eitaa logo
شهدای شهرستان مبارکه
336 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
662 ویدیو
15 فایل
#این کانال جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ومعرفی شهدای شهرستان مبارکه ایجاد شده است ⚘️ شادی ارواح مطهر شهدا صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
22.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاالله به این مداح نوجوان ایرانی به غیر از کربلا هر جا سفر کردم ، ضرر کردم شکست التماس دعا 🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷🌴🇮🇷 شهدای شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ پشت پرده عجیب بی حجابی‌های اخیر نقشه‌ای شوم برای حمله به ایران @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
24.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 ...کما اینکه شما خودتان به عرض چند متر با این رودخانه نشسته‌اید و از نزدیک می‌بینید که شناورهای بزرگ به راحتی نمی‌توانند از این آب عبور می‌کنند؛ چگونه جسم ضعیف انسان به این کوچکی، خدا چه قدرتی در آن قرار داده که می‌تواند این رودخانه با این شدت[جریان آب] شنا و عبور کند، تازه بعد از این برسد به آغاز عملیات... 🔸 به روایت شهید حاج احمد سیاف‌زاده مسئول طرح و عملیات قرارگاه کربلا در دوران دفاع مقدس ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈 لینک دعوت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یادی کنیم از افطار امام خمینی با مسئولینِ وقت. 🔹امام برای مراعات روزه‌داران نه تسبیحات حضرت زهرا رو خوندند و نه نافله‌ی مستحبی. اما برای حضور آیت‌الله امام خامنه‌ای در کنارشون، چند دقیقه ایستاده منتظر موندند. احترامی که برای هیچ‌یک از مسئولین دیده نشده. ‌ 🗣 سِیّد امیرحسین هاشمی شهدای شهرستان مبارکه
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۳۳ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ستون خون موقعیت شهید احمد الخالص خود را برای اجرای حکم اعدام بسیجی ایرانی عبدالرضا خفاجی آماده می‌کرد. میدان توپخانه در پشت نیروها مملو از سرباز شده بود. تعدادی صندلی برای فرمانده لشکر، معاونان و تعدادی از اعضای ستاد سپاه و لشکرها و تیپ‌ها چیده شده بود. سربازان به خط ایستاده بودند و با دقت صحنه را تماشا می‌کردند. بعضی از افراد دلشان به حال این جوان می‌سوخت. گروهبان "لوی فنجان الاماره" که یک شخص تحصیل کرده بود گفت: «آیا همه دنیا امروز جمع شده تا حکم اعدام این بیچاره را اجرا کند؟ به خاطر چه؟ آیا جنگ تمام می شود؟ آیا پیروزی ما تضمین می‌شود؟ ما از اشخاص می ترسیم نه از ملت‌ها؟!» آن رزمنده را در حالی که دست‌ها و چشمهای او را بسته بودند نزد فرمانده لشکر آوردند. از او خواسته بودند که از فرمانده لشکر عذرخواهی کند. به آنها گفته بود "مرا نزد او ببرید تا بگویم." در مقابل جمع کثیری از سربازان و افسران پنج نفر دژبان کاملا مسلح این بسیجی را آوردند. او می آمد و نیروهای گردان نگاه خود را به گامهای او و شکوه ایمانی که از او متجلی بود دوخته بودند. تا یک متری فرمانده لشکر آمد، فرمانده لشکر بلند شد و به سوی او رفت. می‌پنداشت که این مرد تسلیم شده است و عذرخواهی می‌کند و بدین ترتیب، روحیه ها تقویت می‌شود، اما واقعه ای رخ داد که کسی گمان نمی‌کرد. بعد از آن که رزمنده ایرانی به یک متری فرمانده لشکر رسید و فرمانده هم به سوی او رفت، بسیجی ایرانی آب دهان به صورت فرمانده لشکر انداخت و با صدای بلند گفت: «ترسوها! خجالت نمی.کشید! بزدلها شما می‌پندارید ما یهودی هستیم، فکر می‌کنید ما اسرائیلی هستیم؟ ای پست‌ها آیا به این فتوحات پوچ و خیالی دل خوش کرده اید؟ کجا را آزاد کرده اید؟ بیت المقدس را، جولان را، یا جنوب لبنان را؟ همه شماها بزدلید، هیچ کدام از شماها شرف ندارید. امام خمینی شریفترین انسانها است. این سربازان از شما انتقام خواهند گرفت، ترسوها!» رزمنده ایرانی را با خشونت عقب کشیدند؛ او تلاش می‌کرد تا به فرمانده لشکر و دیگران حمله کند. رییس استخبارات برخاست و در حضور فرمانده و میهمانان سخنرانی کرد. ای قهرمانان من از شما میخواهم که نسبت به این اعمال صبور باشید. علت بروز چنین اقداماتی حالت جنون است. این شخص از طرف پزشکان مورد معاینه قرار گرفت و معلوم شد که دیوانه است! وقتی که او را نزد فرمانده لشکر می آوردیم حالت جنون او کاهش یافته بود، اما ایجاد حالت جنون زمان مشخصی ندارد، می آید و می رود. سرنوشت ما چنین است، راه ما چنین است، راهی دشوار، راه اسطوره ها و صاحبان ارزشهای والا، شما خودتان ملاحظه کردید که چگونه به جناب فرمانده لشکر بی حرمتی کرد، اما ایشان تحمل کردند و او را چون فرزند خود به حساب آوردند. از دیدگاه رهبری ریشه های فاسد باید کنده شوند. شب گذشته این جانی محاکمه شد و مقرر گردید که قصاص شود تا برای کسانی که فریب میخورند و قصد اقدامات خرابکارانه و جاسوسی در میان ما را دارند درس عبرتی باشد. او دشمن ما است. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
🔺۵ رمضان ۱۳۵۷ زمانی که برای نخستین بار در کشور از سوی سرلشکر رضا ناجی در اصفهان حکومت نظامی اعلام شد و درگیری‌هایی که طی آن تعدادی از جوانان اصفهانی به شهادت رسیدند 🔹 پنجم رمضان سالروز آغاز جوشش انقلاب اسلامی در اصفهان گرامی باد
قسمت ۳۱ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی به قلم اقدس نصوحی روی جادة فاو - البحار، خاکریز زده شده بود. روی آن یک سنگر نگهبانی قرار داشت. این سنگر هم خیلی مهم بود و هم خطرناک. عراقیها برای گرفتن این جاده خیلی تلاش میکردند. مرتّب آتش خمپارههای 60 روی این جاده و خاکریز ریخته میشد. کمتر کسی داوطلب نگهبانی در آن سنگر بود. آقای نیلفروشان آمد و برای نگهبانی در سنگر روی جادّه، داوطلب خواست. کسی اعلام آمادگی نکرد. به یکی از بچّه ها گفت: «شما امشب برو برای نگهبانی.» قبول نکرد و گفت: «رفتن به این سنگر یعنی کشته‌شدن.» من دست آقای نیلفروشان را گرفتم، به گوشة خلوتی بُردم و گفتم: «عبّاس آقا، صلاح نیست بیشتر از این برای نگهبانی آنجا بحث شود. من امشب برای نگهبانی به آن سنگر میروم. فقط یک نفر همراه من یک جعبه مهمّات را تا آنجا بیاورد.» یک‌تکّه نان با مقداری کنسرو ماهی خوردم. یک جعبه پر از فشنگ کلاش به همراه 22 خشاب پر و تعدادی نارنجک آماده کردم. یک نفر به نام حسین سمندری اهل نجف‌آباد، کمک کرد تا آنها را به سنگر نگهبانی بردم. سمندری جعبه مهمّات را کف سنگر گذاشت و خواست برگردد، دستش را گرفتم و گفتم: «اینجا کف سنگر بنشین و فقط برای من خشاب پرکن. نمیخواهد روی خاکریز نگهبانی بدهی. من خودم تا صبح نگهبانی میدهم.» سمندری راضی شد که بماند. از ساعت 10 شب تا صبح، مرتّب تیراندازی کردم. خشابهای خالی را پائین میانداختم. سمندری آنها را پر میکرد و به من میداد. صبح که شد، دستهایش را به من نشان داد. از بس فشنگ داخل خشابها گذاشته بود، انگشتانش تاول زده بود. به‌خاطر حسّاسیت جادّه، باید با تیراندازی آنجا را ناامن میکردیم. *** هشت روز در خط پدافندی فاو ماندیم. عراقیها روزی چند بار، پاتک میزدند به این امید که مواضع ازدست‌رفته را پس بگیرند. یک شب به ما گفتند که گارد ریاست‌جمهوری عراق افرادی ورزیده و کار کُشته هستند و میخواهند پاتک بزنند. من آن شب آر.پی.جی زن بودم. حسین نیکخواه موشک‌های آر.پی.جی را آماده میکرد و من شلیک میکردم. شاید آن شب من نزدیک صد موشک به سمت عراقیها شلیک کردم. تعدادی از موشکها، خرجشان نم‌کشیده بود و شلیک نمیشد. باید آنها را بااحتیاط از قبضه بیرون می‌آوردم. یکی از موشکها شلیک نشد. دستم را بردم تا موشک را از قبضه بیرون بیاورم، همان لحظه موشک خودبه‌خود شلیک شد. پرّه های موشک نزدیک بود که دستهایم را زخمی کند؛ ولی به خیر گذشت. حسین نیکخواه با دیدن این صحنه، فکر کرد که من خسته شدهام؛ خواست کمک کند، چند موشک در قبضه گذاشت و شلیک کرد. باز هم یکی از موشک‌ها گیر کرد. یک‌مرتبه موشک رها شد، قبضة موشک یک طرف پرت شد و حسین هم یک طرف. سر شانه اش هم با قبضة موشک زخمی شد. حسین مجروح شد و به عقب برگشت و من تنها ماندم و تا صبح شلیک کردم. قناسه چی ما هم زخمی شد و به عقب برگشت. اسلحه اش به دست من افتاد. چند بار با قناسه نشانه‌گیری کردم تا کم کم قلقش دستم آمد. ساعت 2 بعدازظهر یک روز، من با دوربین قناسه، خط عراقیها را زیر نظر داشتم. دنبال یک شکار خوب میگشتم. مصطفی جعفری نزدیک من پشت تیربار نشسته بود. یک نفر عراقی با یک قمقمة آب، به این‌طرف خاکریز آمد. پشتش را به ما کرد و برای قضای حاجت نشست. از فرصت استفاده کردم؛ کمرش را نشانه گرفتم و شلیک کردم. داد و بیدادش بلند شد. دو نفر آمدند و او را با خودشان بردند. هرچه به مصطفی گفتم: «بزنشان.» فایده نداشت. دلش را گرفته بود و می‌خندید. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
قسمت۳۲ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی نوشته اقدس نصوحی روزی که آقای نیلفروشان، دوستانم ولیالله و عبّاس را از من جدا کرد، دیگر آنها را ندیدم. بعد از چند روز، ولیالله جعفری با چند نفر دیگر، برای تقویت خط برگشتند. ولی‌الله آمد و گفت: «میخواهم با قناسه تیراندازی کنم.» گفتم: «الآن وقت خوبی نیست، عراقیها دید دارند. بگذار برای فردا صبح.» قبول نکرد. تفنگ را برداشت و رفت. مشغول زدن فشنگ به سمت عراقیها شد. یک گلولة خمپاره 60 نزدیکش به زمین خورد و موج انفجار پرتش کرد چندمتر آن‌طرف‌تر. خودم را به او رساندم. یک ترکش به پشت سرش خورده بود و بدنش را بی‌حس کرده بود. فکرمیکرد که پاهایش قطع شده، خیلی ناراحت بود و بی‌تابی میکرد. پاهایش را بلند کردم و گفتم: «ببین، پاهات سالمه.» او را به عقب فرستادیم. مشکلی برایش پیش نیامد و خوب شد. *** یک شب مشغول سرکشی به سنگرهای نگهبانی بودم، رگبار گلولة تیربار از سنگری شلیک میشد. نور شلیک گلوله ها سنگر را روشن کرده بود. یک چراغ قوة کوچک داشتم. آن را روشن کردم و نزدیک سنگر شدم. دیدم دو نفر پشت تیربار نشسته اند و تیراندازی میکنند. گفتم: «آتش اسلحه همه جا را روشن کرده، چکار میکنید؟» گفت: «امروز تیربار را با گازوئیل شستیم، داریم امتحانش میکنیم.» گفتم: «عراقیها ممکنه گرای سنگرتون را بگیرند.» حرفم را تأیید کردند و دیگر تیراندازی نکردند؛ امّا هنوز چهل متر از آنجا دور نشده بودم که یک خمپاره 120 روی سنگر خورد و منفجر شد. برگشتم طرف سنگر. نه از تیربار خبری بود و نه از آن دو نفر. متلاشی شده بودند. دوستانشان آمدند و سه چهار کیلو گوشت وپوست‌واستخوان جمع کردند، داخل دو تا پلاستیک ریختند، اسم هرکدام را روی آن نوشتند و به عقب فرستادند. صحنة دلخراشی بود. تا مدّتی فکرم را مشغول کرده بود و آزارم میداد. فاصلة ما با دشمن در قسمت نعل اسبی خیلی کم بود. احتمال نفوذ عراقیها از آن منطقه دور از ذهن نبود. فرماندهان رده‌بالا تصمیم گرفتند، بین خاکریز ما و عراقیها آب بیندازند تا مانع حرکت تانکها و خودروهای زرهی آنها شود. یک روز از واحد تخریب لشکر، تعدادی نیرو آمدند تا منطقه را بررسی کنند. قرار شد عرض جادّة فاو - البحار که ما و عراقیها دو طرف آن موضع گرفته بودیم را با مواد منفجره تخریب کنند تا آبی که از دریاچة پشت کارخانة نمک، در آن طرف جادّه جاری بود را به این‌طرف بکشانند و بیابان بین ما و عراقیها را زیر آب ببرند. قبل از انفجار جادّه، به ما گفتند که جنازة یک شهید زیر تیربار عراقیها جامانده و اگر اینجا را آب بیندازیم، زیر گل‌ولای مفقود میشود. چند نفر باید بروند و جنازة شهید را بیاورند. کار خطرناکی بود. من و دو نفر دیگر قبول کردیم. ادامه دارد...
