eitaa logo
شهدای هویزه
2.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
645 ویدیو
30 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2875523072C71b2b4b72a 🌷 محفلی برای معرفی و زنده نگه داشتن یاد و نام شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا در ایران... 🌍 خوزستان_ هویزه 🔰 کانال‌رسمی‌یادمان‌شهدای مظلوم کربلای هویزه؛ اولین یادمان دفاع مقدس ⬅️ ارتباط با ادمین: @h_media
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱روزتان مبارک سردار...💐💐💐 * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
🔺 سردارسرتیپ دوم پاسدار حاج (همرزم و مسوول تفحص شهدای هویزه): 🔻 مادر شهید سلحشور، زینب وار قدم به هویزه گذاشت 👈 انتشار به مناسبت ششمین سالگرد درگذشت و تدفین «مادر شهید سلحشور» در زیارتگاه شهدای هویزه 🔹 اختصاصی کانال: من مادران شهدا را نمی شناختم، اما بعد از اینکه می آمدند و دوستان معرفی می کردند، مواجه می شدیم با کوهی از معنویت؛ کوهی از مقاومت، صبر و استقامت و این واقعا همان چیزی است که باعث می شود ما حضرت زینب (س) را بیشتر بشناسیم. این حالت مادران شهدای هویزه است. یکی از این مادران، مادر شهید سلحشور بودند که بعداً خداوند این افتخار را به من داد تا فرزندی کوچک برای شان باشم. ایشان همیشه بنده را مورد تفقد قرار می داد. 🔹 وقتی که من ماجرای چشم انتظاری مادر شهید سلحشور و یقین ایشان را هم از زبان خودش و هم از دختران، نوه ها و فرزندانش شنیدم و می شنوم، فکر می کنم چیزی هم ردیف یا شاید بیشتر از «چشم انتظاری» مادر شهید علم الهدی باشد. مخصوصا که شهید فرخ، فرزند کوچک خانواده بزرگ سلحشور بوده است؛ در حالی که شهید علم الهدی فرزند کوچکتر نیست. 🔹 می گویند به مادری گفتند کدام از یک بچه هایت را بیشتر دوست داری؟ گفت: غائب شان را. یعنی آنکه در کنارم نیست. گفتند: اگر غائبی در کار نباشد؟ گفت: مریض شان را. گفتند: اگر مریضی در کار نباشد؟ گفت: کوچک ترین شان را بیشتر دوست دارم. مادر، همه بچه هایش را دوست دارد و به آنها عشق می ورزد، اما بچه کوچکتر یک چیز دیگر است. مخصوصا اگر این بچه کوچکتر صدها کیلومتر دورتر در دیار غربت و در مصاف دشمن غَدّار مظلومانه به شهادت رسیده باشد. شاید آن موقع شهید سلحشور کسی را نمی شناخت که دل به این دریا زد. 🔹 وقتی شهدا را پیدا کردیم، تنها غریب شان «شهید فرخ سلحشور» بود. نشناختیم. برای ما که اهل هویزه بودیم در لحظات اول، غریب بود، اما وقتی مادرش را دیدیم، انگار حاج خانم بچه هویزه است. انگار فرخ، بچه هویزه است. اصلا آثار نگرانی، حزن و اندوه در سیمای این مادر معلوم نبود. هر چند که قطعا در درونش خیلی اندوهگین بوده است، اما مادر شهید سلحشور می داند که فرزندش را تقدیم چه کسی کرده است. دست فرزندش را در دست چه کسی گذاشته شده است. 🔹 من شنیدم که مادر شهید سلحشور قبل از پیدا شدن فرزندش خیلی بیتابی می کرده است؛ نه برای اینکه فرزندش شهید شده؛ نه...، پیکر بچه اش را می خواسته؛ زیرا این جسم مطهرهم باعث تسلای مادر می شود؛ هم رمزی می شود. رایتی می شود برای بچه های فارس؛ برای بچه های دیگر استان ها؛ کسانی باید بیایند و بدانند شهید سلحشور کیست؟ چه موقعیتی داشته؟ چه سیره ای داشته؟ 🔺 اهمیت کار مادر شهید سلحشور 🔹 همین جا پرانتزی باز می کنم تا اهمیت کار مادر شهید سلحشور را بهتر متوجه شوید. وقتی جسد سرلشکر شهید حاج علی هاشمی (فرمانده قرارگاه سری نصرت) در سال 1389کشف شد، ما خدمت مادرشان رسیدیم. دو، سه روز اصرار و التماس کردیم؛ دست و پای ایشان را بوسیدیم تا اجازه بدهد شهید علی هاشمی در جایی دفن بشود که شهید شده یا فرماندهی کرده است. اما ایشان گفت:«نه؛ علی را از من نگیرید. من پیرزنم. می خواهم علی را جایی دفن کنم که بتوانم هر روز بروم سر خاکش.» در حالی که حاج علی، بچه اهواز است و اگر در هور که محل تفحص پیکرش بود، دفن می شد، این مادر می توانست یکی دو ساعته هر هفته بیاید در کنارش، اما شهید سلحشور، بچه فساست مادرش تا مدینه هم رفت. از رسول خدا (ص) هم درخواست کرد که:« آقا، قربونت برم؛ بَچَم شهید شد فدای خاک پای شما، اما جسدش رو هم می خوام.» 🔹 خب با این وضعیت و این احساس، ما انتظار داشتیم مادر شهید سلحشور بچه اش را ببرد فسا، اما وقتی که ایشان را دیدیم، بردیمش منطقه هویزه؛ محل شهادت فرخ. ایشان مقداری خاک برداشت؛ خاکی که آغشته به خون شهید سلحشور بود و گفت: بچه ام باید اینجا بماند. این خاک متعلق به سلحشور است. من فکر می کنم ایشان پیش بینی می کرد که اینجا فردا یک جایگاهی خواهد شد؛ یک مقام معنوی پیدا خواهد کرد که دیگران پناه می آورند به اینجا. همانطوری که ما شیعیان از هر جا پناه می بریم به امام حسین (ع). 🔹 وقتی با ایشان ملاقات کردیم یک مقدار خودمان را جمع کردیم که تسلیت بگوییم، اما دیدیم مادر دارد ما را تسلی می دهد. خودش دارد به ما روحیه می دهد و عجیب هم نیست، مادر باید این جور باشد که شهید سلحشور را بسازد. شهید علم الهدی را بسازد؛ شهید قدوسی را بسازد؛ بچه های گروه اخلاص سبزوار را بسازد. درورد بر این مادر. * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
| 🔺 غیرتمردی از مدافعان هویزه 🔹 اهل هویزه است. وقتی جنگ شروع شد، جوان خوش‌قد و بالایی بود که برای دفاع، آستین بالا زد و مردانه پای کار ایستاد بی آنکه بداند طولی نمی کشد مسوولیت عملیات سپاه شهر حماسه ها به فرماندهی مردی کم نظیر به نام را به او می سپارند؛ بی آنکه بداند طولی نمی کشد یک پایش را روی «مین» جا می گذارد و زودتر از خودش به بهشت می فرستد؛ بی آنکه بداند یکی از اولین و مهمترین عملیات های تفحص را در سال های ابتدایی جنگ عهده دار می شود... تفحص پیکر پاک شهید علم الهدی و یارانش... 🔹 روایت ما، اما درباره خود یونس شریفی است قبل از آنکه «حاج یونس» شود؛ قبل از آنکه «سردار حاج یونس شریفی» باشد! 🔹 یونس شریفی قبل از همه اینها از مدافعان هویزه در روزهای ابتدایی جنگ بود. روزهایی که خانواده اش را با زور و اصرار به خرم آباد فرستاد تا بعد از مدتی خبر برسد کودکش در آنجا به دنیا آمده و چشم انتظار دیدار باباست. 🔹 یونس، اما هویزه را رها نکرد و برای دیدن کودک نورسیده به الیگودرز نرفت. مدتی بعد نامه ای رسید:«دخترت مریض است؛ بیا.»... نرفت! نامه بعدی آمد:«دخترت از دنیا رفت!»... باز هم نرفت! ماند پای خاکی که دخترش را ندیده به آن سپرد! 🔹 این طورغیرتمردانی دارد . 📘 منبع: کتاب * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
