✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 پاسدار شهید #اکبر_حاجی_مهدئی
▫️ تاریخ تولد: 10 / 11 / 1334
▫️ نام پدر: محمد
▫️ تحصیلات: دیپلم ساختمان
▫️ شهرستان: یزد
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر دوم
🔹 روایت عاشقی:
خط شکن ها به خاک و خون افتاده بودند.
مدام سینه خیز می رفتم ببینم وضعیت مان چه جوری است؟
کی زنده مانده و کی شهید شده است؟
وقتی رسیدم بالای سر اکبر، کنار جاده افتاده بود و ژ-3 در بغل گرفته اش را نوازش می کرد.
اکبر حاجی مهدئی پاسدار بود. از آنهایی که قبل از جنگ در کردستان می جنگیدند.
محاصره که شروع شده بود، تیر خورده بود به پایش.
از بچه ها اصرار که ببریمت عقب و از اکبر، انکار که باید همین جا بمانم.
همین که بلندش کرده بودند، تیر دیگری سرش را نشانه رفته بود.
بچه ها هم ناامید همان جا به حال خودش گذاشته بودند.
انگار روحش بین زمین و آسمان مانده بود.
چشمش که به من افتاد، اشاره ای کرد به جاده.
همین که سر بلند کردم دیدم چندتا عراقی به سمت مان می آیند.
امانشان ندادم. رگبار را که گرفتم طرف شان، فرار کردند.
تعجبم از اکبر بود که چطور با آن حال، هوای من و دور و برش را داشت.
برگشتم تا تشکر کنم که دیدم انگار ساعت هاست پر کشیده، آرام و رها.
اکبر، جانم را خریده و بی خداحافظی رفته بود.
👤 راوی: حاج مهدی تسلیمی (بیسیم چی شهید علم الهدی)
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_ho
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانشجوی شهید #سید_محمد_علی_حکیم
▫️ تاریخ تولد:28 بهمن 1338
▫️ نام پدر:سید علی اکبر
▫️ شهرستان: اهواز
▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم #پزشکی دانشگاه جندی شاپور اهواز
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر ششم
🔹 روایت عاشقی:
توی اهواز رسم بود روز عاشورا، دسته های سینه زنی می رفتند سمت میدان شاه.
محرم 53 محمد علی و سید حسین [علم الهدی] و چند تا از بچه های انجمن دانشوران اسلامی، دسته عزاداری راه انداختند. دسته ای متفاوت.
همه بچه ها یک سری روبان سیاه بستند روی سینه شان که رویشان نوشته شده بود:« اِنَّ الحَیاه عقیده و جهاد».
صد نفری می شدند. حواس همه جلب شده بود به آنها.
سابقه نداشت روز عاشورا دسته ای فقط قرآن بخواند و بقیه آرام سینه بزنند.
آن هم آیات حماسی و انقلابی که همه را به مبارزه با کفر و ستم دعوت کند.
به فلکه مجسمه که رسیدند به رسم همیشگی دسته ها باید دور مجسمه شاه می چرخیدند.
دور مجسمه نگشتند. با بی اعتنایی مسیر را عوض کردند.
جگر شیر داشتند.
پاسبان ها و ساواکی ها ریختند توی دسته.
خیلی ها فرار کردند. چند تایی هم دستگیر شدند.
توی وقایع آن سال ها این ماجرا هنوز نقل زبان هاست.
👤 راوی: یکی از دوستان شهید حکیم
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 آموزگار پاسدار شهید #رضا_خاکساری
▫️ تاریخ تولد: 17 اردیبهشت 1338
▫️ نام پدر: اصغر
▫️ شهرستان : بهبهان
▫️ تحصیلات: دیپلم دانشسرای مقدماتی
▫️ شغل: رئیس و آموزگار دبستان های بخش زیدون شهرستان بهبهان – پاسدار
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف پنجم- قبر هفتم
✍️ روایت عاشقی:
🔹 باران ملایمی می آمد.
دنبالش رفتم تا سپاه.
کنار ماشین که رسید گفت:«اَزَم که دلگیر نیستی؟ دلم می خواد از ته قلب اجازه بدی تا برم.»
گفتم: سپردمت به خدا... فدای علی اکبر امام حسین.
خندید، گفت:«حالا شدی یه مادر نمونه.»
و رفت که رفت...
🎤 راوی: مادر شهید خاکساری
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانش آموزشهید #حسین_خمیسی
▫️ تولد : 4 آبان 1342
▫️ نام پدر : بهمن
▫️ شهرستان : اهواز
▫️ تحصیلات : دانش آموز سال آخر دبیرستان- رشته تجربی ( ایشان پس از 2 سال تحصیل در دبیرستان نظام تهران به دلیل فعالیت های انقلابی اخراج می گردد و بعد از پیروزی انقلاب دوباره تحصیل را از سر می گیرد.)
▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر ششم
🔹 روایت عاشقی:
🔺 شهید #سعید_درفشان تعریف می کرد: « آخرین شب قبل از سقوط خرمشهر بود. پل خرمشهرـ آبادان زیر آتش سنگین بعثی ها بود. دشمن، سودای اشغال آبادان را در سر داشت. کاری نمی توانستیم بکنیم... نیمه شب مجبور شدیم با قایق برویم آن طرف رودخانه که «کوت شیخ» بود. به آبادان که رسیدیم، دو روز بی خوابی توی خرمشهر، مجالمان نداد. به خواب سنگینی فرو رفتیم. 10 صبح فردا با فریاد بچه ها بیدار شدیم. با احتیاط برگشتیم به صحنه مقاومت دیشب، پای پل خرمشهر. فکر می کردیم چند ساعتی که همه خواب بودیم، عراقی ها از پل آمده اند این طرف و توی کوت شیخ (بخشی از خرمشهر که در ساحل جنوبی کارون قرار دارد.) مستقرند. به حاشیه پل که رسیدیم، حسابی جا خوردیم. یک نفربر وسط پل داشت می سوخت. از عراقی ها هم خبری نبود. تازه فهمیدیم دانشجوی شهيد #جمال_دهش_ور، شهيد #احمد_قنادان و شهيد #حسین_خمیسی بعد از رفتن ما با موضع گیری و جا به جایی مناسب در دو طرف دهانه پل و حاشیه رودخانه تا ساعت 11 صبح، جانانه مقاومت کرده اند. آخر سر هم آتش آر. پی. جی شهید خمیسی، نفربر عراقی که می خواسته از روی پل رد شود را هدف قرار داده بود. بعثی ها هم فرار کرده و عقب نشسته بودند. این 3 نفر آبادان را نجات داده بودند.»
همان وقت، بی خبر از این ماجرا – که یک سال بعد از شهادت حسین از زبان شهید درفشان شنیدم – ازش پرسیدم توی خرمشهر چه گذشت؟
گفت:«هر چه بود گذشت.»
هیچی از خودش نگفت.
👤 راوی: برادر شهید خمیسی
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانشجوی جهادگر شهید #حسین_خوشنویسان
▫️ تاریخ تولد: 14 بهمن 1334
▫️ نام پدر: عباسعلی
▫️ شهرستان: تهران
▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم مهندسی راه و ساختمان دانشکده فنی دانشگاه تهران
▫️ سرپرست جهاد سازندگی سوسنگرد در زمان شهادت
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه - ردیف چهارم- قبر پنجم
🔹 روایت عاشقی:
نصف سوسنگرد دست عراقی ها بود.
سید حسین [علم الهدی] گفت: باید با حفر خندق و ایجاد استحکامات مانع نفوذشان به این طرف شهر شویم.
برای کندن کانال، بیل مکانیکی می خواستیم.
رفتیم پیش حسین خوشنویسان که سرپرست جهاد بود.
گفت: «قبول، ولی به شرطی که خودم هم باشم، بغل دست شما بیل بزنم و کمک کنم.»
یک عالم کار داشت اما مردانه آمد پای کار، کمکِ ما.
بعدش هم رهایمان نکرد؛ کنارمان بود تا عملیات هویزه و رسیدن به بهشت...
👤 راوی: همرزم شهید خوشنویسان
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانش آموزشهید #محمد_دلجو
▫️ تولد : 13 دی 1341
▫️ نام پدر : محمد علی
▫️ شهرستان: دزفول
▫️ تحصیلات : سال آخر هنرستان- رشته ساختمان
▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر یازدهم
🔹 روایت عاشقی:
می گفت: «دلم می خواهد از یاران وفادار حضرت علی (ع) باشم؛ همسن فاطمه زهرا (س) بمیرم و مثل امام حسین(ع) بر تنم بگذرند.»
می گفتم: آخه این چه حرفیه بچه؟!
به ش بر می خورد، اما از زبانش نمی افتاد.
آخرش هم همین طوری شد.
علیِ زمان و خمینی مظلومان را یاری کرد؛ در 18 سالگی سر سفره ابی عبدالله (ع) نشست؛ قصه تانک تازی عصر روز واقعه بر پیکر شهدای هویزه را هم که خودتان بهتر از من می دانید!
انگار از یک چیزهایی خبر داشت.
👤 راوی: خواهر شهید دلجو
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ #یک_شهید_یک_خاطره |...
🔹 پانزدهم دی 59، روز خنده ما بود و گریه دشمن.
بچه ها پیروز شده بودند.
کُلی بعثی کشته و اسیر توی چنگ مان بود.
حسین علم الهدی از خوشحالی روی پا بند نبود.
رفتم پیش حسین برای تبریک پیروزی.
سید حسین اما با لحنی خاص گفت: «شیخ، حالا به من تبریک نگو. تبریک مال وقتی است که با همین تانک ها #کربلا را فتح کنیم.»
👤 راوی: جانباز شهید شیخ شویش بوعذار (همرزم شهید علم الهدی)
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
💐 شادی روح بلند آنانی که راه عاشقی را با خون خود برای ما باز کردند بی آنکه خود قدم در آن بگذارند #صلوات
#اربعین
#مشایه
#شهید_علم_الهدی
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانشجوی شهید #جمال_دَهِش_وَر
▫️ تاریخ تولد: 4 اسفند 1338
▫️ نام پدر: محمد کاظم
▫️ شهرستان: اهواز
▫️ تحصیلات: دانشجوی ترم سوم رشته شیمی دانشگاه تهران
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر پنجم
🔹 روایت عاشقی:
*انقلاب که شد رفت توی سپاه.
با شروع جنگ هم رفت خرمشهر.
یک ماه آنجا جنگید.
تا سقوط کامل خرمشهر توی شهر ماند.
می گفت: «به خونین شهر آمدنم برای فرار از زندگی یکنواخت و غیر ایده آل قبل از آن است. شاید خدا این آمدن را به عنوان کفاره گناهانم بپذیرد.»
خرمشهر که افتاد دست بعثی ها، جمال آمد تهران دیدن مان.
چند روزی ماند.
بعد هم همه وسایلش را بخشید.
موقع رفتن از مادر خواست دعایش کند.
مادر گفت:«الهی هرچه بخواهی خدا نصیبت کند.»
جمال زیر لب گفت: «#شهادت.»
👤 راوی: خانواده شهید دهش ور
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 معلم شهید #محمد_علی_رجبی
▫️ تاریخ تولد : اول فروردین 1332
▫️ نام پدر : میرزاجان
▫️ شهرستان: شیراز (شهرک گویُم)
▫️ تحصیلات: دیپلم کشاورزی
▫️ شغل: معلم دینی و قرآن مدرسه راهنمایی شهرزاد (شهید رجبی فعلی) روستای گویُم
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف پنجم- قبر آخر
🔹 روایت عاشقی:
یک هفته قبل از رفتنش خواب دیدم جایی هستم که دور تا دورش غرفه، غرفه است.
درست یادم نیست شاید همین غرفه های #مزار_شهدای_هویزه بود.
آنجا را سبزی خوردن کاشته بودند. خیلی سبز و باطراوت بود.
پاسداری هم ایستاده بود کنار غرفه ها.
گفتم این سبزی ها سهم ما هم می شود؟
گفت:«ایشالا سهم شمام هست.»
برای محمد علی که تعریف کردم، گفت:«ایشالا»
بعد گفت:« من دارم می رم جبهه.»
.
.
.
خبر شهادتش را که شنیدم، اول یاد رؤیای صادقه آن روزم افتادم...
👤 راوی: خانم ساجدی (همسر شهید رجبی)
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 چریک بسیجی شهید #محمد_حسن_رحیمی
▫️ تاریخ تولد: 21 / 9 / 1336
▫️ نام پدر: محمد رسول
▫️ تاریخ شهادت: 15 دی 1359 – دُبّ حَردان (از محورهای روز نخست عملیات نصر)
▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای زنجان – گلزار پایین، قطعه کربلا، ردیف 54، شماره 16
▫️ شهرستان: زنجان
▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف چهارم- قبر اول
🔹 روایت عاشقی:
بعضی ها اصلا انگار در این دنیا قد می کشند برای مبارزه.
عادتشان می شود پافشاری و ایستادگی بر راه راست، حالا هر جای دنیا که باشد.
هر جا ردی از امپریالیسم، کمونیسم، صهیونیسم و... باشد، آنها هم هستند.
درست مثل محمد حسن رحیمی.
به بهانه کار در بندرعباس رفت جنوب و از آنجا هم بی خبر به فلسطین اشغالی!
13 ماه را در سازمان «#الفتح_فلسطین» دوره دید.
چریک شد و آمد جنوب لبنان.
گفته بود برای کار به جنوب می روم.
خب راست می گفت.
کارش مبارزه بود.
کمی که خیالش از لبنان راحت شد، آمد زنجان و هنوز عرقش خشک نشده، بار و بندیل بست برای #افغانستان.
شده بود همقطار مجاهدان مسلمان افغان.
علیه سربازان متجاوز روسیه و رژیم دست نشانده افغانستان می جنگید.
وقتی برگشت، اسمش را گذاشتند «#چریک_مسلمان_واقعی»
چقدر این لقب به محمد حسن می آمد.
جنگ که شد از جهاد سازندگی زنجان به بسیج رفت و آمد اهواز.
شده بود #خدمه_تانک و رشادت پشت رشادت.
نمی گذاشت آب در دل کسی تکان بخورد.
دست آخر هم که شهادت در هویزه شد پاداش همه مجاهدت هایش.
👤 راوی: دوستان همرزم شهید
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
💐 شادی روح امام و شهدا #صلوات
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانش آموز شهید #امیرملامحمدرفیعی (امیر رفیعی)
▫️ تولد: 9 / 8 / 1342
▫️ نام پدر: نورالله
▫️ شهرستان: تهران
▫️ تحصیلات: دانش آموز سال اول دبیرستان
▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: ردیف سوم- قبر هشتم
🔹 روایت عاشقی:
❇️ گفته بودند: «سن ات کَمه؛ نمی تونی بری جبهه.»
دلتنگی می کرد.
خیلی براش دعا کردم.
از خُدام بود که پسرم توی جنگ باشد.
آخر سر هم یک صبح جمعه، شناسنامه اش را دستکاری کرد و رفت که رفت.
❇️ سه بار از منطقه نامه نوشت.
هر بار از جبهه می گفت؛ از فتح و نصر لشکر حسینی و نصرت الهی.
دست آخر هم بعد از خوش خبری پیروزی و پیشروی، جان کلامش می شد این که:
«نگران ما نباشید. ما آقایی داریم که از ما محافظت می کند.»
امیرم خیلی امام زمانی بود.
👤 راوی: مادر شهید رفیعی
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره...
🌷 دانش آموزشهید #علی_اکبر_رکابساز
▫️ تولد: 10 آبان 1340
▫️ نام پدر: رجبعلی
▫️ شهرستان : دزفول
▫️ تحصیلات: دانش آموز سال آخر هنرستان فنی- رشته برق
▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه
▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر چهارم
🔹 روایت عاشقی:
15 ساله بود؛ ابتدای نوجوانی که بچه ها معمولا خیلی به لباس و ظاهرشان می رسند.
آن هم روزهای قبل از انقلاب که فرهنگ، خلاصه می شد در خودباختگی نسبت به غرب و خیلی ها دنبال مُد، مدل مو، لباس خارجی و... بودند.
برادرمان که آلمان زندگی می کرد، برایش یک دست لباس مارک دار «آدیداس» فرستاده بود.
اما علی اکبر یک بار هم آن را نپوشید.
خیلی اصرارش کردیم که بپوش؛ مگر چه مشکلی دارد؟ رنگش را دوست نداری؟ از مدلش خوشت نمی آید؟
گفت: «نه؛ من با پوشیدن این لباس، تابلوی استعمار نمی شوم!»
حسابی حواسش جمع بود؛ می دانست با لباس تَن هم می شود به جنگ استعمار رفت.
👤 راوی: خواهر شهید رکابساز
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
#یک_شهید_یک_خاطره
* کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه
@shohaday_hoveizeh