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 🌹 گردان گم شده / ۳۴ خاطرات اسیر عراقی سرگرد عزالدین مانع ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔸 ستوانیار عاشورالحلی برخاست و فریاد زد: «برادران! ما در چنین راهی با صدام هستیم، آنها با ما دشمنند، نزد ما جایگاهی ندارند. ما مرگ را هر جا باشد لگد مال می‌کنیم. هر مجرم و خائنی را با این تفنگها می‌کشیم. صدام! اسم تو لرزه بر آمریکا می اندازد، صدام نام تو آمریکا را می لرزاند. قربان از شما تقاضایی دارم، من همان کسی هستم که این جانی را دستگیر کرد، از شما فقط یک تقاضا دارم.» فرمانده با لبخند گفت: "خواسته ات را بگو ابوقصی." عاشور در حالی که تفنگش را به دست گرفته و ایستاده بود، گفت: «اجازه می‌خواهم این خشاب را در شکمش خالی کنم!» فرمانده لشکر با اشاره به او گفت: «کوتاهی نکن!» بعد از آن که بسیجی ایرانی به ستونی از چوب بسته شد. ستوانیار عاشور به او نزدیک شد و ناجوانمردانه با قنداق تفنگ ضربه ای به سر او زد. بسیجی شروع به مبارزه کرد و او را با لگد به زمین انداخت. ستوانیار بلند شد و سرنیزه اش را بیرون آورد و به او حمله کرد. سرنیزه را در دل بسیجی فرو کرد و خون جاری شد. بسیجی فریاد زد: «این از مردانگی به دور است، این رسم انسانهای ترسو و بزدل است... زنده باد خمینی.... زنده باد انقلاب اسلامی.... الله اکبر، الله اکبر، مرگ بر آمریکا، مرگ بر صدام...» ستوانیار عاشور الحلی تفنگ را به سوی او نشانه رفت و ۳۰ گلوله به سمت او شلیک کرد. گلوله ها بدن رزمنده جوان را سوراخ سوراخ کرد. بعضی می گفتند که وقتی گلوله ها به او اصابت می‌کرد لبخند می‌زد. - خدایا! مردان خمینی چه عظمتی دارند. بر دوش مرگ می رقصند و به شهادت لبخند می‌زنند. در چنان شرایطی، بعضی از نیروهای نامرد آن مرد بزرگ را با سنگ می‌زدند. سرانجام این صحنه به پایان رسید و من چنین نتایجی از آن گرفتم. ۱ - این رزمنده روحیه انتفاضه و قیام را در دل افراد رزمنده به وجود آورد. ۲ - او برای سربازان ما این حقیقت را آشکار کرد که مردم خرمشهر از ارتش عراق متنفرند و این شعار که می‌گفتیم: «خوزستان عربی است. پوچ است.» ۳- سربازان و افسران یقین پیدا کردند که با کشته شدن این مرد روحیه مقاومت در خرمشهر به پایان نرسیده است، بلکه کسانی می آیند و انتقام او را از ما خواهند گرفت. پی آمد صحنه دلخراش اعدام آن بسیجی این بود که دلها بیشتر مضطرب و نگران شدند و در حالتی بحرانی به سر بردند. هدف ما از اعدام این شخص تقویت روحیه نیروها بود اما تقدیر این چنین بود که ما همچنان تسلیم مرگ باشیم و فرمانده لشکر هم تسلیم آب دهانی بشود که آن جوان بسیجی به صورت او انداخت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ پیگیر باشید @defae_moghadas 👈لینک عضویت ✧✧ ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ حܩߊ‌ܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐ‌ܢ‌ߺ ✧✧ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سرباز داعشی:اونهایی که به دست من کشته شدن و من سر آنها را بریدم ۹۰۰ نفر بود/نزدیک به ۵۰ دختر ۱۵ یا ۱۶ ساله و ۲۰۰ زن بزرگ تجاوز کردم 🔹هر گاه ازت پرسیدن مدافعان حرم برای چی در سوریه و عراق جنگیدند بگو برای اینکه این اتفاقات برای ناموسمان نیوفتد شهدایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥یادی کنیم از افطار امام خمینی با مسئولینِ وقت. 💥امام برای مراعات روزه‌داران نه تسبیحات حضرت زهرا رو خوندند و نه نافله‌ی مستحبی. اما برای حضور آیت‌الله امام خامنه‌ای در کنارشون، چند دقیقه ایستاده منتظر موندند. 💥احترامی که برای هیچ‌یک از مسئولین دیده نشده. ‌
18.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخوندهای جنجالی اینستاگرامی 🔹️این روز ها کلیپ های جنجالی فردی به نام سید محمد موسوی ( محمد صدیقی ) در فضای مجازی دست به دست می‌شود که جای بحث بسیار دارد و واکنش های مختلفی را داشته است. 💥پیشنهاد میکنیم این کلیپ را مشاهده کنید. 🔸 @ZSHOBHE ➡️ Zil.ink/zshobhe
🔰این هم درس اخلاق امشب... 📍همین یه جمله تا آخر ماه رمضون کافیه👏😍 شهدای شهرستان مبارکه
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️یه حدیث جدید : الشهداء شمرون افضل من شهداء جنوب تهرون😂 ▫️حتما حتما حتما ببینید... ♦️هرچند که دیده اید، ولی ارزش چند بار دیگه دیدن هم دارد. شهدای شهرستان مبارکه
🔻آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی در مبارکه 🔷همزمان با حلول ماه مبارک رمضان، آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی مبارکه بمنظور توسعه و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، با حضور مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان،فرماندار، مسئول حوزه نماینده ولی‌فقیه و جمعی از مسئولین شهرستان برگزار گردید. 🔷مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان در آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی در مبارکه ضمن تبریک حلول ماه مبارک رمضان، ماه صیام و بندگی گفت: خانواده های معظم شهدا امانت بزرگ شهدا برای نظام مقدس جمهوری اسلامی هستند و صیانت از این جایگاه و سرمایه های عظیم نظام وظیفه همه مسئولین است. 🔷احمدی‌نیا با بیان اینکه امروز آرامش و اقتدار میهن عزیز اسلامی از برکت خون شهیدان است، خاطرنشان کرد: تکریم خانواده معظم شهدا و ایثارگران فرهنگ ناب ایثار و مجاهدت را در جامعه تقویت می کند. 🔷وی با وام گیری از فرامین رهبر فرزانه انقلاب، تصریح کرد: تلاش برای پاسداری از خون شهدا کمتر از شهادت نیست و امروز خانواده شهدا و ایثارگر تأثیرگذارتر از دیگر اقشار جامعه برای مسئولیت سنگین جهاد تبیین هستند. @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
🔻آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی در مبارکه 🔷همزمان با حلول ماه مبارک رمضان، آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی مبارکه بمنظور توسعه و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، با حضور مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان،فرماندار، مسئول حوزه نماینده ولی‌فقیه و جمعی از مسئولین شهرستان برگزار گردید. 🔷مدیرکل بنیاد شهید و امورایثارگران استان اصفهان در آیین تجلیل از خانواده معظم شهدای نیروی انتظامی در مبارکه ضمن تبریک حلول ماه مبارک رمضان، ماه صیام و بندگی گفت: خانواده های معظم شهدا امانت بزرگ شهدا برای نظام مقدس جمهوری اسلامی هستند و صیانت از این جایگاه و سرمایه های عظیم نظام وظیفه همه مسئولین است. 🔷احمدی‌نیا با بیان اینکه امروز آرامش و اقتدار میهن عزیز اسلامی از برکت خون شهیدان است، خاطرنشان کرد: تکریم خانواده معظم شهدا و ایثارگران فرهنگ ناب ایثار و مجاهدت را در جامعه تقویت می کند. 🔷وی با وام گیری از فرامین رهبر فرزانه انقلاب، تصریح کرد: تلاش برای پاسداری از خون شهدا کمتر از شهادت نیست و امروز خانواده شهدا و ایثارگر تأثیرگذارتر از دیگر اقشار جامعه برای مسئولیت سنگین جهاد تبیین هستند. @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شادی روح شهید شاهمرادی صلوات 👆👆👆
21.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باسلام قابل توجه همه ولایتمداران!!!! انتشار و پخش این کلیپ در شرایط کنونی، واجب است. لطفاً در رساندن آن به گروه ها و شبکه های اجتماعی، مضایقه نکنید. @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
