eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
26 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽❣ ❣﷽ ✨️السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ سَادَةِ الْبَشَرِ... سلام بر شکوه سَروَری و آقایی تو که از پدران خویش به ارث برده ای... سلام بر تو و بر روزی که بر تمام خلق سروری خواهی کرد! 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 ❤️چهارشنبه چهارم آذرماه دقیقا ساعت چهار و سی و هشت دقیقه بالاخره زنگ زد. باورم نمی شد که شماره سوریه است، از خوشحالی زبانم بند آمده بود، گلایه کردم که چرا تماس نگرفته. 🌷 گفتم: «نمی خواد تماس بگیری طولانی صحبت کنی، فقط به تماس بگیر، سلام بده، صداتو بشنوم از نگرانی دربیام کافیه، منو این همه منتظر نذار». گفت: «فرزانه به خدا جور نیست تماس بگیرم، شاید تا یه هفته اصلا نشه تماس بگیرم». گفتم: نه تو رو خدا نگوا من طاقت ندارم، هر جور شده هر دو سه روز یه تماس بگیر، زنگ نزنی نصفه عمر میشم دلم هزار جا میره. پرسیدم: هوا چجوریه، سرما اذیتت نمی کنه؟». گفت: شبا خیلی سرد، روزا خیلی گرم، اینجا شیش ماهش بهاره شیش ماهش پاییز، آب و هوا مدیترانه ایه شبیه اروپاست. من هم شوخی کردم و گفتم: «آقای اروپایی! آقای مدیترانه ای! دختر شرقی منتظر شماست، زود زود زنگ بزن». پشت گوشی خندید، پرسیدم: «حمید کی برمی گردی؟».. 💐گفت: «فرزانه مطمئن باش زیر چهل روز برنمی گردم، فعلا منتظرم نباش، هر کسی حالمو پرسید بگو حالش خوبه، سلام منو به همه برسون». گفتم: «من منتظرم هر وقت شد تماس بگیر!» گفت: «شاید چهار پنج روز نتونم تماس بگیرم». همان شب عمه با حسن آقا و خانمش برای شب نشینی خانه ما آمدند، قبل از اینکه مهمان ها بیایند روسری مشکی سر کرده بودم. مادرم تا روسری را دید گفت: «شوهرت راه دور رفته، خوب نیست روسری سیاه سر کنی، برو عوض کن». از روزی که حمید رفته بود حسن آقا را ندیده بودم، می دانستم از دست حمید خیلی ناراحت شده است. حسن آقا خودش پاسدار بود، سابقه خدمتش از حمید بیشتر بود، موقع اعزام با هم بحثشان شده بود که کدام یکی بروند سوریه، قانون گذاشته بودند از هر خانواده فقط یک نفر می توانست برود. کار به جاهای باریک کشیده بود، تا آنجا که موقع خداحافظی همه خواهر و برادرهای حمید بودند ولی حسن آقا نیامده بود. 🌺حمید تلفنی با حسن آقا خداحافظی کرد، به برادرش گفته بود: «داداش، شما بچه داری بمون، من میرم، سری بعد که اعزام داشتیم شما برو». کل شب نشینی حسن آقا یا ساکت بود یا از حمید با نگرانی می پرسید، گفتم که همین امروز صحبت کردیم، با افسوس گفت: «کاش من به جای حمید می رفتم، خیلی نگران حالشم. حالاتش روزهای آخر خیلی عجیب بود، انگار مدتها منتظر این سفر بود، خوش به حالش که الآن مدافع حرم شده. مهمانی که تمام شد، موقع رفتن حسن آقا گفت: «به داداش بگید به من زنگ بزنه، من بخشیدمش». گفتم: «حمید که شماره شما رو نداره، ولی تماس گرفت چشم میگم بهشون با شما تماس بگیرن». 🌸خیالم راحت شد که ناراحتی هم اگر به خاطر اعزام بود از بین رفته است، چون حمید موقع رفتن فکرش درگیر این ماجرا بود، دوست نداشت از خودش ناراحتی به جا بگذارد. آن شب خیلی آسوده خوابیدم، چون چند ساعتی نمی گذشت که با حمید صحبت کرده بودم. پیش خودم گفتم امشب را همان خط عقب می مانند، قرار باشد عملیات داشته باشند فردا جلو می روند.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🪴 🍀 🌿﷽🌿 اى فاطمه! اى بانوى كرامت! آرزوى ما اين است كه ما را به پيامبر و حضرت على(ع) ملحق كنى، اگر ما به اين آرزو برسيم به خود مژده مى دهيم كه به سبب ولايت تو پاك شده ايم. به راستى كه ولايت و دوستى شما خاندان، همانند كيميا است و مى تواند مس وجود را طلا كند. من گناهان زيادى دارم و به خاطر اين گناهان از عذاب مى ترسم، امّا اگر شما مرا شفاعت كنيد و به من نظرى كنيد، خدا گناه مرا مى بخشد. شما برگزيدگان خدا هستيد و او شفاعت شما را مى پذيرد. شفاعت شما مى تواند وجود مرا پاك كند و مرا به اوج سعادت و رستگارى برساند. با ولايت شما مى توانم مراحل كمال را يكى بعد از ديگرى طى كنم. آنان كه در جستجوى كمال هستند بايد به سوى شما رو كنند، شما خاندان پاكى و طهارت هستيد، آيه تطهير درباره شما نازل شده است. به حكم آن آيه، شما خودتان پاك هستيد، براى همين شما مى توانيد ديگران را از گناهان و عيب ها پاك گردانيد. مناسب است كه از آيه تطهير سخن بگويم: * * * بانوى من! روزى از روزها تو به سوى خانه پيامبر رفتى، ظرف غذايى را در دست داشتى، تو غذايى را براى پدر آماده كره بودى. وقتى به در خانه پدر رسيدى، در زدى، اُمّ سَلمه در را باز كرد، او همسر پيامبر بود، او به تو خوش آمد گفت. تو نزد پدر رفتى، سلام كردى، پيامبر به احترام تو از جا برخاست و جواب سلام تو را داد و از تو سراغ على و حسن و حسين(عليهم السلام)را گرفت. تو به سوى خانه بازگشتى و آنان را خبر كردى تا نزد پيامبر بيايند. لحظاتى گذشت، همه شما در كنار پيامبر بوديد، پيامبر اُمّ سَلمه را صدا زد و به او گفت: مى خواهم لحظاتى با عزيزان خود تنها باشم، لطفاً كسى را به خانه راه نده! پيامبر عباى خود را برداشت و آن را بر روى شما انداخت و سپس دست خود را رو به آسمان گرفت و گفت: "خدايا! على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) خاندان من هستند، از تو مى خواهم همه پليدى ها را از آنان دور كنى و آنان را پاك گردانى". دستان پيامبر هنوز به سوى آسمان بود كه جبرئيل نازل شد و آيه 33 سوره اَحزاب را نازل كرد: (إِنّمَا يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ): "خدا اراده كرده است كه خاندان پيامبر را از هر پليدى پاك نمايد و آنان را پاكيزه گرداند". لبخند بر چهره پيامبر نشست، او بسيار خوشحال بود و خدا را شكر كرد كه دعاى او را مستجاب نمود. 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
سلام پدر مهربانم ❣مهدے جان! 🍃حضرت ارباب ▫️آباد کردن دنیای مردم حرفی است، خراب کردن خانۀ محبت دنیا حرف دیگری. ▪️ کاش از روزی که به ما گفتند تو می‌آیی و دنیایمان را آباد می‌کنی، می‌گفتند که تو مثل جدت امیر المؤمنین، دنیا را سه طلاقه کرده‌ای و می‌آیی تا مردم را به انقطاع از دنیا دعوت کنی. ▫️مردم در دوران تو باید بفهمند سقف روی سر و مرکبی برای سوار شدن و طعامی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن، حرفی است و دل بستن به این حرف دیگری. ▪️کسی که دل به اینها ببندد،‌ رعیت خوبی برای تو نمی‌شود و حتی بعید نیست در برابرت بایستد. ▫️من می‌خواهم رعیت تو باشم، دلم را از دنیا بکَن آقا!وقتت بخیر حضرت ارباب! 📌محسن‌عباسی‌ولدی @shohada_vamahdawiat                      
امام باقر(ع) درباره تسبیح حضرت فاطمه(س) می فرماید: خداوند متعال با هیچ ستایشی، بالاتر از تسبیحات فاطمه زهرا(س) عبادت نشده است و اگر چیزی افضل از آن وجود داشت، رسول خدا(ص) آن را به فاطمه(س) اعطاء می کرد.  علل الشرایع/366 @shohada_vamahdawiat                      
عزیزان امشب نماز لیله الدفن برای شهید بزرگوار سردار سید رضی فرزند سید حسین فراموش نشود. در رکعت اول بعد از سوره حمد، یک مرتبه آیة الکرسی و در رکعت دوم پس از حمد، ده مرتبه سوره قدر خوانده می‌شود و سپس ثواب آن به میت هدیه می‌شود.  «اللهم صل على محمد و آل محمد وَ ابعَث ثوابَها الى قَبرِ سید رضی بن سید حسین»
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ عقربه های ساعت هم ... بی قرار آمدنت هستند❗️... اگر ساعت آمدنت را می دانستند ... لحظه های بی تـ💔ـو بودن را ... نمی شمردند❗ ... سلام موعود مهـ♥️ـربانم ... 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🌺ساعت حدود یک شب بود که خواب عجیبی دیدم، حمید برایم یک جعبه قیمتی پر از انگشتر آورده بود، هر کدام یک مدل، یکی الماس، یکی زمرد، یکی یاقوت، گفتم: «حمید اینها خیلی قشنگه، ولی بخوام هر ده تا انگشتمو انگشتر بندازم زشت میشه». گفت: همه این انگشترها رو بنداز، می خوایم بریم عروسی. 🍀صبح که بیدار شدم خوابم را برای مادرم تعریف کردم، گفت: «شاید بارداری، بچه هم دختره که خواب طلا دیدی». از این تعابیری که معمولا خانم ها دارند، اما دقیقا همان ساعتی که من خواب دیدم همه چیز تمام شده بود! گویی حمید منتظر بود آخرین نگرانیش رفع بشود، رضایت برادری که موقع اعزام نگرانش کرده بود بلیط یک پرواز بی پایان بود. پنج شنبه پنجم آذر آزمون صحیفه سجادیه داشتم، باید به دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) می رفتم، تا نزدیکی ساعت یک مشغول مرور جزوه بودم. بعد از شرکت در آزمون از دانشگاه تا خانه را پیاده آمدم، می خواستم در خلوت خودم باشم و باد سرد آذرماه سوز آتش فراقی که به جانم افتاده بود را سرد کند. هنوز نرسیده بودم نمازم را بخوانم، پیش خودم می گفتم الآن اگر حمید بود کلی دعوا می کرد که چرا نمازم دیر شده است. به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد، هر وقت اذان می گفت به من تاکید می کرد نماز دیر نشه، خودش می آمد سجاده من را آماده می کرد. 🌸چون فرش های ما نوارهای ابریشم داشت حتما سجاده پهن می کرد یا با جانماز روی موکت نماز می خواند. خانه که رسیدم اول نمازم را خواندم و بعد از خوردن ناهار کنار شومینه دراز کشیدم. دم به دقیقه افراد مختلف با گوشی بابا تماس می گرفتند، بابا خیلی آرام صحبت می کرد، همان طور که دراز کشیده بودم دلم هزار راه رفت. نیم نگاهی به پدرم می انداختم و بی صدا گریه می کردم، دلم طاقت نیاورد، پیش مادرم رفتم و پرسیدم: «برای چی این همه زنگ میزنن؟ خبری شده مگه؟» مادرم گفت: «خبر ندارم، نگران نباش، چیز خاصی نیست». اما این زنگ زدن ها خیلی من را نگران می کرد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۲۳﴾ وَ سُكَّانِ الْهَوَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ الْمَاءِ وَ مَنْ مِنْهُمْ عَلَى الْخَلْقِ و درود بر فرشتگانی که ساکن هوا و زمین و آبند و کسانی از آنان که گماشتگان بر آفریده‌هایند. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
AUD-20150102-WA0006.m4a
3.38M
🔊 💽 سيدابن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است. 💞 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽❣ ❣﷽ میان تلخی این روزگار ... مهـ❤️ـدی جان دلـ💔ـم هوای تو کرده ... بگو چه چاره کنم؟ سلام حضرت دلـ❤️ـبر .... 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 🍀شنبه صبح با این که اصلا حال خوبی نداشتم به دانشگاه رفتم. گوشی را گذاشته بودم جلوی دستم که اگر حمید زنگ زد سریع جواب بدهم. 🌷قبل از اینکه حمید سوریه باشد همه می دانستند داخل کلاس گوشی را خاموش می کنم، ولی این مدت سر کلاس گوشی همیشه روشن بود. از چهارشنبه ای که زنگ زده بود سه روز گذشته بود، گفته بود بعد از سه یا چهار روز تماس می گیرد، به جای تماس حمید پیامک های مشکوک شروع شد. اول خانم آقا سعید پیام داد که: «با حمید صحبت کردی حالش چطوره؟» جواب دادم: آره سه روز پیش باهاش صحبت کردم، حالش خوب بود، به همه سلام رسوند. بلافاصله خانم آقا میثم همکار و دوست صمیمی حمید پیام داد، پرسید: «حمید آقا حالشون خوبه؟» 🌹 سابقه نداشت این شکلی همه جویای حال حمید بشوند. کم کم داشتم دیوانه میشدم ساعت نه و نیم تازه کلاسمان تمام شده بود، آنتراک بین دو کلاس بود که بابا زنگ زد، وقتی پرسید کدام دانشکده هستم آدرس دادم. پیش خودم گفتم حتما آمده دانشگاه کاری داشته، موقع رفتن میخواهد همدیگر را ببینیم، از من خواست جلوی در دانشکده بروم. تا دم در رسیدم پاهایم سست شد، پدرم با لباس شخصی ولی با ماشین سپاه همراه پسر خاله اش که او هم پاسدار بود آمده بود. سلام و احوال پرسی کردیم، پرسید: «تا ساعت چند کلاس داری؟» گفتم: «تا برسم خونه میشه ساعت هفت غروب». گفت: پس وسایلتو بردار بریم. گفتم: کجا؟ من کلاس دارم بابا. بعد از کمی مکث با صدای لرزان گفت: «حمید مجروح شده باید بریم دخترم». 💐 تا این را گفت چشمم تار شد، دستم را روی سرم گذاشتم گفتم: «یا فاطمه زهرا(س)، الآن کجاست؟ حالش چطوره؟ کجاش مجروح شده؟». پدرم دستم را گرفت و گفت: نگران نباش دخترم، چیز خاصی نیست دست و پاهاش ترکش خورده، الآن هم آوردنش ایران، بیمارستان بقیة الله تهران بستریه. دلم می خواست از واقعیت فرار کنم، پیش خودم گفتم یک مجروحیت ساده است چیز مهمی نیست، به پدرم گفتم: «خب اگه مجروحیتش زیاد جدی نیست من دو تا کلاس مهم دارم اینها رو برم، بعد میام بریم تهران». پدرم نگاهش را به سمت ماشین سپاه برگرداند، خط نگاهش را که دنبال کردم متوجه پسر خاله پدرم و راننده شدم که با نگرانی به ما نگاه می کردند و با هم صحبت می کردند. 🌹 صورت پدرم به سمت من برگشت و به من گفت «نه دخترم باید بریم. تا آن لحظه درست به چشم های بابا نگاه نکرده بودم، چشم هایش کاسه خون بود. مشخص بود خیلی گریه کرده. با هزار جان کندن پرسیدم: اگه چیزی نیست پس شما برای چی گریه کردی؟ بابا به من راستشو بگین. پدرم گفت: چیزی نیست دخترم، یکی دو تا از رفقای حمید شهید شدن، باید زود بریم. تا این جمله را گفت تمام کتاب هایی که از زندگی همسران شهدا خوانده بودم جلوی چشمانم مرور شد. حس کردم در حال ورود به یک دوره جدید هستم، دوره ای که در آن حمید را ندارم، دوره ای که دوست نداشتم حتی یک کلمه از آن بشنوم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
📸عکس جهت استفاده در پروفایل از فرمان حضرت آقا ، در خصوص انتخابات @shohada_vamahdawiat                      
●سردار صبح به خط جزیره مجنون وارد شده بود. هنوز از حضورش ساعتی نمی گذشت که بمباران شیمیایی دشمن شروع شد. پدرانه دور نیرو ها می گشت و آنها را ترغیب به استفاده از ماسک می کرد و از طرف دیگر با روشن کردن آتش در پی از بین بردن اثرات مواد شیمایی بود. اما وقتی خواست با فرماندهی تماس بگیرد، ماسکش را بر داشت و در کمتر از چند دقیقه روی زمین افتاد، دشمن گاز سیانور، خطرناکترین ماده شیمیایی را روی سر بچه ها ریخته بود. ●سریع با وانت او را عقب فرستادیم، اما ماشین واژگون شد و پیکر سردار، همچون خورشیدی در جزیره مجنون برای همیشه بی غروب باقی ماند. 📎پ ن : سمت: فرمانده گردان تخریب، لشکر 19 فجر ●شهدای غریب فارس ●محل شهادت: ۱۳۶۷/۴/۶جزیره مجنون 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۲۴﴾ فَصَلِّ عَلَيْهِمْ يَوْمَ يَأْتِي ﴿كُلُّ نَفْسٍ مَعَهَا سَائِقٌ وَ شَهِيدٌ﴾ پس بر آنان درود فرست، روزی که هر شخصی به محشر می‌آید، در حالی که همراه او فرشتۀ راننده و فرشتۀ گواه عمل است. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
﷽❣ ❣﷽ 🔹‌سلام بر مهدى امّت‌ها سلام بر هدایت گر قلوب سلام حضرت آرامش هر کجا اسم شما را می‌بینم هر کجا که نامتان به میان می‌آید حال دل همه خوب می‌شود چه رسد به اینکه صدای اناالمهدی تاندر گوش زمین بپیچد ... ! 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿﷽🌿 💐سریع دویدم سمت کلاس تا وسایلم را بردارم، دوستانم متوجه عجله و اضطراب من شدند، پرسیدند: «چه خبره فرزانه؟ کجا با این عجله؟ چی شده؟» گفتم: «هیچی حمید مجروح شده، آوردن تهران، باید برم».. دوستانم پشت سر من آمدند، کنار ماشین که رسیدیم پدرم متوجه آنها شد، همراهشان به سمت دیگری رفت و با آنها صحبت کرد. با چشم خودم دیدم که دوستانم روی زمین نشستند و گریه می کنند، خواستم به سمتشان بروم اما پدرم دستم را کشید که سوار ماشین بشوم. 🌹 وقتی سوار شدم سرم را چرخاندم و از شیشه عقب ماشین بچه ها را دیدم که همدیگر را بغل کرده بودند، صورت هایشان را با چادر پوشانده بودند و گریه می کردند. نمی توانستم نفس بکشم، درست حس می کردم که یک حالتی شبیه به سکته دارم. بدنم بی حس شده بود، فقط می توانستم پلک بزنم، همه بدنم بی حرکت شده بود، بابا سر من را به سینه اش چسبانده بود و آرام گریه می کرد. با زحمت زیاد پرسیدم: برای چی گریه می کنی بابا؟ مگه نگفتی فقط مجروح شده؟ خودم میشم پرستارش، دورش می گردم اونقدر مراقبت می کنم تا حالش خوب بشه. با همان حالت گریه گفت: «دخترم تو باید صبور باشی، مگه خودتون دوتایی همین رو نمی خواستید؟ مگه من اسم حمید رو خط نزدم؟ خودت نیومدی واسطه نشدی؟ نگفتی بذار بره؟ حالا باید صبر داشته باشی، شما که برای این روزها آماده شده بودین». این حرف ها را که شنیدم پیش خودم گفتم تمام! حمید شهید شده! 🌻پسر خاله پدرم متوجه نشده بود که من همه چیز را از حرف های پدرم خوانده ام، گفت: «عکس حمید رو برای بیمارستان لازم داریم». همه این حرف ها همان چیزهایی بود که سالها در کتاب های شهدای دفاع مقدس خوانده بودم، همه چیز از یک مجروحیت جزئی و عکس برای بیمارستان و چیزی نشده شروع می شود ولی به مزار شهدا می رسد. این بار همه چیز داشت برای من تکرار می شد، اما نه در صفحات کتاب بلکه در دنیای واقعی! داشتم از حمید جدا می شدم، به همین سادگی! به همین زودی! گاهی ساده رفتن قشنگ است! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
🪴 🍀 🌿﷽🌿 بانوى من! هر كس كه به شما نزديك شود از اين پاكى بهره مى برد، اگر گناه دارد به بركت شما گناهانش بخشيده مى شود، سپس در مراحل كمال گام برمى دارد و وجودش از زشتى ها و نقص ها پاك مى گردد. زندگى واقعى در سايه ولايت و دوستى شما معنا پيدا مى كند، زندگى با ولايت شما، زندگى با پاكى است. به راستى، زندگى واقعى چيست؟ آيا زندگى، همان زنده بودن است؟ آيا خوردن و آشاميدن و بهره بردن از لذّت هاى حيوانى، معناى زندگانى است؟ زنده بودن، يك حركت افقى است، از گهواره تا گور، امّا زندگى يك حركت عمودى است، از زمين تا اوج آسمان ها! خدا انسان را آفريد و خوب مى داند چه آفريده است، او در انسان حسّ كمال گرايى را قرار داده است، زنده بودن هيچ گاه، انسان را سير نمى كند، انسانى كه فقط زنده است، همواره به دنبال چيزى مى گردد، گمشده انسان همان زندگى است! خدا به همه فرشتگان دستور داد تا بر آدم(ع) سجده كنند و انسان را گل سر سبد جهان قرار داد، اين ارزشِ انسانى است كه زندگى را يافته است. خدا در آيه 24 سوره اَنفال همه را اين گونه به زندگى فرا مى خواند: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ...): ""اى كسانى كه ايمان آورده ايد، وقتى من و پيامبر، شما را به سوى چيزى فرا مى خوانيم كه به شما زندگى مى بخشد، ما را اجابت كنيد". يكى از ياران امام صادق(ع) نزد آن حضرت رفت و از او درباره تفسير اين آيه پرسيد، او مى خواست بداند خدا و پيامبر، مردم را به چه چيزى دعوت كرده اند. امام صادق(ع) در پاسخ به او چنين گفت: "اين آيه، درباره ولايت على(ع) نازل شده است". جواب امام صادق(ع) كوتاه بود و پرمعنا! آرى، خدا و پيامبر مردم را به ولايت على(ع) دعوت مى كنند، اين ولايت على(ع) است كه به آنان زندگى مى بخشد. * * * بانوى من! ولايت شما آبِ پاكِ پاك كننده است، آبى كه جان ها را شستشو مى دهد و وجود مرا به طهارت مى كشاند. هر وقت كه من شما را ياد مى كنم و در دل خود، شيرينى محبّت شما را احساس مى كنم به سوى پاكى رفته ام، ياد شما يعنى پاك شدن! نزديك شدن به شما يعنى ارزش پيدا كردن! من هرگز ماجراى "حُرّ" را از ياد نمى برم، صبح عاشورا او در قعر تاريكى ها و سياهى ها بود، او همان كسى بود كه راه را بر امام حسين(ع)بسته بود. او در يك لحظه تصميم گرفت توبه كند و به يارى امام زمان خويش بشتابد، او با تصميمى استوار، افسار اسب خود را در دست گرفت و آرام آرام به سوى فرات رفت، همه خيال مى كردند كه او مى خواهد اسب خود را سيراب كند. او فرمانده چهار هزار سرباز بود كه همه در مقابل او تعظيم مى كردند. او آن قدر رفت كه از سپاه كوفه دور شد. سپس سريع بر روى اسب نشست و به سوى اردوگاه امام پيش تاخت. وقتى نزديك شد، شمشير خود را به زمين انداخت و آرام آرام به سوى امام رفت و گفت: " سلام اى پسر رسول خدا! جانم فداى تو باد! من همان كسى هستم كه راه را بر تو بستم. آيا خدا توبه مرا قبول مى كند؟". امام در پاسخ به او گفت: "سلام بر تو! آرى، خداوند توبه پذير و مهربان است".62 آرى، هر كس همانند حُرّ به ولايت شما ايمان آورد، سعادتمند مى شود، ولايت شما، همه سياهى ها و تاريكى ها را در يك لحظه شستشو مى كند و وجود انسان را پاك كرده و به او، مقامى بس بزرگ مى دهد، اين اثر ولايت شماست. به راستى چگونه شد كه حُرّ اين سعادت را پيدا كرد؟ بر اين باورم كه او به خاطر احترامى كه از نام تو گرفت، اين چنين سعادتمند شد. وقتى او راه را بر امام حسين(ع) بست، امام به او رو كرد و گفت: "مادرت به عزايت بنشيند. از ما چه مى خواهى؟". او در پاسخ گفت: "اگر فرزند فاطمه نبودى، جوابت را مى دادم، امّا چه كنم كه مادر تو دختر پيامبر است. من نمى توانم نام مادر تو را جز به خوبى ببرم". 🏴🏴 @hedye110@shohada_vamahdawiat
🪴 🍀 🌿﷽🌿 دور شدن از شما يعنى غفلت از آبِ حيات. هر چقدر من از شما دور شوم و شما را از ياد ببرم، دچار سياهى ها مى شوم و روح من آلوده مى شود، ياد شما و ولايت شما تنها راه نجات و پاكى من است. خدا ولايت شما را باعث پاكيزگى اخلاق و پاكى روح بندگان خود قرار داده است. شيعيان واقعى به خاطر ولايت شما، قلب هايى پاك و اخلاق و كردار زيبا دارند، آنان به خوبى ها و مقام والاى شما ايمان دارند و محبّت شما را با هيچ چيز ديگرى عوض نمى كنند. * * * اكنون از خدا مى خواهم كه مرا بر راه شما پابرجا بدارد، از او مى خواهم تا زنده هستم و نفس مى كشم، تا جان دارم بر ولايت و دين شما ثابت قدم بمانم و هرگز در من لغزش و انحرافى پيش نيايد. از خدا مى خواهم كه توفيق اطاعت از شما را به من عنايت كند و در روز قيامت شفاعت شما را نصيبم گرداند. بار خدايا! مرا از بهترين شيعيان و پيروان واقعى اين خاندان قرار بده! به من كمك كن تا سخنان و كلام آنان را نشر بدهم و راه آنان را بروم و در روز قيامت هم مرا با آنان محشور نما، آن روزى كه هر گروهى را با امام و رهبر خودشان محشور مى كنى، مرا با اين خاندان محشور نما! * * * در اينجا، قسمت سوم زيارت نامه را تكرار مى كنم: فَاِنَّا نَسْأَلُكِ اِنْ كُنَّا صَدَّقْنَاكِ إلاّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِيقِنَا بِهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلايَتِكِ. پس اگر ما ولايت تو را پذيرفته ايم، از تو مى خواهيم به خاطر پذيرش ولايتت، ما را به پيامبر و جانشين او مُلحق كنى تا به خود مژده دهيم كه به سبب ولايت تو پاك شده ايم. * * * بانوى من! تو در حقّ من لطف فراوان كردى و به اذن خدا چنين خواستى كه اين كوچك ترين محبّ تو برايت بنويسد، كاش يك نفر مى گفت من چگونه از تو تشكر كنم! پایان التماس دعا 🙏 🏴🏴 @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣دعا برای فرشتگان و حاملان عرش فراز👇 ✨﴿۲۵﴾ وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ صَلَاةً تَزِيدُهُمْ كَرَامَةً عَلَى كَرَامَتِهِمْ وَ طَهَارَةً عَلَى طَهَارَتِهِمْ و بر آنان درود فرست؛ درودی که کرامت بر کرامتشان و پاکی بر پاکیشان بیافزاید. ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💢شهیدی که تنها از پیکرش فقط پوتینش باقی ماند 🔹سیدمجتبی حسینی از بهیاران ناجا در منطقه مرزی سراوان نهم دیماه ۸۷ زمانی که در حال نگهبانی از ستاد انتظامی سراوان بود، محموله یک تنی مواد منفجره عامل انتحاری گروهک تروریستی تکفیری جیش الظلم وارد ستاد شده و با دیدن این پلیس رعنا و جوان در همان بدو ورود خود را منفجر می کند 🔹سید بزرگوار شهید می شود و پیکر مطهرش شرحه شرحه، و به گفته مادر شهید باقیمانده پیکرش را به قدری بود که داخل یک ساک جا می گرفت. 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽❣ ❣﷽ قصه عشق من و زلف تـو ديدن دارد نرگـ🌼س مست کجا همدمی خار کجا؟! سلام گل نرگـ🌼ـس .... 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat