#به_یاد_شهدا
#شهید_احمد_محمد_مشلب
حضرت صاحـب الزمان(عج)،خدابه شما صبر دهدزیرا او منتظر ماست نه ما منتظر او
هنگامی میشودگفت منتظریم
که خود را اصلاح کنیم…
شادی روح پاک همه شهدا #صلوات
#انتخابات
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
Banifateme_Babolharam_net_1.mp3
4.27M
|⇦•سفر خوبه....
#سرود ویژۀ ایام ولادت علی ابن موسی الرضا علیه السلام و دهۀ کرامت به نفسِ سید مجید بنی فاطمه•✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
#آیت_الله_بهجت_ره
کرامات از ضریح #امام_رضا علیه السلام بیشتر از ضریح#امام_حسین علیه السلام ظاهر میشود. بنابراین، ایرانیها باید #نعمت حرم حضرت امام رضا علیه السلام را که زیارت آن برایشان فراهم است، #مغتنم بشمارند.
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
✅ نذر در قرآن (5⃣)
✅✅ نذر امام علی (ع) و حضرت زهرا (س) در قرآن
💐✨ امام حسن (ع) و امام حسین(ع) در کودکی بیمار شدند و پیامبر اکرم(ص) به همراه برخی صحابه از آنان عیادت کردند. پیامبر (ص) به علی(ع) توصیه کردند که برای بهبودی آنها نذری کنند.
💐✨ علی(ع) برای شفای آن دو، سه روز روزه شکر نذر کردند. حضرت زهرا(س) و خدمتکارش فضه نیز به مانند حضرت علی(ع) نذر کردند. پس از بهبودی امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، اهلبیت به روزه نذر خود را بجا آوردند و آیه زیر نازل شد:
💐💫 يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا (آیه 7 سوره انسان)
آنها به نذر خود وفا میکنند، و از روزی که شرّ و عذابش گسترده است میترسند!
#نذر
#امام_علی_ع
#حضرت_زهرا_س
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
صد شکر.....🕊🌱
التماس دعاے شهادتـــ🌹
#فرزندان_آقا
#سربازان_حاج_قاسم
#ٵݕۅٺࢪٵݕ
🙏🏻🇮🇷
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_چهل_پنج
مادر رفت و نفس حبس شدهی من از رفتنش که انگار راهی برای ممانعتش نبود ، از سینه بیرون زد .
چرخیدم سمت خانه که رامش نگاهم کرد و قبل از آنکه حرفی بزنم ،سرش را پایین گرفت و نانها را جمع کرد و برد سمت آشپزخانه .
کلافه باز نشستم روی همان مبل و از درد مرموزی که داشت در سرم پا میگرفت ،چشم بستم و سرم را تکیه دادم به پشتی مبل و گفتم :
_یه چایی بریز.
شاید مادر حق داشت ! لطفا و خواهشا را دیگر خط زده بودم و تماما دستور روی دستور .
صدایش را شنیدم که گفت :
_چایی روی میزه .
و من چشم گشودم !
راست میگفت سینی چایی که آورده بود و نه مادر چایش را خورده بود و نه من ،هنوز روی میز بود.
دست دراز کردم لیوان چایی برداشتم و کمی نوشیدم اما حتی چایی هم دوای سر دردم نبود .
درد همان عذاب وجدانی بود که داشت روحم را میجوید .
از گوشهی چشم آن سایهی سرخابی توی آشپزخانه را دنبال کردم .
معلوم نبود داشت چکار میکرد که صدای فین فینش میآمد و دستمال کاغذیهایی که تند و تند از روی کابینت برمیداشت .
توجهام کم شده بود یا میخواستم بیتفاوت باشم ؟!
برخاستم .ریختن چای بهانهی خوبی بود. وارد آشپزخانه شدم و درحالیکه مثلا دنبال قوری چای میگشتم نگاهم بین ریخت و پاش توی آشپزخانه چرخید .
یک طرف رنده و طرف دیگر یک قابلمه و دستمال که مچاله شده بود توی سینک ظرفشویی .داشت هنوز توی آشپزخانه می چرخید که یکدفعه مرا دید و انگار جن دیده ، ماتش برد !
مادر راست میگفت ، لبش ورم کرده بود .
و قلب من ، درست مثل بادکنکی که کنار تیزی سر یک سوزن برای منفجر نشدن ، تلاش میکنه ، از درد عذاب وجدان ، ورم کرد :
_قوری کو ؟
بی حرف دست دراز کرد و لیوانم را گرفت . دست برد سمت قوری که دستمال دور انگشت دستش را دیدم و سرکی دیگر سمت سینک کشیدم .
لکههای قرمز خون روی دستمالهای مچاله شده توجهام را جلب کرد.
لیوان چایم را سمتم گرفت و من هنوز نگاهم روی آن انگشتی مانده بود که دستمال سفید کاغذی دورش خودنمایی میکرد!
بالاخره لیوان را گرفتم و به چه رمزی قفل زبانم باز شد ،نفهمیدم :
_دستت چی شده ؟
درحالیکه ماهیتابه را روی شعله ی بزرگ گاز میگذاشت به سختی بغضش را فرو میخورد ، جوابم را داد:
_به اندازهی گوشه ی لبم درد نداره .
یا میدانست یا نمیدانست اما بدجوری با همان جملهاش آتش وجدان منفعل شدهام را شعلهور کرد.
مقداری روغن کف ماهیتابه ریخت که گفتم:
_ببینم .
خونسرد اما با همان بغضی که هنوز نشکسته بود گفت :
_چیزی نیست .
آن روزها زود عصبی میشدم !
آنقدر زود که با همان دو کلمه فریاد زدم :
_گفتم ببینم .
دایرهی سیاه چشمانش تا صورت من بالا آمد و زیر زیرکی نگاهم کرد.
دستش را آهسته جلو آورد که دستمال کاغذی روی انگشت اشارهاش را برداشتم .
گوشت و پوستش را با هم برده بود و حتم داشتم کار همان رندهی تیز فلزی درون سینک است .
همانی که مادر هم هر وقت با آن سیب زمینیهای شامی را رنده میکرد ،گاهی دستش را بدجوری میبرید.
اما رامش ... دختر نازپروده ای که شرط میبستم تا آنروز حتی شامی هم درست نکرده نبود چه برسه به اینکه دستش به رنده بخورد ، حالا آنچنان انگشتش را زخمی کرده بود که بعید میدانستم بتواند باقی شامیها را حتی سرخ کند .
دستم را از آرنج خم کردم کنار صورتم و درحالیکه دکمهی روی مچ آستینم را باز میکردم با اخمی که میخواستم هنوز نشان از عصبانیتم باشه تا منت کشی گفتم :
_خودم سرخ می کنم.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدا ببینید فوق العاده آرامشبخش🔈
🌧کاش بارانی ببارد قلب ها را تر کند
⭐بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند
🌧قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
⭐رشته رشته مویرگ های هوارا تر کند
🌧بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
⭐شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند
🌧از خدای مهربون میخوام
⭐بارونش فقط برای شستن غم هاتون باشه
🌧الــــهــــی آمـــیــــن🙏
⭐شبت آرام و در پناه خداوند مهربان🌙
💖🌹🌟✨🌟🌙🌹💖
AUD-20210214-WA0002.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
➡️🌷🌼💝
#التماسدعا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
💖🕊
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
این که یادم نیست...
اولینبار...
کِی به زیارت آمدم...
و از کجا...
محبّت شما...
به دلم افتاده؛
یعنی: قدیمیترین رفیق هستید!
و من...
چه خوشبختم که...
شما را دارم؛
امام رضاجان!
تولدت مبارک!
#شهداء_ومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
تو میآیی
تو میآیی
شهیدان نیز میآیند
و آوینی روایت میکند فتح نهایی را . . .
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_چهل_شش
شاید فکر کرد میخواهم کنایه بزنم یا نازپروده بودنش را به رخش بکشم که گفت :
_نه خودم میتونم ..
جدی گفتم :
_نمیخواد ...
آستین هایم را تا آرنج بالا زدم و دستانم را شستم و قاشق قاشق از مواد خام شامی کف دستم ریختم .
دور تا دورش را صاف کردم و بعد آهسته و با احتیاط درون روغن غلتاندم .
هنوز کنار گاز ایستاده بود و داشت نگاهم میکرد.
یک لحظه میان نگاه به شامیهای درون روغن و لیوان چایی که روی پیشخوان بود، یه نگاه گذرا به او انداختم و باز از بین اجزای صورتش،چشمان سیاهش ،لبان کشیده و قرمزش ، باز نگاهم رفت روی همان ورم گوشهی لبش تا ندایی غیبی سرم فریاد بکشد :
_ببین چکار کردی آخه؟!
_برو بشین خودم سرخش میکنم .
شنید اما نرفت و من باز درحالیکه با قاشق گوشهی شامیها را بلند میکردم تا ببینم سرخ شده یا نه ، تکرار کردم :
_بهت میگم برو بشین .
صدایش در گوشم نشست :
_چرا....چرا باید اینقدر از من بدت بیاد ؟!
جوابی ندادم چون خودم هم نمیدانستم !
اصلا نمیدانستم از او بدم میآید یا نه!
نگاهم به جوشش روغنی بود که دورتادور شامیها حباب میزد که ادامه داد:
_اگه بخاطر خیلی چیزها نبود... شاید ... برمیگشتم پیش مادرم .
تکیه زدم به یخچال و با همان جدیت و اخم گفتم :
_برگرد...کسی جلوی شما رو نمیگیره ... ولی اگر رفتی اینو بدون که فرداش باید بیای محضر تا طلاقت بدم .
داشتم نگاهش میکردم که سیاهی نگاهش را به من سپرد و قدمی جلو آمد :
_من طلاق نمیخوام ... تو هر طوری که باشی دوستت دارم ، ولی کاش لااقل به من نگی ازم متنفری، نگی از من بدت میآد...این حرفات ..این حرفات ...!
حالا شکست همان بغض که اینهمه مدت نگهش داشته بود.
نفسم را محکم فوت کردم و گفتم :
_برو بشین ..امشب غذا پای من ...
میان همان اشکهایی که میریخت به شوخی گفت :
_من غذا پای شوهرمو نمیخورم ها .
گره ابروانم محکمتر شد در تحلیل حرف خودم که چه گفتم که جوابش پاسخ او بود که یکدفعه فاصله را کم کرد و بی هیچ حرفی چسبید به سینه ام !
دستانش دورتا دور کمرم حلقه شد و من بی هوا از این کارش دو دستم را بالا گرفتم که گریست .
سرش چسبیده به سینهام بود که گریست و من نمیدانستم با گریهاش یا تنی که مرا محکم در آغوش کشیده بود ،دارد چه بلایی سرم میآورد!
اولین تماسی که با او داشتم !
انگار کورهی آجرپزی شدم و حرارت از سر و گردنم سرازیر شد .
قلبم تند زد و چشمانم روی سر رامش که چسبیده بود به سینهام ،خشک شد و او بعد از همهی آن حرفها و اخمها و آن سیلی و فریادها گفت :
_به خدا خیلی دوستت دارم امیر ، هر طوری که باشی ...حتی ..حتی اگه...کتکم بزنی .
نباید میگذاشتم که صدای تپشهای تند قلبمو بشنود.
_لباسمو با دماغت کثیف نکن ،دستمال کاغذی نیستم ها .
سرش را بلند کرد و به نفس حبس شدهی من اجازهی خروج داد که با لبخند نیمهای گفت :
_ببخشید .
صورتش خیس بود از اشک و چشمانم داشت سختترین صحنهای را میدید که در طول عمرم دیده بودم .
جای دستم روی لبش ، و اشک در چشمانش و جملهی دوستت دارم روی لبانش !
شاید این بشر دیوانه بود!
مگر جواب نفرت ،عشق میشود ؟!
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
شور احساسی . یا امام رضا به تو میدم سلام - کربلایی امیر برومند @amirboroumand_channel.mp3
21.53M
🎶 یا امام رضا به تو میدم سلام...
🎤 کربلایی امیر برومند
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
#سلامبرخورشید
#صفحهچهاردهم
كجا برويم؟ چگونه كربلا را رها كنيم؟
وقتى تو اين جا هستى، بهشت اين جاست، ما كجا برويم؟!
فضاى خيمه پر از گريه است. اشك به هيچ كس امان نمى دهد و بوى عطر وفادارى همه را مدهوش كرده است.
اكنون عبّاس برمى خيزد. صدايش مى لرزد و گويى خيلى گريه كرده است. او مى گويد: "خدا آن روز را نياورد كه ما زنده باشيم و تو در ميان ما نباشى".
ديگر بار گريه به عبّاس فرصت نمى دهد. با گريه عبّاس، صداى گريه همه بلند مى شود.
تو نيز، آرام آرام گريه مى كنى و در حقّ برادر خود دعا مى كند. سخنان عبّاس به دل همه آتش غيرت زد.
مسلم بن عَوسجه نيز مى ايستد و با اعتقادى راسخ مى گويد: "به خدا قسم! اگر هفتاد بار زنده شوم و در راه تو كشته شوم و دشمنانت بدن مرا بسوزانند، هرگز از تو جدا نمى شوم و در راه تو جان خويش را فدا مى كنم. امّا چه كنم كه يك جان بيشتر ندارم".
زُهير از انتهاى مجلس با صداى لرزان مى گويد: "به خدا دوست داشتم در راه تو كشته شوم و ديگر بار زنده شوم و بار ديگر كشته شوم و هزار بار بلاگردانِ وجود تو باشم".
هر كدام به زبانى خاص، وفادارى خود را اعلام مى كنند، سخن همه آنها يكى است: "به خدا قسم ما تو را تنها نمى گذاريم و جان خويش را فداى تو مى كنيم".
تو نگاهى به ياران با وفاى خود مى كنى و در حقّ همه آنها دعا مى كنى و مى گويى: "خداوند به شما جزاى خير دهد! بدانيد كه فردا همه شما به شهادت خواهيد رسيد و هيچ كدام از شما زنده نخواهيد ماند".
همه آنان خدا را شكر مى كنند و مى گويند: "خدا را ستايش مى كنيم كه به ما توفيق يارى تو را داده است".
💖💖💖💖💖💖💖💖
#خورشیدایران
#مسابقهویژهدههیکرامت
#هفتمینمسابقه
#شناختامامرضاعلیهالسلام
#شناختحضرتمعصومهسلامالله
#انتخابات
#نشر_حداکثری
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
#کانال_کمال_بندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
🌼معجزه ای که اخیرا اتفاق افتاد
#نامه دختری به امام رضا علیه السلام
┄┄┅─ 💚✵─┅┄
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
Rasooli_Babolharam_net_3.mp3
2.5M
|⇦•سلام امام مهربون ..
#سرود ویژۀ ایام ولادت علی ابن موسی الرضا علیه السلام و دهۀ کرامت به نفسِ حاج مهدی رسولی•✾•
┅═┄⊰༻🌼༺⊱┄═┅
اون دورانی که #ترامپ با تحقیر #ظریف گفت #نه_مرسی گذشت.
الان ما یه رئیسی داریم که بدونِ لحظه ای درنگ گفت #خیر
#رییس_جمهور_در_تراز_انقلاب
#راهبرد_اقتدار
#دولت_مردمی_ایران_قوی
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
💢عاقبت به خیر شد
🔹چندسال پیش یه روز که رفتیم خونه داییم اینا، زن داییم ناراحت بود؛ بابام پرسید چی شده! گفت: نذر کردم برم قم زیارت به هرکی میگم منو نمیبره، بابام همون لحظه تصمیم گرفت؛ گفت: برو حاضر شو تا بریم زیارت نذرتو ادا کنی.
🔹این سفر یک دو روزی طول کشید زن داییم توی راه همش به بابام میگفت: عاقبت به خیر شی، پدرم توی جواب گفت: ان شاء الله اون طوری ک دوست دارم عاقبت به خیر شم.
🔹۲۱ رمضان ۹۸ به آرزوش رسید.
🔹شهید مدافع وطن #کوروش_حاجیمرادی رئیس پلیس آگاهی اسلام آباد غرب همزمان با شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان سال ۹۸ در حین تامین عزاداران در درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید
➥ @shohada_vamahdawiat
🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_چهل_هفت
فاصله را ایجاد کرد که مثل همان آجر پخته شده از کوره درآمدم .
پوزخندی زدم تا حتی خودم را هم گول بزنم که لبخندی روی لب زخمیاش جا باز کرد :
_برو بشین تو خستهای ...خودم سرخ میکنم .
_نمی خواد ... یه بشقاب بذار شامی ها سوخت .
چرخید سمت آبچکان ظرف شویی و بشقابی روی شعله ی خاموش گاز گذاشت که شامیهای سرخ شده را از روغن بیرون کشیدم .
_می گم ...نمیخوای زنگ بزنی به مادرجون بگی برگرده؟
_نه ...یه مسافرت بره حال و هواش عوض میشه .
ولوم صدایش پایین آمد و با شرم گفت :
_پس ... پس امشب ...می شه ...
نشنیده بلند گفتم :
_نخیر ... شما توی اتاق خودت ، منم اتاق خودم .
_می ترسم به خدا.
_نترس ...خونه که خالی نیست ...منم هستم .
_امیر ...
چنان خواهشی در اسمم ریخت که داشتم خامش میشدم که فریاد کشیدم :
_میگم نه دیگه .
سکوت کرد.
ناراحت شد حتما، ولی به رو نیاورد و این حُسن خلقش را دوست داشتم .
با آنکه من باید عذرخواهی میکردم که نکردم ،اما او قهر نکرد،خودش را لوس نکرد و این اخلاقش مرا مجذوب خودش کرد.
_چاییات سرد شد .
شامیهای جدید را در روغن میانداختم که دستش سمت لبانم آمد.
سرم را با تعجب عقب کشیدم و حبهی کوچک قندی را که با دو انگشتش گرفته بود ، دیدم .
انگار ورد باز شدن لبانم را هم بلد بود و خواند که لب گشودم و قند را به دهان بردم !
لیوان چایم را بالا گرفت که قند شیرین توی دهانم را با زبانم به گوشهای هول دادم و گفتم :
_نه خودم می خورم .
و بعد فوری دستانم را با آب شستم و لیوانم را از او گرفتم .
لبخند زنان نگاهم کرد...چرا ؟!
یک آدم بداخلاق و عصبی و اخمالو چه جذابیتی داشت !
آن هم من که انگار به اندازهی تمام عمرم تنها در همان چند روز ، بد شده بودم !
لیوان چایم را زیر تابش نگاهش سر کشیدم که بی مقدمه تکیه زد به کابینت و گفت :
_من پدرم رو زیاد ندیدم ....چون نبود... از همون بچگی نبود ...اما توی این چند سال وقتی با خانواده شما آشنا شدم، عاشق پدرت شدم ..چقدر مهربان بود!...با ارغوان ،با نرگس خانوم حتی با منی که فقط دوست و هم دانشگاهی دخترش بودم ...همیشه با خودم می گفتم ،خوش به حال ارغوان ...یه وقتایی هم ...
سرش را پایین گرفت آنقدر که چانه اش به سینه اش رسید :
_یه وقتایی هم میگفتم کاش بشه ...من همسر تو بشم ...پدری که اونجوری قربون صدقهی زنش میره ....حتما پسرش مثل ...
دستم سوخت .طوری شامی ها را چپه کردم توی روغن که دستم سوخت وعصبی سر رامش فریاد زدم :
_میشه ساکت شی تا حواسمو جمع کنم .
شوکه شد و لال . نمیخواستم بد باشم واقعا نمی خواستم آنقدر بد باشم که حتی از زبان رامش بشنوم که پدرم چقدر مهربان بوده و چرا من نیستم ؟!
کلافه از این وجه تمایز آشکار بودم و رامش هم دلخور و ناراحت سرش را گرم کرده بود به جمع و جور کردن آشپزخانه .
حق داشت دلخور باشد .آن روز دیگر کولاک کرده بودم .چند بار داد و فریاد و سیلی و اخم و عصبانیت !
سینهام انگار از تپش پر درد قلبم سنگین شد و میدانستم که چه مرگم شده ...این عذاب وجدان لعنتی آخر مرا میکشت .
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>
مهدی+رسولی-+سلام+امام+مهربون-+میلاد+امام+رضا (1).mp3
6.93M
🔊 #سرود #دهه_کرامت
🌺#میلاد_امام_رضاعلیهالسلام
📝سلام امام مهربون
🎤#حاج_مهدی_رسولی
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>