گردان گم شده / ۳۱
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔸 مانده بودم او چگونه مبارزه میکرد؟ درست بیخ گوش ما!
ای جوان بیست ساله این مطالب را از کجا آموخته ای؟ از کجا یاد گرفته ای که دهان دیگران را بدوزی؟ آن شبها تو بر ما فرود می آمدی، در حالی که در یک دست جان خود را و در دست دیگر اسلحه داشتی! او به زبان ما و مانند پیامبران حرف میزد: «الله اکبر یا خمینی!» آن مفاهیم ناب را کجا یاد گرفته بود؟ به کدام مدرسه رفته بود، فارغ التحصیل کدام مدرسه بود؟ چه انسان شریفی، چه مدرسه شریفی و چه شیوه آموزش شجاعانهای. او فارغ التحصیل مدرسه ای بود که سنگ بنای اولیه آن را امام علی (ع) بنا نهاده بود و مدرسه خمینی همان ادامه مدرسه امام (ع) است.
ما می خواستیم این مرد را نابود کنیم، میخواستیم شمع وجود او را در خانه خود خاموش کنیم اما چه شد؟ این شخص شمعهایی را برافروخت که زمانه در صدد بود آنها را خاموش کند. - الله اکبر، چه انسان بزرگواری! رایحه دلنشینی از او استشمام کردم. او ما را به مبارزه می طلبید ولی ما گمان میکردیم که تسلیم خواهد شد. فکر میکردیم در پی مال و دنیا خواهد بود. به او دلار میدهیم و همه چیز تمام خواهد شد اما چه شد؟! معلوم شد که او جزو ثروتمندترین افراد است. او می توانست با ثروتش همه ما را بخرد. مرحوم پدربزرگم در گذشته به ما می گفت که دنیا در بعضی مواقع مردانی را در دامن خود میپرورد که در اخلاق و رفتار و شجاعت مانند پیامبرانند. به خاطر آوردم که دنیای خمینی (ره)، خمینی های کوچکی را در دامن خود پرورده است. همانطور که دنیای علی (ع)، علوی های کوچکی را در دامن خود پرورش داد.
اخبار مقاومت رزمنده جوان به گوش افراد گردان رسید، هر کدام از آن ها درباره او حرفهایی می زدند. دستگاه های اطلاعاتی قسمتهایی از این سخنان را به شرح زیر ضبط کرده بودند...
۱ - یکی از سربازان به نام ثامر مطلک خطاب به دیگر سربازان گفته بود: «آقایان من شجاعتی مانند شجاعت این جوان سراغ ندارم من معتقدم که شجاعانی از همین زمره به سراغ ما خواهند آمد و همان طور که او ما را در هم درید، آنها هم ما را تکه پاره خواهند کرد، قبول دارید یا نه؟» دوستش به نام فاضل الشطری جواب داده بود: «من قبول ندارم دوستان او می روند و دیگر به سراغ ما نخواهند آمد. زیرا میدانند که سرنوشتی مانند سرنوشت دوستشان یعنی مرگ در انتظار آنهاست. آن ها از مرگ می ترسند، هیچ کس در دنیا پیدا نمی شود که از مرگ نترسد.» ثامر مطلک با خنده جواب داده بود: «اگر تو با آن رزمنده بودی، میزان شجاعت او را میدیدی در مقابل رییس استخبارات چنان حرف میزد که گویی با دوست خود حرف میزند، او یقین داشت که اعدام می شود، اما ما را به مبارزه میخواند و میگفت: «اگر هزار بار مرا بکشید باز بر میگردم و با شما مبارزه میکنم و اگر مرا آزاد کنید میروم و اسلحه بر میدارم تا از لذت جنگیدن با شما بهره مند شوم.» دوست من چه میگویی؟ او می گفت «در پشت سرش مردانی را گذاشته و آمده که آنها هیچ چیز غیر از شهادت را نمیشناسند.» ثامر مطلک توسط اداره استخبارات دستگیر و در برابر همه اعدام شد. یک هفته پس از آن گفت و گوهای طولانی و بعد از آنکه روحیه افراد گردان تضعیف شده بود گزارش ویژه ای برای فرمانده لشکر فرستادم.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا صورت گرفت
ديدار با خانواده شهيد والامقام رسول زینلی در مبارکه
در این دیدار که با محوريت بنياد شهید و با حضور ریاست اداره آب شهرستان مبارکه و تعدادی از همکارنشان به مناسبت ۲۳ اسفند سالروز حماسه و ایثار شهرستان انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت تجليل بعمل آمد.
شنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۲
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
22.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ پشت پرده عجیب بی حجابیهای اخیر
نقشهای شوم برای حمله به ایران
#ماه_امید
#بهار_قرآن
#همپای_طوفان
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
24.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 ...کما اینکه شما خودتان به عرض چند متر با این رودخانه نشستهاید و از نزدیک میبینید که شناورهای بزرگ به راحتی نمیتوانند از این آب عبور میکنند؛ چگونه جسم ضعیف انسان به این کوچکی، خدا چه قدرتی در آن قرار داده که میتواند این رودخانه با این شدت[جریان آب] شنا و عبور کند، تازه بعد از این برسد به آغاز عملیات...
🔸 به روایت شهید حاج احمد سیافزاده مسئول طرح و عملیات قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#نکات_تاریخی_جنگ
#سیافزاده #والفجر_هشت
#کلیپ #نماهنگ
@defae_moghadas 👈 لینک دعوت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یادی کنیم از افطار امام خمینی با مسئولینِ وقت.
🔹امام برای مراعات روزهداران نه تسبیحات حضرت زهرا رو خوندند و نه نافلهی مستحبی. اما برای حضور آیتالله امام خامنهای در کنارشون، چند دقیقه ایستاده منتظر موندند.
احترامی که برای هیچیک از مسئولین دیده نشده.
🗣 سِیّد امیرحسین هاشمی
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹
🌹 گردان گم شده / ۳۳
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔸 ستون خون
موقعیت شهید احمد الخالص خود را برای اجرای حکم اعدام بسیجی ایرانی عبدالرضا خفاجی آماده میکرد. میدان توپخانه در پشت نیروها مملو از سرباز شده بود. تعدادی صندلی برای فرمانده لشکر، معاونان و تعدادی از اعضای ستاد سپاه و لشکرها و تیپها چیده شده بود. سربازان به خط ایستاده بودند و با دقت صحنه را تماشا میکردند. بعضی از افراد دلشان به حال این جوان میسوخت. گروهبان "لوی فنجان الاماره" که یک شخص تحصیل کرده بود گفت: «آیا همه دنیا امروز جمع شده تا حکم اعدام این بیچاره را اجرا کند؟ به خاطر چه؟ آیا جنگ تمام می شود؟ آیا پیروزی ما تضمین میشود؟ ما از اشخاص می ترسیم نه از ملتها؟!» آن رزمنده را در حالی که دستها و چشمهای او را بسته بودند نزد فرمانده لشکر آوردند. از او خواسته بودند که از فرمانده لشکر عذرخواهی کند. به آنها گفته بود "مرا نزد او ببرید تا بگویم." در مقابل جمع کثیری از سربازان و افسران پنج نفر دژبان کاملا مسلح این بسیجی را آوردند. او می آمد و نیروهای گردان نگاه خود را به گامهای او و شکوه ایمانی که از او متجلی بود دوخته بودند. تا یک متری فرمانده لشکر آمد، فرمانده لشکر بلند شد و به سوی او رفت. میپنداشت که این مرد تسلیم شده است و عذرخواهی میکند و بدین ترتیب، روحیه ها تقویت میشود، اما واقعه ای رخ داد که کسی گمان نمیکرد. بعد از آن که رزمنده ایرانی به یک متری فرمانده لشکر رسید و فرمانده هم به سوی او رفت، بسیجی ایرانی آب دهان به صورت فرمانده لشکر انداخت و با صدای بلند گفت: «ترسوها! خجالت نمی.کشید! بزدلها شما میپندارید ما یهودی هستیم، فکر میکنید ما اسرائیلی هستیم؟ ای پستها آیا به این فتوحات پوچ و خیالی دل خوش کرده اید؟ کجا را آزاد کرده اید؟ بیت المقدس را، جولان را، یا جنوب لبنان را؟ همه شماها بزدلید، هیچ کدام از شماها شرف ندارید. امام خمینی شریفترین انسانها است. این سربازان از شما انتقام خواهند گرفت، ترسوها!»
رزمنده ایرانی را با خشونت عقب کشیدند؛ او تلاش میکرد تا به فرمانده لشکر و دیگران حمله کند. رییس استخبارات برخاست و در حضور فرمانده و میهمانان سخنرانی کرد.
ای قهرمانان من از شما میخواهم که نسبت به این اعمال صبور باشید. علت بروز چنین اقداماتی حالت جنون است. این شخص از طرف پزشکان مورد معاینه قرار گرفت و معلوم شد که دیوانه است! وقتی که او را نزد فرمانده لشکر می آوردیم حالت جنون او کاهش یافته بود، اما ایجاد حالت جنون زمان مشخصی ندارد، می آید و می رود. سرنوشت ما چنین است، راه ما چنین است، راهی دشوار، راه اسطوره ها و صاحبان ارزشهای والا، شما خودتان ملاحظه کردید که چگونه به جناب فرمانده لشکر بی حرمتی کرد، اما ایشان تحمل کردند و او را چون فرزند خود به حساب آوردند. از دیدگاه رهبری ریشه های فاسد باید کنده شوند. شب گذشته این جانی محاکمه شد و مقرر گردید که قصاص شود تا برای کسانی که فریب میخورند و قصد اقدامات خرابکارانه و جاسوسی در میان ما را دارند درس عبرتی باشد. او دشمن ما است.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#گردان_گم_شده
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🔺۵ رمضان ۱۳۵۷ زمانی که برای نخستین بار در کشور از سوی سرلشکر رضا ناجی در اصفهان حکومت نظامی اعلام شد و درگیریهایی که طی آن تعدادی از جوانان اصفهانی به شهادت رسیدند
🔹 پنجم رمضان سالروز آغاز جوشش انقلاب اسلامی در اصفهان گرامی باد
#قاسم_بن_الحسن #شهدا۰۱۲۰
قسمت ۳۱
خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی
به قلم اقدس نصوحی
روی جادة فاو - البحار، خاکریز زده شده بود. روی آن یک سنگر نگهبانی قرار داشت. این سنگر هم خیلی مهم بود و هم خطرناک. عراقیها برای گرفتن این جاده خیلی تلاش میکردند. مرتّب آتش خمپارههای 60 روی این جاده و خاکریز ریخته میشد. کمتر کسی داوطلب نگهبانی در آن سنگر بود. آقای نیلفروشان آمد و برای نگهبانی در سنگر روی جادّه، داوطلب خواست. کسی اعلام آمادگی نکرد. به یکی از بچّه ها گفت: «شما امشب برو برای نگهبانی.» قبول نکرد و گفت: «رفتن به این سنگر یعنی کشتهشدن.» من دست آقای نیلفروشان را گرفتم، به گوشة خلوتی بُردم و گفتم: «عبّاس آقا، صلاح نیست بیشتر از این برای نگهبانی آنجا بحث شود. من امشب برای نگهبانی به آن سنگر میروم. فقط یک نفر همراه من یک جعبه مهمّات را تا آنجا بیاورد.» یکتکّه نان با مقداری کنسرو ماهی خوردم. یک جعبه پر از فشنگ کلاش به همراه 22 خشاب پر و تعدادی نارنجک آماده کردم. یک نفر به نام حسین سمندری اهل نجفآباد، کمک کرد تا آنها را به سنگر نگهبانی بردم. سمندری جعبه مهمّات را کف سنگر گذاشت و خواست برگردد، دستش را گرفتم و گفتم: «اینجا کف سنگر بنشین و فقط برای من خشاب پرکن. نمیخواهد روی خاکریز نگهبانی بدهی. من خودم تا صبح نگهبانی میدهم.» سمندری راضی شد که بماند. از ساعت 10 شب تا صبح، مرتّب تیراندازی کردم. خشابهای خالی را پائین میانداختم. سمندری آنها را پر میکرد و به من میداد. صبح که شد، دستهایش را به من نشان داد. از بس فشنگ داخل خشابها گذاشته بود، انگشتانش تاول زده بود. بهخاطر حسّاسیت جادّه، باید با تیراندازی آنجا را ناامن میکردیم.
***
هشت روز در خط پدافندی فاو ماندیم. عراقیها روزی چند بار، پاتک میزدند به این امید که مواضع ازدسترفته را پس بگیرند. یک شب به ما گفتند که گارد ریاستجمهوری عراق افرادی ورزیده و کار کُشته هستند و میخواهند پاتک بزنند. من آن شب آر.پی.جی زن بودم. حسین نیکخواه موشکهای آر.پی.جی را آماده میکرد و من شلیک میکردم. شاید آن شب من نزدیک صد موشک به سمت عراقیها شلیک کردم. تعدادی از موشکها، خرجشان نمکشیده بود و شلیک نمیشد. باید آنها را بااحتیاط از قبضه بیرون میآوردم. یکی از موشکها شلیک نشد. دستم را بردم تا موشک را از قبضه بیرون بیاورم، همان لحظه موشک خودبهخود شلیک شد. پرّه های موشک نزدیک بود که دستهایم را زخمی کند؛ ولی به خیر گذشت. حسین نیکخواه با دیدن این صحنه، فکر کرد که من خسته شدهام؛ خواست کمک کند، چند موشک در قبضه گذاشت و شلیک کرد. باز هم یکی از موشکها گیر کرد. یکمرتبه موشک رها شد، قبضة موشک یک طرف پرت شد و حسین هم یک طرف. سر شانه اش هم با قبضة موشک زخمی شد. حسین مجروح شد و به عقب برگشت و من تنها ماندم و تا صبح شلیک کردم.
قناسه چی ما هم زخمی شد و به عقب برگشت. اسلحه اش به دست من افتاد. چند بار با قناسه نشانهگیری کردم تا کم کم قلقش دستم آمد. ساعت 2 بعدازظهر یک روز، من با دوربین قناسه، خط عراقیها را زیر نظر داشتم. دنبال یک شکار خوب میگشتم. مصطفی جعفری نزدیک من پشت تیربار نشسته بود. یک نفر عراقی با یک قمقمة آب، به اینطرف خاکریز آمد. پشتش را به ما کرد و برای قضای حاجت نشست. از فرصت استفاده کردم؛ کمرش را نشانه گرفتم و شلیک کردم. داد و بیدادش بلند شد. دو نفر آمدند و او را با خودشان بردند. هرچه به مصطفی گفتم: «بزنشان.» فایده نداشت. دلش را گرفته بود و میخندید.
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
قسمت۳۲
خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی
نوشته اقدس نصوحی
روزی که آقای نیلفروشان، دوستانم ولیالله و عبّاس را از من جدا کرد، دیگر آنها را ندیدم. بعد از چند روز، ولیالله جعفری با چند نفر دیگر، برای تقویت خط برگشتند. ولیالله آمد و گفت: «میخواهم با قناسه تیراندازی کنم.» گفتم: «الآن وقت خوبی نیست، عراقیها دید دارند. بگذار برای فردا صبح.» قبول نکرد. تفنگ را برداشت و رفت. مشغول زدن فشنگ به سمت عراقیها شد. یک گلولة خمپاره 60 نزدیکش به زمین خورد و موج انفجار پرتش کرد چندمتر آنطرفتر. خودم را به او رساندم. یک ترکش به پشت سرش خورده بود و بدنش را بیحس کرده بود. فکرمیکرد که پاهایش قطع شده، خیلی ناراحت بود و بیتابی میکرد. پاهایش را بلند کردم و گفتم: «ببین، پاهات سالمه.» او را به عقب فرستادیم. مشکلی برایش پیش نیامد و خوب شد.
***
یک شب مشغول سرکشی به سنگرهای نگهبانی بودم، رگبار گلولة تیربار از سنگری شلیک میشد. نور شلیک گلوله ها سنگر را روشن کرده بود. یک چراغ قوة کوچک داشتم. آن را روشن کردم و نزدیک سنگر شدم. دیدم دو نفر پشت تیربار نشسته اند و تیراندازی میکنند. گفتم: «آتش اسلحه همه جا را روشن کرده، چکار میکنید؟» گفت: «امروز تیربار را با گازوئیل شستیم، داریم امتحانش میکنیم.» گفتم: «عراقیها ممکنه گرای سنگرتون را بگیرند.» حرفم را تأیید کردند و دیگر تیراندازی نکردند؛ امّا هنوز چهل متر از آنجا دور نشده بودم که یک خمپاره 120 روی سنگر خورد و منفجر شد. برگشتم طرف سنگر. نه از تیربار خبری بود و نه از آن دو نفر. متلاشی شده بودند. دوستانشان آمدند و سه چهار کیلو گوشت وپوستواستخوان جمع کردند، داخل دو تا پلاستیک ریختند، اسم هرکدام را روی آن نوشتند و به عقب فرستادند. صحنة دلخراشی بود. تا مدّتی فکرم را مشغول کرده بود و آزارم میداد.
فاصلة ما با دشمن در قسمت نعل اسبی خیلی کم بود. احتمال نفوذ عراقیها از آن منطقه دور از ذهن نبود. فرماندهان ردهبالا تصمیم گرفتند، بین خاکریز ما و عراقیها آب بیندازند تا مانع حرکت تانکها و خودروهای زرهی آنها شود. یک روز از واحد تخریب لشکر، تعدادی نیرو آمدند تا منطقه را بررسی کنند. قرار شد عرض جادّة فاو - البحار که ما و عراقیها دو طرف آن موضع گرفته بودیم را با مواد منفجره تخریب کنند تا آبی که از دریاچة پشت کارخانة نمک، در آن طرف جادّه جاری بود را به اینطرف بکشانند و بیابان بین ما و عراقیها را زیر آب ببرند. قبل از انفجار جادّه، به ما گفتند که جنازة یک شهید زیر تیربار عراقیها جامانده و اگر اینجا را آب بیندازیم، زیر گلولای مفقود میشود. چند نفر باید بروند و جنازة شهید را بیاورند. کار خطرناکی بود. من و دو نفر دیگر قبول کردیم.
ادامه دارد...
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹
🌹 گردان گم شده / ۳۴
خاطرات اسیر عراقی
سرگرد عزالدین مانع
┄═❁๑❁═┄
🔸 ستوانیار عاشورالحلی برخاست و فریاد زد: «برادران! ما در چنین راهی با صدام هستیم، آنها با ما دشمنند، نزد ما جایگاهی ندارند. ما مرگ را هر جا باشد لگد مال میکنیم. هر مجرم و خائنی را با این تفنگها میکشیم. صدام! اسم تو لرزه بر آمریکا می اندازد، صدام نام تو آمریکا را می لرزاند. قربان از شما تقاضایی دارم، من همان کسی هستم که این جانی
را دستگیر کرد، از شما فقط یک تقاضا دارم.» فرمانده با لبخند گفت: "خواسته ات را بگو ابوقصی." عاشور در حالی که تفنگش را به دست گرفته و ایستاده بود، گفت: «اجازه میخواهم این خشاب را در شکمش خالی کنم!» فرمانده لشکر با
اشاره به او گفت: «کوتاهی نکن!» بعد از آن که بسیجی ایرانی به ستونی از چوب بسته شد. ستوانیار عاشور به او نزدیک شد و ناجوانمردانه با قنداق تفنگ ضربه ای به سر او زد. بسیجی شروع به مبارزه کرد و او را با لگد به زمین انداخت. ستوانیار بلند شد و سرنیزه اش را بیرون آورد و به او حمله کرد. سرنیزه را در دل بسیجی فرو کرد و خون جاری شد. بسیجی فریاد زد: «این از مردانگی به دور است، این رسم انسانهای ترسو و بزدل است... زنده باد خمینی.... زنده باد انقلاب اسلامی.... الله اکبر، الله اکبر، مرگ بر آمریکا، مرگ بر صدام...» ستوانیار عاشور الحلی تفنگ را به سوی او نشانه رفت و ۳۰ گلوله به سمت او شلیک کرد. گلوله ها بدن رزمنده جوان را سوراخ سوراخ کرد. بعضی می گفتند که وقتی گلوله ها به او اصابت میکرد لبخند میزد.
- خدایا! مردان خمینی چه عظمتی دارند. بر دوش مرگ می رقصند و به شهادت لبخند میزنند. در چنان شرایطی، بعضی از نیروهای نامرد آن مرد بزرگ را با سنگ میزدند. سرانجام این صحنه به پایان رسید و من چنین نتایجی از آن گرفتم.
۱ - این رزمنده روحیه انتفاضه و قیام را در دل افراد رزمنده به وجود آورد.
۲ - او برای سربازان ما این حقیقت را آشکار کرد که مردم خرمشهر از ارتش عراق متنفرند و این شعار که میگفتیم: «خوزستان عربی است. پوچ است.»
۳- سربازان و افسران یقین پیدا کردند که با کشته شدن این مرد روحیه مقاومت در خرمشهر به پایان نرسیده است، بلکه کسانی می آیند و انتقام او را از ما خواهند گرفت. پی آمد صحنه دلخراش اعدام آن بسیجی این بود که دلها بیشتر مضطرب و نگران شدند و در حالتی بحرانی به سر بردند. هدف ما از اعدام این شخص تقویت روحیه نیروها بود اما تقدیر این چنین بود که ما همچنان تسلیم مرگ باشیم و فرمانده لشکر هم تسلیم آب دهانی بشود که آن جوان بسیجی به صورت او انداخت.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
پیگیر باشید
#گردان_گم_شده
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سرباز داعشی:اونهایی که به دست من کشته شدن و من سر آنها را بریدم ۹۰۰ نفر بود/نزدیک به ۵۰ دختر ۱۵ یا ۱۶ ساله و ۲۰۰ زن بزرگ تجاوز کردم
🔹هر گاه ازت پرسیدن مدافعان حرم برای چی در سوریه و عراق جنگیدند بگو برای اینکه این اتفاقات برای ناموسمان نیوفتد
#مدیون شهدایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥یادی کنیم از افطار امام خمینی با مسئولینِ وقت.
💥امام برای مراعات روزهداران نه تسبیحات حضرت زهرا رو خوندند و نه نافلهی مستحبی. اما برای حضور آیتالله امام خامنهای در کنارشون، چند دقیقه ایستاده منتظر موندند.
💥احترامی که برای هیچیک از مسئولین دیده نشده.
18.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ آخوندهای جنجالی اینستاگرامی
🔹️این روز ها کلیپ های جنجالی فردی به نام سید محمد موسوی ( محمد صدیقی ) در فضای مجازی دست به دست میشود
که جای بحث بسیار دارد
و واکنش های مختلفی را داشته است.
💥پیشنهاد میکنیم این کلیپ را مشاهده کنید.
#ضد_شبهه
🔸 @ZSHOBHE
➡️ Zil.ink/zshobhe
🔰این هم درس اخلاق امشب...
📍همین یه جمله تا آخر ماه رمضون کافیه👏😍
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چنین مسئولی را آرزوست..
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️یه حدیث جدید :
الشهداء شمرون افضل من شهداء جنوب تهرون😂
▫️حتما حتما حتما ببینید...
♦️هرچند که دیده اید، ولی ارزش چند بار دیگه دیدن هم دارد.
#گردان_داشها
#کانال شهدای شهرستان مبارکه
🔻آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی در مبارکه
🔷همزمان با حلول ماه مبارک رمضان، آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی مبارکه بمنظور توسعه و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، با حضور مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان،فرماندار، مسئول حوزه نماینده ولیفقیه و جمعی از مسئولین شهرستان برگزار گردید.
🔷مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان در آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی در مبارکه ضمن تبریک حلول ماه مبارک رمضان، ماه صیام و بندگی گفت: خانواده های معظم شهدا امانت بزرگ شهدا برای نظام مقدس جمهوری اسلامی هستند و صیانت از این جایگاه و سرمایه های عظیم نظام وظیفه همه مسئولین است.
🔷احمدینیا با بیان اینکه امروز آرامش و اقتدار میهن عزیز اسلامی از برکت خون شهیدان است، خاطرنشان کرد: تکریم خانواده معظم شهدا و ایثارگران فرهنگ ناب ایثار و مجاهدت را در جامعه تقویت می کند.
🔷وی با وام گیری از فرامین رهبر فرزانه انقلاب، تصریح کرد: تلاش برای پاسداری از خون شهدا کمتر از شهادت نیست و امروز خانواده شهدا و ایثارگر تأثیرگذارتر از دیگر اقشار جامعه برای مسئولیت سنگین جهاد تبیین هستند.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
🔻آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی در مبارکه
🔷همزمان با حلول ماه مبارک رمضان، آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی مبارکه بمنظور توسعه و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، با حضور مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان،فرماندار، مسئول حوزه نماینده ولیفقیه و جمعی از مسئولین شهرستان برگزار گردید.
🔷مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان در آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی در مبارکه ضمن تبریک حلول ماه مبارک رمضان، ماه صیام و بندگی گفت: خانواده های معظم شهدا امانت بزرگ شهدا برای نظام مقدس جمهوری اسلامی هستند و صیانت از این جایگاه و سرمایه های عظیم نظام وظیفه همه مسئولین است.
🔷احمدینیا با بیان اینکه امروز آرامش و اقتدار میهن عزیز اسلامی از برکت خون شهیدان است، خاطرنشان کرد: تکریم خانواده معظم شهدا و ایثارگران فرهنگ ناب ایثار و مجاهدت را در جامعه تقویت می کند.
🔷وی با وام گیری از فرامین رهبر فرزانه انقلاب، تصریح کرد: تلاش برای پاسداری از خون شهدا کمتر از شهادت نیست و امروز خانواده شهدا و ایثارگر تأثیرگذارتر از دیگر اقشار جامعه برای مسئولیت سنگین جهاد تبیین هستند.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
21.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باسلام
قابل توجه همه ولایتمداران!!!!
انتشار و پخش این کلیپ در شرایط کنونی، واجب است. لطفاً در رساندن آن به گروه ها و شبکه های اجتماعی، مضایقه نکنید.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
قسمت ۳۳
خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی
به قلم اقدس نصوحی
تعدادی فانسقه و بند حمایل جور کردیم و بهجای طناب آنها را سر هم کردیم. ساعت یازده شب شد. وسایل لازم را برداشتیم، سینه خیز و بااحتیاط کامل تا زیر سنگر تیربار رفتیم. طناب را به بدن شهید بستیم، چون احتمال تلهگذاری زیر بدن شهید بود، او را چندمتر روی زمین کشیدیم و وقتی مطمئن شدیم که تلهای در کار نیست، او را در پتویی پیچیدیم و آرام حرکت کردیم. حدود چهل متر از سنگر تیربار دور شدیم، منوّری آسمان را روشن کرد و رگبار گلوله از سنگرهای دشمن بر سر ما بارید. خودمان را داخل گودالی انداختیم و مدّتی آنجا ماندیم تا آتش دشمن کم شد. پیکر شهید را به خط خودی رساندیم. چون منطقه نمکزار بود، بدن شهید فاسد نشده بود. شهید از نیروهای سپاه گرگان بود و محاسن بلند و چهرة زیبائی داشت.
شب بعد بچّه های تخریب آمدند و یک سری مواد منفجرة قیف مانند را روی جادّه چیدند و آنها را منفجر کردند؛ امّا به نتيجهای که میخواستند، نرسیدند. یک شب دیگر آمدند و عرض جادّه را به عمق چند متر منفجر کردند. انفجارها شدید بود و تکّه های آسفالت و سنگ و خاک تا چند متر به اطراف پخش میشد. موقع انفجار صدای یا زهرا بلند میشد و ما پناه میگرفتیم تا از پرتاب تکّه های آسفالت در امان بمانیم. کار نتیجه داد، فاصلة بین ما و عراقیها را آب گرفت و مانع خوبی بر سر راه دشمن ایجاد شد.
*
یک روز بچّه ها صدا زدند: «مؤمنی، هلیکوپتر عراقی.» بلند شدم و از سر خاکریز نگاه کردم. یک فروند هلیکوپتر عراقی، درست در فاصله دویست متری ما، پشت خاکریز خودشان آمادة بلندشدن بود. یکی از بچّه ها به نام میرزائی، قبضة آر.پی.جی آماده روی دوشش بود. نشانهگیری و شلیک کرد. موشک به دم هلیکوپتر خورد و آتش گرفت. هلیکوپتر که در حال بلندشدن بود، تعادلش را از دست داد و محکم به کمر خاکریز خودشان برخورد کرد و روی زمین افتاد. صدای تکبیر بچّه ها بلند شد.
*
برای اولینبار تانک تی 72، از تانکهای پیشرفتة شوروی سابق، در اختیار عراق قرار گرفته بود و به میدان دشمن آمده بود. موشک آر.پی.جی خیلی بد روی آن عمل میکرد. یکی از آنها بدون ترس روی جادّه حرکت میکرد. یک موشک به طرفش شلیک کردم، به برجکش خورد و کمانه کرد و رد شد. ما در جنگی نابرابر بودیم، دست ما را با تحریمهای سخت بسته بودند و جدیدترین و قویترین سلاحهای مرگبار را در اختیار صدّام جانی قرار میدادند.
***
عراقیها یک سنگر تیربار داشتند و خیلی اذیت میکردند. یک قبضه خمپارهانداز 60 در خط ما رها شده بود. مسئول آن زخمی شده بود و برای درمان به عقب برگشته بود. سراغ قبضه رفتم. حدود بیست گلوله خمپاره 60 آنجا بود. اصلاً با خمپارهانداز کار نکرده بودم. سراغ قبضه رفتم و به یکی از دوستانم گفتم: «من یک خمپاره شلیک میکنم، ببین کجا میافتد و به من گرا بده.» یکییکی گلوله ها را شلیک کردم. آنقدر زاویة خمپارهانداز را جا بجا کردم تا اینکه یکی از آن خمپاره ها به سنگر تیربار خورد، امّا اثری روی آن سنگر بتونی و محکم نداشت.
ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
# دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🔴فرمانده نیروی دریایی سپاه: نفت ما را هر جای دنیا بدزدند مقابلهبهمثل میکنیم
♦️زمانی که نفت ملی شد انگلیسیهاایران را ترک کردند و خودشان به عراق رفتند و کارگرهای هندی را به هندوستان فرستادند.
♦️دولت ایران برای اینکه نفت را بفروشد مجبور میشود ۳ نفتکش ایتالیایی را بارگیری کند. نفتکشها زمانیکه وارد اقیانوس هند شدند انگلیسیها هر ۳ را توقیف کردند.
♦️خبر به شاه ایران میرسد. شاه میگوید بگویید انگلیس یک نفتکش را بر دارد و دوتای دیگر را آزاد کند. انگلیس قبول نمیکند و شاه میگوید پس بگویید دو نفتکش را به انگلیسیها بدهند.
♦️اما امروز گر نفت ما را بدزدند یا نفتکش ما را درهر جای این دنیا توقیف کنند مقابلهبهمثل میکنیم. دیگر گذشت زمانی که برای غارت اموال مردم ایران بیگانهای گردنکشی کند.
🇮🇷پرچم بالا ست
#کانال شهدای شهرستان مبارکه