eitaa logo
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
120.7هزار دنبال‌کننده
24هزار عکس
926 ویدیو
1 فایل
زن باش... یڪ زنِ تمام عیار با تمام جنبه هاے زنانـه ات آیدی👇👇👇 @Aseman100 کپی از سرگذشتها حـــرام❌ لینک https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/2682126514Ce7df1eef64
مشاهده در ایتا
دانلود
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 فرزند آوری.... 🌸🍃🍃🍃
۸۸۴ من متولد ۱۳۶۸ هستم، در سن ۱۵ سالگی وقتی اول دبیرستان را تمام کردم با پسر صمیمی ترین دوست پدرم ازدواج کردم. همسرم هم ۱۸ سال بیشتر نداشت ما هر دو سنمان کم بود و این باعث شد که خانواده‌ها زیاد در زندگیمان دخالت کنند من یک سال و ۸ ماه عقد بودم و بعد عروسی گرفتیم که اون هم با کلی دعوا که باعث شد خانواده‌هایمان مدت ها با هم قهر باشند. رفتیم سر خونه زندگیمان، من و همسرم بعد از عقد خیلی با هم اختلاف پیدا کردیم ولی بعد از عروسی تصمیم گرفتیم که هیچکس در زندگیمان دخالت نکند و خودمان تصمیم بگیریم. خدا را شکر بعد از عروسی هیچ مشکلی با هم پیدا نکردیم. بعد از ۹ ماه من باردار شدم. من در همان ۵ ماهگی خانواده‌هایمان را با هم آشتی دادم. وقتی دخترم به دنیا آمد، همسرم تبلیغ بود و پیش من نبود. خیلی دوران سختی بود. بعد از دنیا آمدن دخترم ما مسکن مهر ثبت نام کردیم. بعد از ۳ سال دوباره از خدا یک بچه دیگر خواستیم که خدا سال ۹۰ به ما یک پسره خوشگل داد که اسمش رو گذاشتیم محمد حسن، وقتی پسرم دو ساله شد خانه‌های مسکن مهر را به ما دادند. این چند سال خیلی به ما سخت گذشت تا پول مسکن مهر را جور کنیم وقتی خانه‌هایمان را تحویل دادند خیلی خوشحال بودیم. ۸ ماه در آنجا زندگی کردیم ولی چون هم از شهر دور بود و هم رفت و آمد ما زیاد بود و ما وسیله نداشتیم آنجا را فروختیم و در شهر یک خانه کوچک گرفتیم خیلی خوشحال بودیم. خدا خواست و یک وام گرفتیم یک ماشین خریدیم. پسرم ۳ سالش که شد به شوهرم گفتم یک فرزند دیگر بیاوریم. شوهرم قبول کرد بالاخره و خدا سال ۹۴ یک پسر خوشگل به ما داد به اسم محمد صادق ولی به ما غر می‌زدند که چرا دوباره بچه آوردید با این مخارج گرون ولی من و همسرم به حرف هیچکس توجه نکردیم من هم از طرف خانواده خودم و خانواده همسرم کلی مخالف داشتم. ۵ سال در آن خانه ۵۰ متری زندگی کردیم پول‌هایمان را جمع کردیم و تونستیم یه خونه ۸۰ متری دو طبقه بگیریم خدا را شکر که خدا همیشه به ما لطف داشت. محرم بود که تازه به خونه جدید آمده بودیم به شوهرم گفتم که بیا دوباره یه بچه دیگه بیاریم. شوهرم گفت تو دیوونه‌ای با این همه مخالفت، باز هم حرف از بچه می‌زنی! خلاصه دوباره شوهرم را راضی کردم و زود باردار شدم. اینم رو هم بگم که من بارداری‌های خیلی بد با ویار شدید دارم که هیچ کسی را برای مراقبت ندارم. سر این بچه آخریم هم قند بارداری گرفتم و هم استراحت مطلق بودم دخترم خیلی کمک دستم بود ولی جرات اینکه به کسی بگم کاری چیزی دارم نداشتم، چون همه بهم گفتن خودت خواستی😕 خلاصه خدا دوباره به ما یه پسر دیگه داد😄 محمد حسین ما به دنیا اومد تمام بچه‌های من پر روزی بودند. دخترم هم ۱۵ ساله که شد خیلی خواستگار داشت و خدا خواست او هم با زود ازدواج کرد. ۷ ماه عقد بود و الان سر خونه زندگیشه و خیلی هم راضی😉 من الان ۳۴ سالمه و همسرم ۳۷ سال، ۴ تا فرزند دارم و یک داماد خدا را شکر زندگی خوبی داریم و از اول رو پای خودمون ایستادیم. سختی کشیدیم ولی با توکل به خدا و قناعت زندگی خوبی داشتیم. این رو هم بگم شوهر مرد بسیار مهربان و با اخلاقی هست. من وهمسر همیشه سعی کردیم به همدیگه احترام بذاریم و جلوی دیگران هیچی بحثی نکنیم. خدا روشکر دامادم هم خیلی پسر خوب و مومن و با اخلاقی هست. اخلاق و رفتار اون هم تو فامیل زبان زد شده☺️☺️ این ها همه از لطف خداست🙏 انشالله خداوند به همه فرزندان سالم و صالح عطا کنه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 فرزند آوری..... 🌸🍃🍃🍃
۸۵۱ من مادر سه فرزند هستم و ۳۶ سال سن دارم، سال ۸۱ به طور سنتی ازدواج کردم، بعد از ازدواجم ۴ سال خونه پدر همسرم توی یک اتاق ۱۲ متری زندگی کردم و خدا رو شکر بدونه هیچ مشکلی☺️ مادر همسرم خیلی آدم صبوری هستن و خوش اخلاق و پدر همسرم خدا، بیامرزدشون خیلی مدیریت عالی داشتن و خوش قلب بودن که امسال شب سال تحویل به طور ناگهانی ایست قلبی کردن و از دنیا رفتن 😭😔 که هنوز هم غم دوریشون من رو خیلی اذیت میکنه، دقیقا برام مثل پدرم بودن، ان شاءالله روحشون شاد باشه 🤲🖤 پدر همسرم طبقه دوم خونه خودشون رو ساخت، برادر همسرم رفتن طبقه دوم و طبقه سوم رو برای ما ساختن و موقع اسباب کشی بود که من متوجه شدم باردار هستم😍 پسر گلم آقا محمد سبحان اسفند سال ۱۳۸۶ بدنیا اومدن، این خونه هم روزی پسرم بود🌼 این نکته رو بگم که من خیلی اشتباه کردم ۴ سال اول زندگیم رو بچه نیاوردم😔 الان که فکر میکنم خیلی غصه میخورم و بدتر از این فاصله سنی پسرم با برادرش ۹ سال هستش🤦‍♀ آقا محمد حسین مهر ماه سال ۹۵ روز عاشورا بدنیا اومدن من مادرم فوت کردن و کسی هم نبود بهم بگه بچه هاتو پشت سر هم بیار و چون برای زایمان هام خواهرم بنده خدا میومدن بهم می‌رسیدن ناراحت میشدم میگفتم خواهرم اذیت میشه و به خاطر همین دیگه تصمیم گرفتم بچه نیارم 😔 سال ۹۸ وارد حوزه شدم، پسر بزرگم ۱۲ سالش بود و پسر کوچکم ۳ سالش، خداوند رو هزار بار شکر میکنم🤲 که این توفیق رو نصیب من حقیر کرد که وارد حوزه بشم. وقتی ندای رهبر عزیزم در مورد فرزند آوری رو شنیدم با همسرم تصمیم گرفتیم برای آوردن بچه سوم و فروردین سال ۱۴۰۲ پسر سومم آقا محمد علی بدنیا اومدن😍 که با اومدنشون خیلی برکات زیادی داشت، مخصوصا بعد از فوت پدر همسرم با اومدن آقا محمد علی، حالم خیلی بهتر شد. من بعد از نماز صبح، یه کم درس میخونم و بعد صبحانه رو آماده میکنم، همسرم صبحانه شون رو میخورن و میرن سر کار، پسر بزرگم بعد از ظهری هست و بعد از نماز صبح تا ساعت ۹ میخوابن ولی آقا محمد حسین که کلاس اوله، صبحی هستن و ساعت ۶ و نیم بیدارش میکنم، صبحانش رو میخوره و آماده میشه با پسر همسایه مون دو تایی با هم راهی مدرسه میشن، مدرسه سر کوچمون هست، خودش میره. بعد از اینکه پسرم رو راهی کردم، خودم آماده میشم برای رفتن به حوزه (این رو بگم من موقع بارداری و بعد زایمان، مرخصی نگرفتم تا اون روزی که پسرم بدنیا بیاد حوزه میرفتم) حوزه هم نزدیک خونه مون هست☺️ آقا محمد علی که الان ۶ ماهشونه، شیرش میدم و به داداش بزرگش میسپارمش دوتایی با هم تا ساعت ۹ میخوابن و من ساعت۹و نیم کلاسم تموم میشه میام خونه، این ترم کلاسم رو طوری برداشتم که اول صبح باشه تا آقا محمد علی خواب هستن برم کلاس زود برگردم، میام صبحانه شون رو میدم و مشغول درست کردن ناهار میشم. آقا محمد سبحان ناهارش رو میخوره، میره داداشش رو از مدرسه میاره و خودش میره مدرسه، آقا محمد حسین میاد ناهارش رو میخوره و بعد یه کم با داداشش بازی میکنه، این دو تا داداش خیلی علاقه شدیدی بهم دارن😍 خدا رو شکر🌸 با آقا محمد حسین مشغول درس و مشقش میشیم، بعد از تموم شدن تکالیف پسرم، من یه کم استراحت میکنم و بلند میشم چای دم میکنم تا آماده باشه که همسرم از سر کار میان، با هم دو تایی چایی بخوریم🌹 بعد مشغول درست کردن شام میشم. ما ساعت ۷ و نیم شام میخوریم و ساعت ۹ آقا محمد حسین میخوابن😴 آقا محمد علی ساعت ۱۰ می خوابن و آقا محمد سبحان ساعت ۱۱😅 پسر بزرگم آقا محمد سبحان که الان ۱۶ سالشونه توی کارای خونه خیلی کمک حالم هستن، هر کاری که در توانشون باشه و حوصله داشته باشن، انجام میدن و برای خونه همه خریدها رو انجام میدن، طوری که عصای دست باباش و من هستن. آقا محمد حسین که ۷ سالشونه خیلی علاقه دارن به مرتب کردن خونه ☺️ و مرتب کردن خونه هم با ایشون هست. 🍃🌸🍃(همسرجان هم همه جوره توی کار خونه کمک حالم هستن هر کاری که از دستشون بر بیاد برام انجام میدن مخصوصا توی نگه داری آقا محمد علی☺️) 🍃🌸🍃 خدا رو شکر بچه ها مسئولیت پذیر هستن و از این بابت من اصلا اذیت نمیشم از خداوند میخوام به همه فرزندان سالم و صالح عطا کنه ان شاءالله 🤲🤲 و فرزندان ما هم عاقبت بخیر بشن🤲💐💐💐 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💕تجربه و سیاست های زنانه💕
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دوتا کافی نیست 🌸🍃🍃🍃
