eitaa logo
شهداءومهدویت
7.2هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
دفتر نوشته‌هایم را سفید می‌گذارم مولا جان! بی تو بودن که نوشتن ندارد درد دارد … (یارب الحسین اشف صدرالحسین بظهور الحجة) 🤲 ادمین تبادل: @Yassin_1234 شنوای حرفهاتون هستیم @Yare_mahdii313 مدیرکانال: @shahidbakeri110
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مهدی شناسی ۴۲۸🌷 🌹ﻣُﺴْﺘَﺠِﻴﺮٌ ﺑِﻜُﻢْ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🌸ﻣﻦ ﻫﻤﺠﻮﺍﺭﻱ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ. ﺁﻗﺎ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﻢ ﺷﻤﺎ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺑﺪ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﻲ‌ﺑﺮﻳﺪ (ﺩﻋﺎﻱ ﺳﻤﺎﺕ ) ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺩﻟﻢ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺸﻮﻡ. 🌸ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻲ امام زمان عجل الله فرجه ﺑﺎ ﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ «ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺭﻱ» ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﻲ‌ﻓﺮﺳﺘﻨﺪ. 🌸ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻱ ﻣﺎ ﺯﻳﺎﺩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻳﻢ ﻣﺤﻞ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ ﺍﻣﻦ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. 🌸ﻗﺮﺁﻥ می فرماید:»‌"ﺍﻱ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﮔﺮ ﻣﺸﺮﻛﻲ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫی،ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ ﺗﺎ ﭘﻴﺎﻡ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ." 🌸ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﻲ‌ خواهیم ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﻫﻤﺴﺎﻳﮕﻲ ﺷﻤﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﻴﺮﻳﻢ.ﺁﻗﺎ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭘﻨﺎﻫﻨﺪﻩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻡ ﺗﺎ ﺩﻳﻦ ﻭ ﺩﻧﻴﺎﻳﻢ، ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻨﻢ،ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﺫﺭﻳﻪ‌ﺍﻳﻢ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻴﺪ.ﻛﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺍﻣﺮ و ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻫﻴﭻ ﺍﻣﺮﻱ ﻧﻴﺴﺘﻢ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
خاطرات شهدا شهید حاج صادق یوسفی حاج صادق تازه از مکه آمده بود. داشتیم استراحت می کردیم بیدارم کرد و گفت:«خواب دیدم کل مریوان را گلباران می کنند» چندساعت بعد رفتیم برای مقابله با گروهکی که قصد ورود به کشور را داشتند. درگیر شدیم ولی تیربار اشرار فقط به حاج صادق شلیک می کرد. فردای آن روز پیکرشهید توسط مردم مریوان گلباران شد. یاد و خاطره امام و شهدا را گرامی می داریم اللهم عجل لولیک الفرج اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
نثار روح مطهر امام خمینی ره و ارواح طیبه شهدا فاتحه ای بخوانیم همراه با یک صلوات امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ سلام ✋آقا جانم ای غریب زمانه... ✨جانی و دلی ✨ ای دل‌ و جانم‌ ✨ همه «طُ»... ‌ 🍃امـام‌ زمانم! ✨نامت‌‌ که می‌آید آرام‌‌ میشوم.. ✨گویی جـز‌ تـو‌ هیـچ‌ نیسـت‌ مرا... 💚سوگند‌ به نامت‌‌ که تو‌ آرام‌ منی...!••• @shohada_vamahdawiat
✨﷽✨ .ما از داخل یک شیار باریک با شیب کم به سمت نوک تپه حرکت کردیم در بالای تپه ســنگرهای عراقی کاملاً مشــخص بود. من وظیفه داشــتم به .محض رسیدن آن ها را بزنم یک لحظه به اطراف نگاه کردم. در دامنه تپه در هر دو طرف ســنگرهایی به ســمت نوک تپه کشیده شده بود. عراقی ها کاماً می دانستند ما از این شیار عبور می کنیم! آب دهانم را فرو دادم، طوری راه می رفتم که هیچ صدایی بلند !نشود. بقیه هم مثل من بودند. نفس در سینه ها حبس شده بود هنوز به نوک تپه نرسیده بودیم که یکدفعه منوری شلیک شد. بالای سر ما روشن شــد! بعد هم از سه طرف آتش وگلوله روی ما ریختند. همه چسبیده بودیم به زمین. درست در تیررس دشمن بودیم. هر لحظه نارنجک، یا گلوله ای …به سمت ما می آمد. صدای ناله بچه های مجروح بلند شد و درآن تاریکی هیچ کاری نمی توانستیم انجام دهیم. دوست داشتم زمین باز می شد و مرا در خودش مخفی می کرد. مرگ را به چشم خودم می دیدم. در !همین حال شخصی سینه خیز جلو می آمد و پای مرا گرفت .سرم را کمی از روی زمین بلند کردم و به عقب نگاه کردم. باورم نمی شد .چهره ای که می دیدم، صورت نورانی ابراهیم بود یکدفعــه گفت: تویی؟! بعد آرپی جــی را از من گرفت و جلو رفت. بعد با .فریاد الله اکبر آرپی جی را شلیک کرد سنگر مقابل که بیشترین تیراندازی را می کرد منهدم شد. ابراهیم از جا بلند .شد و فریاد زد: شیعه های امیرالمؤمنین بلند شید، دست مولا پشت سر ماست .بچه ها همه روحیه گرفتند .من هم داد زدم؛ الله اکبر، بقیه هم از جا بلند شــدند. همه شلیک می کردند !تقریباً همه عراقی ها فرار کردند. چند لحظه بعد دیدم ابراهیم نوک تپه ایستاده کار تصرف تپه مهم عراقی ها خیلی ســریع انجام شــد. تعدادی از نیروهای دشمن اسیر شدند. بقیه بچه ها به حرکت خودشان ادامه دادند من هم با فرمانده جلو رفتیم. در بین راه به من گفت: بی خود نیست که همه !دوست دارند در عملیات با ابراهیم باشند. عجب شجاعتی داره نیمه های شب دوباره ابراهیم را دیدم. گفت: عنایت مولا رو دیدی؟! فقط یه !الله اکبر احتیاج بود تا دشمن فرار کنه ٭٭٭ عملیات در محور ما تمام شد. بچه های همه گردان ها به عقب برگشتند. اما !بعضی از گردان ها، مجروحین و شهدای خودشان را جا گذاشتند !ابراهیــم وقتی با فرمانده یکــی از آن گردان ها صحبت می کرد، داد می زد .خیلی عصبانی بود. تا حالا عصبانیت او را ندیده بودم می گفت: شما که می خواستید برگردید، نیرو و امکانات هم داشتید، چرا به … فکر بچه های گردانتان نبودید!؟ چرا مجروح ها رو جا گذاشتید، چرا با مسئول محور که از رفقایش بود هماهنگ کرد. به همراه جواد افراسیابی .و چند نفر از رفقا به عمق مواضع دشمن نفوذ کردند آن ها تعدادی از مجروحین و شــهدای بجا مانده را طی چند شــب به عقب انتقال دادند. دشــمن به واسطه حساسیت منطقه نتوانسته بود پاکسازی لازم را .انجام دهد ابراهیم و جواد توانستند تا شب ۲۱ آذرماه ۶۱ حدود هجده مجروح و نُه نفر .از شهدا را از منطقه نفوذ دشمن خارج کنند حتی پیکر یک شهید را درست از فاصله ده متری سنگر عراقی ها با شگردی !خاص به عقب منتقل کردند .ابراهیم بعد از این عملیات کمی کســالت پیدا کرد. با هم به تهران آمدیم .چند هفته ای تهران بود. او فعالیت های مذهبی و فرهنگی را ادامه داد آخر آذر ماه بود. با ابراهیم برگشتیم تهران. در عین خستگی خیلی خوشحال .بود .می گفت: هیچ شهید یا مجروحی در منطقه دشمن نبود، هر چه بود آوردیم بعد گفت: امشــب چقدر چشم های منتظر را خوشحال کردیم، مادر هر کدام .از این شهدا سر قبر فرزندش برود، ثوابش برای ما هم هست من بافاصله از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام پس چرا خودت دعا می کنی که گمنام باشی!؟ منتظر این ســؤال نبود. لحظه ای ســکوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده کردم، گفتم منتظر من نباشه، حتی گفتم دعا کنه که گمنام شهید بشم! ولی باز .جوابی را که می خواستم نگفت چند هفته ای با ابراهیم در تهران ماندیم. بعد از عملیات و مریضی ابراهیم، هر شب بچه ها پیش ابراهیم هستند. هر جا ابراهیم باشد آنجا پر از بچه های هیئتی .و رزمنده است 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat
می خواست بره و بچه ها منتظرش بودن... حس عجیبی داشت، انگار می دونست این دفعه برگشتنی نیست! اضطراب داشت که چجوری با مادر خداحافظی کنه... با خودش می گفت: «یعنی الان چی می خواد بگه، من که طاقت ندارم بشنوم...» فکر می کرد الان قراره بشنوه که پسرم زود برگرد! من رو تنها نذار و زود به زود بهم زنگ بزن و... بالاخره دلش رو زد به دریا و رفت جلو، دست مادر رو بوسید و از زیر قرآن ردش کرد... منتظر شنیدن شد که یه دفعه مادر گفت: «خداحافظ پسرم، سلام من رو به حضرت زهرا(س) برسون»  🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 ✅ حکمت شماره 116. 🌸 امام علی (عليه السلام) فرمود: ◀️ چه بسيارند كسانى كه به سبب نعمتى كه به آنها داده شده در غفلت فرو مى‌روند و به سبب پرده‌پوشى خدا بر آنها مغرور مى‌گردند و بر اثر تعريف وتمجيد از آنان فريب مى‌خورند و خداوند هيچ كس را به چيزى مانند مهلت دادن (و ادامه نعمت‌ها و ترك عقوبت) آزمايش نكرده است. 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
💙 :) 🌱 امتیاز بہ اون دختر نگاهے ڪرد و با لبخند گفت ... - نگران نباش لوسے ... هر چے مےدونے بهشون بگو ... مطمئن باش آقاے مدیر از هیچے خبردار نمیشہ ... دهن من قرصہ ... این رو گفت و از ما جدا شد ... با رفتن آقاے بولتر، معاون دبیرستان ... ظرف یڪ روز، دومین نظریہ من هم تایید شد ... حالا مےدونستم براے پیدا ڪردن سر این ڪلاف، باید از ڪدوم طرف حرڪت ڪنم ... - بازم آب مےخواے یا دیگہ مےتونے حرف بزنے؟ ... چشم هاش غصہ دار بود ... اما با وجود اینڪہ ترس و نگرانے توے وجودش موج مےزد ... براے حرف زدن تصمیم قطعے گرفتہ بود ... - در مورد ڪریس چے مےخواید بدونید؟ ... - مےدونم سابقا عضو یہ گروه گنگ بوده ... مےدونم رویہ‌اش رو عوض ڪرده و توے دو ترم گذشتہ حسابے سعے ڪرده نمراتش رو بڪشہ بالا ... و براے ورود بہ دانشگاه تلاش ڪنہ ... مےدونم تو بهش علاقہ‌مند بودے ... ڪہ احتمال قوے همہ چیز یہ طرفہ بوده ... و الان دیگہ مےدونم چرا هیچ ڪس در مورد ڪریس حرفے نمےزنہ ... غیر از اینها هر چے ڪہ مےدونے ... اما قبل از هر چیز دیگہ‌اے مےخوام یہ چیز دیگہ رو بدونم ... دفتر دبیرستان از ڪجا بہ این سرعت فهمید ما ڪجاییم ... و داریم با هم حرف مےزنیم؟ ... و این رو هم مےدونستم ڪہ حرف زدن تحت چنین شرایطے... و با این همه ترس و نگرانے ... براے یہ بچہ 16 سالہ چقدر سختہ ... - بہ خاطر امتیاز ڪالج و دانشگاهہ ... غیر از گرفتن امتیاز درسے باید امتیاز، تاییده و معرفےنامہ از طرف دبیرستان بگیرے ... یعنے از طرف مدیر ... اگہ آقاے پرویاس تایید نڪنہ ... معلم ها امتیاز ڪافے رو بهت نمیدن و شانست براے ورود بہ یہ دانشگاه خوب از بین میره ... مخصوصا معرفےنامہ و بورسیہ ڪالج ... نمےدونم جاهاے دیگہ هم اینطورے هست یا نہ ... یا اصلا این ڪار قانونے هست یا نہ ... ولے دبیرستان ما اینطوریہ ... یہ عده از بچہ ها واسہ گرفتن امتیاز بیشتر ... خبرچینے مےڪنن ... و بعدش اتفاقات زیادے ممڪنہ بیوفتہ ... حتے اگر بگن توے دستشویے ها هم دوربین گذاشتہ ... من تعجب نمےڪنم ... حالا حالت تدافعے مدیر، نسبت بہ مدرسہ اش ... و ترس لوسے از حرف زدن با ما ڪاملا قابل درڪ بود ... هر چند تمام شجاعتش رو جمع ڪرده بود ... اما نمےخواستم بیشتر از این، توے چنین شرایطے قرارش بدم ... - آخرین سوال ... دخترے رو با رژ بنفش تیره مےشناسے؟... 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎙 شهید محراب رضوان‌الله‌علیه: هر عمامه‌سَری که از رهبر مُکرَّم فاصله بگیرد، لعنت خدا برش باد! همه باید مطیع یک رهبر باشند. امام یکی؛ نایب امام هم یکی... همه باید فرمان ببرند... یک نفر میزان است؛ تعدد غلط است... وای به ملتی که از رهبر الهی خود فاصله بگیرد! هلاک است! هلاک است! سالروز شهادت شهید مهراب، آیت الله دستغیب گرامی باد. 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺍﮔﺮڪہ ﺑﭙﺮﺳﯽ ﻣﻼﻝ نیسٺ ﺟﺰ ﺩﻭﺭے ﺷﻤﺎ ﻭﻓﺮﺍﻕ ﺻﺪﺍیٺاﻥ ﻣﻦ ﺍﻡ ﮔﺮفٺہ ﺑﺮﺍے ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺍٺ ﺣﺎﻻ ﺷﻤﺎ ﺑﮕﻮ ڪﻤﯽ ﺍﺯ غصہ ﻫﺎیٺاﻥ 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽                       ٭٭٭ دی مــاه بود. حــال و هوای ابراهیــم خیلی با قبل فرق کــرده. دیگر از آن !حرف های عوامانه و شوخی ها کمتر دیده می شد .اکثر بچه ها او را شیخ ابراهیم صدا می زنند ابراهیم محاسنش را کوتاه کرده. اما با این حال، نورانیت چهره اش مثل قبل است. آرزوی شهادت که آرزوی همه بچه ها بود، برای ابراهیم حالت دیگری .داشت !در تاریکی شب با هم قدم می زدیم. پرسیدم: آرزوی شما شهادته، درسته؟ ،خندید. بعد از چند لحظه سکوت گفت: شهادت ذره ای از آرزوی من است من می خواهم چیزی از من نماند. مثل ارباب بی کفن حســین۷ قطعه قطعه .شوم. اصاً دوست ندارم جنازه ام برگردد. دلم می خواهد گمنام بمانم ،دلیل این حرفش را قباً شنیده بودم. می گفت: چون مادر سادات قبر ندارد .نمی خواهم مزار داشته باشم .بعد رفتیم زورخانه، همه بچه ها را برای ناهار فردا دعوت کرد فردا ظهر رفتیم منزلشــان. قبل از ناهار نماز جماعت برگزار شد. ابراهیم را فرســتادیم جلو، در نماز حالت عجیبی داشت. انگار که در این دنیا نبود! تمام !وجودش در ملکوت سیر می کرد بعد از نماز با صدای زیبا دعای فرج را زمزمه کرد. یکی از رفقا برگشت به من گفت: ابراهیم خیلی عجیب شده، تا حالا ندیده بودم اینطور در نماز اشک !بریزه در هیئت، توســل ابراهیــم به حضرت صدیقــه طاهره بــود. در ادامه ،می گفت: به یاد همه شــهدای گمنام که مثل مادر سادات قبر و نشانی ندارند .همیشه در هیئت از جبهه ها و رزمنده ها یاد می کرد ٭٭٭ اواسط بهمن بود. ساعت نه شب، یکی توکوچه داد زد: حاج علی خونه ای!؟ آمدم لب پنجره. ابراهیم و علی نصرالله با موتور داخل کوچه بودند، خوشحال .شدم و آمدم دم در .ابراهیم و بعد هم علی را بغل کردم و بوسیدم. داخل خانه آمدیم ،هوا خیلی ســرد بود. من تنها بودم. گفتم: شــام خوردید؟ ابراهیم گفت: نه .زحمت نکش گفتم: تعارف نکن، تخم مرغ درســت می کنم. بعد هم شــام مختصری را .آماده کردم گفتم: امشب بچه هام نیستند، اگر کاری ندارید همین جا بمانید، کرسی هم .به راهه ابراهیم هم قبول کرد. بعد با خنده گفتم: داش ابرام توی این سرما با شلوار کردی راه می ری!؟سردت نمی شه!؟ !او هم خندید وگفت: نه، آخه چهار تا شلوار پام کردم بعد سه تا از شلوارها را درآورد و رفت زیرکرسی! من هم با علی شروع به .صحبت کردم نفهمیــدم ابراهیم خوابش برد یا نه، اما یکدفعه از چا پرید و به صورتم نگاه کرد و بی مقدمه گفت: حاج علی، جان من راست بگو! تو چهره من شهادت !می بینی؟ توقع این ســؤال را نداشتم. چند لحظه ای به صورت ابراهیم نگاه کردم و با آرامش گفتم: بعضی از بچه ها موقع شــهادت حالــت عجیبی دارند، اما ابرام !جون، تو همیشه این حالت رو داری ســکوت فضای اتاق را گرفت. ابراهیم بلند شد و به علی گفت: پاشو، باید سریع حرکت کنیم. باتعجب گفتم: آقا ابرام کجا!؟ .گفت: باید سریع بریم مسجد. بعد شلوارهایش را پوشید و با علی راه افتادند 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
شهید ابراهیم رشید.mp3
2.91M
📻 رادیوپلاک راه تا ماه شهیدابراهیم رشید ••🖋نگارنده: خانم مبینا فاطمی ••💻 تدوین: خادم الشهداء ••🎙گوینده:محمد نوروزیان ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  ددشنبه ☀️  ٢١   آذر   ١۴٠١   ه. ش   🌙 ١٧   جمادی الاول     ١۴۴۴  ه.ق 🌲  ١٢     دسامبر   ٢٠٢٢    ميلادی 🌸🍃
‌🌷مهدی شناسی ۴۲۹🌷 🌹ﺯَﺍﺋِﺮٌ ﻟَﻜُﻢ🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 🔶ﻣﺎ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻳﻚ ﺍﺯ ﻋﻨﺎﻭﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ را که می خوانیم،با ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻗﺎﺑﻠﻴﺘﻬﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ عطا ﻛﺮﺩﻩ ﺁﺷﻨﺎ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻳﻢ،ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﻛﺮﺍﻡ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻛﻢ ﻛﺎﺭﻱ ﺧﻮﺩ ﻣﻲ‌ﺷﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﺎﻳﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﻣﻬﻤﻞ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ‌ﺍﻳﻢ. 🔶ﻣﻌﻨﺎﻱ ﻟﻐﻮﻱ ﺯﻳﺎﺭﺕ :‌ «ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻟﻤﺰﻭﺭ ﻋﻨﺪ ﺍﻟﺰﺍﺋﺮ » ﺣﻀﻮﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩ ﻧﺰﺩ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﻨﻨﺪﻩ.ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﺍﺩﺭﺍﻙ ﺣﻀﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﻲ ﻇﺎﻫﺮﺍً ﻓﻴﺰﻳﻜﻲ. ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪ ﻣﺸﺮﻓﻪ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ ﻣﺜﻼ‌ً ﺁﻥ ﻛﺲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻣﻲ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (ﻉ) ﺑﮕﻮﻳﺪ: « ﺯَﺍﺋِﺮٌ ﻟَﻜُﻢ» ﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﺁﻥ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﺩﺭﺍﻙ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﻳﺪ ﺍﮔﺮ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﺎﺷﺪ ﺁﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺭﺍ ﺍﺩﺭﺍﻙ ﻧﻜﻨد. ﭼﻮﻥ ﺣﻘﻴﻘﺘﺎً‌ ﺯﺍﺋﺮ ﻧﻴﺴﺖ. 🔶ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺁﻥ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﺰﺩ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﺪﻩ ﺑﺮﻭﻳﻢ ﻭ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﺑﻠﻜﻪ «ﻗﺼﺪ ﺍﻟﻤﺰﻭﺭ ﺗﻌﻈﻴﻤﺎ » ﺍﺳﺖ ﻳﻌﻨﻲ ﻣﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺰﺭﮔﺪﺍﺷﺖ ﺍﻭ ﻗﺼﺪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻴﻜﻨﻴﻢ. ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﺧﻀﻮﻉ ﻭ ﻧﻤﺎﻳﺶ ﻋﻈﻤﺖ ایشان ﺣﻀﻮﺭ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ. 🔶ﻭﻗﺘﻲ ﺩﺭ ﺣﻀﻮﺭ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻲ‌ﮔﻴﺮﻳﻢ. ﻗﺼﺪﻣﺎﻥ ﺗﺼﺤﻴﺢ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﻭ  ﺍﺻﻼ‌ﺡ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻭ ﭘﻴﺮﺍﻳﺶ ﺭﺫﺍﻳﻞ ﻭ ﺍﺗﺼﺎﻑ ﺑﻪ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻳﻚ ﺣﺮﻳﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﻲ‌ﮔﻴﺮﺩ. 🔶ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺗﻲ ﻛﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﺎﻣﻞ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ‌ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﻓﻴﺾ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ﻧﺼﻴﺐ ﺍﻭ ﺷﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻃﺮﻳﻖ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻣﻘﺪﻭﺭ ﻧﻴﺴﺖ. 🍃یکی از معانی "ﺯَﺍﺋِﺮٌ ﻟَﻜُﻢ" ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﻭ ﻳﺎ ﻏﻴﺒﺖ ﺍﻭﻻ‌ً ﺍﻣﺎﻣﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻛﻞ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﻴﻢ، ﺳﭙﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺴﻠﻴﻢ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﻨﻴﻢ، ﺳﭙﺲ ﻣﻌﺮﻓﺘﻲ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﻛﺴﺐ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﻨﻴﻢ ﻛﻪ ﻭﺳﺎﻃﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺁﻟﻮﺩﮔﻴﻬﺎﻱ ﻣﺎ ﻣﺘﺮﻓﻊ ﻭ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﻣﺎ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺷﻮﺩ ﺗﺎ ﻗﺮﺏ ﻭ ﻭﺻﻞ ﺩﺍﺋﻢ ﻧﺼﻴﺐ ﻣﺎ ﺷﻮﺩ. 🍃"ﺯَﺍﺋِﺮٌ ﻟَﻜُﻢ" ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺒّﺮﻱ ﻣﻌﻨﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺑﺮﺍﺋﺖ ﺍﺯ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺍﻳشان ﻣﻴﺴﺮ ﻧﻴﺴﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﺼﻴﺐ ﻣﺎ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺍﻋﺪﺍﺀ ﺩﻳﻦ ﺑﺮﺍﺋﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ. 🍃ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﻗﺼﺪ ﺍﺳﺖ. ﻗﺼﺪ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﻣَﺰﻭﺭ(زیارت شونده) ﺁﻳﺔ‌ ﺍﻟﻠﻪ ﻛﺮﺑﻼ‌ﻳﻲ ﺍﺯ ﺷﺎﺭﺣﻴﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻲ‌ﮔﻮﻳﺪ: ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻋﻤﻠﻲ ﻗﺼﺪ ﻭﺻﺎﻝ ﺑﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻳﻢ. "ﻣَﻦْ ﺃَﺭَﺍﺩَ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﺑَﺪَﺃَ ﺑِﻜُﻢ" ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪﻥ به خدا و زیارت قلبی او ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ امامم ﺑﺮﺳﻢ. eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
💙 :) 🌱 واحدهاے مشترڪ چند لحظہ سڪوت ڪرد ... - لالا ... فامیلش رو بلد نیستم ... اما چند بار دیدم پایین راه پلہ هاے غربے منتظرش بود ... بقیہ دوست هاے قدیمش رو نمےشناسم ... خیلے آروم دستم رو گذاشتم روے شونہ‌اش ... - مےدونم تو دخترے نیستے ڪہ بہ گنگ ها نزدیڪ بشے ... از ڪمڪت واقعا متشڪرم ... امیدوارم اگہ چیز بیشترے بہ نظرت رسید بازم بهمون ڪمڪ ڪنے ... و مطمئنم مےدونے ڪجا پیدام ڪنے ... دست ڪردم توے جیبم و ڪارتم رو بهش دادم ... هنوز چند قدمے از هم دور نشده بودیم ڪہ برگشت سمت ما ... - آقاے ساندرز ... دبیر ریاضےمون ... ڪلاس ریاضے و شیمے من و ڪریس با هم بود ... یعنے من از روے برگہ انتخاب واحد اون انتخاب ڪردم ... آقاے ساندرز با بچہ‌ها ارتباط خیلے خوبے داره ... علےالخصوص بہ ڪریس خیلے نزدیڪ بود ... زمانے ڪہ هم سن و سال اینها بودم ... محبوب ترین درسم، ریاضے و ڪامپیوتر بود ... ڪدنویسے هام حرف نداشت ... با شنیدن اسم دبیر ریاضی ... براے یڪ لحظہ برگشتم بہ گذشتہ ... شاید درخشان ترین سال هاے عمرم ... لیست رو از دست اوبران گرفتم ... - فڪر مےڪنم باید اسم مدیر رو توے لیست مظنونین اصلے قرار بدیم ... حرف هاش رو مےشنیدم اما ذهنم جاے دیگہ بود ... - ڪجایے توماس؟ ... شنیدے چے گفتم؟ ... - اسم ساندرز توے لیست نیست ... لیست رو از دستم گرفت ... - یعنے ارتباط مقتول با دبیر ریاضیش مخفیانہ بوده؟ ... ناحودآگاه نگاهم توے حیاط چرخید ... - بعید مےدونم ... وقتے یہ دانش آموز خبر داشتہ ... قطعا اونها هم مےدونستن ... اونم با این مراقبت شدید ... - شاید بہ نظرشون موضوع خاصے نبوده ڪہ بخوان بهش توجہ ڪنن ... شاید ... شاید هم نہ ... بہ هر حال اینم یہ سوال دیگہ بود... سوالے ڪہ مےتونست هیچ ربطے بہ قتل نداشتہ باشہ ... اما قطعا دنیل ساندرز، سوژه اے بود ڪہ باید باهاش حرف مےزدیم ... «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِّڪَ‌ الفرج» 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ غم هجران تو اےیار مرا شیدا ڪرد غیبٺ و دورے تو حال مرا رسوا ڪرد دورے تو اثر جمع بدےهاے من اسٺ شرمسارم گنهم چشم تورا دریا ڪرد 🌼 💚 🍃 @shohada_vamahdawiat
🌼عهد نامه مولا جان! عهد می بندم در این زمانه پر ازسیاهی، تا آخرین لحظه و باتمام توان برای خدمت به شما تلاش وجانم را در این راه فدا کنم. امید است که به یاری خداوند متعال و با لطف و عنایت شما، بتوانم به عهدم پایبند باشم. آمین یا رب العالمین🤲 ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣روایت دوم ✨سری قبل در مورد بحث خلقت و حقانیت وجود خدا صحبت کردیم. حالا میپردازیم به بحث نبوت خداوند در قرآن کریم در این باره می‌فرماید: رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّه‏ِ حُجَّةٌ بَعدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللّه‏ُ عَزیزا حَکیما. پیامبرانی که بشارت‏‬ دهنده و بیم‬ ‏دهنده بودند تا برای مردم پس از [فرستادن] پیامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجتی نباشد و خدا توانا و حکیم است. (سوره مبارکه نساء آیه 165) 🌷خداوند در این آیه، هدف از فرستادن پیامبران را اتمام حجت بر مردم و بستن راه استدلال و بهانه‏‬ جویی بر آنها دانسته است. بنابراین، می‌توان گفت که پیامبران، «حجت» خدا بر مردم هستند و با آمدن آنها، دیگر کسی نمی‌تواند در درگاه خدا مدعی شود که چرا راه مستقیم را به ما نشان ندادی. 💫در دعای شریف ندبه نیز به این موضوع توجه شده و پس از اشاره به چند تن از پیامبران بزرگوار الهی چنین آمده است: وَ کُلٌّ شَرَعْتَ لَهُ شَریعَةً وَ نَهَجْتَ لَهُ مِنهاجا وَ تَخَیَّرتَ له أَوصِیاءَ مُسْتَحْفِظا بَعْدَ مُسْتَحْفِظٍ مِنْ مُدَةٍ إلی مُدَّةٍ إِقامةً لِدینکَ وَ حُجَّةً علی عِبادِکَ و لِئلاّ یَزُولَ الحَقُّ عَنْ مَقَرِّهِ وَ یَغْلِبَ الباطِلُ عَلی أَهلِهِ و لِئَلاّ یَقُولَ أَحَدٌ «لَولا أرْسَلْتَ إلَینا رَسُولاً مُنْذِرا و أقَمْتَ لَنا عَلَما هادِیا فَنَتَّبِعَ ایاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ‏نَذِلَّ وَ نَخْزی» ✨و برای هریک از آنان شریعتی و روشی معین کردی و برایش جانشینانی نگهبان انتخاب کردی تا هر کدام یکی پس از دیگری، در مدتی معین دینت را برپا دارند و حجت بر بندگانت باشند تا حق از جایگاه خود خارج نشود و باطل بر حق‏مداران چیره نگردد و کسی نتواند بگوید: «چرا پیامبری هشداردهنده به سوی ما نفرستادی و نشانه‬ ‏ای هدایتگر برای ما به پا نداشتی تا پیش از آنکه خوار و رسوا شویم، از آیاتت پیروی کنیم؟» ↶【با ما همراه باشید】↷ ꧁꧁꧁🌺꧂꧂꧂ _ _ _ _ _ _ _ _ _ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59
﷽ نیمه شــب بود که آمدیم مسجد. ابراهیم با بچه ها خداحافظی کرد. بعد هم رفــت خانه. از مادر و خانواده اش هم خداحافظی کرد. از مادر خواهش کرد .برای شهادتش دعا کند. صبح زود هم راهی منطقه شدیم .ابراهیم کمتر حرف می زد. بیشتر مشغول ذکر یا قرآن بود رســیدیم اردوگاه لشکر درشــمال فکه. گردان ها مشــغول مانور عملیاتی بودند. بچه ها با شنیدن بازگشت ابراهیم خیلی خوشحال شدند. همه به دیدنش .می آمدند. یک لحظه چادر خالی نمی شد حاج حســین هم آمد. از اینکه ابراهیم را می دید خیلی خوشــحال بود. بعد ،از سـلام و احوالپرسی، ابراهیم پرسید: حاج حسین بچه ها همه مشغول شدند !خبریه؟ حاجی هم گفت: فردا حرکت می کنیم برای عملیات. اگه با ما بیائی خیلی .خوشحال می شیم حاجی ادامه داد: برای عملیات جدید باید بچه های اطاعات را بین گردان ها .تقسیم کنم. هر گردان باید یکی دو تا مسئول اطاعات و عملیات داشته باشه بعد لیســتی را گذاشــت جلوی ابراهیم و گفت: نظرت در مورد این بچه ها ،چیه؟ ابراهیم لیست را نگاه کرد و یکی یکی نظر داد. بعد پرسید: خُب حاجی الان وضعیت آرایش نیروها چه طوریه؟ حاجی هم گفت: الان نیروها به چند سپاه تقسیم شدند. هر چند لشکر یک .سپاه را تشکیل می دهد حاج همت شــده مسئول سپاه یازده قدر. لشــکر ۲۷ هم تحت پوشش این .سپاهه، کار اطاعات یازده قدر را هم به ما سپردند عصر همان روز ابراهیم حنا بست. موهای سرش را هم کوتاه و ریش هایش .را مرتب کرد. چهره زیبای او ملکوتی تر شده بود ،غروب به یکی از دیدگاه های منطقــه رفتیم. ابراهیم با دوربین مخصوص منطقــه عملیاتی را مشــاهده می کرد. یک ســری مطالب را هــم روی کاغذ .می نوشت تعدادی از بچه ها بــه دیدگاه آمدند و مرتب می گفتند: آقا زودباش! ما هم !می خواهیم ببینیم ابراهیم که عصبانی شده بود داد زد: مگه اینجا سینماست؟! ما برای فردا باید .دنبال راهکار باشیم، باید مسیر حرکت رو مشخص کنیم .بعد با عصبانیت آنجا را ترک کرد .می گفت: دلم خیلی شور می زنه! گفتم: چیزی نیست، ناراحت نباش پیش یکی از فرمانده هان ســپاه قدر رفتیم. ابراهیم گفت: حاجی، این منطقه .حالت خاصی داره ،خاک تمام این منطقه رملی و نرمه! حرکت نیرو توی این دشت خیلی مشکله !عراق هم این همه موانع درســت کرده، به نظرت این عملیات موفق می شه؟ فرمانده هم گفت: ابرام جون، این دســتور فرماندهی است، به قول حضرت .امام: ما مأمور به انجام تکلیف هستیم، نتیجه اش با خداست ٭٭٭ فــردا عصــر بچه هــای گردان هــا آمــاده شــدند. از لشــکر ۲۷ حضرت .رسول یازده گردان آخرین جیره جنگی خودشان را تحویل گرفتند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                      
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                  
﷽❣ ❣﷽ [اَلسَّلاَمُ‌عَلَيْكَ حِينَ‌تُصَلِّي‌وَتَقْنُتُ اَلسَّلاَمُ‌عَلَيْكَ حِينَ‌تَرْكَعُ‌وَتَسْجُدُ..] برتوهنگامےکہ نمازمےخوانےوقنوت‌بجامےآورۍ، برتوزمانےڪہ ركوع‌وسجودمےنمایۍ... ...💔 💚 ➥ @shohada_vamahdawiat
﷽ .همه آماده حرکت به سمت فکه بودند از دور ابراهیــم را دیدم. با دیدن چهره ابراهیــم دلم لرزید. جمال زیبای او !ملکوتی شده بود صورتش ســفیدتر از همیشــه بود. چفیه ای عربی انداخته و اورکت زیبائی پوشــیده بود. به ســمت ما آمد و با همه بچه ها دســت داد. کشیدمش کنار و !گفتم: داش ابرام خیلی نورانی شدی نفس عمیقی کشــید و با حســرت گفت: روزی که بهشتی شهید شد خیلی ناراحت بودم. اما باخودم گفتم: خوش به حالش که با شــهادت رفت، حیف .بود با مرگ طبیعی از دنیا بره ،اصغر وصالی، علی قربانی، قاســم تشــکری و خیلی از رفقای ما هم رفتند .طوری شده که توی بهشت زهرا بیشتر از تهران رفیق داریم مکثی کرد و ادامه داد: خرمشهر هم که آزاد شد، من می ترسم جنگ تمام .بشه و شهادت را از دست بدهم، هرچند توکل ما به خداست ،بعــد نفس عمیقی کشــید وگفت: خیلی دوســت دارم شــهید بشــم. اما !خوشگل ترین شهادت رو می خوام بــا تعجب نگاهش کــردم. منتظر ادامه صحبت بودم که قطرات اشــک از .گوشه چشمش جاری شد ابراهیم ادامه داد: اگه جائی بمانی که دســت احدی به تو نرســه، کسی هم تو رو نشناســه، خودت باشی وآقا، مولا هم بیاد سرت رو به دامن بگیره، این .خوشگل ترین شهادته گفتم: داش ابرام تو رو خدا این طوری حرف نزن. بعد بحث را عوض کردم و گفتم: بیا با گروه فرماندهی بریم جلو، این طوری خیلی بهتره. هر جا هم که .احتیاج شد کمک می کنی .گفت: نه، من می خوام با بسیجی ها باشم .بعد با هم حرکت کردیم و آمدیم سمت گردان های خط شکن ۲۰۲ آن ها مشغول آخرین آرایش نظامی بودند.گفتم: داش ابرام، مهمات برات چی بگیرم؟ گفت: فقط دو تا نارنجک، اسلحه هم اگه احتیاج شد از عراقی ها !می گیریم حاج حسین الله کرم از دور خیره شده بود به ابراهیم! رفتیم به طرفش. حاجی .محو چهره ابراهیم بود .بی اختیار ابراهیــم را در آغوش گرفت. چند لحظه ای در این حالت بودند .گویی می دانستند که این آخرین دیدار است بعد ابراهیم ســاعت مچی اش را باز کرد و گفت: حســین، این هم یادگار !برای شما چشــمان حاج حسین پر از اشک شــد، گفت: نه ابرام جون، پیش خودت .باشه، احتیاجت می شه .ابراهیم با آرامش خاصی گفت: نه من بهش احتیاج ندارم حاجی هم که خیلی منقلب شــده بود، بحــث را عوض کرد و گفت: ابرام جــون، برا عملیــات دو تا راهکار عبوری داریم، بچه هــا از راهکار اول عبور .می کنند .من با یک ســری از فرمانده ها و بچه های اطاعات از راهکار دوم می ریم .تو هم با ما بیا ابراهیــم گفت: من از راهکار اول با بچه های بســیجی می رم. مشــکلی که نداره!؟ .حاجی هم گفت: نه، هر طور راحتی ابراهیــم از آخریــن تعلقات مادی جدا شــد. بعد هم رفــت پیش بچه های .گردان هایی که خط شکن عملیات بودند و کنارشان نشست 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷 @shohada_vamahdawiat