eitaa logo
شهدای هویزه
6هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموزشهید ▫️ تولد: 23 اردیبهشت 1343 ▫️ نام پدر: جواد ▫️ شهرستان: ری ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال دوم دبیرستان – رشته تجربی ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر نُهم 🔹 روایت عاشقی: آخر یکی از نامه هایش نوشته بود: «همه ما ناراحت هستیم، چون هیچ برخوردی با بعث عراق نداشتیم و نمی دانیم با چه روحیه ای به تهران برگردیم. اگر از ما بپرسند چه برخوردی با نیروهای بعثی عراق داشتیم؟ جوابی نداریم... به امید دیداری دوباره. البته اگر به امید خدا، لیاقت شهادت داشته باشیم، دیگر دیداری نداریم.» دوباره خواندم: «دیگر دیداری نداریم.» دلم لرزید. نگرانش بودم تا یک ماه بعد. می دانستم لیاقت دارد. 👤 راوی: خانواده شهید روزبهانی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تولد: 5 آذر 1332 - روستای رامیشان شهرستان کبودرآهنگ ▫️ نام پدر: معراج علی ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای روستای رامیشان (استان همدان) ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر دهم 🔹 روایت عاشقی: نمی دانم سال 62 بود یا 63. خبر دادند شهیدی توی هویزه پیدا شده، احتمالا حسین زارعی است. چون اعزامش از تهران بود، فرستاده بودند معراج الشهدا توی خیابان بهشت. بعد دو ماه تازه خبر دادند. مطمئن نبودند حسین باشد تا اینکه کارت شناسایی سپاه سوسنگرد لابه لای استخوان هایش پیدا شد. بعد از تهران، رفتم سوسنگرد، تعاون سپاه؛ بقیه مدارکش را تحویل بگیرم. یکی از پاسدارهای آنجا خیلی اصرار کرد جنازه را بیاوریم هویزه. گفتم: نه. می بریم گلزار شهدای روستایمان. مادر منتظر است. می خواستم غمش کمی سبک شود. از چشم به راهی دربیاید. چه می دانستم بعد چه می شود. 18 سالم بیشتر نبود. 👤 راوی: برادر شهید زارعی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی شهید ▫️ تاریخ تولد: 12 آبان 1332 ▫️ نام پدر: ناصر ▫️ شهرستان: فسا ▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم رشته شیمی دانشگاه رازی کرمانشاه (دانشجوی انصرافی دانشگاه تهران) ▫️ عضو دانشجویان پیرو خط امام(ره) حاضر در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر آخر 🔹 روایت عاشقی: بچه درسخوانی بود. بهمن 54، دانشگاه تهران قبول شد؛ رشته نان و آبداری بود. تعهد استخدامی هم داشت. جایی که باید بعد از فارغ التحصیلی تعهدش را می گذراند و خدمت می کرد، در دوران قبل از انقلاب، رشوه و زد و بندش زیاد بود و خیلی رعایت حلال و حرام نمی شد. ثبت نامش را انجام داده بود و کارت دانشجویی اش را هم گرفته بود. شما را نمی دانم، اما یکی مثل من با خودش دو دوتا چار تا می کند... کنکورهای سخت قبل انقلاب؛ قبولی در دانشگاه تهران... انتخاب سخت بود. فرخ، اما بی معطلی رفت و انصراف داد. نگران حلال و حرام بعدش بود. مبادا پول شبهه ناک وارد زندگی اش شود. دوباره کنکور داد و طولی نکشید که این بار رشته شیمی دانشگاه رازی کرمانشاه پذیرفته شد. 👤 راوی: برادر شهید سلحشور 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد :23 اردیبهشت 1342 ▫️ نام پدر : محمد ▫️ شهرستان : اهواز ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال اول دبیرستان ( ایشان با اوج گیری انقلاب، ادامه تحصیل را رها می کند و وارد فعالیت های مبارزاتی می گردد.) ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه -ردیف اول- قبر چهاردهم 🔹 روایت عاشقی: ⬅️ بعد از پیروزی انقلاب که شهرها عرصه تاخت و تاز مجاهدین خلق و گروه های کمونیستی شده بود، میدان شهدای اهواز پاتوقش بود. از بعد از ظهر تا پاسی از شب، وقتش را به مناظره می گذراند. آنقدر خوب بحث می کرد و استدلال می آورد که یکی از کمونیست های هم محله ای مان گفته بود:«کاش امین کمونیست بود و از طرف ما با امام خمینی (ره) و انقلابی ها مناظره می کرد!» ⬅️ بار آخری که می خواست برود، گفت:«مادرجان، نگران نباش؛ راهی است که خودم انتخاب کردم. تا دنیا، دنیاست ما هستیم.» انگار می دانست این بار برگشتنی نیست. 👤 راوی: خانواده شهید سلطانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدارشهید ▫️ تاریخ تولد: 9 / 8 / 1341 ▫️ نام پدر : مجید ▫️ شهرستان : تبریز ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری : گلزار شهدا (وادی رحمت) تبریز ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه -ردیف دوم- قبر چهارم 🔹 روایت عاشقی: 17 ساله بود. 2، 3 ماه بیشتر از تشکیل سپاه نمی گذشت. مدرسه را رها کرد، رفت پاسدار شد. حقوق که می گرفت. یکجا واریز می کرد به «حساب صدِ» امام؛ برای مستضعف ها. وقتی هم شهید شد، هیچی از مال دنیا نداشت. بابا و مامان را خیلی دوست داشت. خودش هم آمد دنبالشان. به دخترم گفته بود:«من فردا می آم، مادرمو می برم.» همان روز که خوابش را برایم تعریف کرد، مادر از دنیا رفت. برای بابا هم دو سه روز قبلش آمد به خوابمان. گفت:«پنجشنبه می آم، بابا را می برم.» همان پنجشنبه بابا هم رفت پیشش. 👤 راوی: برادر شهید سیفی ابدی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 12/ 1/ 1339 ▫️ نام پدر: صالح ▫️ برادر دریابان علی شمخانی (دبیرسابق شورای عالی امنیت ملی) ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر یازدهم 🔹 روایت عاشقی: تنها توی خانه بودم. پسرها همه جبهه بودند. می خواستم اَزَشان خبر داشته باشم. نزدیک شان باشم. بار آخری که محمد آمد، لباس هایم را شست. حمامم کرد. شام مختصری درست کرد، دو نفری خوردیم. خروس خوان روز بعد هم، موقع خداحافظی دستم را بوسید. گفت:«دعا کن شهید بشم بابا.» چند وقتی گذشت؛ دی ماه بود. رفته بودم مهمانی. سر سفره ناهار، یکدفعه غذا ماند توی گلویم. پایین نرفت. انگار راه گلویم بسته شده بود. خیلی ناراحت شدم. گفتم بِبَریدم خانه. رسیدم، تلفن زنگ زد. گفتند: محمد مجروح شده، توی بیمارستان است. گفتم: بگویید شهید شده است! نمی دانستم دعایش زود می گیرد... 👤 راوی: پدر شهید شمخانی 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 شهید ▫️ تولد: 22 اسفند 1337 ▫️ نام پدر: علی ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته علوم انسانی ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه - ردیف سوم- قبر دوم 🔹 روایت عاشقی: ورزشکار بود و قهرمان؛ با این که چند تایی مدال و جام پیروزی به خانه برده بود، تابستان ها را توی کوره های آجر پزی، کارگری می کرد. از کار بدش نمی آمد. خرجش را که از گردن خانواده برداشت، هیچ؛ کمک خرجمان هم شد. تحرکات مرزی عراق که شروع شد، شد عضو ذخیره سپاه و رفت دهلران؛ مأموریت سخت و سنگینی برای دفاع از نوار مرزی به ش داده بودند. بعد که برگشت، گفتم:«پدر و مادر پیرند. بمان کنارشان، مراقب شان باش. گناه داره، تنهاشان نذار. همین جا توی لباس پاسداری خدمت کن.» قبول نکرد. توی شهر نماند... رفت هویزه. آنجا مدال شهادت گرفت. حکم قهرمانی را هم با خط سرخ، حک کردند روی سینه اش. قهرمانی برای همیشه. 👤 راوی: خواهر شهید شمسی زاده 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تولد: 5/ 3/ 1341- شوشتر ▫️ نام پدر: غلامرضا ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر یازدهم 🔹 روایت عاشقی: مفسر قرآن بود و دائم الوضو. خیلی از شب ها نماز شبش ترک نمی شد. این جوری هاست دیگر. وقتی خوب باشی و به فکر خوبی، «محمود» می شوی. محمود یعنی «پسندیده». پسندیده برای شهادت... وقتی گفتند محمود شهید شده است، خَم به ابرو نیاوردم؛ گفتم خدا را شکر. من هفت تا پسر دارم. اگر تا آخر جنگ، همه شان هم شهید شوند، غمی نیست. مال خدا در راه خدا. خبر دومی را که آوردند، دل و جرأتم بیشتر شد. ته دلم خوشحال بودم. بازهم گفتم خدایا شکرت که چنین پسرانی به من دادی. 👤 راوی: مادر شهید صالح زاده 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 15/ 1/ 1335 ▫️ نام پدر: حسین ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دیپلم ادبی ▫️ شهادت: 16 دی 1359– کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر چهاردهم 🔹 روایت عاشقی: حالم بد بود. از خود بیخود بودم. یکی از نزدیکانم شهید شده بود. از آسمان، آتش می بارید. آمدم درب مسجد؛ شاید کمی آرام شوم. مادر محمد صادق هم آنجا بود. گفتم: حاج خانم، شما کجا؟ اینجا کجا؟ تو این گرما اومدید اینجا چی کار؟ گفت: خیلی دلم برای محمد صادق تنگ شده بود؛ بی اختیار راه افتادم سمت مزار شهدا. حال خودم را نمی فهمیدم. یک دفعه محمد صادق آمد، دستم را گرفت آورد اینجا. گفت:«ناراحت نباش. ما جامون خوبه. راحتیم. شما برگرد خونه.» آمدم حرفی بزنم که حاج خانم گفت: تا من زنده هستم این را جایی نگو. گفتم: چشم. خدا رحمت شان کند. 👤 راوی: یکی از همسایگان منزل شهید صرامی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 سرباز وظیفه شهید ▫️ تاریخ تولد: 6 / 6 / 1339 ▫️ نام پدر: برزو ▫️ یگان اعزامی: ارتش – جمعی تیپ 3 زرهی همدان- گروهان یکم-گردان 124 ▫️ تحصیلات: دیپلم ▫️ شهرستان: ایلام ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دهم 🔹 روایت عاشقی: سرباز بود؛ برومند و رشید؛ ورزشکار و خوش اندام؛ خوش خلق و بانشاط. دوره آموزشی اش که تمام شد با تیپ 3 زرهی همدان آمد خوزستان، جنگ؛ توی عملیات نصر، فشنگ گذار تانک بود. عملیاتی که جنگ نفر با تانک بود. یک دشت پر از تانک که آمده بودند عده ای از بهترین جوانان این مرز و بوم را آسمانی کنند. ولی الله هم یکی از همین جوان ها بود که از هویزه برنگشت. بعد هم گفتند پیدایش نکرده اند. جلوی اسمش نوشته بودند:«مفقود الاثر» خبرش را که آوردند برای مادر، رو کرد به آسمان و خیلی قرص و محکم گفت: « الحمدالله. باید شهید می شد. برای "ولی الله"، مرگ در رختخواب کم بود.» 👤 راوی: برادر شهید عبداللهی پور 📕 منبع: کتاب . * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید هِدشی ▫️ تولد: 7 اردیبهشت 1329- روستای هِدش (دِه بالا) تفت استان یزد ▫️ نام پدر: میرزا محمد ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران- قطعه 24 ▫️ محل یادبود: هویزه -ردیف سوم- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: قبل انقلاب توی کارخانه پارس الکتریک کار می کرد. فتوای امام درباره حرام بودن تلویزیون را که شنید، کارش را ول کرد آمد بیرون. رفت اتاق بازرگانی و روزنامه آیندگان، نامه رسان شد. سپاه که راه افتاد، رَخت سبز پاسداری بر قامتش خوش نشست. شد مسوول ناحیه مقاومت مهرآباد جنوبی تهران. ماجرای کودتای «نقاب» در پایگاه شهید نوژه همدان که لو رفت، رفت جماران. حفاظت از بیت امام (ره) را وظیفه می دانست. پهلوان بود و پرتوان. دوشکا را که روی دوش می گذاشت، هیبتش تماشایی می شد. همان وقت، جنگ های چریکی و نامنظم را هم دوره می دید تا اول مهر 59 که رفت به جنگ و از آنجا هم مدتی بعد به آسمان. 👤 راوی: فرزند شهید عسکری 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید چهارسوقی ▫️ تاریخ تولد: 10 / 3 / 1340 ▫️ نام پدر: علی ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات: دیپلم ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه-ردیف دوم- قبر سوم 🔹 روایت عاشقی: با چند تایی مشورت کرد. بعد هم رفت پیش آیت الله موسوی جزایری استخاره کرد. سوره توبه آمد؛ آیه 20:« كسانى كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‏اند، نزد خدا مقامى هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند.» با خیال راحت رفت توی سپاه. فرستادندش تهران، دوره نظامی، سیاسی، اطلاعاتی. برای خودش یک پا مفسر شده بود. مسائل سیاسی را خوب تحلیل می کرد. ولی شب ها یک آدم دیگر می شد. نوار روضه می گذاشت و زار می زد. مثل این که توی این دنیا نبود. شهید سید نور که همراهش بود، می گفت:«همه محسن را به عنوان یک آدم سیاسی می شناسند و من او را به عرفان و عبادت. ناله های شبانه محسن هیچ وقت از یادم نمی رود.» 👤 راوی: برادر شهید غدیریان 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh