#تلنگر
•{وصیت تکان دهنده #شهید به مادرش}•
مادرم...!
زمانیکه خبر شهادتم را شنیدی ...
گریه نکن!!
زمان خواندن وصیت نامه ام...
گریه نکن!!
فقط زمانی گریه ڪن...!!
که مردان ماغیرت را فراموش میکنند
و زنان ما عفت را...💔
وقتی جامعه ی مارا بی غیرتی و بی
حجابی گرفت مادرم گریه ڪن...!!
که اسلام در خطر است...):😔
#شهید_سعید_زقاقی🕊🌷
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
#نماز_شب_بیست_و_یکم_ماهرجب
💙☘حضرت رسول صلی الله علیه و اله فرمود:هر کسی در شب بیست و یکم ماه رجب ،#شش_رکعت نماز گذارد و در هر رکعت بعد از حمد سوره #کوثر و #توحید را ده بار بخواند
🔶خداوند به فرشتگان کرام الکاتبین امر میفرماید که تا یک سال گناه او را ننویسند و حسنات او را بنویسند و سوگند به خدائی که جانم در قبضه ی قدرت او است و مرا بحق به رسالت فرستاده البته هر که مرا و حقتعالی را دوست دارد این نماز را بخواند
و اگر در حال ایستادن عاجز باشد نشسته گذارد خداوند با آن بنده به فرشتگان مباحات می کند و می فرماید که او را آمرزیدم.
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
YEKNET.IR - roze - shahadat imam hadi 1401 - salahshoor.mp3
8.95M
🌴شب زیارتی امام حسین(ع)
🍃به نام نامی او احترام بگذارید
🍃پس از حسین علیهالسلام بگذارید
🎙 #مهدی_سلحشور
⏯ #روضه
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#شب_جمعه
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ #رمان_دختر_شینا 🌷🍃 ✫⇠ #قسمت_چهل_ویڪم
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_43
#فصل_هفتم
به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی ڪه مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم ڪردم. نمی دانستم چه ڪار ڪنم. گفتم: «یڪ نفر را بفرستید پی قابله.»
یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه ڪارهایی می ڪرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشه اتاق گذاشتیم و روشنش ڪردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش ڪمتر می شد، سفارش هایی می ڪرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی ڪمد گذاشته بود یا ڪلی پارچه بی ڪاره برای این روز ڪنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را ڪه لازم بود، می آوردیم.
بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را ڪردم و خودم را با سماور مشغول ڪردم ڪه یعنی دارم فتیله اش را ڪم و زیاد می ڪنم یا نگاه می ڪنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. ڪمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازڪ و قشنگ گریه نوزادی توی اتاق پیچید.
همه زن هایی ڪه دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند.
ادامه دارد...✒️
نویسنده:#بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
#رمان_دختر_شینا #قسمت_43 #فصل_هفتم به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی ڪه مادرشوهرم آنجا بود
#رمان_دختر_شینا
#قسمت_44
#فصل_هفتم
قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را ڪه چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر ڪن.»
خواهرشوهر ڪوچڪ ترم به ڪمڪم آمد و همان طور ڪه لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.»
لگن ڪه تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یڪ دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساڪت. بالای سر زائو ڪه این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به ڪارم برسم. یڪی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.»
دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سڪوت برداشت. قابله ڪمی تلاش ڪرد و به من ڪه ڪنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر ڪن باید ببریمش شهر. از دست من ڪاری برنمی آید.»
دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم ڪرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یڪی شان به دنیا نمی آید. آن یڪی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر ڪنید.»
ادامه دارد...✒️
نویسنده:#بهناز_ضرابی_زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang
🌷«امت ما باید بداند از بزرگترین خطراتی که انقلاب را تهدید می کند، آفت نفوذ خطوط انحرافی در خط اصلی انقلاب، یعنی"خط امام" است. پس امام را دنبال کنید و امام را تنها نگذارید.»
#شهید_محسن_وزوایی
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
بر صورت نورانی مهدی بگوئید صلوات
- چون می بینی اورا نمی شناسی بگوئید صلوات
- جهت خشنودی و سلامتی آن یوسف زهرا
- بر ثانیه ثانیه تا ظهور ش بگوئید صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
برخاتم اوصیاء مهدی صلوات
برصاحب عصر ما مهدی صلوات
خواهی که خداوند بهشتت ببرد
بفرست توبر حضرت مهدی مضطر صلوات
« اللّهم صلّ علی مُحمّد و آلِ محمّد و عجّل فرجهم »
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
دلم "بهشتـی" را میخواهد
که ساکنانش "شهـدا" هستند
گوشه ای کنارشان بنشینم و
برای خود " فاتحه ای " بخوانم
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
امروز به نیت شهید
#حبیب_اله_جمشیدیان
نام پدر: حیدر
عملیات: خط پدافندی
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
دلم "بهشتـی" را میخواهد که ساکنانش "شهـدا" هستند گوشه ای کنارشان بنشینم و برای خود " فاتحه ای " بخو
امروز مهمون این شهیدمون هستیم قبل از شروع
استغفار کنیم
ابراز پشیمانی
بعدش حمد وشکر خداوند
بعدش بانیت ظهور و زمینه سازی
حاجت مدنظرتون رو
انشالله در ذهن داشته باشیم
وبخوانیم به امید گشایش
رحمت الهی بارش باران دعا کنیم
راستی یادمون نره که دعا برای دیگران، دعای خودمون رو زودتر به اجابت نزدیک میکنه
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند آیه #قرآن بخونیم و ثوابش را هدیه کنیم به شهدا
#همراه_شهدا
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهیدانه
#شهـادت آغاز خوشبختی است .
خوشبختی ای که پایان ندارد ...
#شهید که بشوی خوشبخت ابدی می شوی .
خدایا ما را با #شهادت خوشبخت کن .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
┅✿💠❀﴾#شهدای_کهریزسنگ﴿❀💠✿┅
@shohadayekahrizsang