سلام علیکم ممنون از کانال عالی تون😍 ما یه خانواده پرجمعیت هستیم ماشاءالله مادرم ۶فرزند داره بافاصله سنی تقریبا کم😇 البته ۳ تلفات هم دادیم😢 یعنی بخاطر کار زیاد مادرم سقط شدن🙁 حالا با اینکه یه پسر داریم و ۵ دختر گاهی میگیم کاش اون ۳تا بچه هم میموندن😁 برادرم متولد۶۲ خواهربزرگم۶۴ خواهردومی۶۷ خواهرسومی۷۰ خواهرچهارمی۷۳ و خواهر پنجمی که من باشم😁 ۷۵ خواستم بگم خانواده پرجمعیت بودن سختی های خودشو داره و البته چندبرابر شیرینی های خودشم داره. تو سختی ها کنار هم هستیم. مادرم پاهاشون خیلی درد میکنه، نمیتونن کاری کنن. وقتی یکی از خواهرام زایمان میکنه، حداقل دوتای بقیه ۱۰ روز یا بیشتر میریم، مراقبت می‌کنیم ازش مثل یه مادر☺ وقتی پول لازم می‌شیم، داداشم یا بقیه به هم پول قرض میدیم. وقتی کاری داشته باشیم یا مهمون داریم میریم به هم کمک می‌کنیم. من بیشتر میرم، کمک حالشونم چون فعلا بچه ندارم. (التماس دعای فرزند دارم از عزیزان کانال) البته بعدا هم با وجود داشتن بچه هیچ‌وقت برای پدرومادرم کم نمیذارم ان شاءالله اینم بگم که همه مون ازدواج کردیم و پدر و مادرم قرار بود تنها بمونن با پا درد مادر😢 اما چون ۶تا فرزند دارن خیالشون راحته😍 همیشه میریم کمک شون، هیچ‌وقت تنها نیستن... به هیچ عنوان نوبتی نمیریم چون برای یک مادر خیلی ناراحت کننده ست که بشنوه بچه هاش بگن امروز نوبت من نیست... هرکس هر موقع بتونه میره البته خودم تقریبا هر روز میرم چون خواهرام ماشالله همه بچه کوچیک دارن و خیالشون راحته من هستم😁 مادرم رو حمام می‌برم، موهاشو سشوار می‌کشم، لباساشو کمکش میپوشم☺(منتی نیست وظیفه هست یک عمر برای من زحمت کشیده) اینها رو گفتم که خواهرای گلم بدونن فرزند زیاد داشتن چقدررررر خوبه و به درد پدرومادر میخوره. مادرم سواد ندارن اما خیلی مذهبی هستن الحمدلله و مارو هم مثل خودشون تربیت کردن، خیلی احکام و احادیث رو که براشون می‌خونم، کلی دعام می‌کنن☺زیارت عاشورا رو کلمه کلمه میخونیم ایشون تکرار می‌کنن😍 منو خواهرم مجرد بودیم، مادرم رو کربلا بردیم با ویلچر😍 اصلا اذیت نشدن و به آرزوشون رسیدن(کربلا)🥺 قرار نیست کسی که پا درد داره زیارت و مسافرت نره مادرم میگن اون زمان چون تعداد بچه هام زیاد بودن، گفتم ۵تا خوبه و خواستن منو سقط کنن🥺 حتی قرص هم خوردن اما برای انجام کاری پشت بوم روی پله میرن و همونجا سرشون گیج میخوره و از ارتفاع پرتاب میشن حیاط🥺😭 حدود ۱ماه تو کما میرن به لطف خدا و امام حسین و نذرو نیاز پدرم به هوش میان الحمدلله. مادرم میگن بعضی ها از دوتا پله میوفتن بچه شون سقط میشه من از پشت بوم افتادم بچم سقط نشد. خداوند خواست به مادرم بگه تا من نخوام نمیتونی کاری کنی🥺☺ خیلی به پدرومادرم محبت میکنم، روزی چندبار دست و پاشون رو می‌بوسم، حالا مادرم چندساله روزی چندین بار خداروشکر میکنه بخاطر داشتن من و توبه میکنه بخاطر تصمیمش🥺 منم دلداریش میدم🥲 خواهرای عزیزم بحق امام حسین قسمتون میدم بچه هاتون رو سقط نکنید😭شاید قراره امیدتون بشن، شاید قراره امید امام زمان بشن، اصلا هیچ کدوم از اینها هم نشن، اون ها هم انسان هستن، مخلوق خدا، شما صاحبش نیستی که برای زنده بودن یا نبودنش تصمیم بگیری🥺 التماس دعای فرج و بچه دار شدن همه ی چشم انتظارها، خدا حفظ کنه همه ی پدرومادرهارو💚 و خداوند رحمت کنه پدرومادران آسمانی رو🖤 تعجیل در امر فرج و شادی دل آقا امام زمان عزیزمون ۳صلوات💚 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ من فرزند اول خانواده هستم. متولد ۷۹ و ساکن مشهد. برادر و خواهر کوچکتر از خودم هردو معلولیت ذهنی و جسمی شدید دارن. متاسفانه برادرم اربعین پارسال در سن ۲۰سالگی فوت شد😭 من عاشق درسم بودم. از همون سنین ابتدایی کتابای مقاطع بالاتر رو میخریدم و میخوندم و هر هفته با پدرم می‌رفتیم جمعه بازار کتاب. پدرم موتور داشتن و با خودمون سبد میوه می‌بردیم. به جمعه بازار که میرسیدیم انگار به بهشتم رسیدم تا میتونستیم دوتایی کتاب میخریدیم و بار میزدیم رو موتور😅 خلاصه که همین کتابای مختلف علمی و مذهبی و سیاسی و اجتماعی بود که منو ساخت. اون زمان خیلی به نجوم علاقه داشتم، وقتی سوم دبستان بودم دوست داشتم فضا نورد بشم و کلی کتاب در این باره خونده بودم😂 همزمان کلاسهای مسجد رو می‌رفتم و از اعضای فعالش بودم. کلا هیچ کلاسی رو از دست نمیدادم و هر نوشته ای رو میخوندم گرچه روزنامه باطله دور سبزی ها باشه. وقتی رسیدم به سن راهنمایی دغدغه های دینی و اجتماعیم خیلی بیشتر شد، هر سوال مذهبی داشتم با پدرم درمیون می‌ذاشتم، ایشونم با وجود اینکه کار آزاد داشتن اما خیلی اهل مطالعه بودن و پاسخگوی من. ساعتها باهم مباحثه میکردیم و حتی وقتی به سن نوجوانی رسیدم و مسائلم بیشتر شد، چندبار شد که سر کار نرفتن و نشستن به جواب دادن سوالای من. اون زمان کلی از ذهنمو مسائل اجتماعی در گیر کرده بود. مثل کودکان کار، فقدان اسباب بازی های اسلامی و...همش با خودم فکر میکردم و راهکار میدادم😅 رادیو معارف زیاد گوش میدادم. استاد عباسی ولدی میوندن برنامه ی پرسمان تربیتی خانواده و خیلی از کتابهاشون از همون مباحث رادیویی شون چاپ شد کتابهایی مثل "آسمانی نشان آسمانی بمان" ایران جوان بمان، بشقابهای سفره پشت‌بام مان، من دیگر ما و... با کتاب تا ساحل آرامش استاد عباسی ولدی، دیدگاه خوبی درباره زندگی مشترک گرفتم. توی فامیل ما تقریبا هیچ خانواده ای نیست که زندگی موفقی داشته باشه و همین موضوع میتونست دید منو نسبت به ازدواج بد کنه. اما الحمدلله یاد گرفتم که از اشتباهات دیگران عبرت بگیرم. اینم بگم که همون ایام مصادف شد با ترور دانشمندان هسته ای و من فهمیدم که چقدر به انرژی هسته ای و فیزیک علاقه مندم😍 خیلی دوست داشتم که در آینده تو این رشته ادامه تحصیل بدم و برم نطنز کار کنم.😆 اما وقتی مباحث کتاب آسمانی نشان آسمانی بمان رو از رادیو شنیدم بی خیال کار شدم و ترجیح دادم فقط برم دانششو کسب کنم. خلاصه اون دوره ی بلوغ من فراز و نشیب زیاد داشت و متاسفانه تو مدرسه راهنمایی من، همه ی همکلاسیام دچار حواشی بسیییاررررر زییییاددددد شدند و من به فضل امام عصر، عقلم بر احساسم غلبه داشت و در امان موندم. دبیرستان رفتم مدرسه مذهبی امام رضا. که جزو مدارس خاص هست و بنظرم نقطه ی عطف زندگیم بود. رشته ی ریاضی رو انتخاب کردم به امید فیزیک هسته ای. دوستان بسیار مذهبی و موقر و متینی نصیبم شد که تا الان باهم در ارتباطیم. دوم دبیرستان مدرسه کلاس المپیاد برگزار میکرد و من که میدونستم اگر بخوام برم المپیاد راه سختی در پیش دارم لذا تصمیم گرفتم کلاس المپیاد فیزیک رو ثبت‌نام کنم صرفا جهت آشنایی بیشتر با فیزیک نه به نیت شرکت در المپیاد. در تمام این مدت چون جثه و رفتارهام بزرگتر از سن خودم بود کسایی بودن که پیشنهاد خواستگاری میدادن. پدرو مادرمم بعضی موارد رو که به ما میخوردن راه میدادن و مخالف ازدواج در سن پایین نبودن و از همون بچگی هم منو برای زندگی مشترک تربیت میکردن. گرچه در مدرسه ارزش فقط و فقط درس خوندن بود و نه هیچ کار دیگه ای. و من از این بابت اذیت شدم. مدرسه میگفت شما فقط باید درس بخونین و هیچکاری نکنین. ولی پدر و مادرم میگفتن اولویت انسانیته باید اداب اجتماعی رو بلد باشی و... با توجه به اینکه من دوتا خواهر وبرادر معلول داشتم و مادرم کمکی نداشتن خودم باید بهشون کمک میکردم. برادرم مشکل بلع داشت و غذا رو باید کم کم بهش می‌دادیم. یک لیوان آب رو باید قطره قطره میریختیم تو دهنش و این کار یک ساعت طول می‌کشید. و منم این کارها رو انجام می‌دادم. علاوه بر اون مهمونی و روضه فراوان داشتیم و خودم یه تنه قسمت زنونه رو میچرخوندم. چون مامانم فقط مینشستن و مواظب خواهر برادرم بودن. اکثر اوقات خودمون غذای روضه رو می‌پختیم و من یه پا سرآشپز شده بودم. ببر و بیار ظرف و دیگ و سایر وسایلم با من بود. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ مدرسه هم از قبل طلوع آفتاب سرویس میومد دنبالم تا ساعت۳ درسهای رسمی بود، بعد از اون کلاسهای فوق برنامه و المپیاد و... تابستونا و ایام عید هم مدرسه میرفتم و کلاس تست داشتم. ۷بهمن سال ۹۵ بود که مادر همسرم اومدن خواستگاری. دوران خواستگاری پدرم صفر تا صد از همسرم تحقیق کردن و ته و توی همه مسائلو درآوردن و همه شو به من توضیح میدادن. وقتی صددرصد اوکی شد اون موقع اجازه دادن ما باهم صحبت کنیم، هر چند که همه چیو در مورد همسرم بهم گفته بودن و در واقع چیزی نمونده بود برای گفتن. پدرو مادرم از قبل ملاکهای منو پرسیده بودن ازم و هر خواستگاری رو که میومد خودشون بررسی میکردن که آیا با شرایط من جور در میاد یا نه. همسرجان متولد۷۶ بودن و با معیارهای بنده همسو، بله رو گفتیم در حالی که من ۱۶ و ایشون ۱۹ ساله بودن، سال اول طلبگی، بدون پس انداز و... البته خانواده ها حمایتمون کردن و... جالبه که کل فامیل از ازدواج من جا خورده بودن هم بخاطر زود ازدواج کردنم و هم بخاطر طلبه بودن همسرم. روزی که با اصلاح صورت رفتم مدرسه، همگی از تعجب شاخ درآورده بود. خداروشکر مدیرمون خیلی خانم فهمیده ای بود و بابت نامزدیم چیری نگفت. البته ما عقد هم نکرده بودیم. مرداد سال ۹۶ عقد کردیم و همون سال من باید میرفتم پیش دانشگاهی. ولی از وقتی عقد کردم به حدی از همسرم راضی بودم و خوشحال بودم از اینکه خدا چنین کسی رو نصیبم کرده که نمیدونم چی شد کنکور و منکور و همه چیو فراموش کردم😍😅😁 و دیگه ادامه ندادم و در اوج خداحافظی کردم😂 البته فکر میکردم حتما میرم درس بخونم ولی به کلی اولویتام عوض شد. اسفند همون سال عروسی گرفتیم. مجلسمون خیلی خوب و عالی بدون موسیقی و بدون حضور داماد برگزار شد. مراسم عروسی زحمت پدر شوهرم بود. گرچه منو همسرم دوست داشتیم ساده باشه ولی انتخاب خانواده ها این بود. البته که خداروشکر هیچ اسرافی صورت نگرفت همه ی خرجا به اندازه بود. انقدر فضای خونه مون و زندگی دونفره مون رو دوست داشتم که دلم نمیخواست از این خونه بیام بیرون. عید منو همسرم رفتیم ماه عسل. تمام وسایل مورد نیاز سفر رو برده بودم و خودم غذا درست میکردم. خیلی اقتصادی و خوب. همسرم کتاب های مذهبی زیاد داشتن و منم شروع کردم به مطالعه کتاب های علامه مجلسی، شیخ صدوق، مقدس اردبیلی و.... اونجا بود که با عقاید حقیقی تشیع آشنا شدم. من دوست داشتم زود بچه دار بشیم ولی از زایمان خیلی میترسیدم .سال ۹۷ رفتیم زیارت اربعین و یک ماه بعد فهمیدم باردارم😍 استرس و ترس شدید از زایمان داشت منو دیوونه میکرد که دوره ی زایمان فیزیولوژیک دکتر زهرا عباسی به دادم رسید. برای مراقبتهای پزشکی منو به متخصص ژنتیک ارجاع دادند. البته ما قبل ازدواج آزمایشات تخصصی ژنتیک گرفتیم و هیچ مشکلی نبود اما اینجا بخاطر محکم کاری دوباره رفتیم. دکتر ژنتیک حدود یک ساعت با ما حرف میزد و آزمایش و استرس بیخود به ما تحمیل کرد. آخرش گفتم دکتر چقدر احتمال داره بچه ی من بیماری خواهر و برادرمو بگیره؟ گفت چون خواهر و برادرت جهش ژنتیک بوده هیچی احتمال نداره. گفتم پس چرا این آزمایشات؟ گفت محض احتیاط منم اینجوری😠 گفتم تهش چی؟ خیلی راحت گفت اگه مشکل داشت سقط. با عصبانیت گفتم که من سقط نمیکنم. گفت مگه شما اهل سنتین؟ مولوی های اهل سنت اجازه سقط نمیدن. منو شوهرم😡 گفتیم این فتوای مراجع شیعه هم هست. با مصرف بادام و سویق و مویز و شیره ها خودمو تقویت کردم. برای زایمانمم همه ی ورزشا رو انجام دادم اما بدلیل دفع مدفوع جنین در مرداد ۹۸ سزارین اورژانسی شدم تو ۳۸ هفته. از اوضاع اتاق عمل که پرسنل مرد هم بودن نگم براتون که دلم خونه... خلاصه گل پسر ما به دنیا اومد و با خودش کلی شادی آورد و برکت🌸🌺 تا ۵ماه کولیک های شدیدی داشت که خیلی اذیتم کرد اما بعد فهمیدم وقتی حبوبات و غذاهای نفاخ میخورم کولیک پسرم شدید نیست. با یه زیره و نبات و ماساژ شکم حل میشه. اما وقتی مواد کارخونه ای میخورم کولیک هاش خیلی شدیده. لذا رو آوردم به اصلاح سبک زندگی و استفاده از محصولات طبیعی و ارگانیک... بعد از زایمان کمردردهای شدیدی داشتم که متوجه شدم نخاعم به خاطر بی حسی ملتهب شده. چون من دوبار دوز بالای بی حسی دریافت کردم و بی حس نشدم و در آخر بیهوشم کردن. این التهاب نخاعی منجر به تنگی کانال نخاع و دیسک کمر شدید شد که اینم از عوارض سزارین بود برای من. البته با طب سنتی خیلی بهتر شدم ولی هنوزم دردش هست برام. همین دردها باعث شد که بیشتر کارهای پسرمو به خودش بسپارم و الان فوق العاده مسئولیت پذیر و خودکفا و توانمند بار اومده. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ سیسمونی هم براش خیلی کم خریدم، الان پسرم کلی بازیهای خلاقانه انجام میده و دست ورزیش بسیار بسیار عالیه. تمام مهارتهای تربیتی که کسب کرده بودم بشدت مورد نیازم بود و جعبه ابزار تربیتمو تکمیل میکردم. در این بین کتابای من دیگر ما و سخنرانی های استاد تراشیون و استاد حورایی خیلی کمک کننده بود ولی نقطه ی عطف ماجرا آشناییم با مجموعه آسمان مفرح امید بود که خدارو از این بابت شاکرم. تو دوسالگی پسرم دوباره نصیبم شد برم پابوس اقا امام حسین جان❤️ از برکات معنوی فرزندم این بود که تونستم تو موسسه ی تخصصی امامت ثبت‌نام کنم و بصورت تخصصی امامت بخونم و مربی بشم برای رده سنی۱۴ تا ۲۰ سال که فهمیدم جای کار زیاد داره. الانم همچنان در اون موسسه مشغولم و بنظرم در بهترین مسیر قرار گرفتم. پسرم حدودا یک ساله که بود بطور مرتب اسهال و استفراغ میشد. به این صورت که حدود ۲ماه اشتهای خیلی خوبی داشت و خوب غذا می‌خورد. بعد دوسه روز کم اشتها میشد و بعدش تب بالا و اسهال و استفراغ خیلی شدید که حدود ۱۰ روز طول می‌کشید. دوباره خوب میشد تا حدود دو ماه یا ۴۰ روز بعد به همین نحو مریض میشد. هرچقدر آزمایش روده و مدفوع ازش میگرفتن و دکتر بردمش نتونستن دلیل این اسهال استفراغای مکررو بفهمن و فقط میگفتن ویروسه. این مریضی های مکرر و تب های شدیدش خیلی خستم کرده بود و رشد خودشم کم شده بود. این روند تا ۳ سالگیش ادامه داشت تا یک حاج خانومی بهم گفت پسرت "سردل" داره و تنها درمانش خاکشیره. باورتون نمیشه منی که همه ی نسخه ها رو عمل کرده بودم حتی طب سنتی، اما این خاکشیر چقدر شفابخش بود. هردوماه تا میدیدم اشتهاش کم شده میفهمیدم سر دل داره و الانه که تب کنه. سریعا بهش خاکشیر میدادم دیگه شکمش کار میکرد و از مریضی خبری نبود😃 اونجا بود که فهمیدم آدم هرچقدر معلومات داشته باشه بازم محتاج تجارب بزرگترها ست. همین مسئله ی مریضیشم باعث شد روند از پوشک گرفتنش طولانی و سخت بشه در حدی که هرچقدر همسرم میگفتن بیا دوباره اقدام کنیم برای بچه دار شدن، من مخالفت میکردم. بعدش که یکم نفس تازه کردم، افتادم پیگیر درمان کمرم شدم که ببینم آیا میتونم دوباره باردار بشم؟ دکترای زیادی رفتم و بهم گفتن میتونی باردار بشی منو همسرمم توکل به خدا اقدام کردیم و آذر سال ۱۴۰۱ بود که متوجه شدم گل دخترمو باردارم. وای که چقدر خوشحال بودم. از خیلی قبل‌تر اطلاعات کسب کرده بودم برای زایمان ویبک مخصوصا تو همین کانال در موردش تحقیق کردم و تصمیم گرفتم تحت نظر دکتر آیتی باشم. با وجود اینکه بیمه نداشتم و هزینش برامون زیاد بود اما از همسرم ممنونم که لطف کردن و امکانو برام فراهم کردن. تو این بارداری ویارم تقریبا بهتر بود نسبت به بارداری قبلی و زمانی بود که همه جا بخاطر سرمای شدید هوا و کمبود گاز تعطیل بود و همسرم پیشم بودن و برام غذا درست میکردن. و خداروشکر خیلی روبراه شدم. تو این بارداری هم غربالگری نرفتم اما هفته ۲۵ انقباضات شدید زایمان داشتم. چندتا دکتر رفتم همه شون دستور بستری دادن و براشون جالب بود با این انقباضات شدید نه دهانه رحم باز شده و نه طول سرویکس کمه. خانواده هامون از ته دل دعا میکردن مخصوصا مادر شوهرم که دختر ندارن و ۴تا پسر دارن. خودمم دلم خیلی شکسته بود و توسل کردم به حضرت زهرا و گفتم شما رو به حق محسن تون بچه مو نگه دارین. میخواستم برم بیمارستان که یهو دیدم انقباضات کمتر شد. حدود یک هفته استراحت کردم و انقباضات بکلی از بین رفت. در این بارداری درد شدید لگنی داشتم که امانمو بریده بود. از اول تا اخر بارداری هرکار میکردم این لگن درد خوب نمیشد و علت این درد لگن هم بخاطر دیسکم بود. تاریخ زایمانمو زده بودن ۳۰ شهریور امسال، مامانم خیلی دوست داشتن که اربعین برن کربلا اما میخواستن بخاطر زایمان من منصرف بشن. من قسمشون دادم که حتما برن. چون چندسال بود که میخواستن راهی بشن اما نمیشد. مامانم با کلی نگرانی رفتن. مادر شوهر و برادر شوهرمم همینطور. تا اینکه من ۲۰ شهریور بصورت طبیعی دختر گلم رو بدنیا آوردم. الحمدلله با دعاهای زایمان آسان و تدابیر سنتی و کمک ماما همراه و دکتر آیتی عزیز و انجام ورزش، زایمانم خیلی آسون بود. وقتی تموم شد اصلا باورم نمیشد اینقدر راحت و سریع بدنیا بیاد اصلا بی طاقت نشدم جوری که اگر دردم شدیدتر بود بازم میتونستم تحمل کنم. تکنیک های تنفسی خیلی بکارم اومد. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۳۰ برای نظم منزل از سبدهای نظم دهنده استفاده میکنم و همینم باعث شده همیشه کمدها و کابینت هام مرتب بمونه. هرکدوم از اسباب بازیهای پسرم تو یک سبد قرار داره و بعد بازی خودش اول یکیو جمع میکنه و بعد اون یکیو میریزه هیچوقت وسیله اضافه نخریدم. چون نه جاشو داشتم نه پولشو. سعی میکنم خیلی هدفمند خرید کنم، وسایلایی که میخرم قابلیت تبدیل شدن به چیزای دیگه هم داره. برای لباسامونم خودم نظم دهنده پارچه ای دوختم و همش تو یک کمد با طول ۱ متر با دوتا کشو جا شده. ما ۶ ساله که ازدواج کردیم اما صاحب ماشین و خونه نیستیم و همسرم فقط درس میخونن و تدریس دارن و کتاب مینویسن و کارهای پژوهشی دارن. خدا واقعا به همین پول اندک برکت داده مثلا به طرز معجزآسایی صاحب خونه باهامون راه میاد و اجاره هاشو هرسال خیلی کم، زیاد میکنه. منزل قبلیمون اپارتمانی بود و همسایه پایینی مسن بودن. ماهم برای آزادی پسرمون فوم دوسانتی خریدیم و زیر فرشها انداختیم تا حد زیادی صدا رو کاهش می‌داد. مامانم سفره پلاستیکی با عرض کم و طول زیاد داشتن پشتش سفید بود به دیوار ها نصب کردیم تا پسرم راحت نقاشی بکشه و بعد هر چند روز یبار خودش سفره رو میشست و دوباره استفاده میکرد. برای آشنایی با دین و خدا و اهل بیت من سعی میکنم با پسرم آیت شناسی کار کنم. بریم بیرون و مخلوقات رو تماشا کنیم و لذت ببریم. بچه ای که با آیات خدا آشنا بشه و انس بگیره وقتی بزرگ شد با خدا آشنا میشه. برای محبت اهل بیت هم، سعی میکنم صوتهای شخصیت محوری از آقای عباسی ولدی رو عمل کنم. میان وعده کیک خونگی درست میکنم و میوه. خداروشکر پسرم بدغذا نیست ما سعی میکنیم مرغ نخوریم و بیشتر بوقلمون و گوسفند استفاده می‌کنیم و اگر اینا نباشه همون برنج و خورشتو بدون گوشت درست میکنم با ادویه و...خیلی خوشمزه میشه و چندان در مزه اش تاثیر منفی نداره. برای اینکه کمبود گوشت احساس نشه توجیه میارم که توصیه طب سنتی اینه که سعی کنین غذاهای ساده تر بخورین. و ترکیب چندین نوع ماده ی غذایی هضم رو سخت میکنه. مثلا نخودآب خودش یه غذای کامله و نیاز به هیچ چیز دیگه ای نداره. سعی میکنم هرشب نشست شبانه داشته باشیم و حرف بزنیم☺️ در نشست شبانه برای پسرم قانون گذاری میکنیم، پیشنهادات مو به همسرم میگم، دلخوری ها و ناراحتی ها و...اتفاقات روزمره رو تعریف میکنیم و سعی میکنیم خوش بگذرونیم. برا منم دعا کنین که کمرم خوب بشه و فرزندان سالم و صالح نصیبم بشه. اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان🤲 پایان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ زندگی به سبک اسلامی... ما یه خانواده‌ ی پرجمعیت مذهبی هستیم، که خداروشکر برای هر مناسبتی دور هم جمع میشیم و یه مجلسی داریم، طی سال، چهارشنبه ی هر هفته جلسه قرآن داریم که به نام یکی از شهدای فامیل هست. به برکت ماه مبارک رمضان، این جلسه قرآن ها، هرشب برگزار میشه و همه با کلی ذوق و شوق بخصوص بچه ها شرکت میکنن، یه جلسه ی ۱۲۰ نفره که بسته به شرایط، تعداد هرشب کم و زیاد میشه. از نظر خیلی ها، پذیرایی از این همه آدم و یا جا و مکانش خیلی سخته،ولی یه چیز جالب بگم،که وقتی کسی میخواد خونه بخره یا بسازه یکی از معیارهاشون همین جلسه قرآن هست که برآورد میکنن که جای مناسبی برای برگزاری جلسات باشه، البته چند نفری هم هستند که به خاطر شرایط خونه شون جلسات رو داخل حسینیه یا همون داخل خونه شون به گونه ای برگزار میکنن که خانم ها و آقایان با رعایت حدود شرعی داخل یه سالن مینشینند و فقط آقایون قرآن می‌خوانند و خانم ها گوش می‌دهند. همه عزیزان فامیل برای برگزاری جلسه قرآن داوطلب و پیشقدم هستن و خودشون رو از این فضیلت عظیم بی نصیب نمی‌گذارند. ما با همکاری همدیگه یک جلسه ی صندوق فامیلی هم داریم که کلی ازش وام میگیریم و در مواقع سخت که مثلاً کسی میخواد خونه، ماشین و...بگیره فوری میتونیم وام بگیریم و کارمون پیش بره، یک صندوق خیریه هم به برکت این دورهم بودن ها تشکیل شده که با پولی که جمع میشه به افراد کم درآمد و نیازمند فامیل کمک میشه، هم نقدی و هم غیر نقدی... ما دورهمی خانومانه هم داریم که شرایط رو فراهم میکنیم برای دخترهای محجبه مون که پیش خانمها و هم سن وسالاشون لباسهای خشگلشون رو بپوشن و آرایش کنن تا احساس کمبودی نکنن☺️ گاهی اوقات هم یه سفر یه روزه ی خانومانه به خارج از شهر میریم و کلی خوش می گذرونیم. در همه ی این امور، بچه ها برای ما اصل هستند. و ما همه ی شرایط رو فراهم میکنیم که فقط بچه ها باشند و یاد بگیرند و انشاالله اجرا کنند. ما در جلسه ی قرآن مون به بچه ها بیشتر بها میدیم، هریک از بچه ها بابت موضوعی که از قبل تعیین شده، مثل(حسادت، غیبت، گناهان کبیره، آزمایش الهی، میوه های بهشتی، دروغ و...) باید مطلبی آماده کرده باشند و برای بقیه بچه ها توضیح بده، با این کار بچه ها اعتماد به نفسشون بالا میره و حتی اگه خواسته باشند داخل مدرسه هم ارائه بدن، استرس ندارن و هم اینکه جستجویی در قرآن دارند و مطالب قرآنی رو هم خوب یاد میگیرن... شب میلاد کریم اهل بیت، امام حسن جانمون هم همه ساله جشن میگیریم که بازهم بچه ها برگزارکننده هستن، یکی مجری میشه، یکی شعر و دکلمه میخونه، نمایش اجرامیکنن، سرود میخونن و...که همه ی اینها مستلزم همکاری خانواده ها با بچه ها هم هستش. شب عید فطر هم یه جشن داریم که شب جایزه هم هستش و به برترین ها جایزه داده میشه. امسال هم به برکت سخن حضرت آق، طرح افطاری ساده داریم، که اکثرا از این خیر کثیر بی نصیب نموندند و با پهن کردن سفره ای که یه مدل غذای ساده در اون باشه همه به این فیض رسیدن،بعد افطار هم نماز جماعت و جلسه ی قرآن... خداروشکر در این جمع خانوادگی چشم و هم چشمی و تجملات نیست و همیشه تاکید بر ساده بودن هست و همین باعث این اتحادوهمبستگی ما شده.. ما برای پذیرایی فقط باید یه مدل میوه میاریم که همه بتونن جلسه رو برگزار کنند. ما خدا رو شکر در این فضای کاملا سالم همیشه دور هم خوشیم و در حال عبادت هم هستیم، زیرا صله رحم هم نوعی عبادت هست. به برکت این صله رحم ها، فضای شادی رو برای بچه ها درست کردیم که در حین اینکه بازی می‌کنن، خیلی چیزها از این رفت و آمد ها یاد میگیرند. انشاالله که بتونیم اجرا کننده ی کلام قرآن و سیره ی اهل بیت علیهم السلام باشیم و بتوانیم کوچکترین قدمی برای شاد کردن دل امام زمانمون عج برداشته باشیم. شما عزیزان هم دعاگوی ما باشید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
متولد سال ۶۸ هستم و مادر چهار فرشته نازنین، دوتا پسر و دوتا دختر، هر بار که دخترم رو شیر میدم هزاران بار خداروشکر میکنم بخاطر وجودشون و از خدا همیشه می‌خوام که باز هم از این فرشته ها برامون بخواد. سختی و بی خوابی هست مخصوصا چون همسرم مشغله کاری زیاد دارند اما با توکل بر خدا همه چی میگذره و لذت و شیرینی و خاطره برامون میمونه. هربچه برکات و روزی خاص خودش رو داره، یه وقتایی که با همسرم اوایل زندگیمون رو که یک بچه داشتم مقایسه میکنیم الان شکرخدا با وجودی که تعدادمون بیشتر شده اما هیچ وقت کم نیاوردیم و واقعا درآمد و وقتمون برکت داره نمی‌دونم چطور توصیف کنم، ان شاءالله که خودتون تجربه کنید. همیشه خانوادگی حرم، نمازجمعه، هیئت، باغ و تفریح میریم، تو مناسبت ها با بچه ها دم خونه ایستگاه میزنیم و پذیرایی داریم، پس واقعا چیزی به اسم اینکه بچه دست و پامون رومیگیره و جایی نمی‌تونیم بریم نیست فقط یک توکل و برنامه ریزی و مدیریت میخواد. یک هیئت کوچیک بین اعضای خانواده خودم و همسرم تشکیل دادیم که تعداد ۹ خانواده هستیم و جلسات ساده و صمیمی همراه با دعا و سخنرانی برگزار می‌کنیم که به لطف اهل بیت (ع) همیشه خونه ما برگزار میشه مگر اینکه کسی بانی بشه خونه شون بگیره و وقتی اطرافیانم میان خونه مون تعجب میکنن، میگن چطوری به کارهات میرسی واقعا اذیت میشین، منم از حرف اونها تعجب میکنم و میگم واقعا سختی خاصی نبوده و کارها به راحتی انجام شده، مامانم خداحفظشون کنه همیشه میگن خونه شما ملائکه میان و کمکت میکنن و خدا واقعا بهت توانایی داده خونه مون هفتاد متره و یک اتاق داره و بچه هام هرکدوم کمد مخصوص خودشون رو دارند و وسایل و لباساشون رو میذارن، خونه ی ساده ای داریم بدون تجملات نه بوفه و تزئیناتی که بخوام مدام دستمال بکشم نه میز و وسایل شکستنی که آرامشمون روبه هم بزنه که بچه هام دست نزنند، همه چی ساده و بچه ها واقعا تو محیط خونه راحت هستند و لذت بازی با هم رو می‌برند. من همه اسباب بازی ها رو دم دست نمی‌ذارم چون هم براشون تکراری میشه و هم اینکه زیاد میشه و برای جمع کردن خسته میشن، هر دو هفته باز اون اسباب بازی ها رو جمع میکنم وسه تا چهارتا جدید از کارتن در میارم دم دست میذارم، اینطوری تنوع هم میشه . خلاصه وقتی گردشی براشون بیاریم، هم کلی خوشحال میشن و براشون تازگی داره و جمع کردنش هم براشون سخت نمیشه اتاق ما ۱۲ متره و برای هرکدوم یک کمدچوبی ساده گذاشتیم که وسایل و لباس خودشون قرار داره و چون اتاق کوچیک هست، منم سختگیری نمیکنم و همیشه تو پذیرایی بازی می کنند ولی میدونند که بعد از بازی بالشت ها رو جمع کنند و بین شون مسابقه میذارم تا براشون مثل بازی لذت بخش باشه و آخرش هرکسی که کمک کرده باشه، واسش خوراکی یا میوه میارم بیشتر وقتا همون اسباب بازی هارو هم نمیارن و عاشق درست کردن کاردستی هستند و من همیشه در بطری و مقواهای موادغذایی و وسایل بازیافتی در اختیارشون میذارم و قیچی میکنند و شاید چیز جالبی نسازند اما برای خودشون جذابه اگه بعد دو روز هم نخوان مشکلی نیست میندازن تو بازیافت، هزینه ای هم ندادم که اسراف شده باشه عوضش کلی برای خلاقیتشون خوبه برای کارهایی که بیشتر تو آشپزخونست همیشه صبح زودتر بیدار میشم که تا ساعت تقریبا ۹ صبح که بچه ها بیدار میشن کارهام رو انجام بدم و بیشتر کنارشون باشم. ان شاءالله دوستان دعا بفرمایند خدا روزیمون کنه یک خونه بزرگتر بگیریم و نزدیکتر به حرم امام رضا (ع) باشیم که زائرانی که الان خونه مون میان، اون موقع برای زیارت بیشتر حرم مشرف شوند. چون مهمان شهرستانی زیاد داریم و وقتی میان با وجودی که شهر ما زیاد اقوام هستند اما بیشتر خونه ما هستن و همه میگن خونه شما حس خوبی داره و وجود بچه ها برامون شیرینه که این هم لطف خداوند که توفیق خدمت به زائران امام رضا(ع) رو به ما عنایت کردند. ان شاءالله که همه ی بچه ها یاور رهبر و سرباز آقا امام زمان (عج) باشند. خودتون رو از داشتن این فرشته ها دریغ نکنید که عمر مثل برق و باد میگذره و پشیمانی میمونه. همیشه در قنوت و یا بعد نمازتون این ذکر رو بگین: «رَبِّ هَبۡ لِي مِن لَّدُنكَ ذُرِّيَّةٗ طَيِّبَةًۖ إِنَّكَ سَمِيعُ ٱلدُّعَآءِ رَبِّ لا تَذَرْنی‏ فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ» التماس دعای فرج☘ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ اگر یک مرد یا زن متعهد نسبت به همسرمان هستیم، باید چه ویژگی ها و شاخصه هایی داشته باشیم؟ اولین نکته در تعهد این است که من احساساتم را به خوبی نسبت به همسرم ابراز بکنم، راحت به او بگویم دوستش دارم و به تو علاقه دارم، یک نوع تعهد است که باید حتمأ این را در زندگی داشته باشیم. برخی می گویند ما آنطوری طرف مقابلمان را هم دوست نداریم، بازهم بگوییم؟ می گوییم بگو، بعضی اوقات آنچه بر زبان جاری می شود بر دل هم می نشیند لذا چیزی در قواعد تربیتی وجود دارد که می گویند تلقین منجر به باور می شود، تکرار منجر به باور می شود یعنی وقتی من تکرار می کنم، یواش یواش تبدیل به یک باور در وجود من می شود و نسبت به زن و شوهر یک نوع صداقت است چون حقمان است که هم دیگر را دوست داشته باشیم؛ یک جایی من ضعف دارم و نتوانستم آن محبت را ابراز کنم، خب بگو، تمرین کن، کم کم به باور هم میرسی لذا ابراز احساس خیلی مهم است؛ همیشه می گویم ابراز احساس هم باید از شکل مثبتش باشد چون گاهی اوقات می بینیم آقا و خانم همدیگر را دوست دارند اما ابرازشان غلط است. خانمی می گفت بدو بدو و با هیجان رفتم به استقبال آقایمان، پایم به فرش گیر کرد افتادم، همان دم در گفت «مگر کوری نمی بینی؟» گفتم او تو را دوست دارد ولی بلد نیست، عین بچه ای که زمین می خورد که مادرش هم یکی می زند پس گردنش که چرا مواظب نبودی، به این معنا نیست که دوستش ندارد، ابراز احساس مثبت را بلد نیست! آقا بلد نیست بنشیند کنار خانمش و همدردی کند، بگوید خانم طوری نشد؟ دستش را بگیرد و بلند کند، بگوید خیلی ممنونم که آمدی استقبالم، این ابراز احساسی که می گوییم به شکل مثبت باشد، همین است؛ خیلی جاها دیدم خانم و آقا خیلی همدیگر را دوست دارند ولی ابرازشان منفی است، آقا دیر می آید «تا حالا کدوم گوری بودی»، نگران شده که برای آقا که چه اتفاقی افتاده. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ وظیفه من چیست؟ عروس شهید مختاربند از جایش بلند می‌شود و از آقا می‌پرسد: من چه کار بکنم. وظیفه‌ی من چیست؟ دارم درس می‌خوانم و هنوز بچه ندارم.تا سؤال عروس شهید تمام شد، آقا با لحنی بسیار جدی و سریع جواب دادند: ✨اوّلاً ؛ این یک. اینهایی که اول زندگی هی عقب می‌اندازند و می‌گویند حالا زود است، این ناشکری است. این ناشکری باعث می‌شود که خداوند یک جواب سختی به آدم بدهد. عروس که هنوز ایستاده، می‌گوید: آخه من دارم درسم را پیش می‌برم! ✨[حضرت آقا: ] باشه، مشکلی نیست. من کسی را سراغ دارم که با چهار بچه درس میخواند و همه‌ی دوره‌های کارشناسی و ارشد و دکتری را گذرانده. ثانیاً درستان را بخوانید. ثالثاً زندگیتان را هر چقدر می‌توانید شیرین کنید. خدا ان‌شاءالله شما را حفظتان کند. دیگر شما جوانها بهتر از دوره‌ی جوانی ما میفهمید. انقلاب خیلی به [امثال شماها] احتیاج دارد. ✅ بهترین دعا ... فضای جلسه صمیمی‌تر شده و خواهر شهیدان نیز از جای خود بلند می‌شود و می‌گوید: - من دو دختر دارم که دوقلو هستند و خیلی دوست داشتند که شما رو ببینند. امسال کنکور دارند و گفتند به آقا بگید برامون دعا کنن. ✨[حضرت آقا: ] خدا ان‌شاءالله به هر دویشان شوهر خوب برساند و ان‌شاءالله با همدیگر عروس بشوند، این بهترین دعاست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من مادر دو تا فرزند، فرزند اولم سال ۹۷، فرزند دومم ۱۴۰۳، متاسفانه موقعی که پسر اولم دنیا آمد ۲۳ سالم بود ولی کلاس های بارداری شرکت نکردم و با آگاهی کمی که از روند زایمان طبیعی داشتم استرس غلبه و سزارین شدم. الحمدلله به لطف خدا پسر دومم طبیعی شدم اصطلاح پزشکی ویبک... پسر اولم رو به خاطر اینکه می خوندم تو فضای مجازی پوشک ضرر داره سعی کردم ۲ و سال و ۳ ماه از پوشک بگیرم و الان فهمیدم باید هر وقت بچه آمادگی داشت، اقدام می‌کردم. الان ۸ ساله متاهل هستم. در این ۸ سال اشتباهاتی داشتم که پشیمانم. مثلا در برخورد با همسرم زودرنج هستم. زود قضاوت می‌کنم، بی سیاستی در برخورد با خانواده شوهر و خود همسر، پرحرفی، تعریف کردن همه گذشته ام به همسرم البته همسرم خیلی منطقی و منصف هستن ولی یه زن عاقل نباید در این حد بی گدار به آب بزنه. از کم و کسری هایی که تو دوران نامزدی و عروسی پیش میاد، نباید مدام گلایه کرد، یک بار محترمانه بگویید و بس... بعد هم ناراحتی از فامیل درجه یک خودم که در کادو آوردن و... کم لطفی کردن. در همه این موارد باید فکر کرد و نباید مته به خشخاش بزارید. مهم تر دفتر مخصوصی داشته باشد و احساستون رو بنویسید و خودتون خالی کنید بعد آخر نوشته خودتان بگویید یه هفته دیگه میام می خونم اگه به مرور زمان حل نشده بود باز هم زمان میدم یعنی خیلی از مشکلات با شوهر یا خانواده شوهر رو فرصت بدهید تا با مرور زمان حل بشه، بعدااا نوشته ها تون بخورید به خودتون آفرین میگید. از سکوت، احترام، صبری که خرج کردین👌 به علاقه مندیهای مفید بپردازید و عمر خودتون رو با این مسائل تلف نکنید، حفظ فرآن، ادامه تحصیل، کارهای هنری... فاصله بچه ها زیاد نشه، واقعا معضله، پسر اولم ۶ ساله و همبازی ۶ ماهه به دردش نمی خوره😔 ای کاش پسرم از شیر گرفتم یه چند ماه مواد خوراکی مغذی می خوردم بعدش اقدام میکردم. که نهایتا به خواست خدا فاصله سنی شون ۳ یا ۳ سال و نیم میشد👌👌👌 که طب مدرن و روانشناسی هم قبول داره. با وجود نظر پزشکان به سزارین دوم، زایمان طبیعی رو خدا عنایت کرد. با توکل به خدا، توسل، سبک زندگی درست، ورزش و مامای همراه زحمت کش موفق به زایمان طبیعی شدم. با کسی هم درمیان نگذارید چه تصمیمی دارید. بگید هر چی خدا بخواد. و در آخر در زندگی با خدا و اهل بیت و شهدا باشید. تو جایی که فکر میکنید کار به مو رسیده ولی پاره نمیشه...👌👌👌 اللهم عجل لولیک الفرج❤️❤️❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۲ من سال ۹۳ ازدواج کردم و الان سه بچه دارم، یه دختر نه ساله، یک پسر سه ساله و یک دختر یک ساله و خیلیییییی مشتاقم که هنوز خدا توفیق به بنده بده و بازم نی نی دارشیم برای بار چهارپنجم ششم و... 😍😍😅😅 ولی یه چیزی که هست اینه که من یک ماه بعد ازدواجم باردار شدم و خدا گل دخترمو بهمون داد ولی بخاطر یه سری شرایط که از دست خودم تا مقداری چیزی برنمیومد باعث شد تا شش سال بعدش بچه دار نشم و دخترم خیلی بابت تنهاییش هنوز که هنوزه ضربه بخوره به طوری که هروقت من بچه ای میبینم که از دوسالگی بزرگتره و مادرو پدرش قصد بچه دار شدن به دلایلی مثل اینکه بچم خیلی بهم وابسته س، نمیتونم یکی دیگه بیارم یا بخاطر شرایط اقتصادی یا اینکه بچم خیلی فضوله چطور یکی دیگه بیارم ملتمسانههههه ازشون میخوام که اشتباه منو تکرار نکن. واقعااااا تک فززندی به بچه آسیب های زیادی وارد میکنه، خلقیات بدی درونش ایجاد میشه که دست خودش نیست، بنظرم همچین بچه هایی خیلی مظلومننننن خیلیییی چون حقشون نیست تنها باشن ولی نمیتوننن شرایطو تغییر بدن تا از تنهایی دربیان. خلاصه من بعد شش سال خدا پسرم رو بهمون داد و بعد دوسال دختر دومم رو خدا بمون عطا کرد. منتها اون موقع که من بعد یک ماه باردار شدم بهم گفتن چرا انقد زود میذاشتین کمی باهم خوش میگذروندین، عجله تون چی بود، بعد شش سال باز مدام بقیه میگفتن پس چرا بعدی رو نمیاری، بعد که پسرم بدنیا اومد، نخواستم اشتباهی که سر دختر اولم کردم و فاصله بین شون افتاد دوباره تکرار بشه و خدا لطف کرد و زود باردار شدم و وقتی پسرم یازده روز مونده به تولد دو سالگیش در سالگرد عروسیمون خدا دختر دوممو بهمون هدیه داد. اصلا بچه های سوم به بعد عجیبن نه که اولی و دومی عزیز نباشن، نهههه ولی سومی به بعد هم برای مادر هم پدر هم خواهر و برادر خودشون کلی شادی میارن، اونوقت آدم قدر بچه رو بیشتر میدونه اما از اون موقع به بعد خیلی جاها که میرفتم خب طبیعی بود پسرم بازیگوشی میکرد خیلیا درک نمیکردن وپشت سرم یا جلوی خودم کلی نقد میکردن که آدم وقتی نمیتونه بچه ها رو نگه داری کنه چرا انقد باید پشت سرهم بیاره، آدم خوبه به فکر بچه ها باشه، به فکر آینده شون تو این شرایط اقتصادی و هزارتا بهونه ی دیگه یا یه وقتایی داشتم به دختر کوچیکم شیر میدادم، پسرم سمت کار خطرناکی می‌رفت، گاهی از یکی از اطرافیان درخواست میکردم که جلوشو بگیره، بعد متوجه پچ پچ بعضیا میشدم، اینکه تو که نمیتونی همزمان مراقب دوتا بچه باشی چرا با این فاصله بچه آوردی؟ دلم میخواد به همچین افرادی بگم خیلیا هستن یه دونه بچه بیشتر ندارن باز کلی کمک میگیرن از مادرو خواهر... برای نگهداری بچه شون، حالا من یه لحظه کمک خواستم چرا اینطور قضاوت میکنین! خیلی ها رو دیدم که مثلا وقتی میخوان یه سری جاها برن، بچه شونو پیش مادرو خواهرشون میذارن ولی وقتی من یکی دوبار از خواهرم میخوام بچمو عوض کنه که هم کمکم باشه، هم خود خواهرم خیلی دوس داره این کارو، اون شخص انتقاد میکنه که تو چرا از خواهرت کمک میگیری خواهرت تو رودروایسی باتو اینو پذیرفته خوب بچه پشت هم نیار که اینجور نشه. خلاصه ی کلام اینکه آدم زود بچه بیاره دیر بیاره پشت سرهم بیاره با فاصله بیاره در هررررر صورت مورد انتقاد قرار میگیره و حرف مردم هست. پس آدم خودش باید با خودش و شرایط موجودش کنار بیاد و شاکر خدا باشه تا این حرفا کمترین اثر رو روش بذاره و اینکه از خدا بخواییم تا بهمون کمک کنه کار درستو انجام بدیم نه اون چیزی که مردم ازمون میخوان، این مردم میخواد غریبه ها باشن یا نزدیکترین افراد به آدم، البته من افراد زیادی هم اطرافم بود که تشویقم میکردن و کمک حالم بودن از جمله خواهرهام هم عروسهام(ما ب جاری میگیم هم عروس) و واقعا دعاشون میکنم و درکل خانواده ی خودم و شوهرم من همیشه به همسرم میگم باید خیلییییییی از خدا طلب بخشش کنیم، بابت اینکه دختر اولمون شش سال تنهایی کشید ولی زیبایی ماجرا اینه که از اونجایی که دخترا از همون بچگی مادری کردن تو ذاتشونه به توصیه ی مادرم خدا حفظشون کنه که همچین توصیه مهمی بهم کردن که هیچ نترس، حالا که دختر بزرگترت دوست داره بزرگی کنه برا بچه ها درباره خواهرو برادرش مسئولیت بهش بده بخاطر همین، خیلی جاها از دخترم کمک میخواستم برا خواهر و برادرش و به چشم دیدم که چقدر حس خوبی داره. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۲ و زیبایی دیگه ی مطلب اینه که دوتا بچه ی دیگم که پشت سر هم هستن، الان پسرم سه ساله و دخترم یک سال شون شده و هم بازی شدن خیلیییییییییییی لحظات بامزه ای بینشون در جریانه به طوری که دلم میخواد کل روز بشینم و کارای اونا رو ببینم، دعوا کردنشون، بازی کردناشون مراقبت کردن پسرم از خواهر کوچکترش و حمایتتتتت فراوونش و یا تقلید کردن دخترم از فضولی های برادرش، یعنیییی به جرات میگم من تو بهشتم تو این شرایط و نکته ی مهم اینکه سعی میکنم اصلااااا وارد بازی و دعواشون نشم و خیلی نامحسوس حواسم بهشون باشه تا ان شالله صمیمت شون تا بزرگی ادامه پیدا کنه. دختر اولم بخاطر فاصله ی زیادش با پسرم گاهی زیاد باهم تنش دارن ولی اگر من ورود نکنم بعد از مدتی، دعواشون تموم میشه و به بازی تبدیل میشه ولی اگر وارد شدم و از یکیشون دفاع کردم قهرشون طولانی میشه حتی شده گاهی به زد و خورد رسیده ولی تا جایی که خطرناک نباشه خودمو به ندیدن میزنم🥴 آخه اوایل اشتباه کردم، طرف پسرمو میگرفتم و به دخترم میگفتم تو بزرگتری تو باید رعایت کنی، این باعث میشد بین شون بیشتر دعوا باشه ولی از وقتی ورود نمیکنم خیلی روابط شون بهتر شده و دعواهاشون کمتر به لطف خدا... من خیلی خیاطی کردن رد دوست دارم و از همون بچه ی اول تقریبا تمام لباسهاشو خودم دوختم، دخترم که پنج سالش بود، کلاس خیاطی بزرگسال رفتم که باعث شد خیلی تو کارم پیشرفت کنم ولی چند جلسه ی آخرش کرونا اومد و من هم سر پسرم باردار شدم ولی خدا همیشه حواسش به بنده ش هست به طور خیلی اتفاقی با کلاس مجازی دوره خیاطی لباس کودک و لباس مردونه آشنا شدم و شرکت کردم پسرم هم که به دنیا اومد، انقد دلم برا خیاطی تنگ شده بود که بعد دوسه ماه دوباره شروع به خیاطی کردم و تمام لباسای پسرم و دخترمو خودم می‌دوختم. گاهی برا خودمو شوهرم و بچه ها لباس ست میدوختم تا اینکه فرزند سومم بدنیا اومد. بازم بخاطر شدت علاقه به خیاطی برا سه تاشون لباس میدوزم بچه ی پشت سر هم بهم ریختن زیاد دارن ولی وقتایی که باهم مشغولن، میرم سراغ خیاطی یا شبها همیشه طرفای ده میخوابونمشون و اون زمان خیاطی میکنم. جدیدا هم با کانالی آشنا شدم که تیکه پارچه میفروشه و خیلی به صرفه س و الان برای کل لباس خونگی بچه هام از اونجا پارچه میخرم. دختر اولم هم از همون اول برای درس و مشقش وابسته ی خودم نکردمش مثلا موقع تکالیفش کنارش نمیشینم اگر سوالی داره خودش میاد می‌پرسه بخاطر همین زمان زیادی از من نمیگیره. من برا بچه ها کالسکه خریدم دیگه هرجا میخوام برم سعی میکنم پیاده برم که هواخوری و ورزشی برا خودم باشه، هم بچه ها تو کالسکه هستن و از پیاده روی خسته نمیشن، هم کلی جاااااا باهم میریم و این کالسکه خیلیییی کمکم هست، پارک میبرمشون، بازار محله میریم، خلاصه کلی باهم میگردیم. در مورد رابطه ی بین خودمو همسرم هم اوایل عروسی بخاطر یه سری حرفای بیخود دیگران حالا یا عمد یا غیر عمد بین مون دعوا و ناراحتی پیش میومد و طبیعتا چون هردومون بی تجربه بودیم، نمیتونستیم بحران ها رو مدیریت کنیم و جوری که این دخالت ها باعث شد من و همسرم حدود یک سال از هم جدا باشیم ولی به لطف خدا دوباره به زندگی کنارهم برگشتیم و گذشت این یکسال دوری از هم، خدا بهمون فهموند که خیلی حرفا و مسائل ارزش نداره کشش بدیم و دم به دقیقه قهر کنیم. بحث کردنامون خیلی کم شد. حتی اگر حرفی بهم میزدیم و از هم دلخور میشدیم کشش نمیدیم دیگه و سعی میکنیم به لطف خدا خیلی سریع از اون جو دربیاییم و فضا رو عوض کنیم. مامانم همیشه میگن با شوهرت بحث نکن، اصلا اگر نظری در مورد مطلبی داری بهش بگو، دلایلتو هم بیان کن، تموم... دیگه نمیخواد کلی بشینی باش بحث کنی، آقایون زود خسته و کلافه میشن از بحث کردن، بقیه شو بسپار به خدا، که هرجور خیره جریانو پیش ببره، باورتون نمیشه ولی این راهکار چنان آرامشی بین من و همسرم ایجاد کرد، من هروقت پیشنهادی دارم یا با کاری که همسرم میخواد کنه مخالفم، خیلی راحت نظرمو میگم و دلایلمو اونم نظرشوو دلایلشو میگه یا من قانع میشم یا اون خیلی وقتا هم هیچ کدوم قانع نمیشیم، تهش میگم خدایااا من نظرمو گفتم، شاید من دارم اشتباه میکنم خودتتتتت آنچه خیره رو قرار بده و به چشم میدیدم که خدا چقدر زیبا خودش همه چی رو حل می‌کرد. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۲ گاهی شوهرم خسته از بیرون که میاد بیخودی به چیزی گیر میده، منم سعی میکنم دهن به دهنش نذارم، یکی من بگم یکی اون این حرفا فقط اعصاب هردو طرفو خورد میکنه مثلا گاهی میومد خونه میگفت این چه، وضعشه خونه چرا انقد بهم ریخته س و... اوایل ناراحت میشدم ازش جوابشو میدادم ولی بعدا فهمیدم لازم نیست همه چی همون موقع جواب داد، بذارم خستگیش بره بعد در قاالب صحبت های معمولی زن و شوهری براش میگفتم ک مثلا بچه ها ماشالله هی بهم میریزن و با شوخی تمومش میکنم و خیلی ریز و در حد یه جمله و با عشوه و ناز بهش میگم که وقتی از بیرون میای اینجوری بم نپر دلم اذیت میشه تمامممم... در مورد کارهای خونه هم الان که دوتابچه ی کوچیک دارم، خونه خیلی بهم میریزه ولی بنده تمام تلاشمو میکنم این بهم ریختگی اعصابمو خوردن نکنه، همیشه میگم خدارو شکرررر این فرشته هارو دارم، خیلی ها هستن در حسرت داشتن یک فرزند هستن خداروشکرررر که سالمن و انرژی دارن و بهم میریزن اشکال نداره خونه مرتب میشه بلاخره بچه ها سالم باشن فقط این خیلی به آرامشم کمک میکنه وقتی هم که آرامش دارم، سر فرصت که بلند میشم برای انجام کارها چون ذهن و فکرمم آرامش داره، خیلی سریع خونه و کارها رو انجام میدم. اوایل شوهرم خیلی حساس بود و درک نمیکرد که با دوتا بچه کوچیک خونه مرتب نگه داشتن سخته ولی یه مدت که گذشت خودش به چشم دید و کمکش بیشتر شده الحمدلله نکته ی اخر که خیلیییییییی مهمهههههه رو بگم و بیشتر ازاین سرتونو درد نیارم اگر این نکته رو اجرا کنین مطمئنننن باشید از زندگیامون خیلیییییی لذت میبرم تو هر شرایطی باشیم بزرگواران شکر گزاری خیلیییییی اثر مثبت داره خیلی، اینکه تو هر شرایطی هستی همسرموم هر طوری هست، بچه هامون هر شکلی هستن، نقاط مثبتشونو حسابی بزرگ کنیم و بابت تممامشون خدارو شکر کنیم و کم و کسری هارو سعی کنیم نبینیم خداروشکر خونه داریم مهم نیست کوچیکه، خداروشکر بچم سالمه مهم نیست بهم میریزه، خداروشکر شوهرم چشمش پاکه حالا تو خونه کمک نمیکنه مهم نیست. همسرتون کوچکترین کار خوبی کرد تشکر کنین نگیم پررو میشه اصلاااااا از هیچچچچچ چیز شکایت نکنین و.... این نکته رو مدتی با خودتون تمرین کنین، معجزه شو تو زندگیتون میبینین... یه سخنرانی می‌گفت شیطون هدفش اینه که انسان شکرگزاری رو فراموش کنه "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۲ من سال ۹۳ ازدواج کردم و الان سه بچه دارم، یه دختر نه ساله، یک پسر سه ساله و یک دختر یک ساله و خیلیییییی مشتاقم که هنوز خدا توفیق به بنده بده و بازم نی نی دارشیم برای بار چهارپنجم ششم و... 😍😍😅😅 ولی یه چیزی که هست اینه که من یک ماه بعد ازدواجم باردار شدم و خدا گل دخترمو بهمون داد ولی بخاطر یه سری شرایط که از دست خودم تا مقداری چیزی برنمیومد باعث شد تا شش سال بعدش بچه دار نشم و دخترم خیلی بابت تنهاییش هنوز که هنوزه ضربه بخوره به طوری که هروقت من بچه ای میبینم که از دوسالگی بزرگتره و مادرو پدرش قصد بچه دار شدن به دلایلی مثل اینکه بچم خیلی بهم وابسته س، نمیتونم یکی دیگه بیارم یا بخاطر شرایط اقتصادی یا اینکه بچم خیلی فضوله چطور یکی دیگه بیارم ملتمسانههههه ازشون میخوام که اشتباه منو تکرار نکن. واقعااااا تک فززندی به بچه آسیب های زیادی وارد میکنه، خلقیات بدی درونش ایجاد میشه که دست خودش نیست، بنظرم همچین بچه هایی خیلی مظلومننننن خیلیییی چون حقشون نیست تنها باشن ولی نمیتوننن شرایطو تغییر بدن تا از تنهایی دربیان. خلاصه من بعد شش سال خدا پسرم رو بهمون داد و بعد دوسال دختر دومم رو خدا بمون عطا کرد. منتها اون موقع که من بعد یک ماه باردار شدم بهم گفتن چرا انقد زود میذاشتین کمی باهم خوش میگذروندین، عجله تون چی بود، بعد شش سال باز مدام بقیه میگفتن پس چرا بعدی رو نمیاری، بعد که پسرم بدنیا اومد، نخواستم اشتباهی که سر دختر اولم کردم و فاصله بین شون افتاد دوباره تکرار بشه و خدا لطف کرد و زود باردار شدم و وقتی پسرم یازده روز مونده به تولد دو سالگیش در سالگرد عروسیمون خدا دختر دوممو بهمون هدیه داد. اصلا بچه های سوم به بعد عجیبن نه که اولی و دومی عزیز نباشن، نهههه ولی سومی به بعد هم برای مادر هم پدر هم خواهر و برادر خودشون کلی شادی میارن، اونوقت آدم قدر بچه رو بیشتر میدونه اما از اون موقع به بعد خیلی جاها که میرفتم خب طبیعی بود پسرم بازیگوشی میکرد خیلیا درک نمیکردن وپشت سرم یا جلوی خودم کلی نقد میکردن که آدم وقتی نمیتونه بچه ها رو نگه داری کنه چرا انقد باید پشت سرهم بیاره، آدم خوبه به فکر بچه ها باشه، به فکر آینده شون تو این شرایط اقتصادی و هزارتا بهونه ی دیگه یا یه وقتایی داشتم به دختر کوچیکم شیر میدادم، پسرم سمت کار خطرناکی می‌رفت، گاهی از یکی از اطرافیان درخواست میکردم که جلوشو بگیره، بعد متوجه پچ پچ بعضیا میشدم، اینکه تو که نمیتونی همزمان مراقب دوتا بچه باشی چرا با این فاصله بچه آوردی؟ دلم میخواد به همچین افرادی بگم خیلیا هستن یه دونه بچه بیشتر ندارن باز کلی کمک میگیرن از مادرو خواهر... برای نگهداری بچه شون، حالا من یه لحظه کمک خواستم چرا اینطور قضاوت میکنین! خیلی ها رو دیدم که مثلا وقتی میخوان یه سری جاها برن، بچه شونو پیش مادرو خواهرشون میذارن ولی وقتی من یکی دوبار از خواهرم میخوام بچمو عوض کنه که هم کمکم باشه، هم خود خواهرم خیلی دوس داره این کارو، اون شخص انتقاد میکنه که تو چرا از خواهرت کمک میگیری خواهرت تو رودروایسی باتو اینو پذیرفته خوب بچه پشت هم نیار که اینجور نشه. خلاصه ی کلام اینکه آدم زود بچه بیاره دیر بیاره پشت سرهم بیاره با فاصله بیاره در هررررر صورت مورد انتقاد قرار میگیره و حرف مردم هست. پس آدم خودش باید با خودش و شرایط موجودش کنار بیاد و شاکر خدا باشه تا این حرفا کمترین اثر رو روش بذاره و اینکه از خدا بخواییم تا بهمون کمک کنه کار درستو انجام بدیم نه اون چیزی که مردم ازمون میخوان، این مردم میخواد غریبه ها باشن یا نزدیکترین افراد به آدم، البته من افراد زیادی هم اطرافم بود که تشویقم میکردن و کمک حالم بودن از جمله خواهرهام هم عروسهام(ما ب جاری میگیم هم عروس) و واقعا دعاشون میکنم و درکل خانواده ی خودم و شوهرم من همیشه به همسرم میگم باید خیلییییییی از خدا طلب بخشش کنیم، بابت اینکه دختر اولمون شش سال تنهایی کشید ولی زیبایی ماجرا اینه که از اونجایی که دخترا از همون بچگی مادری کردن تو ذاتشونه به توصیه ی مادرم خدا حفظشون کنه که همچین توصیه مهمی بهم کردن که هیچ نترس، حالا که دختر بزرگترت دوست داره بزرگی کنه برا بچه ها درباره خواهرو برادرش مسئولیت بهش بده بخاطر همین، خیلی جاها از دخترم کمک میخواستم برا خواهر و برادرش و به چشم دیدم که چقدر حس خوبی داره. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۲ و زیبایی دیگه ی مطلب اینه که دوتا بچه ی دیگم که پشت سر هم هستن، الان پسرم سه ساله و دخترم یک سال شون شده و هم بازی شدن خیلیییییییییییی لحظات بامزه ای بینشون در جریانه به طوری که دلم میخواد کل روز بشینم و کارای اونا رو ببینم، دعوا کردنشون، بازی کردناشون مراقبت کردن پسرم از خواهر کوچکترش و حمایتتتتت فراوونش و یا تقلید کردن دخترم از فضولی های برادرش، یعنیییی به جرات میگم من تو بهشتم تو این شرایط و نکته ی مهم اینکه سعی میکنم اصلااااا وارد بازی و دعواشون نشم و خیلی نامحسوس حواسم بهشون باشه تا ان شالله صمیمت شون تا بزرگی ادامه پیدا کنه. دختر اولم بخاطر فاصله ی زیادش با پسرم گاهی زیاد باهم تنش دارن ولی اگر من ورود نکنم بعد از مدتی، دعواشون تموم میشه و به بازی تبدیل میشه ولی اگر وارد شدم و از یکیشون دفاع کردم قهرشون طولانی میشه حتی شده گاهی به زد و خورد رسیده ولی تا جایی که خطرناک نباشه خودمو به ندیدن میزنم🥴 آخه اوایل اشتباه کردم، طرف پسرمو میگرفتم و به دخترم میگفتم تو بزرگتری تو باید رعایت کنی، این باعث میشد بین شون بیشتر دعوا باشه ولی از وقتی ورود نمیکنم خیلی روابط شون بهتر شده و دعواهاشون کمتر به لطف خدا... من خیلی خیاطی کردن رد دوست دارم و از همون بچه ی اول تقریبا تمام لباسهاشو خودم دوختم، دخترم که پنج سالش بود، کلاس خیاطی بزرگسال رفتم که باعث شد خیلی تو کارم پیشرفت کنم ولی چند جلسه ی آخرش کرونا اومد و من هم سر پسرم باردار شدم ولی خدا همیشه حواسش به بنده ش هست به طور خیلی اتفاقی با کلاس مجازی دوره خیاطی لباس کودک و لباس مردونه آشنا شدم و شرکت کردم پسرم هم که به دنیا اومد، انقد دلم برا خیاطی تنگ شده بود که بعد دوسه ماه دوباره شروع به خیاطی کردم و تمام لباسای پسرم و دخترمو خودم می‌دوختم. گاهی برا خودمو شوهرم و بچه ها لباس ست میدوختم تا اینکه فرزند سومم بدنیا اومد. بازم بخاطر شدت علاقه به خیاطی برا سه تاشون لباس میدوزم بچه ی پشت سر هم بهم ریختن زیاد دارن ولی وقتایی که باهم مشغولن، میرم سراغ خیاطی یا شبها همیشه طرفای ده میخوابونمشون و اون زمان خیاطی میکنم. جدیدا هم با کانالی آشنا شدم که تیکه پارچه میفروشه و خیلی به صرفه س و الان برای کل لباس خونگی بچه هام از اونجا پارچه میخرم. دختر اولم هم از همون اول برای درس و مشقش وابسته ی خودم نکردمش مثلا موقع تکالیفش کنارش نمیشینم اگر سوالی داره خودش میاد می‌پرسه بخاطر همین زمان زیادی از من نمیگیره. من برا بچه ها کالسکه خریدم دیگه هرجا میخوام برم سعی میکنم پیاده برم که هواخوری و ورزشی برا خودم باشه، هم بچه ها تو کالسکه هستن و از پیاده روی خسته نمیشن، هم کلی جاااااا باهم میریم و این کالسکه خیلیییی کمکم هست، پارک میبرمشون، بازار محله میریم، خلاصه کلی باهم میگردیم. در مورد رابطه ی بین خودمو همسرم هم اوایل عروسی بخاطر یه سری حرفای بیخود دیگران حالا یا عمد یا غیر عمد بین مون دعوا و ناراحتی پیش میومد و طبیعتا چون هردومون بی تجربه بودیم، نمیتونستیم بحران ها رو مدیریت کنیم و جوری که این دخالت ها باعث شد من و همسرم حدود یک سال از هم جدا باشیم ولی به لطف خدا دوباره به زندگی کنارهم برگشتیم و گذشت این یکسال دوری از هم، خدا بهمون فهموند که خیلی حرفا و مسائل ارزش نداره کشش بدیم و دم به دقیقه قهر کنیم. بحث کردنامون خیلی کم شد. حتی اگر حرفی بهم میزدیم و از هم دلخور میشدیم کشش نمیدیم دیگه و سعی میکنیم به لطف خدا خیلی سریع از اون جو دربیاییم و فضا رو عوض کنیم. مامانم همیشه میگن با شوهرت بحث نکن، اصلا اگر نظری در مورد مطلبی داری بهش بگو، دلایلتو هم بیان کن، تموم... دیگه نمیخواد کلی بشینی باش بحث کنی، آقایون زود خسته و کلافه میشن از بحث کردن، بقیه شو بسپار به خدا، که هرجور خیره جریانو پیش ببره، باورتون نمیشه ولی این راهکار چنان آرامشی بین من و همسرم ایجاد کرد، من هروقت پیشنهادی دارم یا با کاری که همسرم میخواد کنه مخالفم، خیلی راحت نظرمو میگم و دلایلمو اونم نظرشوو دلایلشو میگه یا من قانع میشم یا اون خیلی وقتا هم هیچ کدوم قانع نمیشیم، تهش میگم خدایااا من نظرمو گفتم، شاید من دارم اشتباه میکنم خودتتتتت آنچه خیره رو قرار بده و به چشم میدیدم که خدا چقدر زیبا خودش همه چی رو حل می‌کرد. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۷۲ گاهی شوهرم خسته از بیرون که میاد بیخودی به چیزی گیر میده، منم سعی میکنم دهن به دهنش نذارم، یکی من بگم یکی اون این حرفا فقط اعصاب هردو طرفو خورد میکنه مثلا گاهی میومد خونه میگفت این چه، وضعشه خونه چرا انقد بهم ریخته س و... اوایل ناراحت میشدم ازش جوابشو میدادم ولی بعدا فهمیدم لازم نیست همه چی همون موقع جواب داد، بذارم خستگیش بره بعد در قاالب صحبت های معمولی زن و شوهری براش میگفتم ک مثلا بچه ها ماشالله هی بهم میریزن و با شوخی تمومش میکنم و خیلی ریز و در حد یه جمله و با عشوه و ناز بهش میگم که وقتی از بیرون میای اینجوری بم نپر دلم اذیت میشه تمامممم... در مورد کارهای خونه هم الان که دوتابچه ی کوچیک دارم، خونه خیلی بهم میریزه ولی بنده تمام تلاشمو میکنم این بهم ریختگی اعصابمو خوردن نکنه، همیشه میگم خدارو شکرررر این فرشته هارو دارم، خیلی ها هستن در حسرت داشتن یک فرزند هستن خداروشکرررر که سالمن و انرژی دارن و بهم میریزن اشکال نداره خونه مرتب میشه بلاخره بچه ها سالم باشن فقط این خیلی به آرامشم کمک میکنه وقتی هم که آرامش دارم، سر فرصت که بلند میشم برای انجام کارها چون ذهن و فکرمم آرامش داره، خیلی سریع خونه و کارها رو انجام میدم. اوایل شوهرم خیلی حساس بود و درک نمیکرد که با دوتا بچه کوچیک خونه مرتب نگه داشتن سخته ولی یه مدت که گذشت خودش به چشم دید و کمکش بیشتر شده الحمدلله نکته ی اخر که خیلیییییییی مهمهههههه رو بگم و بیشتر ازاین سرتونو درد نیارم اگر این نکته رو اجرا کنین مطمئنننن باشید از زندگیامون خیلیییییی لذت میبرم تو هر شرایطی باشیم بزرگواران شکر گزاری خیلیییییی اثر مثبت داره خیلی، اینکه تو هر شرایطی هستی همسرموم هر طوری هست، بچه هامون هر شکلی هستن، نقاط مثبتشونو حسابی بزرگ کنیم و بابت تممامشون خدارو شکر کنیم و کم و کسری هارو سعی کنیم نبینیم خداروشکر خونه داریم مهم نیست کوچیکه، خداروشکر بچم سالمه مهم نیست بهم میریزه، خداروشکر شوهرم چشمش پاکه حالا تو خونه کمک نمیکنه مهم نیست. همسرتون کوچکترین کار خوبی کرد تشکر کنین نگیم پررو میشه اصلاااااا از هیچچچچچ چیز شکایت نکنین و.... این نکته رو مدتی با خودتون تمرین کنین، معجزه شو تو زندگیتون میبینین... یه سخنرانی می‌گفت شیطون هدفش اینه که انسان شکرگزاری رو فراموش کنه "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
در رابطه با اون خانمی که گفته بودن تجاربتون را درمورد همسر داری بگین. من ۱۰ ساله که ازدواج کردم، همسر خیلی مهربان باایمان و خوبی دارم ولی کلا خیلی فرد حساسی بودن و متاسفانه همیشه با خانواده من مشکل داشتن که چرا پدرت این حرف را زدن، چرا مادرت اون رفتار را با من کردن و هزاران هزار بحث دیگه... یعنی چند سال اول زندگی ما هیچ مشکلی باهم نداشتیم جز خانواده و ایشون حتی چندبار دعوای سختی با من کردند و حتی با خانواده من. نمیتونستم با خانوادم صحبت هم بکنم چون اونها هم نمیپذیرفتن کما اینکه چندباری هم حرف زدم و حتی دعوا کردم. اما با وجود ین شرایط، من در تمام مدت زمانی که ناراحت بودن، ذره ای از خانوادم دفاع نکردم در صورتی که همش هم مقصر اونا نبودن و اگر هم اشتباهی بود به دلیل بی تجربگیشون بود. یا سکوت می کردم و یا حتی در مواقعی حق را به همسرم میدادم تا آروم شون کنم ولی هیچ وقت با هم قهر نمی‌کردیم. در مورد هیچ مسئله ای این قانون مون بود. ولی خیلی روزای سختی با بارداری و به دنیا اومدن بچم همراه بود.خیلی گریه می‌کردم و به خدا میگفتم من همیشه دوست داشتم احترام به والدینم بگذارم ولی نمیدونم چرا اینطوری شد. هرجا کربلا و مشهد رفتم دعا کردم برای رابطه خانوادم و همسرم. تا اینکه بعد از گذشت چهار پنج سال چنان محبت خانوادم به دل همسرم افتاده واگه من کمی به اونا بی احترامی و بی توجهی کنم، من را دعوا میکنه. همیشه میگن همسر من صبوره و هیچ وقت به من بی احترامی نمیکنه، به حرفم گوش میده و مطیعه. الان بعد از ۱۰ سال من هرچیزی که از همسرم بخوام، اگر خلاف خدا پیغمبر نباشه، باهر سختی که باشه برام تهیه میکنن. یه مسئله دیگه اینکه من نمازهام را همیشه اول وقت می‌خوانم، با همسرم نماز شب می‌خوانم. تمام جوانب حجاب و عفت وحیا را رعایت میکنم و همین مسائل باعث شده همسرم روی من حساب کنن که البته اول زندگی انقدر روم حساب نمیکردند و کم کم با صبر تونستم همه چیز را به دست بیارم. در آخر میتونم بگم با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هرچه خواهی کن "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من توی خانواده ی شلوغی بزرگ شدم.بالطبع رابطه با خواهرام زیاد بود و موارد قهر هم پیدا می‌شد. یادمه خواهرای بزرگتر همیشه تو دعوا بحث و جنجال و کتک کاری داشتند اما ما آخری ها بین خودمون یه قانون نانوشته داشتیم، وقتی به مشکلی می خوردیم، قهر نمی کردیم فقط کم حرف میشدیم و ابراز محبت و بگو بخندمون کم میشد، اما همون موقع با جدیت تمام هم وظایفمون را انجام می‌دادیم هم از دیگران وظایفشون را می خواستیم. مثلا اگه قرار بود این آخرهفته من با یکی دیگه از خواهرا لباس ها را بشوییم. کاملا با هم در مورد شستن لباس صحبت می کردیم و... اصلا یجوری بودیم که پدرومادر و اطرافیان متوجه نمیشدن، چون اعتقاد داشتیم بیش از سه روز قهر عبادات انسان قبول نیست. خلاصه اینجوری سروسنگین بودیم تا یه جایی دیگه یخمون وا می رفت و یا خندمون می گرفت و تمام. این مدل برای ما جا افتاده بود، بعد ازدواج اجراش راحت بود. به همسرم گفتم قهر ممنوع، البته شوهرم بلد نبود و قهر می‌کرد و می رفت از خونه بیرون و حتی رفتار من براش عجیب بود، من اصلا قهر نمی کردم مثلا سروسنگین میشدم اما می گفتم پنیر نداریم، یا شب زود بیا بریم خونه ی پدرت یا پدرم و... اوایل به نفع خودش استفاده می کرد، می گفت دیدی تقصیر من نبود و خودت فهمیدی و... اما کم کم دستش اومد که این مدل منه و قهر ندارم و.... فقط از شور و هیجان و ابراز عشقم کم می‌شد. بالاخره یجایی هم یا خنده مون می گرفت یا .... چیز عادی می‌شد، بعد توی یه زمان مناسب که حال هردومون خوب بود منطقی در مورد مشکل صحبت می کردیم. دوسه سالی طول کشید تا همسرم هم یاد گرفت و دیگه قهر نکرد و مثلاً از خونه بره بیرون و... ولی بعد دو سه سال نتیجه گرفتم و حالا دیگه شوهرم بود که برای شروع ارتباط بعد از دلخوری ها پیش قدم می شد با وجود اینکه گاهی می دونستم واقعا مقصر من بودم. واقعا خانم ها توی قهر داغون میشند، مردها میرن بیرون و...ذهنشون آزاد میشه ولی خانم نمی تونه ذهنش را آزاد کنه،تازه خدا نکنه مثلا یه جا دعوت داشته باشند و...غالبا تو قهرهای نادرست این مواقع معضل بزرگتر میشه و گرو کشی و...و منجر به مشکلات بعدی. پس لطفا یاد بگیریم قهر نکنیم، سخته ولی شدنیه اگه تا حالا قهر میکردی،از الان اعلام کن به طرف که مثلا دیگه بچه داریم یا بچه ها بزرگ شدند و ازمون الگو میگیرند و...من می خوام دیگه قهر نکنم، نه از روی ضعف به خاطر اینکه اینقدر فهیم شدم که دست ازاین بچه بازی ها و کارهای کودکانه بردارم. اینجوری می تونی بدون متهم شدن رفتارت را اصلاح کنی و از طرفم انتظار اصلاح رفتار داشته باشی. اما خیلی به طرف امید نداشته باش و بدون، قهر نکردن حتی یه طرفه هم سوده. در مورد قهر کردن برای زوج های جوون، ۲ تا مدل خیلی قشنگ دیدم از زندگی شهدا. اول مدل شهید جواد محمدی، در کتاب "دخترها بابایی اند" بخونید. دوم مدل شهید محمد خانی در کتاب"سر دلبری". البته بجز مورد قهر، من کلا این کتاب را فقط به آقایون توصیه می کنم، ایشون جزء اون دسته مردهای فوق العاده خاص بودند، پسرها خوبه ازشون الگو بگیرند اما دختر خانم ها نباید انتظارشون از مرد مثل ایشون باشه. ایشون جزء اون عده مرد خاص و فهیم و همه چیز تموم بودند که متاسفانه تو جامعه خیلی مصداق ندارند. پس نباید با این کتاب توقع خانم ها از شوهرشون زیاد بشه ولی آقایون می تونند خیلی ازشون یاد بگیرند. هردوشهید از شهدای مدافع حرم هستند. شادی روحشون صلوات "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ ببین چه کرده ای.... پدر و مادرت را نگاه کن. نگاه کردن به جمال مادرت، عبادت است. فرمان مادرت را ببر، ببین که چه بر سر تو خواهد آمد. هرچه مادرت سخت‌گیر باشد فرمانش را ببر. اگر مادرت تند باشد فرمان بردن از او اثرش بیشتر است. فرمان مادرِ خوش‌اخلاق را که همه می‌برند. اگر به غریبه هم بگوید اینجا بیا، خواهد گفت خانم چه می‌گوید، چشم. کارش را رها می‌کند و بار او را بر می‌دارد و یا راه او را باز می‌کند. اگر مادر و پدرِ تندی دارید تا فرمان او را بردید آن‌وقت می‌فهمید چه کرده‌اید. خداوند متعال نشانت خواهد داد که ببین چه کرده‌ای، کار بزرگان را انجام دادی، با ما رفیق و انیس و مونس شدی. 📚 طوبای محبت ۳ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075