eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 گوش به فرمان ولایت فقیه 🔹ما مثل یک روح در دو بدن بودیم. ازکودکی باهم بزرگ شدیم، باهم به مدرسه می رفتیم و ورزش می کردیم. محمدعلی عاشق امام (رحمه) بودند؛ از همان بچگی خیلی به نظام علاقه داشت و قصد داشت وقتی بزرگ شد وارد نظام شود و خدمت کند. اطمینان دارم که اگر محمدعلی دراین اوضاع اقتصادی فعلی زنده بود حتما به همه توصیه می کرد که صبر پیشه کنند، گوش به فرمان ولایت فقیه باشند و خداوند را همیشه و درهمه حال در نظر داشته باشند. ➥ @shohada_vamahdawiat
🌸 حادثه‌ی غدیر جزو حوادث تردید‌ناپذیر است؛ در این حادثه پیامبر، امیرالمؤمنین را با این عنوان «مَن کُنتُ مَولَاهُ فَهَذَا عَلیٌّ مَولَاه» معرفی کرد، در این هیچ تردید نیست . . . 🌱 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
‌🌷مهدی شناسی ۲۱۹🌷 🌹... و خزان العلم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🔴ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﺮﺩﻩ‌ﯼ ﻏﯿﺐ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻧﺪ. ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﻨﺪ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﻨﺪ.ﻭﻟﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺭﺍﺩﻩ‌ﺍﯼ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ.ﭼﻮﻥ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﺜﻞ ﺍﻧﺴﺎﻥ‌ﻫﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﮑﻨﻨﺪ. ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺗﻌﺎﻣﻞ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ. 🔴 ﮐﺴﯽ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻣﺎﻡ،ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺯ ﺷﻐﻠﺶ ﻣﯽ‌ﭘﺮﺳﺪ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻩ‌ﺍﯼ؟ ﺍﺯ ﮐﺪﺍﻡ ﻗﺒﯿﻠﻪ‌ﺍﯼ؟ﻣﻮﻃﻦ ﺷﻤﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﮐﺠﺎ ﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯼ؟ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ؟ ﻧﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯽ‌ﭘﺮﺳﺪ ﻭ ﺍﻻ‌ ﮐﺎﺭ ﻟﻐﻮ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﺪ. 🔴ﻭﻟﯽ ﺁﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﺑﺪﺍﻧﺪ؟ ﺑﻠﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺪﺍﻧﺪ. ﯾﻌﻨﯽ ﻋﻠﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﺍﺭﺍﺩﯼ ﻭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﺮ ﺁﯾﯿﻨﻪ‌ﯼ ﺩﻟﺶ ﻣﻨﻌﮑﺲ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ.ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﮐﻨﺪ ﭘﯿﺶ ﺭﻭﯼ ﺍﻭ ﻧﻤﻮﺩﺍﺭ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ. 🔴ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺜﻞ ما می شود "ﻗُﻞْ ﺇِﻧَّﻤَﺎ ﺃَﻧَﺎ ﺑَﺸَﺮٌ ﻣِّﺜْﻠُﻜُﻢْ"(ﮐﻬﻒ/110) ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ. 🔴ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺩﺭ ﯾﮏ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﯽ‌ﺭﻓﺖ.ﺗﻨﺪ ﺑﺎﺩﯼ ﺁﻣﺪ،ﺷﺘﺮﺵ ﮔﻢ ﺷﺪ.ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ:"ﺷﺘﺮ ﻣﻦ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ ﮐﺠﺎﺳﺖ. ﺑﮕﺮﺩﯾﺪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﯿﺪ" ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ ﺁﻥ ﺟﺎ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺁﺩﻡ ﺩﺭ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺕ ﻭ ﺩﺭ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﻫﻞ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﻭ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫﻢ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﺷﺘﺮﺵ ﮔﻢ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺪ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﺁﺩﻡ ﻣﯽ‌ﻣﺎﻧﺪ. 🔴ﺑﻼ‌ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ:" ﺷﺘﺮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﻓﻼ‌ﻥ ﺩﺭﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﻓﺴﺎﺭﺵ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ، ﺑﺮﻭﯾﺪ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ". ﺭﻓﺘﻨﺪ ﺩﯾﺪﻧﺪ ﺩﻗﯿﻘﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﺍﺳﺖ. 🔴ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻏﯿﺒﺶ ﺍﻭﻝ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﺎﻓﻖ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺒﻬﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺧﻨﻪ‌ﺍﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ایجاد ﺑﮑﻨﺪ، ﺑﻼ‌ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩ. 🔴پیامبر فرمود:" ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻋﻠﻢ ﻏﯿﺐ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﺜﻞ ﻗﻠﻢ ﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻄﺎﻁ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺧﻄﺎﻁ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﻧﯽ ﻫﺮ ﺧﻄﯽ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻨﻮﯾﺴﺪ ﻭﻟﯽ ﯾﮏ ﺧﻄﺎﻁ ﺑﺎ ﻗﻠﻢ ﻧﯽ ﻫﺮ ﺧﻄﯽ ﻧﻤﯽ‌ﻧﻮﯾﺴﺪ. ﯾﮏ ﺧﻄﯽ ﻣﯽ‌ﻧﻮﯾﺴﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺯشش ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ..." 🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋🌻🦋 eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... _ایشون چرا اینقدر استرس دارن؟ رادوین با خونسردی جواب داد: _کال ایشون آدم مضطربیه ... بی خودی همه چی رو بزرگش میکنه. _پس اگه اینطوره حتما ببریدش مشاوره ...چون نه برای سالمتی خودش خوبه ، نه جنین ... با همین اضطراب بیخودی ، ممکنه فشار خونش ، توی دوران بارداری باال بره که خطرناکه. عمدا نگاهم را میخ چشمان رادوین کردم ولی حتی نیم نگاهی هم به من نمیکرد.از مطب دکتر که بیرون اومدیم ، توی همون راهروی کوچک مطب گفتم: _که من بیخودی مضطربم؟! بی توجه به حرفم دست دراز کرد تا مچ دستم را بگیرد که خودم را عقب کشیدم و با لحنی جدی گفتم: _به ارواح خاک رامش نمیام. یه تای ابروش رو با عصبانیت باال انداخت و پرسید: _نمیای؟ _نه.... من مگه دیوونه باشم اینهمه استرس واسه خودم بخرم ...میخوام برم خونه ی مادرم... _بیخود... سرم را تا صورتش باال کشیدم و گفتم: _رادوین یا همین حاال که تا اینجا اومدی میای یه سر بریم پیش همین دکتره یا به قران باهات نمیام. حق داشت باور نکند . پوزخندی زد و گفت: _باشه ...اگه فکر میکنی همین االن بهت نوبت میده برو .... اما اگه نداد با من میای. حاال لبخند من لو رفته بود . با ذوق جوابش رو دادم: _خیلی خب... سمت مطب دکتر افکاری رفتم و بی معطلی گفتم: _سالم ... من چند روز پیش اومدم اینجا با دکتر صحبت کردم قرار شد پرونده تشکیل بدم و هروقت اومدم همون روز دکتر یه وقت بهم بده. _خانمه ؟ _به اسم همسرم پرونده تشکیل دادم ... عالمیان. پرونده را پیدا کرد و به نوشته ی باالی پرونده که با خودکار " اورژانسی" خیره شد و بعد گوشی تلفن را قرمز نوشته بود برداشت و به دکتر اطالع داد .مطب باز هم شلوغ بود و من داشتم نذر و نیاز میکردم که به ما یه وقت بدهد که گوشی را گذاشت و گفت : _بفرمایید بنشینید تا صداتون کنم. با ذوق از در مطب بیرون رفتم و به رادوینی که پشت در ایستاده بود گفتم: _بفرما وقت داد ... حاال تشریف بیارید. روی صندلی های توی سالن مطب نشستیم. خودش شرط بست ولی حاال از من هم بیقرارتر بود. مدام به ساعت گران قیمت رولکس ، روی مچ دستش نگاه میکرد و آخر سر نتوانست سکوت کند و همراه تکان های آن پایی که روی دیگری انداخته بود گفت: _عالف شدیم رفت. دستش را سمت خودم کشیدم و پنجه های مشت شده اش را باز کردم و کف دستم را میان دستش به زور جا دادم و ریز زمزمه کردم: _جبران میکنم عزیزم. با چشم چپی که برایم تنگ کرده بود ، چشم غره ای بهم رفت و باز تحمل کرد آن ثانیه های لجبازی را که انگار میخواستند ما را هم به بازی بگیرند. _خانم عالمیان. داشتم زیر لب صلوات میفرستادم که صبر رادوین سرریز نشود که با صدای خانم منشی ذوق کردم. _بله. _بفرمایید داخل. همراه رادوین سمت اتاق دکتر رفتم. سالمی کردم و با دعوت دکتر روی مبل جلوی میزش نشستیم. رو در روی هم مقابل میز دکتر. رادوین حتی سالمم نکرد. حاال سالم پیشکش ، یه اخمی کرده بود که انگار برای دعوا آمده بود. جناب دکتر روبه من گفت: _خب در خدمتم. _راستش برای همسرم مزاحمتون شدم... ایشون خیلی کابوس میبینن و من نگرانش هستم. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
Ya_Ali 2.mp3
9.29M
یا ربّنا 😔 و یا 🌺 خودت امضا کن برامون همه فرزندانت رو بحق همسرت و دختر نبی الله سلام الله علیها 😔 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
خـــدایا در این شـب زیبا ایـمان غبار گرفته ما را در باران رحمت خویـش پاک کن شب تون بخیر و سرشار از آرامش در پناه خـدا 🌹💖🌟✨🌙💖🌹
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽ حواسـمان باشـد #او در میان ماسـت از ڪوچه ها و خیابان‌هاے ما عبور مےڪند ولی چشـم گناھ آلود ڪجا و دیدن یار ڪجا؟ #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ #صبحتون_مهدوے 🌼 🍃 ➥ @shohada_vamahdawiat
✨❤️✨ آن درگهی که پایه‌اش از عرش برتر است دولت سرای حضرت موسی بن جعفر است آئینه جمال خداوند سرمدی هم مظهر علوم و خصال پیمبر است 🌼میلاد امام کاظم (ع) مبارک🌼 ➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... دکتر سرش را سمت رادوین چرخاند. _چرا پسرم؟ ... مشکلی داری بهم بگو. اما رادوین با همان اخم پر جذبه نگاهش را به پنجه های گره کرده اش دوخته بود. من باز به جای او گفتم: _حقیقتش... زودم عصبی میشه... سردردهای بدی میگیره... و... و... _و چی دخترم ؟ نگاه رادوین تا صورتم بالا آمد.از همان چیزی که میترسیدم در نگاهش باشد ، ترسیدم که دکتر گفت: _بگو دخترم... به زحمت گفتم: _ازش میترسم... گاهی وقتا... که... عصبی میشه... از ترس فکر میکنم ایندفعه ایست قلبی میکنم.... خب ...من.... باردارم و اصال این شرایط برام خوب نیست. نگاه خیره و تهدید آمیز رادوین با من بود که دکتر سرش را باز سمت رادوین چرخاند و پرسید: _نمیخوای خودت بهم چیزی بگی ؟ رادوین سرش را با همان اخم و عصبانیت ، حتی از دکتر هم برگرداند. این سکوت و این اخم ها... انتظارش را داشتم و حالا با ترسی مضاعف باید منتظر عکس العمل رادوین بعد از خروج از مطب میشدم. دکتر که سکوت و اخم رادوین را دید رو به من پرسید: _خب دخترم شما بگو...شما چقدر متاثر از این دگرگونی های همسرت اذیت میشی؟ _خیلی آقای دکتر...اونقدر که گاهی فکر میکنم شاید مشکل قلبی پیدا کردم... نمیخوام ازش دلخور بشم ... نمیخوام این دلخوری هایی که دارم باهاش میجنگم ، زندگیمو نابود کنه... دوستش دارم اقای دکتر . نگاهش لحظه ای سمتم آمد . با همان اخم چسب خورده ی توی صورتش که قصد جدایی از صورتش را نداشت. نگاه پدرانه ی دکتر افکاری به من بود که پرسید: _خودش بعد از اینکه آروم میشه ، ابراز پشیمانی هم میکنه؟ _بله...من بیشتر از این حالش دلم میگیره...نمیخوام عذاب وجدان داشته باشه...اصلا اینا هم به کنار...این کابوس های شبانه اش ، این خیلی روش تاثیر داره...مخصوصا همین چند شب پیش... باز چنان نگاهش سمتم آمد که زبانم را قفل کرد.حرفم نیمه ماند که دکتر پرسید: _چند شب پیش چی؟ 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀 🍁 .... _هیچی ... _بگو دخترم من میخوام کمکتون کنم. زیر چشمی به رادوین خیره شدم. زیر پوششی از غرور ، با آن ژست تکیه زده به پشتی مبل و پا روی پا انداخته همراه اخم گره خورده و عصبانیت توی صورتش سرش را از من برگردانده بود.چکار باید میکردم .بغضم گرفت .علنا با آن رفتارش داشت به من میگفت که حسابم با کرام الکاتبینه اگر حرفی بزنم . با همان بغضی که داشت خفه ام میکرد گفتم: _گفتن من چه فایده داره دکتر ...باید خودش حرف بزنه ...که نمیزنه. دکتر آهی سرداد و گفت: _شما حرفتو بزن شاید اونم به حرف اومد. بغضم شکست. شاید نباید میشکست ولی نشد. اما با شکستش ، نگاه رادوین روی صورتم ماند. خیره در چشمان پر جذبه و تهدیدگرش گفتم: _دوستش دارم اقای دکتر...شاید هر کسی جای من بود بعد همه ی اون بلاها متنفر میشد ولی من دوستش دارم...بخدا بخاطر خودش اصرار کردم بیاییم اینجا...اگه برگردیم و بخاطر این حرفام هم کتک بخورم بازم بهش میگم دوستش دارم ولی میترسم یه روز به خودم بگم تا کی عشق یه طرفه ...من کتک بخورم و دم از عشق بزنم و دلخور نشم ولی اون حتی حاضر نشه بخاطر من به یه دکتر بره ؟!...و الان فکر میکنم به مرز همین حرفا رسیدم...دارم به خیلی چیزا فکر میکنم...به طلاق ...یا اینکه اصلا ...اگه هم حاضر به طلاقم نشه...بذارم و بی صدا برم. دکتر نفس بلندی کشید و سرش را سمت رادوین چرخاند: _خب پسرم ...حرفای همسرتو شنیدی ...مجبورت نمیکنم که جواب بدی ...ولی فکر کن...اگه همین حالا هم تصمیم به درمان بگیری من باید همسرتو بفرستم پیش یه مشاور تا تاثیرات مخرب این رفتارهای غیر ارادی تورو که میدونم ناخواسته بوده ولی روی همسرت اثر گذاشته ، درمان کنه... این جلسه که سکوت کردی ، برو و هر وقت خودت خواستی درمان بشی یه نوبت ازم بگیر. بی معطلی برخاست که دکتر هم همراهمان برخاست و گفت: _ولی به فکر خودت و جوونیت باش... دنیا ارزش نداره خودت و همسرت اینقدر اذیت بشی ، مخصوصا که همسرت باردارم هست.... هر چی زودتر درمانت رو شروع کنی به نفع اون بچه هم هست که وقتی به دنیا اومد ، از تاثیرات این حملات عصبی تو ، اثر نپذیره. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
بسمه تعالی با سلام: شهیدان دفاع مقدس شما به نحو احسن از اسلام دفاع کردید و رفتید و شربت شیرین شهادت را نوشیدید وبه اوج خواسته های خود رسیدید و کربلایی دوباره آفریدید ما را دعوت کردید برای بیعت آیا ما لیاقت چنین معامله را داریم؟ آیا ما می توانیم مثل شما به هدف آرمان خدایی برسیم شهادت و شجاعت شما را داشته باشیم. خوشبحال شما در خاک آرام خوابیده اید و ستارگان آسمان روشنی بخش شما و نسیم باد صبا نوازش دهنده روح و جان شماست. @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ‍ آن دَرگَهیٖ کـ‌ِه پٰایِه‌اَش از عَرشْ بَرتَرْ اَستْ 🌺 دول‍َتْ سَرٰایِ حَضْرتِ موسَی بْنِ جَعفرْ اَستْ🌺 🌺میلاد باسعادت 🌺امام موسی کاظم علیه السلام 🌺 مبارک باد🌺🎊🌺 @shohada_vamahdawiat <======💖🌻💖======>