🕊🍂 #سلام_برشهدا 🍂🕊
اگر #یازهرا گفتنهای ما
به سیم خاردارِ نفس
گیر نمی کـردند،
ذکرهای مان
بی جواب
نبودند . .
🌷صبحتـــــون زهــــــرایی🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهدا
✍کامیون ها پشت سر هم
در جاده شهید صفوی به سمت شلمچه حرکت میکردن
پشت کامیون ها جای سوزن انداختن نبود
هر کامیونی پذیرای چهل پنجاه رزمنده با تجهیزات کامل بود
کیپ تا کیپ بچه ها نشسته بودند
و مشغول ذکر و تلاوت قرآن و دعا بودند
در این بین بازار عقد اخوت هم داغ داغ بود
عقد اخوت با بچه هایی که خیلی هایشان
تا ساعاتی دیگرمهمان ارباب بودند
بعضی ها هم آمال و آرزوها شان را بر زبان جاری میکردند
و عمق نگاه زیبایشان را به رخ تاریخ می کشیدند
یکی می گفت ای کاش مثل
علی اکبر ع فدای دین شوم
دیگری آرزوی شهادت مثل خود
سید الشهدا را داشت و میخواست بی سر به لقاء الله برسد
اما یکی بلند شد و گفت :
ایام فاطمیه است
ای کاش می شد نشانه ای به سینه و بازو و پهلو
با خود بر می داشتیم تا شرمنده مادرمان نباشیم
همین طورم شد
اکثر جنازها یا از پهلو یا از سینه و یا از بازو مورد اصابت قرار گرفته بودند.
درست مثل مادرشان فاطمه زهرا س
#فاطمیه
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
ﺭاﻭﻱ : #حاج_مهدي_سلحشور
🌷☘🌷☘🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪﻣﻬﺪﻳ ﻨﻆﻴﺮﻱ #شهدای_فارس
🌹🌹🌹🌹
#شهيدي_كه_در_دامن_حضرت_زهرا(س)_به شهادت_رسيد
🌹🌹🌹
رضا را بعد از آن چند روز سخت قدس 3 در بیمارستان دیدم. آفتاب، گرما و تشنگی کاملاً چهره و قیافه رضا را عوض کرده بود اما غمی که در دلش بود در همان چهره آفتاب سوخته هم خود نمایی می کرد. انگار دنبال کسی بود تا برایش ناگفته هایی را بگوید شاید آتشی که در دلش بود آرام گیرد. مرا محرم دید و برایم روایت کرد آخرین لحظات مهدی نظیری را.
رضا با اندوه روایت کرد: «مهدی حال عجیبی پیدا کرده بود، آخرین لحظات خود را روی زمین می کشید، چهار دست و پا روی خاک های تفتیده می رفت، نیم خیز می شد که بلند شود اما چند لحظه بعد با صورت به زمین می افتاد، این کار را چند بار تکرار کرد. پیش خودم فکر می کردم حتماً از تشنگی سراب می بیند و به هوای آن خود را جلو می کشد. کنارش نشستم و سرش را روی پایم گذاشتم. دیدم لب های خشکیده اش بهم می خورد. صدایش در نمی آمد، گوشم را به لب های ترکیده اش نزدیک کردم می گفت: رضا سرم را روی زمین بگذار...
در بیمارستان بیهوش بودم که مهدی را دیدم. با لباسی از جنس نور در مکانی خرم تر از بهشت. با لبی خندان گفت: رضا می خواهی بدانی آخرین لحظاتم چرا آن کار ها را می کردم.
گفتم: آره!
گفت: شنیدم کسی مرا صدا می زند و می گوید مهدی بیا!
نگاه که کردم، بی بی حضرت زهرا(س) دیدم که در انتظار من ایستاده است. به احترام خانم می خواستم بایستم، اما توان نداشتم و به زمین می افتادم و حضرت باز مرا صدا می زد و من باز سعی می کردم اما نمی توانستم.
اما راز آن درخواست آخر مهدی چه بود. خود مهدی ادامه داد: وقتی سر بر روی پای تو داشتم، دیدم خانم بزرگواری کرده و کنار ما نشسته اند و می خواهند سر من را بر دامن خود بگذارند. برای همین از تو خواستم سرم را روی زمین بگذاری، آنجا بود که خانم سر مرا بر دامن خود گذاشتند...»
رضا بعد از قدس 3 دیگر در حال خودش نبود، غمی، دردی سنگین بر دل داشت...
[ با شنیدن نام حضرت زهرا(س) اشک بر دیدگانش می نشست، و در وصیتش نوشت چه خوش است آن لحظه سر بر دامن مولا گذاشتن و رفتن...
ﺭاﻭﻱ : ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ
#شهيد_مهدي_نظیری
#شهدای_فارس
🌹🌹🌹🌹🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
@shohadaye_shiraz
فرق من با شما ؛
همین پای رفتن است ...
در گِل بمانده پایِ دل
#مردان_بی_ادعا
#عملیات_کربلای۵
☘☘☘☘
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
جاے شہیدنظرے خالـے ڪه...😞
همیشہ میگفٺ:
بانوے دو عالمـ مزار ندارہ💔
اگه شہید شدیمـ باید خجالٺ بڪشیمـ مزار داشتہ باشیمـ 😔
شہید شد🕊
و پیڪرش برنگشٺـ💔
#شهداوحضرت_زهرا(س)
#شهیدمیثم_نظـری
#یادش_باصلوات
🌷🍁🌷🍁🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹
علاقه خاصی به حافظ داشت، گویی حافظ را با تمام وجود درک کرده بود. وقتی از او می خواستیم تا غزلی از حافظ بخواند، می پرسید رنگی بخوانم یا سیاه و سفید! سیاه و سفید را عادی می خواند اما رنگی سفارشی بود، با صوت و آوازی زیبا غزلیات حافظ را برایمان می خواند، چنان که هر انسانی را از خود بی خود می کرد و اشک را بر دیدگان می نشاند.
شب آخری که می خواست به منطقه برود مهمان خانه ما بود. گفت: «خواهر دیوان حافظ را بیاور، می خواهم تفألی به لسان الغیب بزنم!»
چشمانش را بست، زیر لب زمزمه ای کرد و دیوان را باز کرد. به به ای گفت و این گونه خواند:
« سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی!»
این آخرین دیدار بود.
#شهید_سید_عبدالکریم_قدسی #شهدای_فارس
🌹🌹🌹🌹🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
@shohadaye_shiraz
4_5992052695924474693.mp3
1.81M
✧✦•﷽ ✧✦•
🎧 #بشنوید🎧
شهدا را داشته باشیم امیدواریم..
#روایتگر:
حاج عبدالله ضابط🌷
#نجوای_عشق
iD ➠ @shohadaye_shiraz
#مادران_شهدا
با اشکهای شعلهورش، دست بر دعا
آتش به هر چه فتنه و نیرنگ میزند
هان ای شهید! زنده تاریخ تا ابد!
مرگا بر آن که راه تو را اَنگ میزند
🌷مادر #شهیدمحمّدرضااکبرےنژاد بر سر مزار فرزند شهیدش
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ🌷
🍁🌷🍁🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75