eitaa logo
شهداءومهدویت
7.1هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ تا بہ ڪے هجر وغریبے وفراق وانتظار جلوہ ڪن برآشنایت یا اباصالح بیا ڪے رسدلطف پیامت برهمہ خلق جہان ڪے رسد بانگ ندایت یااباصالح بیا 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽ ســاعت ده شب بود. تو کوچه فوتبال بازی می کردیم. اسم آقا ابراهیم را از .بچه های محل شنیده بودم، اما برخوردی با او نداشتم مشغول بازی بودیم. دیدم از سر کوچه شخصی با عصای زیر بغل به سمت !ما می آید. از محاسن بلند و پای مجروحش فهمیدم خودش است کنار کوچه ایســتاد و بازی ما را تماشا کرد. یکی از بچه ها پرسید: آقا ابرام بازی می کنی؟ .گفت: من که با این پا نمی تونم، اما اگه بخواهید تو دروازه می ایستم بازی من خیلی خوب بود. اما هر کاری کردم نتوانســتم به او گل بزنم! مثل .حرفه ای ها بازی می کرد نیم ســاعت بعد، وقتی توپ زیر پایش بود گفت: بچه ها فکر نمی کنید الان !دیر وقته، مردم می خوان بخوابن تــوپ و دروازه ها را جمع کردیم. بعد هم نشســتیم دور آقا ابراهیم. بچه ها .گفتند: اگه می شه از خاطرات جبهه تعریف کنید آن شــب خاطره عجیبی شنیدم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. آقا ابراهیم :می گفت در منطقه غرب با جواد افراســیابی رفته بودیم شناســائی. نیمه شب بود و ما .نزدیک سنگرهای عراقی مخفی شده بودیم بعد هوا روشــن شــد. ما مشــغول تکمیل شناســائی مواضع دشمن شدیم همینطور که مشــغول کار بودیم یکدفعه دیدم مار بســیار بزرگی درســت به !سمت مخفیگاه ما آمد مار به آن بزرگی تا حالا ندیده بودم. نفس در سینه ما حبس شده بود. هیچ .کاری نمی شد انجام دهیم اگر به ســمت مار شــلیک می کردیم عراقی ها می فهمیدنــد، اگر هم فرار .می کردیــم عراقی ها ما را می دیدند. مار هم به ســرعت به ســمت ما می آمد .فرصت تصمیم گیری نداشتیم .آب دهانم را فرو دادم. در حالی که ترسیده بودم نشستم وچشمانم را بستم !گفتم: بسم الله و بعد خدا را به حق زهرای مرضیه۳ قسم دادم زمان به سختی می گذشت. چند لحظه بعد جواد زد به دستم. چشمانم را باز .کردم با تعجب دیدم مار تا نزدیک ما آمده و بعد مسیرش را عوض کرده و از ما !دور شده آن شــب آقا ابراهیم چند خاطره خنده دار هم برای ما تعریف کرد. خیلی .خندیدیم بعد هم گفت: ســعی کنید آخر شــب که مردم می خواهند استراحت کنند .بازی نکنید از فردا هر روز دنبال آقا ابراهیم بودم. حتی وقتی فهمیدم صبح ها برای نماز .مسجد می رود. من هم به خاطر او مسجد می رفتم تاثیــر آقا ابراهیم روی من و بچه های محل تا حدی بود که نماز خواندن ما .هم مثل او آهسته و با دقت شده بود مدتی بعد وقتی ایشان راهی جبهه شد ما هم نتوانستیم دوریش راتحمل کنیم .و راهی جبهه شدیم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
💫بسم الله الرحمن الرحیم💫 در راستای تلاش برای ظهور منجی بشریت مهدی موعود(عجل الله تعالی فرجه)، قصد داریم منتظران حضرت را از مقاصد شوم دشمنان خبیث اسلام آگاه کرده و آنان را با امام زمان و مذهب شیعه آشنا کنیم. از خداوند منان برای منتظران حضرتش آگاهی و صبر خواستاریم. ان شاءالله که مورد عنایت حضرت مهدی(عج) قرار بگیرد🤲 به یاری خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) وعده ما ان شاءالله و امام زمانی(عج) در کانال شهداء و مهدویت تاریخ شروع: جمعه مورخ: 1401/9/18 من الله توفیق ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
‌🌷مهدی شناسی ۴۲۳🌷 🌹ﻣُﺤْﺘَﺠِﺐٌ ﺑِﺬِﻣَّﺘِﻜُﻢ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ◀️ﻣﻦ ﺁﻥ ﻛﺴﻲ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺠﺎﺏ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﮔﻴﺮﻡ ﻭ ﻣﺴﺘﻮﺭ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻡ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﺫﻣﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻥ ﺷﻤﺎ،ﺑﺎ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺷﻤﺎ. ◀️ﺫﻣّﻪ ﭼﻨﺪ ﻣﻌﻨﺎ ﺩﺍﺭﺩ:‌ 1⃣ ﺫﻣﻪ ﺁﻥ ﭼﻴزیسﺖ ﻛﻪ ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ ﺣﻔﻆ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﻱ ﻭ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﺷﻮﺩ. 2⃣ﺫﻣﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﻋﺒﺪ ﺍﺳﺖ. ◀️ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺍﻭﻝ ﻳﻌنﻲ ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﻭﺍﺟﺐ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻳﺪ ﺗﺎ ﭼﻴﺰﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ،ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻴﺪ. ◀️ﻣﻦ ﺩﺭ ﺫﻣﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺴﺘﻮﺭ ﻣﻲ‌ﻣﺎﻧﻢ. ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﻲ‌ﺳﭙﺎﺭﻡ ﺣﻔﺎﻇﺘﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ. ﻣﻦ ﺩﺭ ﻳﻚ ﻣﺼﻮﻧﻴﺘﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﮔﻴﺮﻡ ﺍﻣّﺎ ﺷﺮﻁ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺴﭙﺎﺭﻡ ﻭ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﺟﺐ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻴﺪ. ◀️ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﻛﺎﻓﺮ ﺫﻣﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼ‌ﻣﻲ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌‌ﮔﻴﺮﺩ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺟﺎﻧﺶ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﻣﻲ‌ﻣﺎﻧﺪ.ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻛﺎﻓﺮ ﻧﻴﺴﺘﻢ ﭘﺲ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻨﻢ ﺑﺎ ﺷﻤﺎ. ◀️ﺍﮔﺮ ﺫﻣﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﻋﺒﺪ بگیریم،ﻳﻌﻨﻲ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺳﻴﻠﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭ ﺣﺠﺎﺏ ﻭ ﻣﺼﻮﻧﻴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻡ ﻭ ﻛﺴﻲ ﺍﺫﻳﺘﻢ ﻧﻜﻨﺪ ﻋﺒﺪ ﺷﻤﺎ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻡ.(ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﺯ ﻋﺒﻮﺩﻳﺖ:ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮ ﻣﺤﺾ ﺧﺪﺍﻳﻴﺪ ) eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🍃چگونه یار آقا امام زمان (عجل الله)باشیم🤔؟! ⁉️ شرط انتظار: محبت به امام زمان(ع)؛ وظیفه دیگری است که منتظران آن حضرت باید در خود ایجاد کنند و آن را افزایش دهند. بدیهی است که تا انسان از میهمان خویش خوشش نیاید و نسبت به او محبت نداشته باشد هر چند هم که او رابشناسد نمی‌تواند واقعا منتظر آمدن او باشد اگر انسان از میهمان خود بدش بیاید چگونه می‌تواند منتظر قدم او باشد و خود را برای پذیرایی از او آماده کند؟ پس تا محبت به امام زمان در وجود انسان شکل نگرفته و شعله ور نشده باشد نمی تواند به وظایف منتظران واقعی عمل نماید.محبت به امام زمان وظیفه‌ای است که پیامبر اکرم (ص) نیز به دستور خدا از ما خواسته است. آنجا که در قرآن کریم می فرماید: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا الموده فی القربی»؛ (شوری، آیه۲۳). 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💙 :) 🌱 مسئلہ‌دارها دوباره داشتم ڪنترلم رو از دست مےدادم ... دلم مےخواست با مشت بزنم توے دهنش ... دستم رو مشت ڪرده بودم اما سعے مےڪردم خودم رو ڪنترل ڪنم ... برگشت پشت میزش ... - ڪارآگاه ...؟ ... - مندیپ ... توماس مندیپ ... - بہ نظر میاد شما ڪارتون رو خوب بلدید ڪہ با این شرایط ظاهرے ... اداره پلیس بہ شما هنوز اجازه ڪار ڪردن میده ... اما باید بگم ... منم ڪارم رو خوب بلدم ... مےدونید چے مدرسہ ما رو یڪے از آرام ترین و بهترین دبیرستان های ایالت ڪرده ... و باعث شده بالاترین امتیازها رو داشتہ باشیم؟... من مےتونم از چند صد مترے افراد مسئلہ‌دار رو بشناسم ... و برام خیلے جالبہ افسر پلیس واحد جنایي رو... این وقت از روز ... توے چنین شرایطے مےبینم ... چند لحظہ سڪوت ڪرد ... - پیشنهاد مےڪنم ڪارتون رو خارج از این دبیرستان شروع ڪنید ... چون من بچہ هاے شرور رو قبول نمےڪنم ... و همین طور ڪہ مےبینید در تشخیص آدم های مسئلہ‌دار هم خیلے خوبم ... هیچ‌چیز از آبرو و رتبہ علمے دبیرستان واسم مهمتر نیست ... پس دوستانہ ازتون خواهش ڪنم ... بدون وسط ڪشیدن پاے دبیرستان، پرونده رو حل ڪنید ... البتہ ما از هیچ ڪمڪے دریغ نمےڪنیم ... تمام سلول هاے بدنم گر گرفتہ بود ... انگار توے مغزم سرب داغ مےڪردن ... بہ هر زحمتے بود خودم رو ڪنترل ڪردم ... مےدونستم مےخواد من رو براے شروع یہ درگیرے تحریڪ ڪنہ ... اما چرا؟ ... چے توے فڪر و پشت این رفتار آرام بود؟ ... بدون گفتن ڪلمہ‌اے از در خارج شدم ... معاون سریع پشت سرم مےاومد ... چند قدمے ڪہ رفتم برگشتم سمتش ... - مےخوام همین الان ڪل چارت تحصیلے ڪریس تادئو رو ببینم ... با تمام نڪات و جزئیات ... اسامے دوست هاش ... و هر ڪسے ڪہ توے این دبیرستان لعنتے باهاش حرف مےزده... پشت سر معاون ... توے مسیر چشمم بہ اولین پلیسے ڪہ افتاد رفتم سمتش ... - سریع یہ قیچے آهن بر با دستڪش بیار ... از دفتر اصلے ڪہ اومدم بیرون حاضر باشہ ... پرونده ڪریس رو داد دستم ... بہ محض باز ڪردنش ... اولین نظریہ‌ام تایید شد ... عڪس روے پرونده ... عڪس ڪریس تادئو نبود ... شاید چهره ها یڪے بود ... اما این عڪس، تیپ و شخصیت توے عڪس ... متعلق بہ اون جنازه نبود ... ڪریس تادئوی 16 سالہ‌اے ڪہ بہ قتل رسیده ... با عڪس توے پرونده‌اش خیلے فرق داشت... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ ✨معجزه ات همین است! ❤️ که با مهربانی ات دل های سنگِ ما را آب کنی! 🌼سلام! دل بسته ام به خودت! 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
.از ویژگی های ابراهیم این بود که معمولاً کسی از کارهایش مطلع نمی شد .بجزکســانی که همراهش بودند و خودشان کارهایش را مشاهده می کردند اما خود او جز در مواقع ضرورت از کارهایش حرفی نمی زد. همیشه هم این نکته را اشــاره می کرد که: کاری که برای رضای خداســت، گفتن ندارد. یا .مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم، به جز خدا حضــرت علی علیه‌السلام نیز می فرماید: »هر کس قلبــش را و اعمالش را از غیر .خدا پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت عرفای بزرگ نیز در سرتاسر جملاتشان به این نکته اشاره می کنند که: »اگر کاری برای خدا بود ارزشمند می شود. یا اینکه هر نَفَسی که انسان در دنیا برای ».غیر خدا کشیده باشد در آخرت به ضررش تمام می شود در دوران مجروحیــت ابراهیم به یکــی از زورخانه های تهران رفتیم. ما در گوشه ای نشستیم. با وارد شدن هر پیشکسوت صدای زنگ مرشد به صدا در می آمد و کار ورزش چند لحظه ای قطع می شــد. تازه وارد هم دستی از دور .برای ورزشکاران نشان می داد و با لبخندی بر لب، درگوشه ای می نشست ابراهیم با دقت به حرکات مردم نگاه می کرد، بعد هم برگشت و آرام به من .گفت: این ها را ببین که چطور از صدای زنگ خوشحال می شوند بعد ادامه داد: بعضی از آدم ها عاشق زنگ زورخانه اند. این ها اگر اینقدر که عاشق این زنگ بودند عاشق خدا می شدند، دیگر روی زمین نبودند. بلکه در آسمان ها راه می رفتند! بعد گفت: دنیا همین است، تا آدم عاشق دنیاست و به .این دنیا چسبیده، حال و روزش همین است اما اگر انســان سرش را به ســمت آســمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خــدا انجام دهد، مطمئن باش زندگیش عوض می شــود و تازه معنی زندگی کردن را می فهمد. بعد ادامــه داد: توی زورخانه خیلی ها می خواهند .ببینند چه کسی از بقیه زورش بیشتر است و چه کسی هم زودتر خسته می شود اگر روزی میاندار ورزش شدی تا دیدی کسی خسته شده، برای رضای خدا ،سریع ورزش را عوض کن. من زمانی میاندار ورزش بودم و این کار را نکردم !البته منظوری نداشتم اما بی دلیل بین بچه ها مطرح شدم ولی تو این کار را نکن ابراهیم می گفت: انسان باید هر کاری حتی مسائل شخصی خودش را برای .رضای خدا انجام دهد آگاه باش عالم هستی ز بهر توست غیراز خدا هرآنچه بخواهی شکست توست ٭٭٭ !نزدیک صبح جمعه بود. ابراهیم با لباس های خون آلود به خانه آمد :خیلی آهســته لباس هایش را عوض کرد. بعد از خواندن نماز، به من گفت .عباس، من می رم طبقه بالا بخوابم !نزدیک ظهر بود که صدای درب خانه آمد. کسی بدون وقفه به در می کوبید :مادر ما رفت و در را باز کرد. زن همسایه بود. بعد از سلام با عصبانیت گفت ،این ابراهیم شما مگه همسن پســر منه!؟ دیشب پسرم رو با موتور برده بیرون !بعد هم تصادف کردند و پاش رو شکسته بعد ادامه داد: ببین خانم، من پســرم رو بردم بهترین دبیرســتان. نمی خوام با !آدم هائی مثل پسر شما رفت و آمد کنه مادر ما از همه جا بی خبر بود. خیلی ناراحت شد. معذرت خواهی کرد و باتعجب …گفت: من نمی دانم شما چی می گی! ولی چشم، به ابراهیم می گم، شما ببخشید و !من داشتم حرف های او را گوش می کردم. دویدم طبقه بالا !ابراهیم را از خواب بیدار کردم و گفتم: داداش چیکارکردی؟ ابراهیم پرسید: چطور مگه، چی شده!؟ پرسیدم: تصادف کردید؟ یکدفعه بلند شد و با تعجب پرسید: تصادف!؟ چی …می گی؟ گفتم: مگه نشنیدی، دم در مامان ممد بود. داد و بیداد می کرد و !ابراهیم کمی فکرکرد و گفت: خُب، خدا را شکر، چیز مهمی نیست عصــر همــان روز، مــادر و پــدر محمــد بــا دســته گل و یــک جعبــه شــیرینی به دیــدن ابراهیــم آمدنــد. زن همســایه مرتب معــذرت خواهی می کــرد. مــادر مــا هم بــا تعجــب گفت: حــاج خانــم، نه بــه حرف های صبــح شــما، نه بــه کار حالای شــما! او هــم مرتــب می گفت: بــه خدا از .خجالــت نمی دونم چی بگــم، محمد همه ماجــرا را برای مــا تعریف کرد .محمد گفت: اگر آقا ابراهیم نمی رســید، معلوم نبود چی به سرش می آمد بچه های محل هم برای اینکه ما ناراحت نباشــیم گفته بودند: ابراهیم و محمد بــا هم بودند و تصادف کردند! حاج خانم، مــن از اینکه زود قضاوت کردم ،خیلی ناراحتم، تو رو خدا منو ببخشید. به پدر محمد هم گفتم که خیلی زشته آقا ابراهیم چند ماهه مجروح شــده و هنوز پای ایشون خوب نشده ولی ما به .ماقلاتشون نرفتیم، برای همین مزاحم شدیم مادر پرسید: من نمی فهمم، مگه برای محمد شما چه اتفاقی افتاده!؟ آن خانم ادامه داد: نیمه های شبِ جمعه بچه های بسیج مسجد، مشغول ایست و بازرسی بودند. محمد وسط خیابان همراه دیگر بچه ها بود. یکدفعه دستش روی .ماشه رفته و به اشتباه، گلوله از اسلحه اش خارج و به پای خودش اصابت می کنه .او با پای مجروح وسط خیابان افتاده بود و خون زیادی از پایش می رفت آقا ابراهیم همان موقع با موتور از راه می رسد. سریع به سراغ محمد رفته و با کمک .یکی
دیگر از رفقا زخم پای محمد را می بندد. بعد اورا به بیمارستان می رساند صحبت زن همســایه تمام شد. برگشــتم و ابراهیم را نگاه کردم. با آرامش خاصی کنار اتاق نشســته بود. او خوب می دانست کسی که برای رضای خدا .کاری انجام داده، نباید به حرف های مردم توجهی داشته باشد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat