eitaa logo
شهدای هویزه
2.6هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
670 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ 4️⃣ قسمت چهارم 🔺 رسیدیم یادمان . مسئول خادمان هویزه آقای ع‌.ر بود با همون تیپ بچه بسیجی‌ها، با لباس خادمی و کاپشنی که روی شونه‌هاش انداخته بود، با لهجه ی دلنشین اصفهانی و کفش‌هایی که پاشنه‌هاش رو خوابونده بود، تسبیح به دست اومد استقبالمون... وارد مزار که شدیم نسیم ملایمی می وزید که بیشتر از تکون خوردن سربندهای ورودی مزار حس می شد. با سربندها خیلی حال کردم. سرم رو که آوردم پایین به تابلونوشته‌های آبی ورودی مزار بر خوردم، حسابی چسبید! - اگر خسته‌جانی بگو یا حسین - ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند پله رو رفتیم بالا! خنکی سنگای مزار خیلی دلچسب بود، گنبد آبی مزار می‌درخشید، نسیم قطع نشده بود و این بار پرچم‌های قبور شهدا این رو نشون می داد. وسایلمون رو بردیم داخل اسکان خدام که بهش میگفتن. همه‌ی بچه‌ها که اومدن، مسئولین اجرایی بازه توضیحاتی رو دادن و چند ساعتی در اختیار خودمون بودیم. هنوز اطلاع چندانی در مورد یادمان و شهدا و عملیات و... نداشتم. حیران و سرگردان بین قبر‌ها می‌گشتم؛ - شهید مجید مهدوی - شهید محمدرضا ملایی زمانی - شهید مصطفی مختاری - شهید سید محمد حسین علم‌الهدی - شهید گمنام - شهید گمنام کناراین دو قبر که جزء قبور سمت چپ صحن مزار و چسبیده به باغچه‌ها بودن زمین‌‌گیر شدم، جا برای اضافه کردن حداقل ده قبر دیگه وجود داشت، آهی کشیدم، آرزو که بر جوانان عیب نیست. 👈 ادامه دارد... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ 6️⃣ قسمت ششم 🔺 من اسمم بین بچه‌های فضاسازی بود؛ قرار بود کار فضاسازی از مقتل شروع بشه. قبل از صبحانه و رفتن سر پست هامون باید می‌رفتیم صبحگاه. همه‌ی خادم ها به جز بچه‌های آشپزخونه باید می‌رفتیم مراسم صبحگاه رو شرکت می‌کردیم. بعد از اینکه چند دور صحن جلویی مزار رو چرخیدیم یک نفر رفت وسط تا حرکات کششی رو انجام بده هنوز یکی دو حرکت انجام نداده بود که دیدم همه با چهره‌ای خندون دارن میان طرف من، تا اومدم به خودم بیام خیلی دیر شده بود و من با سر رفته بودم داخل سطل آشغال و تمام لباس هام کثیف شده بود، جا خورده بودم و نمیدونستم چرا منو انداختند داخل سطل آشغال؟! بعد‌ها فهمیدم ظاهرا یک رسم قدیمی هستش و معمولا هرروز صبح یکی دو نفر به این افتخار نائل می‌شن.همه توی صف ایستادیم و یک نفر قرآن خوند و سرود ملی پخش شد، تا این مرحله خودم رو بین صف‌های شهدا می‌دیدم وحس خوبی داشتم یک دفعه صوتی پخش شد و توجه‌ همه رو جلب کرد، باخودم گفتم هرچی هست مربوط به خادم‌های امام حسینهِ، دوباره دلم هوایی شد وحالا خودم رو بین خادم های عرب حرم امام حسین تصور می‌کردم،‌ هرچی جلو تر می رفت خدا را بیشتر برای این نعمت شکر می کردم. برنامه‌ی بعد اسمش شابُزی عمومی بود. برام اسم عجیبی بود و هر چی به خودم فشار آوردم اصلا نفهمیدم چه معنی داره، هنگامی که داشت برنامه شروع می شد یک نفر توضیحات مختصری داد و گفت این کلمه مخفف عبارت:«شبکه‌ی انهدام بنیادین زباله» هست، دیگه وظیفه‌ی این گروه از بچه‌ ها که بهشون شابز می‌گفتن کاملا برام مشخص بود. ما دو نوع شابزی داشتیم یه شابزی که بچه های شابز در طول روز انجام می دادند و یک شابزی هم به صورت عمومی بود که هر روز صبح همه یه دور شابز می‌شدن و نایلون به دست آشغال‌های محوطه رو جمع می‌کردند. رفتیم سمت برای صبحانه، یک نفر صدا زد:«! غذا رو بیار دیگه، مُردیم از گرسنگی.» با تعجب بهش نگاه کردم، باز شدن در ورودی ، توجه همه رو به خودش جلب کرد، بله! (مسئول پخش غذا) با قابلمه‌ای پر از املت وارد شد، املتش در حدی دلنشین بود که هضم نشده، جذب می‌شد. 👈 ادامه دارد... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ 9️⃣ قسمت نهم 🔺 برگشتیم برای ناهار، بچه‌ها بهش می گفتن عدس پلو و خدا قبول کنه بیشتر شبیه یک دیگ خمیر بود که چنتا دونه عدس داخلش انداخته بودن! دست به کار شد و غذا رو بین بچه‌ها تقسیم کرد، بر خلاف ظاهرش دلنشین بود. وقت استراحت رو داخل اسکان نموندم و زدم بیرون، از بزرگتر ها شنیده بودم اینجا یک مزار دیگه‌ای هم داره به اسم مزار شهدای رفتم تا یه سری به این مزار بزنم، حدودا۲۰۰متر تا مزار شهدای هویزه فاصله داشت و مشخص بود که سعی کردند شبیه همون مزار بسازنش، سازه ای از آجر و کاشی های آبی که در هر گوشه‌ش یک گنبد کوچک با یک پرچم داشت و حجره‌های دوطرف هم پررنگ ترین وجه شبه این دو مزار بود. قبرها رو از نظر گذروندم. چند مورد خیلی توجهم رو جلب کرد: شباهت فامیلی ها، همه‌ی شهدا مرد بودن، سنین مختلفی داشتن: از۸۱ سال تا 17 سال. بعدها از راوی‌ها شنیدم که این شهدا مربوط به دو قبیله‌ی و هستن که بعثی ها میریزن داخل این دو روستا و همه جا رو خراب می کنند و مردهاشون رو به بیرون از روستا می‌برند و به شهادت می‌رسونن و در نهایت داخل یک گور دسته جمعی دفن می کنند. بعد از حدود ۶سال در تاریخ ۲۵فروردین ۱۳۶۵ تفحص میشن و کنار مزار شهدای هویزه آروم می‌گیرند. بعداز ظهر هم رفتیم مقتل و ادامه‌ی کار رو در کنار پشه‌های سِمِجش پی گرفتیم، پشه‌هایی که ول کن نبودن، نیش نمی‌زدن، ولی به شدت روی مخ آدم رژه می‌رفتن... 👈 ادامه دارد... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh