eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🕊 آرزوے شهادٺ را همہ دارند اما تݩها اندڪے شهید میشوند چون تنها اندڪۍ شهیدانه‌زندگےمیکنند✨ تصویر از زمان به خاکسپاری شهید محمد جواد روزیطلب🕊️🥀 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🏴🏴 ﻣﻴﮕﻔــﺖ : دوســـت دارم مثل حضــرت ابوالفضــل یه تیــر به چشــمم بخـــوره یکے به دستـــم! روز شهــادت حضرت زهرا(س) در عملیات کربلاے ۵ با نام مادر ســادات شهید شد. پیکرش کة امد، مــادرش قــبل از من خــودش را روی هاشــم انداخت. شیـــر زن بود. گــفت :مــادر شیرم حلالــت...😭 امــــا مــن, تا چشـــم پاره و بازوے شکافتــہ اش را دیــدم, کمـــرم تــیر کشیــد, همانجا کنـــار تابوتــش روی زمین نشستم... ﺁﺧﺮ همانطـــ.ور که مے خواســت ﻣﺜﻞ ع ﺷــﺪ... ☝ راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید) 🍃🌷🍃🌷 فرمانده تیپ امام حسن(ع) 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت اردشیر کیانی در یک شب بارانی در جزیره مجنون بودیم مجتبی آمد و مرا صدا زد و گفت؛ تعدادی قایق را از جزیره می‌بایست به منطقه شلمچه ببریم من در آن زمان قایقران بودم. گفت:اردشیر پاشو امشب که بارانی است وقت خوبی هست که قایق ها را ببریم گفتم: توی این سرما کجا ببریم یخ می زنیم! گفت:«باید آنها را به منطقه شلمچه ببریم. گفتم: چند تا کمک حداقل می اوردی! دوتایی دست تنها!؟ گفت: پاشو خودمو خودت به اندازه ده نفر هستیم خدا هم کمک میکنه. خلاصه قایق های مورد نظر را با طناب به هم وصل و یکی از قایق ها هم که موتور قوی تری داشت به عنوان یدک کش استفاده کردیم و مثل یک کاروان آماده شدیم راه بیفتیم. گفتم:این نصف شبی اگر راه بیفتیم سر و صدای موتور قایق را چکار کنیم؟! عراقی‌ها میفهمند. گفت: فکر اون را هم کردم.از قبل چند تا پتو آماده کردم و یه طراحی بسیجی وار هم انجام دادم. دور و بر موتور قایق بپیچیم تا سر و صدای موتور بیرون میاد. پتو ها را به شیوه‌ای که مجتبی گفت با کمک هم با طناب بستیم و بدون سر و صدا و آرام راه افتادیم. در آن نصف شب و هوای بارانی عراقی ها متوجه نشدند و سالم همه قایق ها را به منطقه شلمچه و محل مورد نظر رساندیم و استتار کردیم ولی حسابی یخ زدیم . من گاهی شکایت میکردم ولی مجتبی اصلا خم به ابرو نمی آورد. 🎤به روایت ا دشیر کیانی در طول مدتی که من در خدمت مجتبی بودم از انرژی بدنی بالایی برخوردار بود و خودش هم فرمانده بود و هم رزمنده در انجام امورات و کارها تا آنجا که می توانست خودش انجام میداد و خیلی پر جنب و جوش بود. حتی باک بنزین قایق ها را خودش به تنهایی فر میکرد یا قایق هایی که ترکش می خورد و سوراخ می شد و یا موتور آن احتیاج به تعمیر پیدا می‌کرد و سریعا وارد عمل می شد و مانند یک تعمیرکار با تجربه مشکل را حل می کرد تا دوباره بشود از آن استفاده کرد. بعد از عملیات کربلای ۴ یک شب دیدم تنها در قایق پارویی می‌زند و به طرف عراقی ها میرود. او مرا ندید ولی من که کنجکاو شده بودم همان جا در کنار اسکله منتظرش ماندم. یکی دو ساعت طول کشید و بعد که آمد با توجه به اینکه به منطقه عمومی و محور عملیاتی لشکر ۱۹ فجر شناخت کافی داشت و توجیه شده بود ،تعدادی از اجساد مطهر شهدا را که در عملیات کربلای ۴ جا مانده بود سوار قایق کرده بود و به اسکله آورد. *شادی روح برادران شهید هاشم و مجتبی شیخی صلوات* ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
«🧡🖇» • • همیشه‌میگفت🖐🏻-! ڪار‌خاصی‌نیاز‌نیست‌بڪنیم ڪافیه‌ڪار‌هاۍ‌روز‌مره‌مون‌رو‌ به‌خاطر‌خدا‌انجام‌بدیم🙂°• اگه‌تواین‌ڪار‌زرنگ‌باشۍ شڪ‌نڪن‌شهید‌بعدۍتویۍ...🔗-! • • ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷گفت: من دوست دارم اسم گردانم امام رضا باشه، اما نگرانم. - امام رضا که خوبه، دیگه چرا نگرانی؟ - آخه گردانی که وارد عملیات می شه، اگر خوب عمل نکرد، بعد عملیات مثلاً می گویند امام رضا خراب کرد! از دقت نظرش جا خوردم، معمولاً کسی به این ظرافت ها توجه نمی کرد. محمد ادامه داد: کسی به قداست این اسم ها توجه ندارد، دلم نمی خواهد اگر گردان من ضعفی در عملیات داشت، بگویند امام رضا بد عمل کرد. گفتم: بهترین راه حل این است که خودمان وقتی می خواهیم اسم گردان را بیاوریم، "علیه السلام" را هم بگوئیم. این جور همراه با آوردن نام امام رضا قداست آن را هم یادآوری می کنیم تا در ذهن بچه ها جا بیفتد. محمد سری از رضایت تکان داد و گفت: پیشنهاد خوبیه، همین کار را می کنیم. نام گردان که به نام "امام رضا" تثبیت شد، بین خودمان قرار گذاشتیم تا این نکته را بین همه جا بیاندازیم و در مکالمات علیه السلام را هم تکرار کنیم. با تکرار ما، همه بچه های گردان همین نکته را رعایت می کردند راوی مسعود طارمی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🕊🥀 شهید حاج قاسم : تا وَقتی کَسی شَهید نَباشَد شَهید نِمی ‌شَود شَرط شَهید شُدن شَهید بودَن است...؛ 🌷 اَگر امروز کَسی را دیدید که بوی شَهید از کَلام،‌ رَفتار و اخلاق او اِستشمام شُد بِدانید او شَهید خواهد شُد...! 🕊 🥀 https://eitaa.com/joinchat/2206924833C5d9a375e2f
✨اَسـیر شُمآ شُدن خوب اَسٺ اَسـیرِ |شُھدٵ| شدن رامیگویم خوبے اَش بہ ایـن اسـٺ کہ ازاسـآرٺِ دُنیـآ آزاد میشوۍ ♥️ _یرزقون 📿 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
یک شب از خواب بیدار شدم 😴. صدای آرامی از حیاط می آمد به سمت حیاط رفتم دیدم محمد در حال استغفار گفتن است🤲 به سمتش رفتم و گفتم مادر تو که سنی نداری و نیازی به استغفار گفتن نیست تو که مرتکب گناهی نشدی😔 . ولی محمد گفت: من می خواهم شوم و می خواهم اگر گناهی کردم خداوند مرا ببخشد و شما هم دعا کنید که هیچ چیز از بدن من باقی نماند ...😭 ✍ﻭﺻﻴﺖ ﻧﺎﻣﻪ : بارالها به سويت مي شتابم ، مي خوانم و مي خواهمت به اميد آنکه استجابتم کني . و چه نيکو معبودش حاجت او را استجابت کرد 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🔶 زندگینامه در صبحگاه سومین روز دی ماه سال ۱۳۳۷ و در حالی که بلورهای روشن باران رقص دلفریبی را آغاز کرده بودند روستای خشت از توابع شهرستان کازرون پذیرای مهمانی آسمانی بود که در خزان سوز حکومت ستمشاهی با قدوم مبارک خود، عطر سبز بهار را در روستا پراکند. دوران پرنشاط کودکی را در آغوش پدر و مادری مهربان و پاکدامن سپری کرد و تحت تعلیم صادقانه این دو، شکوفه های ایمان و اخلاص در بوستان وجودش شکفته شد و روح آسمانی اش در چشمه سار نماز و نیایش تطهیر یافت. باغ در اواخر دوران تحصیل و در جریان شکل گیری انقلاب و مبارزات امت اسلامی با مشت های آهنین و فریادهای کوبنده به مصاف بت های اهریمنی طاغوت رفت و در براندازی بساط دژخیمان همراه و هم صدا شد. در حالی که خدمت سربازی را در شهرستان کرج به عنوان سپاهی ترویج آغاز کرده بود دست از فعالیت‌های حق‌طلبانه خود بر نداشت و همواره علم مبارزه بر علیه طاغوت را بر دوش داشت. با شنیدن طنین فریاد جانبخش بنیانگذار جمهوری اسلامی مبنی بر ترک پادگان‌ها ، خدمت را رها کرد و به صفوف مردم انقلابی پیوست .تا در شکل گیری  انقلاب اسلامی و پخش اعلامیه‌ حضرت امام ، سهمی بسزا داشته باشد. با شروع جنگ تحمیلی همراه با اولین گروه اعزامی از کازرون ،رهسپار میادین نبرد شد. آبادان هویزه سوسنگرد خرمشهر و جزایر مجنون خاطره جان بازی های او را در خود جا داده اند. پس از مدتی با تشکیل گردان رزمی در سپاه شیراز به عضویت آن درآمد و با گذراندن دوره آموزشی ویژه مجدداً راهی ارزهای نبرد شد و در عملیات شکست حصر آبادان دلیران علیه خصب جنگید و از ناحیه چشم و دست مجروح شد. سپس به عنوان جانشین فرمانده گردان در عملیات طریق القدس حماسه آفرید و به عنوان فرمانده سپاه قائمیه علاوه بر یاری رساندن به مردم محروم منطقه با زالو صفتان خان منش به مبارزه پرداخت. پس از عروج آسمانی برادر شهیدش در عملیات‌های مختلفی از جمله محرم والفجر مقدماتی و والفجر یک شرکت کرد. در پاسگاه زید فرماندهی خط و مسئولیت محور را به عهده داشت. در لشکر ۱۹ فجر فرمانده گردان حضرت زینب را عهده‌دار کردید و تا لحظه شهادت بار مسئولیت را به دوش کشید. در ۲۲ بهمن ۱۳۶۴ در حالی که دو شبانه روز با شهامت و شجاعت تمام  جنگیده بود ، در محور فاو عملیات والفجر ۸ ، آسمانی شد . ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌻🌻🌻فرازی از وصیت نامه شهید؛ خدایا از جمع یارانم جدایم مکن و در مقابل شهدا شرمنده ام مساز، زیرا به عشق به در خانه ات می آیم. خدایا در چه لذتی است که مخلصان توبه دنبال آن اشک شوق می ریزند و این گونه شتابان اند. 🌷شهید حجت الله رحیمی🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷به اتفاق آقای اسلام نسب به خط جزیره رفتیم. دیدم به ساعتش نگاه می کند. فهمیدم وقت نماز است. وضو گرفت و وارد سنگر شد. بی آنکه حرفی بزند رفت جلو سنگر و آماده نماز شد. سریع دو سه نفر از بچه ها را صدا زدم و گفتم: بچه ها اسلام نسب جلو ایستاده! [ معمولا برای نماز جلو نمی ایستاد!] پشت سر ایشان اقتدا کردیم. چند دقیقه از نماز گذشت. اما این نماز انگار فرق داشت. با هر عبارت نماز بغض می کرد و ساکت می شد. کم کم صدای هق هق گریه اش بلند شد. بدنش به لرزه افتاده و شانه هایش می لرزید. چنان حالی داشت که گویی به آسمان پر کشیده و در عرش الهی در محضر خداوند قیام و رکوع و سجود می کند... ما هم از آن لذت سیراب شده و حال خوشی به ما دست داده بود و همراه با او اشک می ریختیم و دوست نداشتیم آن نماز به پایان برسد. اما بالاخره آن نماز به سلام رسید. به ساعتم نگاه کردم دو ساعت از شروع آن نماز می گذشت چنان غرق در نماز شده بودیم که گذشت زمان را حس نکرده بودیم. راوی اسماعیل سالارنیا 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻 همیشه در مقابل بدی دیگران گذشت داشت می‌ گفت‌ طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشد بی دلیل از کسی چیزی نخواه و عزت نفس داشته باش . می‌ گفت این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین بیشتر بخاطر اینه که کسی گذشت نداره بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن را نداره آدم اگه بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داࢪه.... 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و عزاداری شهادت امام سجاد (ع)🏴 🏴گرامیداشت سالگرد قمری شهادت عارف بالله شهید جاویدالاثر شهید حبیب روزیطلب 🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی سید محمد موسوی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
《🌿🕊》 🌱ستارھ‌ها هـیچوقت از یادِ آسمان نمےروند✨! بگذار دلِ من آسمان باشد و یادِ تـو ستارھ...✨🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🏴۳۸ سال پیش، سحر ۱۹ آبان ۱۳۶۱، ۲۳ محرم 🌷فضای زیادی نبود. خسته، پهلو به پهلوی هم نشسته و دراز کش خوابیده بودیم. با صدای حبیب بیدار شدم. .. بچه ها نماز صبح! خودش اذان گفت و امام جماعت شد. بعد از نماز شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. حال عجیبی داشت. بین عاشورا، مرتب می گفت شیخ شوشتری می فرماید... زیارت خواند و روضه های شیخ شوشتری را می خواند تا رسید به روضه تیر سه شعبه... تیری که به سینه امام دوختند و امام از پشت آن را بیرون کشیدند و خون سینه امام بیرون ریخت. حبیب این روضه را می خواند به سینه خودش می کوبید. آنقدر اشک ریخت و به سینه زد که بی حال شد. هوا کامل روشن نشده به سمت تپه های 175 حرکت کردیم. درگیری شدیدی روی تپه ها بود. هر کدام به سمت یکی از تپه ها و برآمدگی های اطراف منطقه رفتیم. ساعتی نگذشته محمد شکیبا را دیدم که از فرق سرش تا روی صورتش خون جاری بود. سراغ حبیب را گرفتم. گفت: تیری به سینه اش نشست و ماند... بی اختیار یاد روضه تیر سه شعبه و ضربه هایی افتادم که حبیب بی خود از خود، به سینه اش می کوبید و روضه اباعبدالله را می خواند... سال هاست، تا زیارت عاشورا می خوانم و می شنوم بی اختیار یاد آخرین زیارت عاشورا حبیب می افتم و تیر سه شعبه ای که به سینه اباعبدالله نشست... 🍃🌷🍃🌷 حبیب روزی طلب 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت پدر شهید کلافه بود اما نه از پوتین های سنگین و زمخت و نه از غریبی و غربت از لباس‌های زبر و خشن هم نبود با آن اسلحه چماقی بدقواره که مثل نامه اعمال به گردنش آویزان بود. چیزی که زجرش می داد فضای ناخوش پادگان بود. از فحشهای رکیک فرمانده گروهان گرفته تا رفتار زشت و زننده و شوخی‌های خلافی عفت همکاران فرمانده که مدتی می شد حسابی حالشان گرفته بود وسط گیری و پرخاش می کردند. اصلاً حواسشان سر جاش نبود. از همه مهمتر اینکه آنجا«نه آب بود و نه آبادی ، نه گلبانگ مسلمانی» انگار کسی اهل خدا پیغمبر نبود. ساعت سین و لوحه نگهبانی و وقتی برای نماز نداشت. یکی دو تا هم که توی پناه پسغوله ها نماز می‌خواندند از تیر و طعنه کج کلاه خان های فرمانده در امان نبودند و معمولاً نظافت دستشویی ها مجازات این خلافکاران بود. یک متر در یک متر فضای فلزی بود با شیشه‌های چهار جهت و کثیف و سقف شیروانی کلاه مانند که باقر مرتب در آن قدم زد. گاهی هم نگاهش را تا چند متری اطراف می توان و دستی به کل های از ته تراشیده اش می کشید و زبری خاصی زیر دستش احساس می کرد. فکر می‌کرد به این پایگاه جهنمی که در آن زندانی شده است. با پا محکم به کف فلزی برجک زد و برای لحظاتی روی پتو نشست که در گوشه برجک لم داده بود و نوار باریکی حاشیه آن ، گِل خشک شده بود. بلورهای درشت باران سر هم به اطراف برجک میخوردم و آسمان بغض کرده بود خیلی هم سنگین. هوای سرد کمی دورتر از پادگان بود که رفته بود مثل دل باقر. کم کم درس های واقع در زیر قرار گرفت و تفنگ چخماقی بر شانه او به امان خدا رها شد. هوا سرد و تن شهر خیس. «کیست؟! آشناست.. آشنا کیست؟!» طنین صدای بود که یکی دو ساعت بعد در فضای شب گرفته اطراف باجک پیچید و بعد از آن صدای کشیدن گلنگدن و چکاندن ماشه. باقر از پله های فلزی پایین آمد و فاصله تا آسایشگاه را زیر باران دوید. وقتی به خلاص شدن از پادگان اندیشید باران شدید تر می شد. به سراغ شیر آب رفت. بند پوتین ها را شل کرد و آستین هایش را بالا زد. سیاهی شب انبوه بود. لحظاتی بعد در کنار تختش پتویی را پهن کرد و آرام آرام چیزهایی را زمزمه کرد. انگار که بیرون آسایشگاه ایستاده و آسمان را تماشا می‌کند. دستهایش را مقابل صورت گرفت.پلکهایش که به هم میخورد باران شدید تر می شد. دو زانو نشسته بود و ذکر می گفت. کمی بعد هم متوجه پچ پچ دیگر سربازان بود. چیزهایی می‌گفتند صداهای خفه و از ته گلو. همین صدای خس دار کنجکاوی اش را برانگیخت. او را از جایش بلند کرد و تا کنار بچه های آسایشگاه کشاند. یکی دوتا از هم ولایتی ها بودند،بچه های کازرون. محفل حسابی داغ بود و تصمیم هایی گرفتند.خبر از آشوب و اعتصاب و راهپیمایی مردم و اینکه آقا گفته است: «سربازان از پادگان ها فرار کنند» نشستند و فکر کردند و نقشه مهم طرح ریزی شد. نیمه های شب طبق نقشه ،از سیم خاردار نزدیک برجک ۲ ، نگهبان از قبل توجیح شده بود تعداد زیادی سرباز پا به فرار گذاشتند. باقر باید میرفت آموزش نظامی دیده بود و کار با اسلحه را می‌دانست به مبارزان پیوست تاآموزش نظامی دیده بود و کار با اسلحه را می‌دانست به مبارزان پیوست تا آخرین لحظه پیروزی در صف مقدم حضور داشت. یک شب از همان شب ها خواب دید گل سرخی برنوک تفنگش روییده است. چند ماه بعد باقر به کرج برگشت به همان پادگان. کوله پشتی اش پر از خاطره بود. ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷گفت: بریم سنگر کمین. دنبالش راه افتادم. مقداری از مسیر را با قایق رفتیم. باید مقداری از مسیر را روی پد پیاده می رفتیم تا به سنگر کمین برسیم. فاصله این پد تا خط عراقی ها بسیار نزدیک بود و معمولاً در سکوت و تاریکی شب نگهبان ها عوض می شدند. حالا ما در روز و در دید دشمن به سنگر کمین می رفتیم. محمد محکم قدم بر می داشت. اما من از ترس اینکه هر لحظه تیر یا ترکشی به تنم بنشیند پایم می لرزید. فاصله ما با عراقی ها آنقدر کم بود که صدای تقه بر خورد خمپاره 60 با انتهای قبضه را می شنیدم و بی اختیار می نشستم و چند لحظه بعد خمپاره روی پد، به زمین می نشست. من می نشستم، اما محمد محکم قدم بر می داشت. چند دقیقه بعد رگبار عراقی ها روی پد شروع شد. برق گلوله های رسامی که از جلو و بالای سرمان رد می شدند را می دیدم و باز پایم سست می شد و می نشستم و می خوابیدم. اما محمد تمام قامت، با قدم هایی محکم به سمت سنگر کمین می رفت. بالاخره به سنگر رسیدیم. کمی کنار نگهبان کمین نشستیم. گفت برگردیم. باز محمد و قدم های استوار و منُ قدم های لرزانم. راوی اسماعیل سالارنیا 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
جواد در حین نقاشی حرم اباعبدالله(ع) شهید شد. همراه پیکرش شب ساعت ۳ بود که به رسیدیم. خسته به خواب رفتم؛ در خواب دیدم در حال تلقین جواد هستم. یک لحظه سربلند کردم؛ دیدم  حبیب هم لبه قبر نشسته است. گفتم چرا برنمیگردی؟ خانواده ات چشم انتظارند. خندید و گفت نمیخوام.گفتم حداقل بزار یه نشان قبر برات بزاریم‌ ؛ خانواده آرام بشن. با خنده گفت خوب بزارید. روز بعد جریان را به مسئولین بنیاد گفتم. قرارشد بالای سر قبر جواد؛ قبری هم برای حبیب حفر شود. کارهای تشییع انجام شد. مادر جواد داخل قبر رفت؛ گفت وصیت کرده که خودم او را در قبر بگذارم تا دشمنها شاد نشوند و مادران شهدا روحیه بگیرند. بعد صدای من زدند و گفتند شما برای تلقین بروید. وارد قبر شدم؛ صحنه خواب دیشب جلویم ظاهر شد. همان قبر دیشب بود.قبر حبیب هم جایی حفر شده بود که در خواب دیده بودم‌. قرارشد لباسی از حبیب را داخل قبر بگذاریم. حاج محمود حافظ را درآورد و تفالی زد. ابیاتی آمد که روی سنگ مزار حبیب حک شد. من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم. حبیب روزیطلب *🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋* http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
کتاب الماس.pdf
37.08M
🚨🚨 🚨🚨 بر اساس زندگینامه و خاطرات سردارشهید محمد اسلامی نسب 🔹🔹🔹🔹🔹 مسابقه👇 مسابقه کتابخوانی بر اساس کتاب زندگینامه اسلامی نسب برگزار می گرد ۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه می‌گردد ♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید ⬇️⬇️ https://formaloo.com/rd401 ⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ می باشد ⭕️ شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️ ۳. به لطف الهی به ۱۲ نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه پلاک طلا هدیه داده میشود🎁🚨 🔹🔸🔹🔸🔹 شیراز
🌿خیالتان را در آغوش کشیدم ، دستانم گل کرد .. و دوباره🌤️ صبـح دوست داشتن تان ، از راه رسید .. 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹 *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹 و عزاداری شهادت امام سجاد (ع)🏴 🏴گرامیداشت سالگرد قمری شهادت عارف بالله شهید جاویدالاثر شهید حبیب روزیطلب 🏴 🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹 💢 *کربلایی سید محمد موسوی* 💢 : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ *پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸* ⬇️⬇️⬇️⬇️ *مراسم در و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔹🔺🔹🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت اکبر پارسا با هم آموزش میدیم دوره ای ویژه نظامی در سال ۵۹. یعنی وقتی که هنوز جنگ شروع نشده بود آموزش چتربازی و عملیات ویژه جنگ شهری چیزی که آن روزها به درد می خورد.چون اوج درگیری های خیابانی بود و منافقین با پشتیبانی رئیس جمهور وقت هر روز گلبانگ ای چاق می کردند. شایعه اعزام به فلسطین هم بین بچه ها بود که فکر می‌کنم برخاسته از سختی دوره‌آموزش بود. اما این دوران سخت نظامی ناتمام ماند چون جنگ شروع شد و دم های عملیات ثامن الائمه بود که ما عازم جبهه شدیم. همه با احتمال سفر به فلسطین باروبندیل بسته بودیم تا اینکه سر از آبادان در آوردیم. آبادانی که در شورا فسق قوت بود و دشمن خرمشهر را اشغال کرده بود. مادر دلگه مستقر شدیم روستایی که ۵ کیلومتر تا آبادان فاصله داشت. ۵۰ روزی شد که آنجا بودیم تا این که لشکر ۷۷ خراسان هم به ما ملحق شد. مکافاتی هم داشتیم که یک روز ملحق می شدیم دوباره فرمان می آمد که جدا شویم. باز فردا همین طور. در همین حال تعدادی از بچه‌های سپاه خوزستان هم به ما ملحق شدند. فرمانده گردان هم فردی بود به نام حاج زندی که از شیراز آمده بود و ما ۴۰۰ نفر بودیم آموزش‌دیده آماده اعزام به فلسطین! بالاخره کاربران قرار گرفت که ما با لشکر ۷۷ تلفیق شویم. یک نفر اهوازی هم که بعدها گفتند نفوذی بوده شد فرمانده گردان. معاون اولش هم یک سلمان لشکر ۷۷ بود که بچه مشهد بود به اسم منصور و وقتی عملیات شد ما هیچ کدام از این ها را ندیدیم.!! من و باقر معاون های گروهان بودیم. باقر معاون اول و من معاون دوم. سازماندهی که تمام شد جبهه «فیاضیه» را سپردن به گروهان ما . منطقه ای که نه شناسایی شده بود و نمیدانستیم دشمن کجاست. موقعیت خودی و دشمن اصلا معلوم نبود. از اسباب و اثاث جنگ هم خبری نبود. دریغ از یک آرپی جی خشک و خالی. فقط چند تا کلاچ داشتیم و چندتایی هم نارنجک. بدون کمترین تجربه جنگی. بنده خدایی به نام بهلول فرمانده ما بود. گفت بفرمایید این محور شما این هم رمز عملیات! ما هم در حاشیه رودخانه حرکت کردیم که بعداً فهمیدیم کارون است. باغ هم با طبع شوخ و شنگ و با لحجه قشنگی که داشت افتاده بود با چند کازرونی دیگر و بازار شوخی و خنده داغ بود. من هم آدم خشکی بودم از شوخی بدم می آمد و مرتب می گفتم :«باقر شوخی نکن!! ناسلامتی اینجا جبهه جنگه» ادامه دارد .... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷آقای اسلام نسب محکم و استوار، مثل یک نظامی کار کشته، به نیروها اعلام آماده باش داد. دوربین را روی صورت او تنظیم کردم، آفتاب در زمینه صورتش در حال طلوع بود و جلوه ای زیبا به صورت محمد داده بود. در حالی که به جمعیت نگاه می کرد، با صورتی بر افروخته و سرخ با صدایی رسا و بلند گفت: کل پادگان، به فرمان من، از جلو نظام... مراسم تمام شده بود. محمد را صدا زدم. وقتی آمد، گفتم: محمد آقا، یک تصویر از شما گرفته ام معرکه، نظیر نداره. با تعجب گفت: ببینم! تصویر خودش را که دید. نشست روی زمین. با دست چند بار توی سر زد و اشک از چشم هایش جاری شد. از این تغییر حال ناگهانی اش جا خوردم. گفتم: چی شد! با گریه گفت: زمانی که این فرمان را می دادم، خودم احساس کردم دلم تکان خورد، غرور را در خودم حس کردم. گفت: اکبر تو رو به حضرت زهرا(س) قسم می دهم، همین الان این فیلم را پاک کنی! گفتم: یعنی چی، مگه این فیلم چشه! باز گفت:نمی خواهم اثری از این غرورم باقی بمونه! تا فیلم را جلو خودش پاک نکردم، آرام نشد. راوی حاج اکبر بهرنگ فرد 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰حاج قاسم سلیمانی: نباید تردید کنیم که شهدا مثل اولیای الهی دارای اعجازند. اینکه به قبور آنها توسل می‌کنیم و استمداد می‌طلبیم برای این است که آنها مثل قطره‌ای به دریا وصل و جزئی از ائمه(ع) شده‌اند. 🔹🔹🔹🔹🔹 اگر دلت برای گلزار شهدا و شهدا تنگ شده ، دلت را روانه کن .... روانه گلزار شهدای شیراز ... کنار قبور ⬇️⬇️ 🚨🚨آنلاین شوید پخش مستقیم زیارت عاشورا از کنار گلزار شهدای گمنام شیراز :‌ http://heyatonline.ir/heyat/120