eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
5هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇.. تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💠بــیعت با امــام حسیـــن (ع)💠 ✍گزیـده اے از وصیت نامه شهیــد: 🌹تا آخـــرين قطـــره خونــم سنــگر اســلام را ترک نخـــواهم کـــرد. 🔆با خداوند پيمــان مي بــندم که در تمـــام و در تمـــام کربلاهــا با عليه السلام همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامے که همه احکام اســلام در زير پرچــم اسلامے امام زمـــان عجل الله تعالی فرجــه به اجـــرا در آيد . ⚜ان شــاء الله⚜ 🌹🍃🌷 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
☘🌷☘ 🌹برشی از وصیت نامه 💌 اي کسانيکه مأمور دفن من هستيد! وقتي که مرا در قبر مي گذارند، مشت هايم را گره کنيد تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سوي دشمن رفتم، دهانم را باز بگذاريد تا از خدا بي خبران آگاه شوند من با نداي الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه داريد تا همه بدانند با چشم باز به اين راه رفتم و دشمن را به زبوني کشيدم تا نصيبم شد. ✅جنازه شهيد هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود با وجود اینکه هنگام خاکسپاری کسي از متن وصيت نامه اطلاع نداشته است. 🍃🌷🍃🌷 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 در منطقــه ای در کردستان بودیـــم در حیــن عـــبور از آنــجا، غلامرضــا از حرکــت باز ایســتاد و گوشه اے نشســـت. ما ازاو جلو افتــادیم. ولے وقتے تاخــیر او طولانے شـد، نگرانـش شدیــم و به سویـش برگشتیــم. گوشه اِے نشــسته بود و اشــک مے ریخــت...😭😭 علــت را جویا شـــدیم. فکــر کردیم خداے ناکــرده اتفــاق ناگوارے براے خانواده اش رخ داده اســـــت. وقتے اصـــرار مــا را دید، گفت: « من بزودے در همــین جــا شهـــید مےشـــوم. این را در خــواب دیده ام.» … و همین اتفـــاق هـــم رخ داد 28 ﻣﺮﺩاﺩ 62 ﻭﻗﺘﻲ اﺯ,ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺑﺮﻣﻴﮕﺸﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺭﻭﻱ ﺗﻠﻪ اﻧﻔﺠﺎﺭﻱ ﺩﺷﻤﻦ ﺭﻓﺖ و ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺷﺪ.... 🌷🍃🌹🌱🌷 🍃🌷🍃 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠بــیعت با امــام حسیـــن (ع)💠 ✍گزیـده اے از وصیت نامه شهیــد: 🌹تا آخـــرين قطـــره خونــم سنــگر اســلام را ترک نخـــواهم کـــرد. 🔆با خداوند پيمــان مي بــندم که در تمـــام و در تمـــام کربلاهــا با عليه السلام همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامے که همه احکام اســلام در زير پرچــم اسلامے امام زمـــان عجل الله تعالی فرجــه به اجـــرا در آيد . ⚜ان شــاء الله⚜ 🌹🍃🌷🍃🌷 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
♨️ماه صفر سال ۶۵ ، در پادگان شهید دستغیب اهواز بودیم. محمد سرگشته و حیران بود. گفتم: چی شده محمد؟ گفت: یه جای خلوت و دنج می خوام، با خودم خلوت کنم، کسی مزاحمم نشه! ♨️دیگر ندیدمش تا فردا که ۲۸ صفر، سالروز رحلت حضرت ﺭﺳﻮﻝ(ص) بود. محمد را دیدم. یک رادیو روی زمین بین دو پایش گذاشته بود. رادیو روضه می خواند و شانه های محمد از گریه تکان می خورد. تا اذان ظهر بی آنکه سرش را بلند کند، اشک می ریخت. ♨️وقت نماز شد. نمازش را که خواند دوباره سرش را روی زانو گذاشت و شروع به گریه کردن کرد. دیدم حال خوشی دارد مزاحمش نشدم. غروب حال و احوالش سر جا آمده بود. گفتم: محمد چی شده، امروز خیلی بیتابی کردی؟ گفت: امروز اتفاق بزرگی افتاده، پیامبر اسلام رحلت کرده و از دنیای ما به دنیای دیگه رفته. این غم واقعاً برام سخت و سنگین بود. چند قدم که راه رفتیم گفت: ولک، کسی از حال امروز من با خبر نشه! محمد دریساوی 🏴🏴🏴🏴 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷وقتی حرف ولی زمانه گوش داده نشد... ♨️پیش بینی چندسال قبل حضرت آقا درمورد سه کشور خبیث اروپایی که دیروز مکانسیم ماشه را فعال کردند!!!! ╭┅─────────┅╮ @shohadaye_shiraz ╰┅─...................─┅╯ وارد کانال شهداشویــد👆👆
♨️روزگاری در استان فارس مسئولی داشتیم که .... 💠 مسئول اداره تربیت بدنی بود و یک ماشین در اختیارش.... یک روز با هم برای انجام کار اداری رفتیم ارسنجان. وقت برگشت یکی از روستاهای اطراف کار داشت. کنار جاده فرعی ایستاد و گفت: رمضان، یک دفترچه توی داشبورد ماشینه، بیار بیرون! در آوردم. گفت: بنویس! نوشتم. حرکت کرد. گفتم این برای چی بود، 👈 گفت: تا لب جاده کار اداری بود و استفاده از سوخت ماشین حلال، از اینجا به بعد کار شخصی است و مدیون بیت المال! وقتی به اداره برگشتیم، گفت بنویس. دوباره کیلومتر ماشین را خواند و من دوباره در دفترچه نوشتم. گفت: شد چند کیلومتر؟ تفاوت دو عدد را گفتم. گفت:بنویس! آخر ماه که می شد، این کیلومترها را که کار شخصی اش بود، با هم جمع می کرد و معادل پول بنزینش را واریز می کرد به حساب تربیت بدنی تا مدیون بیت المال نباشد! 👈ظهرها ساعت دوازده که میشد، ماشین را می گذاشت اداره، با دوچرخه می آمد خانه.... خانمیرزا استواری 🍃🌷🍃🌷🍃 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸ارتباط با خدا 🌿 💠در حال آموزش تجهیزات و ارتباطات مخابراتے به نیروهاے جدید بودیم ڪه حاج محمد فرمانده مخابرات آمد وگفت: بگذارید یڪ ارتباط را هم من بگویم؟ گفتم: ڪــدام ارتباط؟ با خنده زیبایش گفت : *ارتباط با خدا!* اگر واجباتتان را انجام دادید، نمازتان را سروقت خواندید، محرمات را ترڪ ڪردید، در عملیات ها پیروزید وگرنه بیسیم و ارتباطات و ... ڪشڪھ دل خوش ڪُنَڪه! 🌹🌱🌹🌱 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 ♨️یک روز بارانی دور تا دور یکدیگر در خانه نشسته بودیم که مجتبی هم از راه رسید. رو به من کرد و گفت: « بابا، از روی سند ازدواج به من یک فرش داده‌اند، برویم آن را بیاوریم.» گفتم: «امروز که بارانی است، باشد برای فردا.» گفت: « نه، امروز حتماً باید آن را بیاوریم.» ♨️همه با هم رفتیم و فرش را آوردیم. وقتی فرش را در خانه پهن کردیم، گفتم مبارکت باشد. گفت: «مبارک صاحبش باشد.» من که سر درنیاوردم، خنده نمکینی کرد و به سراغ تلفن رفت. بایکی از بسیجی‌های گردانش تماس گرفت. به اوگفت: « من قالی‌ات را گرفته ام، بیا و آن را ببر.» بسیجی گفته بود:« امروز بارانی است، باشد برای فردا.» مجتبی گفت: « نه! همین امروز باید بیایی و آن را ببری.» نیم ساعت بعد، آن بنده خدا آمد و فرش را برد، بی آنکه مجتبی پولی از آن بسیجی بگیرد. بعد از آن با لبخند رضایت، روی فرش کهنه اتاقش کنار همسرش نشست. مجتبی قطبی 🌷 سمت: فرمانده گردان حضرت فاطمه(س) قبر مطهر:‌ گلزار شهدای شیراز،قطعه یک یا مهدی ادرکنی ردیف۲ 🌷🌱🌷🍃 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
♨️دُم بالاییــش توی تاریڪے از آب بیرون زده بود. آروم گــفتم "امیر، کوسه!😨   گفت" هیـس دارم می بینمــش" دیــدم داره ذکر مے گه. ڪوســه دورمون چرخــید... اشهدم رو خونــدم...😔 صـداش هیــچ وقـت یادم نمی ره : یا مادر یا خــودت ڪمکمــون کن...   نمیشد دســت به اسلحه ببــریم. آخه اگه صدایـی ازمون در می اومــد با تیر عراقــیا سوراخ می شــدیم. کوسه نزدیک شد... دوباره صــدا زد: یا فاطمه زهــــــرا.... کوسـه از مــا دور شد و رفت. 😳 امیر توی آب گریه اش گرفـــت. 😭 پاش به خاک که رسید هوایے شده بود. توے این مدت اگه اســم حضــرت زهرا رو می شنید گریه میکرد. راوی: حاج احمد شیخ حسینی هدیه به شهیدان محمــد (امیر)فرهادیان فر و حاج احمد شیخ حسینی 🍃🌹🍃🌹🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⚘﷽⚘ 📌سیره شهدا شهید طالبی در جبهه مقاومت چندین کیلومتر طی می‌کرد و آب‌خنک برای رزمندگان مدافع حرم تهیه می‌کرد. مدافعان حرم به شهید طالبی می‌گفتند یاور یخی که نمی‌گذاشت رزمندگان تشنه باشند و کم‌تر دیدیم خودش روزها آب بخورد. شهید طالبی در معرفی خودش می‌گفت من ایرانی‌ام و انتخاب‌شده حضرت زینب(س) هستم. راوی: همرزم شهید 🌷 :۱۳۹۷/۶/۱۸ 🕊 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷برای شرکت در مراسم عروسی یکی از آشنایان به تهران دعوت شده بودیم. بعدها صاحب مجلس برای ما تعریف کرد: « مراسم بزن و بکوب و شادی در حیاط برپا بود. در حال پذیرایی بودم که متوجه شدم دربِ یکی از اتاق‌های خانه بسته است. در را که باز کردم، از چیزی که دیدم جا خوردم و انگشت حیرت به دندان گرفتم. 👇👇 مجتبی بالای اتاق نشسته و بچه‌های کوچک اقوام هم دورش حلقه زده بودند؛ او با زبانی کودکانه به آنها احکام آموزش می داد.» برش هایی از کتاب *همسفر تا بهشت* شهید مجتبی قطبی فارس 🌷🍃🌷🍃 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید