#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_چهاردهم
🌿جوان با خشم و ترسناک سیبیلش را جوید و با اکراه و دودلی تفنگش را زمین انداخت.
_خوب حالا آروم برگرد.
برگشت و هاشم را تفنگ به دست رو به روی خود دید
_خوب شد حالا برو اونجا کنار بقیه اگر دست از پا خطا نکنی اتفاقی برات نمی افته
جوان همچنانکه سبیلش را میجوید با قدمهایی سست و بی رمق به راه افتاد و کنار دیگران جا گرفت. گرد و غبار در هوا آرام آرام فرو نشست و هاشم توانست چهره ایلیاتی ها را ببیند.. نگاهی به اطراف کرد و دو نفر از همراهانش را فرستاد تا داخل چادرها را بگردند. آنگاه کمی جلوتر رفت اسلحه اش را پایین گرفت و گفت: «ما با شما کاری نداریم.دنبال الله قلی و تفنگچی هاش هستیم شما حتماً از محل آنها اطلاع دارید بهتره با ما همکاری کنید
_ما از چیزی خبر نداریم. سرمون به کار خودمون و دنبال حیوانامون هستیم کاری هم به خان و آدماش نداریم.
کمکم پچ پچ هایی میان ایلیاتی ها به راه افتاد و این پا و آن پا شدند هاشم ناگهان روبروی همان جوان ایستاد و پرسید:
_شما خبر ندارین !!پس اونایی که یه ساعت پیش از این جا رفتن کی بودند؟!
زنی که پشت سر جوان ایستاده بود چیزی در گوشش نجوا کرد و جوان با اشاره مخفیانه دست اورا ساکت کرد.
_چرا جواب نمیدین ؟!اوناکی بودند؟!
زن آرام دست جوان را کشید .جوان عصبی دست او را عقب زد و به چشمان هاشم خیره شد.
_اونا رهگذر بودند, از ما نبودند!
_خوب حالا که اینطوره مردها را با خودمون می بریم تا همه چی معلوم بشه!
دقایقی بعد صفی از مردان ایلیاتی زیر نظر افراد مسلح کمیته روی جاده مالرو به طرف بالای کوه به راه افتادند. هنوز به نیمه نرسیده بودند که حاج قاسم خود را به هاشم رساند.
_برادر اعتمادی راه دیگه ای نیست که مجبور نباشیم از این سربالاییها بریم؟!
_چیه !خسته شدی حاجی؟!
_نه به خاطر خودم نمیگم! پیرمردی میون ایلیاتی هاست که نمیتونه از این کوه را بیاد بالا.
_کدومشون؟!
_اوناش، همونی که روی این تخته سنگ نشسته!
هاشم نگاهی به پیرمرد انداخت.
_ببین چه جور هم خودشان را به زحمت میاندازند هم ما را!!
با گامهای بلند به سوی پیرمرد به راه افتاد. ایلیاتی ها از کنار هم می گذشتند با کنجکاوی نگاهش می کردند. هاشم روبهروی پیرمرد نشست.
_اگه یک کلام راستشو میگفتین ،حالا مجبور نبود این همه راه برید.
اسلحه را به طرف محسن گرفت.
_بیا زحمت این را بکش.
اسلحه را داد به محسن.پشت به پیر مرد روی شیب کوه نشست.
_بلند شو باباجون.چاره ای نیست و هر طورین باید با ما بیای! حالا دستاتو بده من. روی سینه من دستاتو به هم قفل کن. خودت رو محکم بگیر.
تا محسن کلامی بگوید هاشم پیرمرد را کول گرفته و از جا بلند شده بود. حاج قاسم آرام زیر گوشم محسن گفت:« داره چیکار میکنه؟!»
هاشم چند قدم که جلو افتاد داد زد:« شما دوتا چتونه ؟!چرا حواستون به افراد نیست! راه بیفتین دیگه!»
همچنان که آرام با پیرمرد حرف میزد از کنار افراد گذشت و از کوره راهی که پیچ در پیچ تا بالای کوه کشیده می شد ،خودش را بالا کشید.
🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
به یکی از مغازهدارهای سرکوچهمان گفته بود دعا کن شهید شوم.
به یکی از همسایههایمان هم که دوستی زیادی داشت گفته بود فلانی من این بار بروم احتمالاً دیگر برنمیگردم.
سعی کنید اسم کوچه را به نام من بزنید. البته اینها را بعد از شهادتش شنیدم. خودم هم بار آخر در دلم غوغا بود.
در پس آن همه مأموریتی که رفته بود فقط همین یک بار به دلم برات شد که نکند شهید شود، اما برخلاف آنچه در دلم میگذشت، برای اولین بار در زبان با او مخالفتی نکردم.
شاید نمیخواستم با دلخوری و ناراحتی از هم جدا شویم. مرتب با خودم میگفتم جلویش را بگیر... نگذار برود، اما هر کاری کردم نتوانستم حرفهایی که با خودم میزدم را به او بگویم.
رفت واﺧﺮﻳﻦ ﺩﻳﺪاﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ..
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻲ_ﻧﻆﺮﻱ🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰عکس را باز کنید👆
🌹ﻣﺎﺟﺮاﻱ ﭼﻤﺪاﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺮ اﺯ ﭘﻮﻝ ﺑﺮاﻱ ﻗﺎﺿﻲ ﺷﻬﻴﺪ
▫️➖▫️➖▫️
به مناسبت #سالگردشهادت شهید شیخ احمد فقیهی....
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ . اﺳﺘﻬﺒﺎﻥ
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌺در غدیر خم، ولایت شد قبول
🌺برد بالا دست مولا را رسول
🌺رفت بالا دست خورشید غدیر
🌺شد امام و مقتدای ما، امیر
سرآغاز امامت و ولایت ﻣﻮﻻﻳﻤﺎﻥ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ اﺑﻴﻂﺎﻟﺐ ع برشما مبارک باد..
💐🌸💐🌸💐
#ﻫﻴﻴت_ﺸﻬﺪاﻱﮔﻤﻨﺎﻡ_ﺷﻴﺮاﺯ
🌷🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ
#ﭼﻠﻪ_ﺣﺴﻴﻨﻲ
#ﺗﻮﺻﻴﻪ_ﺭﻫﺒﺮﻱ
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺭﻓﻊ_ﺑﻼ_ﻭ_ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ...
🌸🌸🌸
👇👇👇*دعای هفتم صحیفه سجادیه*
*یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*
*ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*
*فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*
*أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*
*وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*
*وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*
*فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*
*فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.*
*وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*
*فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️
شهیدان قامت رعنای عشقند
شهیدان صورت زیبای عشقند
گذشتند گر چه از امروز دنیا
شهیدان شافی فردای عشقند
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی
🌱⚡️🌱⚡️🌱⚡️
@shohadaye_shiraz
#شهــیدغدیرے استان فارس🌹
#نـام : علے
#تخصص: استــاد نهج البلاغه
#تولــد: عیـــدغدیر
#ازدواج: عیــدغدیر
#شهادت: عیــدغدیر
🌷🌸🌷🌸
مراسم #عروسی مان را ظهر☀️ گرفتیم که به چشم نیاید و #حرمت داغداری خانواده شهداء حفظ شود👌. آمـدیم توےاتاق ڪہ #ناهـار بخوریـم؛ در را بسـت و پشـت آن ایسـتاد، رو به من کـرد و گفـت:😊 مے دونی که تو این لحظه دعـاے ما #مستـجابه؟
گفتم: آره ولے الان بیا ناهـار بخوریم. گفت: روزه ام. گفتم: تو روز #عروسےروزه گرفتے؟؟
گفـت روزه ی نذره؟😳
گفتم: چه نذرے؟
گفت: اینکه همـون طـور که خدا منو تو عید #غدیر متولد کرد تو عید غدیر هم مزدوج کنه 😍حالا من دعا می کنم تو آمین بگو.
دستم را به #دعا بلند کردم.
گفت:خـدایا همـون طورڪہ منو درعـید غدیر متـولد کردےو در عیدغـدیر مزدوج کردے، در عیـدغدیـر هم به #شهـادت برسان...
غدیرهرسال ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ که می آمد منتظر خبرش بودم. غدیر آخر که خبر شهادتش را در #سومار برایم آوردند گفتم: سال هاست منتظر شنیدنش بودم.😔
#شهید_حاجعلے_کسایے🌷
#شهداےفارس
☘☘☘
#ﻣﺤﻞ_ﺩﻓﻦ:ﮔﻠﺰاﺭﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌺🌷🌺🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ویژه عید غدیر
📹 ببینید | آخرین روایت سردار سلیمانی از تجربه ۲۰ساله خود در تعامل با آیت الله خامنهای
➕ مهمترین محور محاسبه در قیامت
✍️ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ
#ﻟﺒﻴﻚ_ﻳﺎ_ﺧﺎﻣﻨﻪ_اﻱ
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_پانزدهم
🌿رودابه سراسیمه و بهت زده به رادیو خیره شد
_صداش رو زیاد کن!
گوینده با صدای مرتعش و هیجان زده گفت:« اینک به سخنان رئیسجمهور در این باره توجه کنید».لحظاتی بعد صدای بنی صدر از بلندگوی رادیو در فضای اتاق پیچید.
علی اکبر و رودابه فقط چند کلمه را شنیدند «ارتش عراق.. تجاوز ....مرزهای ایران!»
_خدا خودش رحم کنه حالا چطور میشه!؟
علی اکبر مشغول پوشیدن لباسهایش شد.
_کجا داری میری مشتی؟!
_مگه نشنیدی؟! خدا لعنتشون کنه! برم ببینم جریان چیه؟!
نگاهی به بچه ها که هنوز در خواب خوش کودکانه شان بودند انداخت.
_مواظب بچه ها باش، صدای رادیو را هم کم کن یه وقت هول نکنند من زود برمیگردم.
_محض رضای خدا خیلی معطل نکن .من نمیدونم دست تنها چیکار کنم.
علی اکبر خواست او را دلداری دهد:« همینجا بمون گوشت به رادیو باشه الساعه میگردم»
با رفتن رودابه تسبیح به دست ،به کودکانش خیره شد.
🌿🌿🌿🌿
مهران پرسید: مگه تو نمیای خونه؟!
هاشم همانطور که بند کفشش را میبست جواب داد:
_تو برو من یکی دو ساعت دیگه برمیگردم.
_کجا میخوای بری.؟
_یه سر میرم پیش ببچه ها خبر های بیشتری دارند .
مقابل در بزرگ مسجد یک بار دیگر ایستاد.مردم هنوز به درستی نمی توانستند این خبر را باور کنند و یا نمیدانستند چه باید بکنند . دو به دو یا چند به چند نفر سر در هم فرو برده و درباره آنچه شنیده بودند حرف میزدند.
_انگار از طرف کردستان حمله کرده..
_نه بابا رادیو اسم خرمشهر را آورد از آنجا وارد شدند!
_شهر را هم گرفتن؟!!
_به این مفتی ها هم که نیست.
_آخه از دست یه عده افراد معمولی بی سلاح چه کاری برمیاد مگه شوخیه!
هاشم سراسیمه که به سخنان مردم گوش میداد به سرعتش افزود.به خیابانزند رسید. یاد روزهای انقلاب افتاد و سختیهایی که برای این استقلال و آزادی کشیده بودند و حالا بعثی ها برای پاره پاره کردن آن دندان تیز کرده بودند.
از این فکر بغض شکست و آتش دلش را با زلال اشک ای فرو نشاند.
🌿🌿🌿🌿🌿
«بگیر بخواب فردا روز اول مدرسه است»
هاشم پدرش را دید که باعث چشمانی خسته و خوابآلود بالای سرش ایستاده کمی خودش را جابجا کرد و گفت: «از شما برو بخواب من هم کم کم میخوابم»
علی اکبر کنار او روی تخت نشست و وجودی که بخواهد اعترافی بکند گفت خوابم نمیره»
هاشم ملافه را روی دوش پدر انداخت .علی اکبر ملافه را دور خودش پیچید و سپس به روداب و بچهها که گوشه حیاط خوابیده بود نگاه کرد.
_خدا میدونه حالا توی شهرهای مرزی چه خبره و زن و بچه های مردم در چه وضعیتی هستند!
_این مردم کی رنگ امنیت و آسایش را میبیند؟! توی این یک سال و نیم که از انقلاب میگذره هر روز یک غائله ای درست کردند. این گروهک ها هم شدن قوز بالا قوز.امروز توی این اوضاع و احوال ریخته بودند توی خیابانها به روزنامه فروشیها و همان بحث ها و شعارهای همیشگی.
_همشون سرشون توی یک آخوره. اونا از بیرون اینها هم از داخل! ولی راه به جایی نمی برند به امید خدا تنها هم خاموش میشه و روسیاهی برای اینها میمونه.
🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
روی دیوان خانه امام(ره) نشسته بودیم. از هیجان این پیوند در حضور اماممان، سینه ام گنجایش قلب تپنده ام را نداشت. ❤️بوسه ای بر دستان و ملکوتی امام زدیم.
امام لب باز کرد و خطبه عقد ما را جاری کرد.
بعد به عنوان هدیه عقد، این جمله را به ما هدیه کرد:« عزیزانم گذشت داشته باشید، با هم بسازید ان شاء الله که مبارک باشد.»
علی قبل از اینکه به نزد امام برویم به من گفته بود: «ما فقط در دنیا زن و شوهر نخواهیم بود بلکه در بهشت نیز با هم هستیم، بعد هم این آیه را برایم تلاوت کرد:«هم و ازواجهم فی ضلال علی الارائک متکئون…»🌹🌹
#شهید_علی_کسایی🌹
#سالروز_تولد_ازدواج_شهادت
#شهدای_فارس_شیراز
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ﻛﻠﻴﭗ....
🔴توصیهی شهید حججی به پسرش برای الگو گرفتن از مولا امیرالمومنین (ع)
#شهید_محسن_حججی
#سالروز_شهادت
ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهدا
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#ﻗﺮاﺭﺷﺒﺎﻧﻪ
#ﭼﻠﻪ_ﺣﺴﻴﻨﻲ
#ﺗﻮﺻﻴﻪ_ﺭﻫﺒﺮﻱ
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺭﻓﻊ_ﺑﻼ_ﻭ_ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ...
🌸🌸🌸
👇👇👇*دعای هفتم صحیفه سجادیه*
*یا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکارِهِ، وَ یا مَنْ یفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ، وَ یا مَنْ یلْتَمَسُ مِنْهُ الْمَخْرَجُ إِلَی رَوْحِ الْفَرَجِ.*
*ذَلَّتْ لِقُدْرَتِک الصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِک الْأَسْبَابُ، وَ جَرَی بِقُدرَتِک الْقَضَاءُ، وَ مَضَتْ عَلَی إِرَادَتِک الْأَشْیاءُ.*
*فَهِی بِمَشِیتِک دُونَ قَوْلِک مُؤْتَمِرَةٌ، وَ بِإِرَادَتِک دُونَ نَهْیک مُنْزَجِرَةٌ.*
*أَنْتَ الْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ الْمَفْزَعُ فِی الْمُلِمَّاتِ، لَا ینْدَفِعُ مِنْهَا إِلَّا مَا دَفَعْتَ، وَ لَا ینْکشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا کشَفْتَ*
*وَ قَدْ نَزَلَ بی یا رَبِّ مَا قَدْ تَکأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بیمَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ.*
*وَ بِقُدْرَتِک أَوْرَدْتَهُ عَلَی وَ بِسُلْطَانِک وَجَّهْتَهُ إِلَی.*
*فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*
*فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ افْتَحْ لِی یا رَبِّ بَابَ الْفَرَجِ بِطَوْلِک، وَ اکسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ الْهَمِّ بِحَوْلِک، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکوْتُ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَةَ الصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک رَحْمَةً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِک مَخْرَجاً وَحِیاً.*
*وَ لَا تَشْغَلْنِی بِالاهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِک، وَ اسْتِعْمَالِ سُنَّتِک.*
*فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بییا رَبِّ ذَرْعاً، وَ امْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَی هَمّاً، وَ أَنْتَ الْقَادِرُ عَلَی کشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بیذَلِک وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْک، یا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِیمِ.*
دنیایم رابا شما
آذین بستہ ام..تا با شمانفس بڪشم...
با شما زندگے ڪنم
تا مگر روزے
مثل شما بشوم...روزی ڪنار نامم
بنویسند #شهیــد...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🌱
@shohadaye_shiraz
ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا(س) و ﺣﻀﺮﺕ اﻣﻴﺮاﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ع ﺩﺭ اﻳﺎﻡ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ , 110 ﺑﺴﺘﻪ ﻣﻌﻴﺸﺘﻲ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﻴﺮاﺯ , ﺗﻮﺳﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا, ﺗﻮﺯﻳﻊ ﮔﺮﺩﻳﺪ
🌸💐🌸💐
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺧﺪاﻭﻧﺪ اﺯ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﺪ و ﺑﻪ ﺷﺎﺩﻱ ﺩﻝ اﻳﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ اﻳﻦ ﺭﻭﺯ, ﺳﺒﺐ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻤﻴﺎﻥ ﺭا ﺑﺎ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﻬﺪﻱ ﻓﺎﻃﻤﻪ(س) ﻓﺮاﻫﻢ ﻧﻤﺎﻳﺪ 🤲
ﺷﺎﺩﻱ ﺭﻭﺡ اﻣﺎﻡ و ﺷﻬﺪا و اﻣﻮاﺕ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﺻﻠﻮاﺕ ....
🔻▪️🔻▪️🔻
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🌸💐🌸💐🌸
اﻋﻼﻡ ﻧﺘﺎﻳﺞ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻏﺪﻳﺮ,
ﺑﺮﮔﺮﻓﺘﻪ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﺁﻳﺎﺕ ﻭﻻﻳﺖ ﺩﺭ ﻗﺮاﻥ
👇👇👇
1: ﺑﺮاﺩﺭ مجید غنچه علی ◀️اﺯ یزد
2: ﺧﻮاﻫﺮ زینب شیری◀️ اﺯ قم
3: ﺧﻮاﻫﺮ مطهره ترابی ◀️اﺯ دامغان
4 :ﺧﻮاﻫﺮفاطمه محبی◀️ اﺯ شیراز
5: ﺑﺮاﺩﺭ علی اصغر داسی ◀️اﺯ نیشابور
🌸🌹🌸🌹
#ﻣﮋﺩﻩ : ﻋﻠﻴﺮﻏﻢ اﻳﻨﻜﻪ ﻣﻘﺮﺭ ﺑﻮﺩ ﻫﺪاﻳﺎﻱ ﻧﻔﺮاﺕ ﺑﺮﺗﺮ, ﻛﺎﺭﺕ ﻫﺪﻳﻪ 80 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻧﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻟﻲ ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﺧﻴﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﻫﺪﻳﻪ 100 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻧﻲ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﺷﺪ ✅👏
👇👇👇
ﻳﻪ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﻳﮕﻪ : ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﺑﺎﻻﻱ اﻋﻀﺎﻱ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ, اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﻢ ﭼﻨﺪ ﺟﺎﻳﺰﻩ ﺩﻳﮕﻪ اﺿﺎﻓﻪ ﻛﻨﻴﻢ ﻭﻟﻲ اﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﻣﻘﺪاﺭ ﻛﻤﺘﺮ.... ﺑﺎﺯ ﻫﺪﻳﻪ اﻣﻴﺮاﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ع ﻫﺴﺖ .... ﭘﺲ ﻣﻨﺘﻆﺮ ﺑﺎﺷﻴﺪ 😊✅
🌺🌺🌸🌺🌺
👏👏👏
اﻳﻦ ﻫﻢ ﺟﻮاﻳﺰ ﺑﻴﺸﺘﺮ اﺯ ﻭﻋﺪﻣﻮﻥ ...
7 ﻧﻔﺮ ﻫﻢ ﻛﺎﺭﺕ ﻫﺪﻳﻪ 70 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻧﻲ 🌸🌸🌸🌸🌸
6 . ﺑﺮاﺩﺭ صادق زهرا ◀️اﺯ قم
7. ﺑﺮاﺩﺭ عبدالرضا قنبری◀️ اﺯ جهرم
8. ﺧﻮاﻫﺮ شیدا قاسمی ◀️اﺯ بهشهر
9. ﺧﻮاﻫﺮ سمیه سراوند، اﺯ ◀️همدان
10. ﺑﺮاﺩﺭ امیر ستاری ◀️ اﺯ ﺷﻬﺮ ﻣﻘﺪﺱ قم
11. ﺧﻮاﻫﺮ مرضیه طلاقت◀️ اﺯ شیراز
12. ﺑﺮاﺩﺭ سمیر حسین راتهر
💐🌸💐🌸
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻣﺒﺎﻟﻎ ﻫﺪاﻳﺎ ﺗﻮﺳﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻭاﺭﻳﺰ,ﻣﻴﺸﻮﺩ
🌸🌺🌸🌺
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺷﺎﺩﻱ ﺭﻭﺡ اﻣﻮاﺕ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﺻﻠﻮاﺕ ....
🌸💐🌸💐🌸💐
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_شانزدهم
📝دلش می خواست می توانست مانند پدرش مطمئن و خوشبین باشد. اما با آنچه که بعد از ظهر از دوستانش در سپاه و کمیته شنیده بود نمی تواند مثل او فکر کند.
_نه این یکی دیگه خیلی خطرناکه. حساب همه چیز را کردند. می دونند که ارتش ما توی این مدت هنوز کمر راست نکرده .تازه خیلی ها هم از داخل بهشون کمک میکنند. یکی مثل همین بنی...
نگاهش را از پدر دزدید و حرفش را ناتمام گذاشت. پدر با لحنی آرام و پخته گفت: «مواظب باش پسرم. این حرفها را نباید هر جا بزنید. همیشه باید تابع امام باشیم اون بهتر از من و تو صلاح کار را میدونه»
_حق با شماست .
لحظه ای مکث کرد.فکری را که خواب از چشمانش را ربوده بود را بر زبان آورد:
_ امروز بین بچهها صحبتهایی بود! اونجور که میگفتند عراق با تمام نیروهایش وارد عمل شده و دست تنها نیست.بحث بر سر این بود که در این شرایط نمیشه ارتش را تنها گذاشت .حرف از نیروهای داوطلب مردمی بود.
پدر که فرزندش را خوب میشناخت و بی خوابی او را دیده بود، به همه چیز پی برد و منتظر شنیدن چنین حرفی بود. اما او مفهوم جنگ را می دانست و با آن که افکار هاشم را قبول داشت، عواطف پدری نسبت به فرزند او را در تنگنای حساس قرار می داد. ملافه را از روی دوشش کنار زد
_ما تابع امامیم. هر دستوری بدهد اطاعت می کنیم.
و بی آنکه مجال ادامه گفتگو را به هاشم بدهد ،برخاست.
_من میرم بخوابم!
لحظه ای بعد در تاریکی گوشه حیاط ناپدید شد. هنوز مرغ خواب بر بام چشمان هاشم ننشسته بود که با صدای هق هق آرام و بغض آلود مادرش بیدار شد. ملافه را روی صورتش کشید صدای خش خشی روی برگهای پاییز او را به خود آورد .مهران کنارش روی تخت نشست و آهسته زیر گوشش نجوا کرد:
_اگه میخوای بری منم میام!
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
هاشم از پشت پنجره بارش یکریز باران را تماشا می کرد. هزاربار به آخرین شب تابستان ،حرفهای پدرش ،هق هق خفته مادرش ،و نجوایی که مهران زیر گوشش کرد ، اندیشیده بود .یک ماه گذشته و در این مدت بسیاری از دوستانش را تا پای اتوبوسها بدرقه کرده و با اشتیاق نهفته در سینه به خانه برگشته بود.با گامهای خسته از بی خوابی شب قبل، پشت در اتاق پدر لحظه ایستاد و به زمزمه تلاوت قرآن او گوش داد. سکوت سحر و لطافت باران با نوای گرم و آرام قرآن پدر ،در هم آمیخت. وضو گرفت همانگونه که آمده بود به اتاق برگشت. پس از نماز زیارت عاشورا را که به تازگی مفهوم دیگری برایش پیدا کرده بود ،خواند. اما نتوانست دل از سجاده بکند. دستانش را رو به آسمان بلند کرد و لب هایش به زمزمه ای خاموش جنبید.
سر فرو برد و پیشانی بر سر سجاده گذاشت و چشمانش را بست. بیخوابی آخرین توانش را ربود و مرغ خواب بر آشیانه پلکش فرود آمد و طعم شیرین ترین رویای سراسر زندگی اش را چشید:
«زیر درختی که شاخه های افسانهای تا آسمان بالا رفته و در میان ابرهای سفید همچون برفی ناپدید شده بود ،دراز کشیده است .یک باره به نظر می رسد که زمین به لرزه در می آید. چشم باز می کند به صحرای بی آب و علف پیش رو نگاه می کند .از سمت چپ هزاران اسب سیاه که سواران سیاهپوشی را بر پشت دارند و از سمت راست هزاران اسب سفید با سوارانی سفید پوش به هم نزدیک می شوند. ناگهان دچار دلهره و اضطراب می شود .بر می خیزد ،پاهایش مانند دو ستون سنگی به زمین چسبیده اند ! اسبهای سیاه دم به دم نزدیک تر می شوند .ناگهان اسب سفیدی که از خیل اسبان جدا شده به سوی او می تازد .سوار سفیدپوش آن سرنگون میشود. تیری بر بازو و تیری بر چشم سوار نشسته و جای زخم به جای هر قطره خون گلسرخی فرو می چکد .سوار شمشیرش را به طرف او می گیرد! یکباره پاهایش از زمین جدا می شود .شمشیر را از دست سوار مجروح می گیرد .بر پشت اسب می نشیند .اسبان سیاه به طرفش هجوم میبرند .اسب سفید به پرواز در می آید و به سوی چشمه نوری در آسمان اوج می گیرد»
🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷فروردین ۶۱، در بخش مجروحین جنگی بیمارستان شفا یحیی تهران بستری بودم. شب جمعه بود. روی تختم خوابیده بودم که صدای سوزناک دعای کمیل در راهرو پیچید.🤲
با تعجب از اتاقم بیرون آمدم. صدا از چهار اتاق پایین تر بود، جایی که یک ﺑﻴﻤﺎﺭ بستری بود که نماز هم نمی خواند چه رسد به دعا!
به سمت اتاق رفتم، تا صاحب صدا را ببینم. با تعجب دیدم محمد است که روی تخت دیگر اتاق خوابیده و وزنه ای با قرقره به ران پایش وصل است. اشک از دو چشمش جاری بود و با سوز کمیل می خواند...
مدتی بعد که محمد مرخص شد، در اتاقش یک ﺑﻴﻤﺎﺭ بود که حالا نماز اول وقتش ترک نمی شد...😳✅
#ﺷﻬﻴﺪﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮاﻳﻲ
#شهیدمحمداسلامی نسب
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
🍀🍀🍀🌹🍀🍀🍀
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀✨شھید شدن اتفاقے نیست❌
اینطور نیست ڪہ بگویے:#گلولہ اے☄ خورد و مُرد..
🌾شهــــید...
رضایت نامہ📝 دارد...
و رضایت نامہ اش را اول #حسین(ع)
و علمدارش امضا✔️ میڪنند...
بعد مُھر
🥀✨حضرت# زهـــــرا(س)میخورد...
شهـــید...
قبل از همہ چیز #دنیایش را بہ قربانگاه برده...
او زیر نگاه #مستقیم خدا زندگی ڪرده...
🌾#شھادت اتفاقے نیست...
سعادتے ست ڪہ نصیب هرڪسے نمیشود..
باید #شهیدانہ زندگے ڪنے
تا شهیدانہ بمیرے...
#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_(س)
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
قسمتی از وصیت شهید خبرنگار #شهیدمحسن_نقدی:
چه بنويسم از کجا آغاز کنم ، اصلاً باور کردنی نيست ، چگونه می توان باور کرد که خدای بزرگ بار ديگر بر ما منت نهاده و اسلام عزيز را دگر بار برای ما زنده نموده است. قرآنی که تا ديروز جايش در پستوهای خانه ها و کارش خاک خوردن بود، امروز بار ديگر بطور وسيعی در جامعه مطرح شده، در جامعه اي که سراسر فساد و تباهي و گمراهي و ذلت بود.......
من که تا ديروز مانند اکثر جوانان اين آب و خاک در خط يک زندگي کاملاً بي هدف قرار گرفته بودم، امروز بجائي رسيده ام که در سر دارم که در راه خدا به جهاد برخيزم و اين جان خود را که شايد عزيزترين چيزهايم در دنيا باشد فداي خدايم کنم....
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﺴﻦ_ﻧﻘﺪﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_خبرنگار
#شهدای_فارس🌷
🌷🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
May 11
🕊🌺مژده ی میلاد تو، نفحه ی باد صباست
🕊🌺رایحه ی یاد تو با دل ما آشناست
🕊🌺آمدی و باب هر حاجت دلها شدی
🕊🌺باب حوائج تویی، نام تو ذکر
خداست
ولادت امام موسی کاظم مبارکـ باد
🕊 🌸🌷🌸💐
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌸💫🌸💫🌸💫
روزها اول صبح
بہ درودی
دل خود شاد ڪنيم ...
و چه زيباست ،
ڪنارِ ياران ،
خنده بر صبح زدن ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی
🌸💫🌸💫🌸💫
@shohadaye_shiraz