ست طبعش را
قطعا ضرر کرده ، پریشان از پشیمانی ست
مانند "بشر حافی" خود سر به راهم کن
رو کن به این دل این دلی که رو به ویرانی ست
باب الحوائج شربتی... یا لقمه ی نانی...
مولا پذیرا باش دل مشتاق مهمانی ست
لطفی کن امشب در به روی سائلت واكن
من که خبر دارم در این خانه فراوانی ست
عمری نمک گیر تو میباشیم و بدبخت است
هرکس کنار سفره ی اولاد زهرا نیست
شیراز ، قم ، مشهد شهادت میدهند آقا
این سرزمین از لطف تو همچون گلستانی ست
یک پنجره فولاد باید ساخت در صحنت
این ایده از آن هنرمندان ایرانی ست
تحویل میگیری دوچندان در حریم خود
از جمع زوارت هر آن کس که خراسانی ست
از تو نوشتن از تو خواندن روی منبرها
کار فؤاد و دعبل و عمان سامانی ست
مولا سفارش کن مرا در نزد فرزندت
رؤیای من رؤیای پیرمرد سلمانی ست
بین دو راهی مانده ام در مرثیه دیگر
اين شعر هم سردرگم ابيات پاياني ست
شبهای تو با اذیت و آزارها طی شد
ساق شکسته شاهد غم های طولانی ست
بر روی پل جسم تو را دیگر رها کردند
تا صبح محشر از غم تو دیده بارانی ست
از بس کفن آمد برایت مجلس شعرم
دیگر اسیر جذر و مدی فوق طوفانی ست
#علیرضا_خاکساری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
کسی بدون دلیل از صدا نمیافتد
لب کلیم ز سوز دعا نمیافتد
کریم در غل و زنجیر هم کریم بُود
به دست بسته شده، از عطا نمیافتد
اگر چه خاک نشسته به روی لبهایت
عقیق، پا بخورد از بها نمیافتد
مگر چه گفته به تو این زباندراز یهود؟
همیشه از دهنش ناسزا نمیافتد
چه آمده به سرت پنجه میکشی بر خاک؟
به هر نفس، لب تو از ندا نمیافتد
به سینهای که لگد خورد پشت در سوگند
بدون درد سر این ساق، جا نمیافتد
کسی که در تن او پیرهن شده پاره
به یاد بیکفن کربلا نمیافتد
تو گیر یک نفر افتادهای چنین شدهای
تن تو در گذر گرگها نمیافتد
پس از سهروز تو را عدهای کفن کردند
سر بریدهی تو زیر پا نمیافتد
سنان و شمر به هم با اشاره میگفتند:
مگر که نیزه نخورده؟ چرا نمیافتد؟
ز دور حرمله میگفت گودی حنجر
حسین نحر نگردد ز پا نمیافتد
#قاسم_نعمتی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
ناگهان خلوت من با زدنی ريخت به هم
سفرهی ذكر مرا بددهنی ريخت به هم
رويِ اين ساقِ ترکخورده بلندم كردند
استخوانم پَسِ هر پا شدنی ريخت به هم
كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است
نظری كرده ام و قلب زنی ريخت به هم
ديد حساس شدم آمد و دشنامم داد
پسر فاطمه را با سخنی ريخت به هم
كار تشييع مرا لنگهدری عهده گرفت
از غم من دلِ هر سينهزنی ريخت به هم
#محمدجواد_پرچمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
محبوس کرده در وسط سینه آه را
کرده اسیر خود دل خورشید و ماه را
او بانی نجات تمام اسیرهاست
یوسف اگرچه سهم خودش کرده چاه را
بر میله ی قفس زده بال شکسته را
تا که رفیق گریه کند هر نگاه را
از جور تازیانه تن او کبود شد
با یاد کوچه کرده تنش این سیاه را
راه نفس کشیدن او بسته می شود
هنگام نقل اینکه "کسی بسته راه را"
پایش شکست و پایه ی کرسی کشید آه
بر پای سلسله بنویس این گناه را
یک سو سپاه سندی و یک سو سپاه شمر
هم دست کرده سلسله هر دو سپاه را
بر روی تخته پاره لهوفی نهاده اند
که گریه کرده دم به دم قتلگاه را
#محسن_حنیفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#غزل
بی مروت در نمازم ساق پایم را شکست
عاقبت در سجده مُهرِ کربلایم را شکست
نیمه شب آمد مرا از خواب بیدارم کند
در دعا بودم، ولی قلب دعایم را شکست
کُنده و زنجیر، اعضاء مرا لِهْ کرده بود
باز هم هر استخوان جا به جایم را شکست
گریه میکردم برای مادرم، افسوس که...
با لگد این بار هم آمد صدایم را شکست
پنجهاش را باز کرد و موی من را میکشید
مجلس اشکم میانِ نینوایم را شکست
با سلاح بد زبانی مادرم را یاد کرد
اینچنین در گوشهی زندان بهایم را شکست
بارها با تازیانه رو به روی من نشست
ظالمانه میزد و دست عطایم را شکست
#رضا_باقریان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_موسی_کاظم_علیه_السلام
#شهادت
#چارپاره
افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
کنج سیاه چاله به این فکر می کند
معصومه ام میان مدینه چه می کند؟
دردی شدید سوی دو پهلوش می رود
وقتی که یاد فاطمه و کوچه می کند
لحظه به لحظه چهره ی او زرد میشود
جسمش به زیر بار بلا تیر می کشد
با دستهای بسته ی خود روی خاک ها
تصویر یک جراحت زنجیر می کشد
گر چه میان مَحبس تاریک مانده بود
اما چه خوب شد که کنارش کسی نبود
با یاد عمه زینب خود زار می زند
وقتی که دست بسته کنارش سکینه بود
#محمد_حسن_بیات_لو
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem