eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
Ya_Ali 2.mp3
9.29M
یا ربّنا 😔 و یا 🌺 خودت امضا کن برامون همه فرزندانت رو بحق همسرت و دختر نبی الله سلام الله علیها 😔 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
خـــدایا در این شـب زیبا ایـمان غبار گرفته ما را در باران رحمت خویـش پاک کن شب تون بخیر و سرشار از آرامش در پناه خـدا 🌹💖🌟✨🌙💖🌹
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ حواسـمان باشـد #او در میان ماسـت از ڪوچه ها و خیابان‌هاے ما عبور مےڪند ولی چشـم گناھ آلود ڪجا و دیدن یار ڪجا؟ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨❤️✨ آن درگهی که پایه‌اش از عرش برتر است دولت سرای حضرت موسی بن جعفر است آئینه جمال خداوند سرمدی هم مظهر علوم و خصال پیمبر است 🌼میلاد امام کاظم (ع) مبارک🌼 ➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... دکتر سرش را سمت رادوین چرخاند. _چرا پسرم؟ ... مشکلی داری بهم بگو. اما رادوین با همان اخم پر جذبه نگاهش را به پنجه های گره کرده اش دوخته بود. من باز به جای او گفتم: _حقیقتش... زودم عصبی میشه... سردردهای بدی میگیره... و... و... _و چی دخترم ؟ نگاه رادوین تا صورتم بالا آمد.از همان چیزی که میترسیدم در نگاهش باشد ، ترسیدم که دکتر گفت: _بگو دخترم... به زحمت گفتم: _ازش میترسم... گاهی وقتا... که... عصبی میشه... از ترس فکر میکنم ایندفعه ایست قلبی میکنم.... خب ...من.... باردارم و اصال این شرایط برام خوب نیست. نگاه خیره و تهدید آمیز رادوین با من بود که دکتر سرش را باز سمت رادوین چرخاند و پرسید: _نمیخوای خودت بهم چیزی بگی ؟ رادوین سرش را با همان اخم و عصبانیت ، حتی از دکتر هم برگرداند. این سکوت و این اخم ها... انتظارش را داشتم و حالا با ترسی مضاعف باید منتظر عکس العمل رادوین بعد از خروج از مطب میشدم. دکتر که سکوت و اخم رادوین را دید رو به من پرسید: _خب دخترم شما بگو...شما چقدر متاثر از این دگرگونی های همسرت اذیت میشی؟ _خیلی آقای دکتر...اونقدر که گاهی فکر میکنم شاید مشکل قلبی پیدا کردم... نمیخوام ازش دلخور بشم ... نمیخوام این دلخوری هایی که دارم باهاش میجنگم ، زندگیمو نابود کنه... دوستش دارم اقای دکتر . نگاهش لحظه ای سمتم آمد . با همان اخم چسب خورده ی توی صورتش که قصد جدایی از صورتش را نداشت. نگاه پدرانه ی دکتر افکاری به من بود که پرسید: _خودش بعد از اینکه آروم میشه ، ابراز پشیمانی هم میکنه؟ _بله...من بیشتر از این حالش دلم میگیره...نمیخوام عذاب وجدان داشته باشه...اصلا اینا هم به کنار...این کابوس های شبانه اش ، این خیلی روش تاثیر داره...مخصوصا همین چند شب پیش... باز چنان نگاهش سمتم آمد که زبانم را قفل کرد.حرفم نیمه ماند که دکتر پرسید: _چند شب پیش چی؟ 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... _هیچی ... _بگو دخترم من میخوام کمکتون کنم. زیر چشمی به رادوین خیره شدم. زیر پوششی از غرور ، با آن ژست تکیه زده به پشتی مبل و پا روی پا انداخته همراه اخم گره خورده و عصبانیت توی صورتش سرش را از من برگردانده بود.چکار باید میکردم .بغضم گرفت .علنا با آن رفتارش داشت به من میگفت که حسابم با کرام الکاتبینه اگر حرفی بزنم . با همان بغضی که داشت خفه ام میکرد گفتم: _گفتن من چه فایده داره دکتر ...باید خودش حرف بزنه ...که نمیزنه. دکتر آهی سرداد و گفت: _شما حرفتو بزن شاید اونم به حرف اومد. بغضم شکست. شاید نباید میشکست ولی نشد. اما با شکستش ، نگاه رادوین روی صورتم ماند. خیره در چشمان پر جذبه و تهدیدگرش گفتم: _دوستش دارم اقای دکتر...شاید هر کسی جای من بود بعد همه ی اون بلاها متنفر میشد ولی من دوستش دارم...بخدا بخاطر خودش اصرار کردم بیاییم اینجا...اگه برگردیم و بخاطر این حرفام هم کتک بخورم بازم بهش میگم دوستش دارم ولی میترسم یه روز به خودم بگم تا کی عشق یه طرفه ...من کتک بخورم و دم از عشق بزنم و دلخور نشم ولی اون حتی حاضر نشه بخاطر من به یه دکتر بره ؟!...و الان فکر میکنم به مرز همین حرفا رسیدم...دارم به خیلی چیزا فکر میکنم...به طلاق ...یا اینکه اصلا ...اگه هم حاضر به طلاقم نشه...بذارم و بی صدا برم. دکتر نفس بلندی کشید و سرش را سمت رادوین چرخاند: _خب پسرم ...حرفای همسرتو شنیدی ...مجبورت نمیکنم که جواب بدی ...ولی فکر کن...اگه همین حالا هم تصمیم به درمان بگیری من باید همسرتو بفرستم پیش یه مشاور تا تاثیرات مخرب این رفتارهای غیر ارادی تورو که میدونم ناخواسته بوده ولی روی همسرت اثر گذاشته ، درمان کنه... این جلسه که سکوت کردی ، برو و هر وقت خودت خواستی درمان بشی یه نوبت ازم بگیر. بی معطلی برخاست که دکتر هم همراهمان برخاست و گفت: _ولی به فکر خودت و جوونیت باش... دنیا ارزش نداره خودت و همسرت اینقدر اذیت بشی ، مخصوصا که همسرت باردارم هست.... هر چی زودتر درمانت رو شروع کنی به نفع اون بچه هم هست که وقتی به دنیا اومد ، از تاثیرات این حملات عصبی تو ، اثر نپذیره. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
بسمه تعالی با سلام: شهیدان دفاع مقدس شما به نحو احسن از اسلام دفاع کردید و رفتید و شربت شیرین شهادت را نوشیدید وبه اوج خواسته های خود رسیدید و کربلایی دوباره آفریدید ما را دعوت کردید برای بیعت آیا ما لیاقت چنین معامله را داریم؟ آیا ما می توانیم مثل شما به هدف آرمان خدایی برسیم شهادت و شجاعت شما را داشته باشیم. خوشبحال شما در خاک آرام خوابیده اید و ستارگان آسمان روشنی بخش شما و نسیم باد صبا نوازش دهنده روح و جان شماست. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ آن دَرگَهیٖ کـ‌ِه پٰایِه‌اَش از عَرشْ بَرتَرْ اَستْ 🌺 دول‍َتْ سَرٰایِ حَضْرتِ موسَی بْنِ جَعفرْ اَستْ🌺 🌺میلاد باسعادت 🌺امام موسی کاظم علیه السلام 🌺 مبارک باد🌺🎊🌺 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
اى حسين! در كربلا ايستاده ام، پيكر غرق به خون تو را مى بينم، من از دشمنان تو بيزارى مى جويم، من همه آنان را لعنت مى كنم! من از شمر و عُمَرسعد به ابن زياد (فرماندار كوفه) رسيدم. از ابن زياد به يزيد رسيدم و از يزيد به پدرش، معاويه رسيدم. از معاويه به عثمان رسيدم و از عثمان به عُمَر رسيدم. من فهميدم كه عُمَر، ريشه و اساس همه اين ظلم ها مى باشد. دانستم كه اين عُمَر بود كه باعث شد تا بنى اُميّه حكومت و خلافت را بر دست بگيرند و اين گونه اسلام را از مسير خود منحرف كنند. اما به راستى خود عُمَر چگونه به خلافت رسيد؟ چه كسى او را به رهبرى جامعه اسلامى منصوب كرد؟ آيا مردم او را انتخاب نمودند؟ من بايد به سال 13 هجرى بروم، وقتى كه ابوبكر در بستر بيمارى بود، او ديگر اميدى به شفاى خود نداشت. او دستور داد تا مردم در مسجد جمع شوند. به ابوبكر خبر دادند كه همه مردم مدينه در مسجد پيامبر جمع شده اند، ابوبكر از اطرفيان خود خواست تا او را به مسجد ببرند، ابوبكر را به مسجد برده و او را بالاى منبر نشاندند. مسجد سراسر سكوت بود، همه منتظر بودند تا ابوبكر سخن خويش را آغاز كند، او توان سخن گفتن نداشت، فقط چند جمله كوتاه گفت. او به مردم گفت كه عُمَر، خليفه بعد از من است، از او اطاعت كنيد. 💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
☫ 💌 🌹‌شهــید محمود رضا بیضــایی : برای شهیـد شــدن باید شهـادت را آرزو ڪرد من خــودم بـە این یقین رسیده و با اطمینان می‌گویم :هرکس شهید شده خواستہ ڪہ شهید بشود. شهادتِ شهید فقط دســت خـــودش است. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🌸فقط برای خدا ✍صدای گلوله از پشت تلفن می آمد، گفت: شنیدم تهران برف سنگینی آمده. آهوها این طور مواقع برای پیدا کردن غذا می آیند پایین فوری مقداری علوفه تهیه کن و بگذار اطراف پادگان که از گرسنگی تلف نشوند. بعدازظهر دوباره تماس گرفت که نتیجه را بپرسد. گفتم: دستور انجام شد. حالا چرا از وسط جنگ با پیگیر غذای آهوها هستید؟ گفت: به شدت به دعای خیرشون اعتقاد دارم... @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>