✍️ یک شهید؛ یک خاطره... 🌷 دانش آموز شهید ▫️ تولد : اول شهریور 1342 ▫️ فرزند: ابوالقاسم ▫️ شهرستان: اهواز ▫️ تحصیلات : دانش آموز سال چهارم دبیرستان- رشته ریاضی فیزیک ▫️ شهادت: 16 دی 1359- کربلای هویزه ▫️ محل آرامگاه: زیارتگاه شهدای هویزه- ردیف اول- قبر ششم 🔹 روایت عاشقی: از اوایل آذر 59 که با رفت سپاه هویزه، کمتر می آمد خانه. هر 15 روز یکبار می دیدیمش. هر چه می گفتیم آنجا چه می کنی؟ حرفی نمی زد. فقط یک بار ماجرای حضورش در مین گذاری پل کرخه، حوالی روستای سُمیده در شرق هویزه را تعریف کرد. شبانه با یونس شریفی، شهید ، شهید و شهید رفته بودند توی دل دشمن، مین های 18 کیلویی ضد تانک کار گذاشته بودند. صبح روز بعد، پل منفجر شده بود. 3 نفربر و یک لودر عراقی ها، هم. 20 تایی بعثی هم رفته بودند به درک... تازه آمده بود خانه که خبر عملیات هویزه را شنید. هنوز خستگی در نکرده، با ماشین تدارکات خودش را رساند منطقه پیش بچه ها. سردار می گفت:« شب 15 دی برای خودش شب عاشورایی بود. آبی گیر آورد. به سر و صورتش صفایی داد. انگار می خواست به حجله عروس برود.» 👤 راوی: خانواده شهید جلالی پور 📕 منبع: کتاب 🌷شادی روح امام و شهدا، صلوات * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | سوسنگرد قهرمان (۱) 🔹 گردان محمد بلالی و همچنین حدود یکصد نفر نیروی اعزامی از تبریز به فرماندهی علی تجلایی و سی نفر از رزمندگان کازرونی به فرماندهی اکبر پیرویان برای تقویت جبهه دشت آزادگان به آنجا آمدند. 🔹 دشمن از ۲ محور به شهر حمله کرده بود؛ يکي از طرف دهلاويه بود و يکي از طرف جاده حميديه - سوسنگرد. در دهلاويه نزديک به ۶۰ نفر از نيروهاي تبريز که مشغول دفاع بودند به شهادت رسيدند. بعدا که به محل شهادت ۲۲ نفر از بچه ها در ابوحمیظه می رفتی، می ديدی که بچه ها مانند گل هاي پرپر شده روي زمين افتاده اند. در آنجا حالت عجيبي به انسان دست می داد. شهيد دهبان در حالي که نارنجک جنگي در دستش بود بر اثر اصابت تير دوشکا به صورتش به شهادت رسيده بود. 🔹 امکانات بچه ها در آن روزها واقعا بسيار ناچيز بود. يک قوطي کنسرو لوبيا و يک تکه نان خشک سهميه ۲۴ ساعت ۲ نفر بود. آن گروهي که چند قبضه کلاشينکف داشت به عنوان مجهزترين گروه در سطح جبهه ها شناخته مي شد. 🔹 از رزمندگان اهل هویزه، بعد از ظهر ۲۲ آبان، با و رضا پیرزاده و با ماشین به سمت سپاه سوسنگرد رفتند. قاسم نیسی در سپاه هویزه ماند تا به دستور اصغر، سلاح های «ام یک» انبار سپاه را بین جوانان هویزه تقسیم کند تا مردم بتوانند از خودشان و شهرشان دفاع کنند. دم دمای غروب به سوسنگرد رسیدند. دشمن شهر را زیر آتش گلوله های توپ و خمپاره و تانک قرار داده بود. 🔹 تانک های دشمن از این محور، در پانصد متری باغ های «مشروطه» ایستاده بودند و خود را برای حمله نهایی آماده می کردند. 🔹 در سالن سپاه، نماز مغرب و عشایشان را خواندند و چند تکه نان خشک پیدا کردند و خوردند. حدس می زدند دشمن صبح حمله می کند اما در عین حال شب را آماده باش بودند. صدای انفجار توپ و خمپاره قطع نمی شد. آنها نه یک تانک در سوسنگرد داشتند و نه واحد توپخانه ای در کار بود. تنها سلاح آنهاچند تفنگ انفرادی بود و آر پی جی هفت. آن شب اصغر گندمکار تا صبح نماز خواند؛ اشک ریخت و دعا و قرآن خواند... ⬅️ ادامه دارد... 📚 منابع: - کتاب گزارش به خاک هویزه - خاطرات نصرالله ایمانی کتاب دِین (خاطرات بچه های مسجد جزایری) * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | سوسنگرد قهرمان (3) 🔹 با فرود آمدن پی در پی گلوله های خمپاره، توپ و تیربار دشمن بر سرشان، بچه ها یکی یکی زخمی و شهید می شدند. عده ای که فشنگ هایشان تمام شده بود، هاج و واج مانده بودند چه بکنند. صدای ناله مجروحان آزار دهنده بود. کسی نبود مجروحان را به جای امنی برساند و اجساد شهدا را از منطقه دور کند. صدای تانک های دشمن مثل صدای پای غول سیاهی، هراس آور بود. معدود موشک های آرپی جی که بچه های سپاه سوسنگرد داشتند، خیلی زود تمام شد و مشکلات را کامل کرد. 🔹 خون روی خاک های تشنه روان بود و جنازه ها بر زمین افتاده بودند. سه راه هویزه با آن حجم آتش وحشتناک دیگر جای ماندن نبود. کم کم دستان مدافعان از هر گونه گلوله ای خالی شد و آنها ماندند و تفنگ های خالی و از کار افتاده، اما هر طور بود تا ظهر مقاومت کردند. حوالی ظهر اکبر پیرویان فرمانده گروه اعزامی از کازرون شهید شد. 🔹 یک شیاری را شناسایی کرد که می توانست ده متر جلوتر برود، اما تا مقداری پیشروی کرد، دشمن متوجه او شد و با تیر مستقیم تانک به او شلیک کردند. ترکش ها به اصغر خوردند و او را به شهادت رساند. یونس از آنچه می دید متحیر بود. درست مثل اینکه کابوسی را در خواب می بیند. 🔹 اصغر که نماز صبحشان را با هم خواندند و تا همین چند لحظه پیش کنارشان می جنگید، غرق در خون روی زمین افتاده بود و یونس که او را این همه دوست داشت حتی نمی توانست برای جا به جا کردن جنازه اش از سر جایش تکان بخورد. او بود و همه نیروها مثل برادرشان او را دوست داشتند. او اولین فرمانده و مؤسس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هویزه بود. خاطرات، مثل فیلمی از نظرش عبور می کرد. او هنوز یک ماه نشده بود که به هویزه آمده بود و در این مدت کم بچه ها چه علاقه ای به او پیدا کرده بودند. باورش نمی شد اصغر جلوی چشمان خودش با آن وضعیت مظلومانه پاره پاره شود و به شهادت برسد، اما جنگ، بی رحم بود. عده ای شاید برای حفظ روحیه دیگران می گفتند که اصغر گندمکار به شهادت نرسیده و مجروح شده است. 🔹 فشار دشمن به اوج خود رسیده بود و هر لحظه ‌تعداد نیروها کمتر و کمتر می شد. کم کم عقب نشینی شروع شد. آنجا دیگر جای ماندن نبود. فقط ، رضا پیرزاده، ، محمود یاسین، کریم کریمی تبار و دو نفر دیگر مانده بودند. نیروهای دشمن به طرفشان می آمدند؛ کریم گفت: - الآن می رسند بالای سرمان، یکی یکی عقب نشینی کنید. ما تیر اندازی می کنیم و شما عقب بروید... ⬅️ ادامه دارد... 📚 منابع: - کتاب گزارش به خاک هویزه - خاطرات نصرالله ایمانی کتاب دِین (خاطرات بچه های مسجد جزایری) * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📝 | سوسنگرد قهرمان (7) 🔹 همینطور صدای شلیک گلوله از خانه‌های سازمانی به گوش می‌رسید. حدود ۴۰ دقیقه بود که «تجلایی» رفته و بچه ها به شدت مضطرب و نگران بودند. کم کم از بازگشت او ناامید می‌شدند و با این ناامیدی احساس می‌کردند که نبرد به دقایق آخر خود رسیده است. آنجا بود که تأثیر و نقش فرمانده ای مؤمن، شجاع و ایثارگر در میدان نبرد، با تمام وجود لمس می شد. گویی در آن دقایق تجلایی پرچم نبرد رزمندگان بود. پرچمی که تا در اهتزاز باشد، نیروها به پیروزی خود امید و دل می‌بندند. 🔹 در آن لحظات که دیگر از بازگشت تجلایی نا امید شده بودند، ناگهان متوجه شدند که ماشینی با سرعت به داخل خیابان پیچید. تجلایی بود. رگبار مسلسل‌ها به طرف ماشین باریدن گرفت و تانک‌ها نیز با تیر مستقیم ماشین را هدف گرفتند. هر لحظه انتظار می رفت که ماشین در زیر باران گلوله و تیرهای مستقیم تانک منفجر شود. تجلایی ۴۰ دقیقه یک تنه وسط نیروهای دشمن بود و اکنون با دست پر از راه می‌رسید. چشم ها به ماشین دوخته شده بود و دل ها در هوای عنایت خدا می‌تپید. 🔹 رزمندگان با چشم خود، عنایت و لطف خدا را می‌دیدند. گویی حایلی نفوذ ناپذیر از هر طرف ماشین را حفاظت می‌کرد. ماشین از راه رسید؛ یکی از همرزمان تبریزی با خوشحالی گفت:خدایا! شکر... خدایا... در ماشین که باز شد، تجلایی غرق در خون، به زمین غلتید. گلوله کالیبر ۷۵ به رانش اصابت کرده بود. 🔹 در مسجد جامع سوسنگرد، عده زیادی از مجروحان به دلیل خونریزی زیاد به شهادت رسیدند. خون نبود که به مجروحان تزریق کنند. اگر کیسه های خون در اختیارشان بود خیلی از مجروحان زنده می ماندند. در یکی از درگیری های خیابانی «کریمی تبار» از ناحیه دست مجروح شد. او را کشان کشان به مسجد بردند. حوالی ظهر بود که از صحنه در گیری بازار کویت دوباره به مسجد برگشت. 🔹 کریمی تبار از او پرسید : - اوضاع چطوره؟ برای آنکه به او روحیه بدهد گفت: - نیروهای کمکی رسیدند و دارن شهر رو از دست دشمن در می آرن. خودش هم از دروغی که به او گفت، خجالت کشید. نمی دانست آن سوی محاصره چه می گذرد... ⬅️ ادامه دارد... 📚 منابع: - کتاب گزارش به خاک هویزه - خاطرات نصرالله ایمانی کتاب دِین (خاطرات بچه های مسجد جزایری) * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh
📺 | 🔺 برنامه تلویزیونی «الاصایل» شبکه خوزستان با موضوع چهل و سومین سالگرد حماسه هویزه با حضور سردار و حاج (به زبان عربی) را می توانید از لینک زیربه تماشا بنشینید:⬇️ https://telewebion.com/live/khoozestan?e=0xab88d38 * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh