eitaa logo
شهدای هویزه
6هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
44 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 هنوز روسری دور سرش، بود! 🌸 ، دختری از هویزه 🌸 ▫️ تولد: 25 بهمن 1347 ▫️ شهادت: 8 مهر 1359- هویزه 🔹 هشتم مهر ماه، روز دوم اشغال هویزه بود. دشمن، تصفیه خانه شهر را گرفته بود. آب قطع بود. با هزار ترس و لرز می رفتیم لب رودخانه آب بیاوریم یا ظرف بشوییم. سربازهای بعثی همه جا بودند. مردم به ستوه آمده بودند. همان روز قیام کردند. تقریبا 300 نفر با سنگ و چوب به سوی بعثی ها یورش بردند. نیروهای زرهی دشمن در 5 کیلومتری شهر سنگر گرفته بودند. هویزه، دست تعدادی نیروی پیاده و چند بعثی بود. آنها ترسیده بودند. وحشیانه به هر طرف شلیک می کردند. برای فرار از شهر باید از رودخانه می گذشتند. همانجا که من و سهام و چند نفر دیگر بودیم. سهام، دختر نوجوان ریز اندامی بود. دانش آموز بود. 12 سال بیشتر نداشت. 2 متر بیشتر با دشمن فاصله نداشتیم. سهام سربازان فراری دشمن را با سنگ می زد. ناگهان یکی از سربازها به سویش شلیک کرد. گلوله مستقیم به پیشانی سهام خورد و از بینی تا کاسه سرش را برد. مغز سهام به اطراف پاشید و در کنارم نقش بر زمین شد در حالی که هنوز روسری دور سرش، بود. 🔹 ساعتی نکشید که هزاران تظاهر کننده خشمگین از شهادت سهام، سربازان دشمن را غافلگیر کردند. درگیری ساعتی طولی کشید . همان روز هویزه از وجود ارتش بعث، پاکسازی شد. 👤 راوی: خانم ورده ساکی (از شاهدان شهادت سهام) 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 سرباز وظیفه شهید ▫️ تاریخ تولد: 3 / 5 / 1338 ▫️ نام پدر: محمد ▫️ یگان اعزامی: ارتش – دیده بان دسته خمپاره تیپ یک لشکر 16 زرهی قزوین ▫️ تحصیلات: دیپلم ریاضی ▫️ شهرستان: بهشهر (مازندران) ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: ردیف چهارم- قبر سیزدهم 🔹 روایت عاشقی: 1️⃣ بار آخری که آمده بود، گفتم: حسنجان، راست است که می گویند توی جبهه، امام زمان (عج) را می بینید؟ گفت:«ما آنجا میان تانک ها و بارش گلوله ها، خدا را می بینیم. با تمام وجود، نزدیکی به خدا را حس می کنیم.» 2️⃣ پانزده روز بعد از عملیات هویزه فهمیدیم حسنجان دیگر برگشتنی نیست. مادر که خبر را شنید، پیشانی اش را گذاشت روی مُهر. فردایش هم روزه گرفت. می گفت:«الحمدالله که امانتیِ خدا را سالم برگرداندم.» 👤 راوی: خواهر شهید امینی 📕 منبع: کتاب . * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 مهندس شهید ▫️ تاریخ تولد: 1/12/ 1333 ▫️ نام پدر: محمدحسن ▫️ از نوادگان ▫️ تحصیلات: فارغ التحصیل مهندسی عمران روستایی از دانشگاه اهواز ▫️ شهرستان: دزفول ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل یادبود: زیارتگاه شهدای هویزه – ردیف اول – قبر شماره 2 ❇️ درد کلیه امانش را بریده بود. خدا نصیب نکند. نمی توانست راست شود. برگشت دزفول، اما همین که شنید عملیات نزدیک است، طاقت نیاورد. وسیله گیر نمی آمد، اما گیر نکرد. با موتورسیکلت خودش راه افتاد سمت هویزه. قبلش هم سری زده بود به شهیدآباد[دزفول]. شاید برای یادآوری قرارشان. خیلی وقت بود که دلش پَر می کشید بشود یکی از آنها. زود به آرزویش رسید. 👤 راوی: همسر شهید بهاءالدین 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 1 / 1 / 1340 ▫️ نام پدر: علی محمد ▫️ محل تولد: بروجرد ▫️ شهرستان: ری ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر آخر 🔹 عاشق صادق بود؛ از آن عشقِ امام های دو آتشه. اوایل بهمن ۱۳۵۸ که خبر سکته قلبی امام خمینی در قم و بستری‌شدن ایشان در بیمارستان قلب تهران را شنید، بی تاب شد. دائم دست به دعا بود و دلش می خواست برای سلامتی امام کاری انجام دهد. جدی و از ته دل می گفت:« .» ... گذشت تا کمتر از یک سال بعد که این کربلای علی اکبرهای خمینی، مرتضی را به آرزویش رساند. قلبش را به راه امام داد و شد مصداق این بیت شعر: خوشا آنان که با ، حسینی زندگی کردند و رفتند... 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ ... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تولد: 10 آبان 1331- دهستان بنی صالح ▫️ نام پدر: بستان ▫️ شهرستان: هویزه ▫️ شغل: کشاورز ▫️ تاریخ و محل شهادت: اول بهمن 1359 – اطراف روستای سُمیده هویزه ▫️ نحوه شهادت: ترکش خمپاره ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر اول 🔹 روایت عاشقی: آبان 59، بعثی ها ناغافل ریختند توی روستاهای منطقه کرخه نور هویزه و مردم بی پناه را بستند به توپ و تانک. به حیوانات زبان بسته و انبارهای آذوقه هم رحم نکردند. خوب که دِقِّ دلی شان را از همکاری مردم با بچه های سپاه خالی کردند؛ 28 نفر از مردان روستا را با خود بردند به جایی نامعلوم. 2 برادر و 2 پسر عموی شیال هم میان شان بودند. شیال که مثل همیشه بیرون روستا داشت کشاورزی می کرد، اما جان به در بُرد. قسمت این بود که اول بشود و بعد... بعد رفتن برادرها یکی دو ماه بیش تر طول نکشید... دیگر وقتش رسیده بود. خمپاره که زمین خورد، ترکش ها آمدند بالا و شَیّال هم رفت بالا؛ آن قدر بالا که دیگر صدای جنگ را نشنود. صدای گریه، صدای گلوله... خانواده حاج بستان، 3 شهیدی شده بود. تقویم، اول بهمن 1359 را نشان می داد. 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 آموزگار شهید ▫️ تاریخ تولد: اول اسفند 1339 ▫️ نام پدر : حسین ▫️ شهرستان: تبریز ▫️ تحصیلات: دیپلم صنایع غذایی از هنرستان کشاورزی تبریز ▫️ شغل: آموزگار دبستان دولتی قیام تبریز ▫️ تاریخ شهادت: 5 خرداد 1361 (عملیات بیت المقدس) ▫️ محل خاکسپاری: گلزار شهدای تبریز 🔹 روایت عاشقی: 1️⃣ هم می توانست خوشگل بپوشد و هم به ش می آمد که خوش تیپ بگردد. می گفتم: پس چرا نونوار نمی کنی؟ می گفت:«تا وقتی یک عده هستند که ندارند لباس خوب بپوشند، من لباس گرون تنم کنم که چی بشه؟!» 2️⃣ مادر بود دیگر؛ گاهی دلش می خواست برای بچه ها سفره رنگین بچیند. دو جور غذا درست می کرد. ماست و ترشی و سبزی خوردن و... قیامت می کرد. می گفت:«وقتی خیلی ها شب گرسنه می خوابند، ما چرا سفره این جوری داشته باشیم؟» جدی جدی ناراحت می شد و لب به غذا نمی زد. 👤 راوی: برادر شهید پروانه 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد: 1/11/ 1342 - اصفهان ▫️ نام پدر: حسن ▫️ شهرستان محل سکونت: تهران – مجیدیه جنوبی ▫️ تحصیلات: دانش آموز سال دوم دبیرستان رشته اقتصاد ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: ردیف پنجم- قبر پنجم 🔹 روایت عاشقی: بار آخری قبل از رفتنش هر روز با بابا یکی به دو می کردند. بابا می گفت: تو سن ات کم است. بمان پیش مادرت که من بروم. اصغر هم می گفت:«نه آقاجون؛ من می رم و اونقدر تو جبهه می مونم تا کربلا آزاد بشه.» هیچ کدام حریف هم نشدند. اصغر که رفت هویزه و برنگشت، بابا هم رفت ... با اینکه نانوا بود، رفت آموزش دید. بدون اصغر، همه جا برایش جبهه شد. حالا هر جا مبارزه بود، حاج حسن پهلوان نژاد هم بود. حتی بعلبک، العین و... لبنان که آنجا هم مدتی مسوول توپ و پدافند بود. اگرچه بابا الان بیمار و ناتوان شده، اما همیشه حواسش به سفارش اصغر بود که:« در همه حال و همه وقت گوش به فرمان رهبر باشید تا انقلاب حفظ شود.» 👤 راوی: خواهر شهید پهلوان نژاد 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 کارمند بسیجی شهید ▫️ تولد: 26 / 5 / 1324 – روستای لنگر از توابع بخش چهار دانگه ساری ▫️ نام پدر: حسن ▫️ محل خدمت: بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ شهرستان: سمنان ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر اول 🔹 روایت عاشقی: یک جا بند نمی شد. یک پایش توی بانک مرکزی بود، یک پایش جهاد. «انجمن اسلامی» بانک مرکزی را با دوست هایش راه انداخت. جمعه ها هم با جهاد می رفت کمک کشاورزان اطراف تهران، درو. یک داس هم خریده بود که با خودش می آورد سر زمین. وارد بود. خیلی سال کشاورزی کرده بود. تازه رفته بودم کمیته امداد امام. تا همدیگر را دیدیم، زد پشت دستش؛ گفت:«خوش به حالت. من برای انقلاب کاری نکردم. شما خوب کار می کنید.» هیچ وقت از خودش راضی نمی شد. 👤 راوی: دوستان شهید 📕 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 بسیجی شهید ▫️ تاریخ تولد: 1 / 6 / 1337 ▫️ نام پدر: سید محمود ▫️ محل تولد: روستای زمان آباد شهر ری ▫️ محل خدمت: کارخانه سیمان تهران ▫️ شهرستان: ری ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف دوم- قبر پنجم 🔹 روایت عاشقی: خوش قدم بود با نفسی حق و دعایی گیرا. اهالی روستا، اعتقاد خاصی به او داشتند؛ آنقدر که سید مهدی را بر بالین مریض هایشان می نشاندند. جَدِ سید هم هوایشان را داشت. نا امیدشان نمی کرد. خیلی از زمان آبادی ها همین جوری خوب می شدند؛ خوبِ خوب. هنوز هم خیلی از زائران هویزه به همین نیت سراغ سید می آیند... 👤 راوی: برادر شهید جعفری 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد : اول شهریور 1342 ▫️ فرزند: ابوالقاسم ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات : دانش آموز سال چهارم دبیرستان- رشته ریاضی فیزیک ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر ششم 🔹 روایت عاشقی: از اوایل آذر 59 که با رفت سپاه هویزه، کمتر می آمد خانه. هر 15 روز یکبار می دیدیمش. هر چه می گفتیم آنجا چه می کنی؟ حرفی نمی زد. فقط یک بار ماجرای حضورش در مین گذاری پل کرخه، حوالی روستای سُمیده در شرق هویزه را تعریف کرد. شبانه با یونس شریفی، شهید ، شهید و شهید رفته بودند توی دل دشمن، مین های 18 کیلویی ضد تانک کار گذاشته بودند. صبح روز بعد، پل منفجر شده بود. 3 نفربر و یک لودر عراقی ها، هم. 20 تایی بعثی هم رفته بودند به درک... تازه آمده بود خانه که خبر عملیات هویزه را شنید. هنوز خستگی در نکرده، با ماشین تدارکات خودش را رساند منطقه پیش بچه ها. سردار می گفت:« شب 15 دی برای خودش شب عاشورایی بود. آبی گیر آورد. به سر و صورتش صفایی داد. انگار می خواست به حجله عروس برود.» 👤 راوی: خانواده شهید جلالی پور 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 پاسدار شهید ▫️ تاریخ تولد: 9 / 1/ 1341 ▫️ نام پدر: اسدالله ▫️ محل تولد: روستای سمندی از توابع شوشتر ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف سوم- قبر هفتم 🔹 روایت عاشقی: یک سالی تا سربازی رفتنش مانده بود. می خواست برای ادامه تحصیل برود خارج! آمریکا یا هرجایی که شد... مانده بود مردد که برود یا نه؟ آخر سر هم ماند و مدتی بعد رفت توی سپاه. می گفت:« ما در محاصره اقتصادی هستیم. باید کمتر بخوریم و روزه سیاسی بگیریم تا بتوانیم با مشت به دهان آمریکای لعنتی بزنیم.» 👤 راوی: خانواده شهید چهارمحالی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانشجوی شهید ▫️ تاریخ تولد: 28 بهمن 1337 ▫️ نام پدر: ابوطالب ▫️ شهرستان:تهران ▫️ تحصیلات: دانشجوی سال سوم دامپزشکی دانشگاه تهران ▫️ عضو دانشجویان پیرو خط امام(ره) حاضر در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا ▫️ شهادت: 16 دی 1359 – کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: ردیف پنجم- قبر ششم 🔹 روایت عاشقی: 🌷 معدل دیپلمش، هجده و سی و شش صدم بود. سربازی نرفت. توی کتابخانه عمومی پارک شهر می خواند برای دانشگاه. کنکورش را که داد، دانشگاه تهران قبول شد. رتبه اش شده بود 29. می توانست هر رشته ای برود. زبان و ریاضی و شیمی اش حرف نداشت. استخاره کرد؛ رفت دامپزشکی. فقط درس نمی خواند. نانوایی هم کار می کرد. نان می داد دست مردم تا کمک خرج دانشگاهش هم باشد. 🌷 پول خرید مجله نو نداشتیم. می رفتیم سراغ دست دوم ها که ارزانتر بودند. کیهان بچه ها، توفیق و... دلمان اما خوش بود. موقع شهادت هم از مال دنیا هیچ نداشت. درست مثل همان روزها. دلش اما خوش بود. خوش به حالش بود. 👤 راوی: برادر شهید حاتمی 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh