eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
💔 به قربان افطار و خرما و نجوای تو سحرهای پر گریه و سوزش و آه تو کجا می نشینی اذان ها، فدایت شوم به قربان آن سفره ی سرد و تنهای تو 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت شصت و پنج ✨امینه باز تعظیم کرد و بیرون رفت. از اینکه آن بیچاره ها باید روزی صد بار تعظیم می کردند خنده ام گرفت. 🍁جواهرات را زیر و رو کردم. تعدادی از جواهرات خریداری شده از ما، میان آنها بود. هیچکدام نیازی جدی به تعمیر یا صیقل نداشتند. رو به جوهر گفتم: یکی مثل ریحانه، مرتب گلیم می بافد. آخرش هم پولی برای خرید یک گوشواره ندارد. یکی هم مثل قنواء آنقدر طلا و جواهر دارد که نمی داند با آنها چه کند. تازه ریحانه کجا و بانویت قنواء کجا؟ جوهر لب ورچید و شانه بالا انداخت. نمی فهمید چه می گویم. به ظرف های میوه اشاره کردم و گفتم: اگر میل داری می توانی از این میوه ها بخوری. اینها برای بیست نفر هم زیاد است. لبخند زد و سر تکان داد. بدون آنکه به من فرصت عکس العملی بدهد، صندوقچه را برداشت و برد و روی سکو، میان ظرف های میوه خالی کرد. باورم نمی شد آنقدر خنگ باشد. اشاره کردم که طلا و جواهرات را سر جایش برگرداند. سر تکان داد و این بار انگورهای درون یکی از ظرف ها را توی صندوقچه ریخت. برای خوش خدمتی دو تا انار و چند انبه هم روی انگورها گذاشت و در صندوقچه را به زحمت بست. به من نگاه کرد. وقتی دید خشکم زده است، لبخند زد و جواهرات و زینت آلات را مشت مشت توی ظرف خالی انگور ریخت. خواستم جلویش را بگیرم، ولی از جنب و جوش نیفتاد تا آن ظرف پر از طلا و جواهر را برداشت و روی طاقچه گذاشت. مطمئن شدم دیوانه است. با عصبانیت اشاره کردم همانجا سر جایش بنشیند و تکان نخورد. ظرف را روی طاقچه خالی کرد. رفت نشست و ظرف خالی را روی پایش گذاشت. مبهوت ماندم! اگر قنواء یا مادرش در آن حال وارد اتاق می شدند، روزگارم سیاه بود. ممکن بود ما را یک راست به سیاه چال بفرستند. مانده بودم با آن دیوانه خرابکار چه کنم. به درِ اتاق اشاره کردم و فریاد زدم: برو بیرون! همین حالا! ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
| طوفان الاحرار نَصْر مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ یاری و پیروزی نزدیک است 🗓 به مناسبت روز جهانی قدس ➥ @shohada_vamahdawiat
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز بیست و پنجم) 🤲 خدایا مرا دوستدار اولیائت قرار ده... 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🌿💗 مولاجانم❣ میشود این رمضــ🌙ـان ؛ موعد فردا باشد⁉️... آخرین ماه صیام ... غم مــولا باشد⁉️ میشود در شبـــ قدرش ؛ به جهان مژده دهند❗️ که همین سال ؛ ظهور گلـــ زهرا باشد⁉️ ♥️
💢کل دارایی‌ش همین‌ها بود... وسط ضجه و اضطراب جماعت، درگوشی از همسر شهید پرسیدم: "وصیت نکرده بود چیزی بذاری کنارش موقع دفن؟" انگار از قبل آماده باشد دستم را گرفت برد سر دو تا کشو! یک شیشه آب معدنی پر از خاک، یک کیسه کوچک پر از خاک، تسبیح تربت... دلم خون شد. - اینا چیه؟ - با این دستکشا و دستمالا حرم بی‌بی زینب رو غبارروبی کرده، آخه مدافع حرم بود. گفته بذارید توی لحدم! این خاک تدفین زائر اربعینه...این خاک مسیر کربلاست...این تربتیه که تو دستاش بوده... کشو دوم هم که پر از شال عزا بود... - چرا انقدر دم دست؟ - کل دارایی‌ش همین‌ها بود... همه‌ش خاک! 🔹شهدای حادثه تروریستی راسک چابهار 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🤚🕗 ارباب ما تو هستی و سلطان ما تویی خورشید مشرقی خراسانِ ما تویی رازی میان چشم تر و گنبد طلاست آقا دلیل چشمِ گریان ما تویی السَّلامُ عَلَیکَ یٰا أبَاالجَواد یٰا عَلیِّ بنِ مُوسَی الرِّضٰا 💚 ❤️ ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَیْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ... 🌱سلام بر گوشه‌ی روشن قبایت که آسمان را بر ما زمینگیران دوری‌ات می‌تکاند. سلام بر تو و بر ریسمان مهربان دستانت که تنها راه نزول ملکوت آسمان‌ها بر برهوت غفلت زمین‌اند... 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس، ص610. 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت شصت و شش ✨دستش را از ترس، جلوی صورت گرفت. با بالا رفتن آستینش، ساعد سفیدش پیدا شد. جا داشت از حیرت، شاخ در بیاورم. عقب عقب رفتم. روی سکو نشستم و به او خیره شدم. 🍁_تو کی هستی؟ متوجه آستین بالا رفته و سفیدی دستش شد. با افسوس سر تکان داد. مشت های گره کرده اش را روی پا کوبید. با لکنت و صدایی خش دار گفت: خیلی بی احتیاطی کردم. دلم می خواست کمی تفریح کنم، ولی این کار به قیمت جانم تمام شد. داشتم می رفتم که دوباره سرگیجه بگیرم و حالم مثل روزهای قبل، خراب شود. _اینجا چه خبر است؟ تو کی هستی؟ برخاستم و به طرف در رفتم تا امینه را خبر کنم. جوهر، روی زانو به طرفم آمد. با ناله گفت: رحم کنید! امینه می گفت شما جوان مهربانی هستید. پشت در متوقف شدم. هم چنان که روی زانو ایستاده بود گفت: نام من هلال است. می بینید کرولال نیستم. نامزد امینه ام. حاکم می خواست امینه را به پسر وزیر بدهد. من هم پسر وزیر را کشتم و خودم را به این شکل درآوردم. امینه شایع کرد که هلال، شبانه از گذرگاه مخفی زیر دارالحکومه فرار کرده. پرسیدم: اگر پسر وزیر کشته شده، چرا مردم حله خبر ندارند؟ _حاکم ترجیح داد که وزیر از کشته شدن پسرش باخبر نشود. شبانه او را دفن کردند و سرِ زبان ها انداختند که پسر وزیر از ترس ازدواج با امینه، به همراه من، شبانه از راه نقب فرار کرده. _امینه که زیبا و مهربان است. ترس از ازدواج با او یعنی چه؟ _به ظاهرش نگاه نکنید. تا به حال دوتا از خواستگارهایش را با رها کردن افعی در خوابگاه شان کشته. شاید سرنوشت من هم همین باشد! امینه قسم می خورد که من با دیگران فرق دارم و دوستم دارد. به حرف زن ها نباید اطمینان کرد. می بینید که زیبا نیستم. آه! اگر مثل شما زیبا بودم، دیگر هیچ غمی نداشتم! ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
Tahdir joze26.mp3
3.99M
جزء بیست و ششم 👤با صدای استاد معتز آقایی @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
هم اکنون در حال دفن شهید_قدس، سید مهدی جلادتی از همراهان شهید سرلشکر زاهدی، 😭😭
Meysam Motiee - Sooye Shahre Ma Shahidi Avardand (320).mp3
15.15M
اين گل را به رسمِ هديه؛ تقديمِ نگاهت كرديم…●♪♫ حاشا! اين كه از راهِ تو حتّى لحظه ای برگرديم…●♪♫ يا زينب●♪♫ از شامِ بلا شهيد آوردند؛ با شور وُ نوا، شهيد آوردند●♪♫ سوی شهرِ ما؛ شهيدی آوردند…●♪♫ یا زینب مدد●♪♫ در خون خفته كه نگذارد؛ نخلِ زينبی، خم گردد●♪♫ حاشا! از حريمِ زينب؛ يك آجر فقط كم گردد●♪♫ يا زينب●♪♫ 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
💢دستگیری عامل شهادت دو مامور پلیس در کورین زاهدان 🔹یکی از عوامل وابسته به گروهک های تروریستی در زاهدان توسط پلیس دستگیر شد 🔹ظهر امروز کارکنان انتظامی بخش کورین زاهدان در حین گشت زنی و تامین امنیت منطقه به دو نفر مظنون که افراد مذکور با مشاهده مامورین اقدام به فرار و در خیابان به سمت مامورین تیراندازی می نمایند. 🔹در این درگیری مسلحانه مامورین پلیس موفق به دستگیری یکی از تروریست های مسلح و کشف یک قبضه سلاح کلاشینکف و مهمات همراه آن شدند 🔹بر اساس این گزارش، متاسفانه بر اثر تیراندازی تروریست های کوردل دو نفر از سربازان به نام های محمد رودابی فرزند رحمدل متولد بیست و یکم آذرماه 1383 اهل سبزوار و سرباز علی قاسمی فرزند غلامرضا متولد دهم بهمن ماه 1383 اهل زاهدان به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند . 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
بیا که رنج فراقت بُرید امان مرا💔😔 به یُمن آمدنت تازه کن جهان مرا بیا بهار حقیقی و از سر احسان به غمزه‌ایی نظری کن دل خزان مرا 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت شصت و هفت ✨راست می گفت. زیبا نبود. ناگهان درِ اتاق باز شد. گروهی از زنان، هیاهو کنان به داخل هجوم آوردند. نزدیک بود بی هوش شوم. 🍁چشمانم از وحشت، دو دو زد. مادر قنواء و خواهرانش میان آنها بودند. پشت سرشان مرد چاق و اخمویی واردشد. زنان خدمتکار تعظیم کردند. لابد او مرجان صغیر بود. امینه با تشتی که آفتابه ای نقره ای در آن بود، گوشه ای ایستاد. با نگرانی به هلال خیره شد. حاکم با پوزخند به جواهرات روی طاقچه نگاه کرد. به طرفم آمد. سلام کردم. جوابم را نداد. نگاهش را به سمت هلال چرخاند. _امینه بسیار وفادار است، اما نسبت به ما. او به ما خبر داد که تو چگونه خود را به شکل برده ای سیاه درآورده ای و نام جوهر را بر خود گذاشته ای. هلال با ناله به امینه گفت: چطور توانستی این کار را با من بکنی؟ امینه با بی تفاوتی شانه بالا انداخت. با اشاره حاکم، امینه، تشت را جلوی هلال گذاشت. _دست و روی خود را بشوی تا همه، بار دیگر، قیافه زشت و بدفرجام تو را ببینم. امینه با ابریق آب ریخت و هلال دست و روی خود را شست. عجیب بود که امینه نمی توانست جلوی لبخندش را بگیرد. حق را به هلال دادم. ذره ای وفاداری در وجود امینه نبود. شاید داشت از آن صحنه لذت می برد. زن ها هم لبخند و خنده خود را پشت دستمال های ابریشمی پنهان می کردند. حاکم فریاد زد: ساکت! همه ساکت شدند و مرتب ایستادند. امینه ابریق را میان تشت که حالا آب تیره ای در آن بود گذاشت. کنار هلال زانو زد و با دستمال، مشغول خشک کردن دست ها و صورت او شد. هنوز بعضی از قسمت های دست و صورتش سیاه بود. با چنان علاقه ای سرگرم خشک کردن صورت هلال بود که باورم نمی شد. پس او را دوست داشت. امینه رو به حاکم کرد و گفت: من سال هاست که صادقانه به دخترتان قنواء خدمت کرده ام. خواهش می کنم هلال را به پاس خدمت صادقانه من ببخشید! ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 @shohada_vamahdawiat                      
🌹شهید همت: به جوانان بگویید: امروز چشم شهیدان به شماست. بپاخیزید، اسلام و خود را دریابید... 🕊شادی روح بلندش 📡 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ماجرای فرشی که اجازه نداد در منزلش پهن شود 🔹عبدالحسین برونسی، در سال ١٣٢٢ در توابع تربت حیدریه به‌دنیا آمد، او عبد صالح و عارف بالله بود و پس از چند بار تغییر شغل به علت شبهه‌ناک بودن کار و کم‌فروشی صاحبان مغازه، نهایتاً به شغل بنایی روی می‌آورد. با شروع جنگ او به سپاه پاسداران ملحق شده و فرماندهی تیپ جوادالائمه را برعهده می‌گیرد. 🔹شهید برونسی از فعالان سیاسی مخالف رژیم پهلوی بود که چند بار توسط ساواک دستگیر و شکنجه شده، به‌طوری که دندان‌ های او را می‌شکنند و نهایتاً حکم اعدامش صادر می‌شود اما با وقوع انقلاب اجرایی نشده و نهایتاً در ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ در عملیات بدر در منطقه شرق دجله به شهادت می‌رسد. @shohada_vamahdawiat                      
4_5875506181367139501.mp3
12.06M
یاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَاالْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
❣️ سلام بر تو که زلال ترینی ، ناب ترینی ... سلام بر تو که مهربان ترینی ، عزیزتریتی ... سلام بر تو که غریبترینی ، تنهاترینی ... سلام بر تو که کریم ترینی ، رفیق ترینی ... از من که بیقرارم ، چشم انتظارم ... از من که دستانم خالی است، چشمانم بارانی است ... از من که حیرت زده ام ، بی پناهم ... 🌼 سلامی از من به تو مولاجان ... 🌼 السلام علیک یا بقیه الله 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【بہ ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌸❅┅┅┅┄┄ ➥ @shohada_vamahdawiat
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت شصت و هشت ✨حاکم غرّید: امکان ندارد. امینه هلال را در آغوش کشید و گفت: من بدون او می میرم. اگر قنواء اینجا بود، دل شما را برای بخشیدن هلال، نرم می کرد. 🍁حاکم باز غرّید که: همان بهتر که اینجا نیست. همه این بازی ها زیر سر اوست. به اطراف نگاه کرد. _راستی، این دختر بازیگوش ما کجاست؟ برای من هم جای سوال بود که قنواء را میان آنها نمی دیدم. حاکم به طرف سکو رفت و درِ صندوقچه را باز کرد. با دیدن میوه های توی آن، فریاد کشید: اینجا چه خبر است؟ این مسخره بازی ها چیست؟ چرا جواهرات روی طاقچه ریخته؟ این میوه ها توی صندوقچه چه می کند؟ این جوان کیست؟ با هلال توی این اتاق چه کار دارد؟ یکی توضیح بدهد! داشت به من نگاه می کرد. نفسم به شماره افتاد. امینه گفت: راستش همه چیز، زیر سر این غریبه است. هیچ کس نمی داند اینجا چه می کند. شاید دزد باشد؛ شاید هم جاسوس. موی تنم راست شد. می خواستم خود را از پنجره پایین بیندازم و اگر زنده می ماندم، پابه فرار بگذارم. هلال گفت: اجازه بدهید! زود قضاوت نکنید! این جوان، نامش هاشم است. پسر وزیر را کشته و بعد قنواء را دزدیده و جایی که تنها خودش می داند قایم کرده. امینه گفت: حقیقت همین است. حالا هم می خواست جواهرات و زینت آلات بانویم قنواء را بردارد و ببرد. گیج شده بودم. خواستم از آنها فاصله بگیرم که حاکم، چشم های پف آلویش را از هم دراند و گفت: تکان نخور! کنار هلال نشست و به او گفت: می دانستم بی گناهی. تو خیلی سختی کشیده ای. برای جبران آنچه بر تو رفته،حاضرم هر بلایی که بگویی، سر این جوانک بیاورم. زن ها به هلال نزدیک شدند. اطراف تشت نشستند و به او چشم دوختند. به پدربزرگم فکر کردم که در آن احوال، راحت توی مغازه نشسته بود و از آنچه به سرم می آمد، خبر نداشت. هلال از روی خشم، نگاهی به من انداخت و گفت: بگذاریدش به عهده خودم. می دانم با او چه کار کنم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 🌹 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59