قسمت ۳۳ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی به قلم اقدس نصوحی تعدادی فانسقه و بند حمایل جور کردیم و به‌جای طناب آنها را سر هم کردیم. ساعت یازده شب شد. وسایل لازم را برداشتیم، سینه خیز و بااحتیاط کامل تا زیر سنگر تیربار رفتیم. طناب را به بدن شهید بستیم، چون احتمال تله‌گذاری زیر بدن شهید بود، او را چندمتر روی زمین کشیدیم و وقتی مطمئن شدیم که تلهای در کار نیست، او را در پتویی پیچیدیم و آرام حرکت کردیم. حدود چهل متر از سنگر تیربار دور شدیم، منوّری آسمان را روشن کرد و رگبار گلوله از سنگرهای دشمن بر سر ما بارید. خودمان را داخل گودالی انداختیم و مدّتی آنجا ماندیم تا آتش دشمن کم شد. پیکر شهید را به خط خودی رساندیم. چون منطقه نمکزار بود، بدن شهید فاسد نشده بود. شهید از نیروهای سپاه گرگان بود و محاسن بلند و چهرة زیبائی داشت. شب بعد بچّه های تخریب آمدند و یک سری مواد منفجرة قیف مانند را روی جادّه چیدند و آنها را منفجر کردند؛ امّا به نتيجه‌ای که میخواستند، نرسیدند. یک شب دیگر آمدند و عرض جادّه را به عمق چند متر منفجر کردند. انفجارها شدید بود و تکّه های آسفالت و سنگ و خاک تا چند متر به اطراف پخش میشد. موقع انفجار صدای یا زهرا بلند میشد و ما پناه میگرفتیم تا از پرتاب تکّه های آسفالت در امان بمانیم. کار نتیجه داد، فاصلة بین ما و عراقیها را آب گرفت و مانع خوبی بر سر راه دشمن ایجاد شد. * یک روز بچّه ها صدا زدند: «مؤمنی، هلیکوپتر عراقی.» بلند شدم و از سر خاکریز نگاه کردم. یک فروند هلیکوپتر عراقی، درست در فاصله دویست متری ما، پشت خاکریز خودشان آمادة بلندشدن بود. یکی از بچّه ها به نام میرزائی، قبضة آر.پی.جی آماده روی دوشش بود. نشانه‌گیری و شلیک کرد. موشک به دم هلیکوپتر خورد و آتش گرفت. هلی‌کوپتر که در حال بلندشدن بود، تعادلش را از دست داد و محکم به کمر خاکریز خودشان برخورد کرد و روی زمین افتاد. صدای تکبیر بچّه ها بلند شد. * برای اولین‌بار تانک تی 72، از تانکهای پیشرفتة شوروی سابق، در اختیار عراق قرار گرفته بود و به میدان دشمن آمده بود. موشک آر.پی.جی خیلی بد روی آن عمل میکرد. یکی از آنها بدون ترس روی جادّه حرکت میکرد. یک موشک به طرفش شلیک کردم، به برجکش خورد و کمانه کرد و رد شد. ما در جنگی نابرابر بودیم، دست ما را با تحریمهای سخت بسته بودند و جدیدترین و قویترین سلاحهای مرگبار را در اختیار صدّام جانی قرار میدادند. *** عراقیها یک سنگر تیربار داشتند و خیلی اذیت میکردند. یک قبضه خمپاره‌انداز 60 در خط ما رها شده بود. مسئول آن زخمی شده بود و برای درمان به عقب برگشته بود. سراغ قبضه رفتم. حدود بیست گلوله خمپاره 60 آنجا بود. اصلاً با خمپاره‌انداز کار نکرده بودم. سراغ قبضه رفتم و به یکی از دوستانم گفتم: «من یک خمپاره شلیک میکنم، ببین کجا میافتد و به من گرا بده.» یکی‌یکی گلوله ها را شلیک کردم. آنقدر زاویة خمپاره‌انداز را جا بجا کردم تا اینکه یکی از آن خمپاره ها به سنگر تیربار خورد، امّا اثری روی آن سنگر بتونی و محکم نداشت. ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
🔴فرمانده نیروی دریایی سپاه: نفت ما را هر جای دنیا بدزدند مقابله‌به‌مثل می‌کنیم ♦️زمانی که نفت ملی شد انگلیسی‌هاایران را ترک کردند و خودشان به عراق رفتند و کارگرهای هندی را به هندوستان فرستادند. ♦️دولت ایران برای اینکه نفت را بفروشد مجبور می‌شود ۳ نفتکش ایتالیایی را بارگیری کند. نفتکش‌ها زمانی‌که وارد اقیانوس هند شدند انگلیسی‌ها هر ۳ را توقیف کردند. ♦️خبر به شاه ایران می‌رسد. شاه می‌گوید بگویید انگلیس یک نفتکش را بر دارد و دوتای دیگر را آزاد کند. انگلیس قبول نمی‌کند و شاه می‌گوید پس بگویید دو نفتکش را به انگلیسی‌ها بدهند. ♦️اما امروز گر نفت ما را بدزدند یا نفتکش ما را درهر جای این دنیا توقیف کنند مقابله‌به‌مثل می‌کنیم. دیگر گذشت زمانی که برای غارت اموال مردم ایران بیگانه‌ای گردن‌کشی کند. 🇮🇷پرچم بالا ست شهدای شهرستان مبارکه
سالی که نکوست از بهارش پیداست ⭕️امضای ۱۳ میلیارد دلار قرارداد نفتی/ بزرگترین قراردادهای نفتی یک دهه اخیر 🔹 به نقل از وزارت نفت، بزرگترین قراردادهای یک دهه اخیر صنعت نفت کشور به ارزش بیش از ۱۳ میلیارد دلار در آستانه سالروز ملی شدن صنعت نفت به‌منظور افزایش روزانه ۳۵۰ هزار بشکه‌ای ظرفیت تولید نفت خام ایران با شرکت‌های ایرانی و با حضور محمد مخبر و جواد اوجی امضا می‌شود. 🔸قرارداد توسعه میدان مشترک نفتی آزادگان در غرب کارون که سال‌ها بلاتکلیف مانده بود با تدبیر وزارت نفت دولت سیزدهم برای یکپارچه‌سازی روند توسعه آن امضا خواهد شد، آزادگان به‌عنوان بزرگ‌ترین میدان مشترک نفتی ایران و در مجاورت میدان مجنون عراق و ۸۰ کیلومتری غرب اهواز واقع شده است. 🔹گام نخست در توسعه میدان مشترک آذر برداشته شده است، اکنون وزارت نفت دولت سیزدهم قصد دارد با تکیه بر توان داخلی گام دوم توسعه را کلید بزند، آذر، از نظر ساختار زمین‌شناسی یک میدان نفتی پیچیده به شمار می‌آید، ساختار زمین‌شناسی ویژه، حفاری در این میدان را به یکی از سخت‌ترین و پرچالش‌ترین حفاری‌ها تبدیل کرده است. 🔸میدان نفتی مسجد سلیمان نخستین و قدیمی‌ترین میدان نفتی در خاورمیانه، در شهرستان مسجدسلیمان و استان خوزستان واقع شده است که توسعه مرحله نخست این میدان از سوی شاخه بین‌الملل شرکت ملی نفت چین (CNPCI) در قالب بیع متقابل انجام شد. حال فردا قرار است قرارداد گام دوم توسعه این میدان امضا شود که این موضوع حکایت از پیشرفت شرکت‌های اکتشاف و تولید (E&P) در زمینه توسعه در بخش بالادست صنعت نفت دارد. 🔹قرارداد توسعه سه میدان سومار، سامان و دلاوران واقع در گستره عملیاتی شرکت نفت مناطق مرکزی در غرب کشور فردا در قالب الگوی تازه قراردادهای نفتی ایران شامل توسعه، تولید و بهره‌برداری امضا می‌شود. به آینده،خدا قوت
قسمت ۳۴ خاطرات رزمنده جانباز قدرت اله مؤمنی 🔹به قلم اقدس نصوحی یک روز به ما غذا نرسید. بچّه ها از گرسنگی ضعف کرده بودند. ساعت 2 بعدازظهر برای سرکشی، وارد یکی از سنگرهای نگهبانی شدم. غلامعلی صالحی و اکبر جعفری بی‌حال کف سنگر افتاده بودند. به من گفتند: «مؤمنی، تو خیلی ناقلای. حتماً یک کمپوتی، کنسروی، جایی قایم کردی. اگر یک چیزی به ما بدهی بخوریم، شب تا صبح به جات پاس بخشی میکنیم و تو برو راحت بخواب.» یکی از بچّه ها لباس بادگیر پوشیده بود. انفجار خمپارهای جسد یک نفر عراقی را متلاشی کرده بود، یکتکّه از گوشت بدنش پرتاب شده بود و داخل کلاه بادگیر او افتاده بود. آن را برداشتم و گفتم: «من فقط این تکّه گوشت را دارم.» گفتند: «کجا بوده؟» با خنده گفتم: «همینجا، از یک جنازة عراقی برداشتم.» فهمیدند که سر کارشان گذاشته‌ام. بلند شدند، مرا دنبال کردند و هر چه سنگ‌وکلوخ بود، نثارم کردند. * یک شب بلدوزر آمد و خاکریز ما را کمی بلندتر کرد. عراقیها بدجور خمپاره بر سر ما میریختند. انگار از آسمان آتش می‌بارید. من گاهی با آر.پی.جی جواب آنها را میدادم. به‌محض این که شلیک میکردم، با سرعت خودم را به زیر یک ورق پلیت میرساندم و سرم را روی خاکریز میگذاشتم. بوی تَعُفُّن خیلی بدی آزارم میداد. همه جا تاریک بود و چیزی پیدا نبود. صبح شد. بچّه ها با دیدن من شروع به خندیدن کردند و گفتند: «مؤمنی، چی خوردی؟ چی به صورتت مالیده؟» یکتکّه آینه شکسته پیدا کردم و صورتم را در آن دیدم. قیافة چندشآوری داشتم. روی صورتم یک‌لایه گوشت و خون و چربی بود. رفتم به جایی که پناه میگرفتم. یک جسد عراقی با شکم پاره آنجا بود. من در حقیقت سرم را داخل شکم او میکردم و متوجّه نمیشدم. حالم دگرگون شد. رفتم و کمی آبنمک درست کردم و صورتم را با آن تمیز کردم. * یک شب مصطفی جعفری از پشت تیربارش گفت: «مؤمنی، یک عراقی جلوی تیربار منه.» گفتم: «نخ کلاهت جلو چشمت آویزونه، با چشم های خواب‌آلودت آنرا عراقی می‌بینی.» گفت: «نه، به خدا سرباز عراقیه.» دقیق نگاه کردم. من هم او را دیدم. یک سرباز عراقی در چندمتری خاکریز ما ایستاده بود. یک گروه برای پاتک به نزدیک خاکریز ما آمده بودند و با آتشی که بچّه های ما بر سر آنها ریختند، مجبور به فرار شدند؛ این سرباز جامانده بود و میخواست خودش را تسلیم کند. چند بار به عربی تَعال تَعال گفتم. یکی دو متری جلو آمد و دوباره ایستاد. جثّه ام نسبت به او خیلی کوچک بود. به مصطفی گفتم: «من میروم آن طرف خاکریز و میارمش، اگر خواست مرا با خودش ببرد، هر دو نفرمان را به رگبار ببند.» بااحتیاط به او نزدیک شدم. هیکلش درشت و قدّش بلند بود. دو پا و یک‌دستش تیر خورده و مجروح بود. یک قبضه آر.پی.جی خالی دستش بود. قبضه را از دستش گرفتم. خون زیادی از بدنش رفته بود و ضعیف و بیحال شده بود. مصطفی کمک کرد و با مکافات او را به این‌طرف خاکریز آوردیم. اهل کربلا بود. امدادگر زخمهایش را بست. او را در یک سنگر جا دادیم و یک نفر تا صبح پرستارش بود و به او آب و غذا میداد و رسیدگی میکرد. صبح او را سوار یک تویوتا کردیم و به عقب فرستادیم. برایم دست تکان میداد و به‌جای قدرت الله میگفت: «ابوقادر، خداحافظ.» *** به‌عنوان پاس بخش، شبها به سرکشی نیروهایی که در سنگرهای نگهبانی بودند، میرفتم و نمیتوانستم درست بخوابم. روزها هم مشغول دفع پاتک یا فراهم‌کردن مهمّات و غذا برای نیروهایم بودم و خیلی کم استراحت میکردم. یک شب آنقدر خواب چشم‌هایم را گرفته بود که به‌زور پلک‌هایم را باز نگه میداشتم. برای اینکه خوابم نبرد، با سرنیزه دوتکه چوب کوچک از جعبة صندوق مهمّات کندم و زیر پلک‌هایم گذاشتم تا باز بماند. خیلی زود زیر چشم هایم زخم شد و درد گرفت. مجبور شدم آنها را بردارم. یک‌مرتبة دیگر هم سر انگشتانم را با سرنیزه کمی بریدم و روی آن آب‌نمک ریختم تا از سوزش زخم، خواب از سرم بپرد و بتوانم تا صبح دوام بیاورم. در طول روز هم آنقدر خمپاره 60 روی سرمان میریخت که کلاً خواب از سرمان می‌پرید. سنگرها یک یا دونفره در دل خاکریز ساخته شده بود و حالت جان پناه داشت. یک روز فرصت پیدا کردم تا در سنگر کوچکم، چرتی بزنم. هنوز چشم هایم، ادامه دارد... @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8 مسجدی ها 👆👆 @mobsetad کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆 @setad_mobarakeh👈 کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇 @pishkesvatanemobarakeh شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه # دفتر ثبت خاطرات دفاع مقدس شهرستان مبارکه
13.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش میشد امسال سال ظهورت باشه، حاجت شیعه روا شه تا فرج امضا شه شهدای شهرستان مبارکه
🔻 مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اصفهان در اولين روز سال نو میهمان خانواد شهدای ضیایی 🔷به مناسبت فرا رسیدن سال نو و ماه میهمانی خدا مدیرکل بنیاد اصفهان با ‎‌همراهی مسئول بنیاد شهید مبارکه از خانواده معظم شهدای والامقام ضیایی و حضور در گلستان شهدای قهنویه 🔹 چهارشنبه اول فروردین ۱۴۰۳ @shohadamobareke کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆 شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه 🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