هدایت شده از پرویزن
«مشهورترین شاعر دینی در ادبیات کهن اسلامی»
در تاریخ ادبیات کهن اسلامی، از میان شاعران دینی هیچیک به اندازهی حسّان بن ثابت انصاری (ف بین 35 تا 54)، شاعر رسول(ص)، شهرت نداشته است. او از مشهورترین شاعران اسلامی است که اشعاری در دفاع از پیامبر(ص) و هجو دشمنانش سروده و ابیاتش در ماجرای غدیر شهرتی ویژه دارد؛ هرچند دربارهی موضعگیریهای او پس از وفات رسول(ص) خردهگیریهایی بر زبانها جاری است.
شهرت او در شعر متعهد و ادبیات اسلامی بهاندازهای فراگیر بوده که شاعران فارسیزبان نیز از او در جایگاه نمونهی شاعری یادکردهاند. این شهرت، از قرن چهارم تاششم در ادب فارسی بسیار فراگیر است.
حسّان، تنها یار پیامبر(ص) است که در دیوانهای شاعران عصر سامانی حضور دارد؛ نکتهای که مویّد جایگاه او در هنر شاعری است. رودکی از نخستین شاعرانی است که در مقام شاعری، خود را به حسّان مانند کرده و در قصیدهی مشهور "مادر می" از او یاد کرده است.
در شعر عصر غزنوی نیز اشاره به نام او بسیار فراگیر است؛ به.طوری که او دومین صحابهی رسول(ص) است که در دیوانها به او تلمیح شده است. حسّان در مدایح غزنوی جنبهای اندك دینی یافته و این در مواضعی است که شاعران در مفاخره، ممدوح خود را به محمد(ص) مانند کردهاند و خود را حسّان او شمردهاند. برقراری پیوند جناس بین حسّان و احسان ممدوح نیز از این دوره وارد شعر فارسی شده است.
حسّان در شعر این دوره، شخصیت ویژهی اشعار شاعران درباری است که تنها در اشعار عنصری، فرخی و منوچهری حضور دارد. پیوند حّسان و رسول(ص) در شعر فرخی و منوچهری بهضوح قابل پیگیری است.
در شعر سلجوقی به سبب افول نسبی دوران شعر درباری ، از حضور حسّان در دیوانها کاسته شده و تنها شاعرانی چون: قطران، مسعودسعد، معزی و سنایی به شیوهی شعر غزنوی و در مدایح خود به او اشاره کردهاند. تنها ناصرخسرو است که با بیانی دینی، از حسّان به عنوان مداح منقبتخوان آل رسول یادکرده و چند بار خود را با او مقایسه کرده است:
خود را ز بهر مدحت آل رسول
گه رودکی و گاهی حسان کنم
(دیوان)
#حسان
#شعر_دینی
#شعر_شیعی
@mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"وزن و شتاب خوانش سطر در زمان"
مهمترین مقدمهای که در تعریف وزن شعر باید در نظر گرفت، پیوند آن با زمان است؛ مسالهای که در گفتار "وزن عددی" و ارتباط عروض و ریاضیات به آن اشاره شد.
قدیمترین تعریف موجود از وزن، تعریف آریستوخنوس شاگرد ارسطوست که در کتاب "اصول نغمه"، وزن را نظمی معیّن در ازمنه(زمانها) دانسته است. (بنگرید به خانلری، وزن شعر فارسی، ص۲۳)
اگر تعریف خانلری را بر اساس نظر منتقدان بپذیریم که "تناسب اگر در مکان واقع شود آن را قرینه میخوانند و اگر در زمان واقع شد، وزن خوانده میشود"(همان، ص۲۴)؛ اولین نکتهای که باید در خوانش شعر و رسیدن به وزن در نظر گرفت، سرعت ابتدایی تالیف یا خوانش متن در زمان سرودن یا روایت شعر است.
در وزن عروضی فارسی، با سطرهای عمدتا ۱۰ تا ۱۶ هجایی، هر مصرع اگر در فاصلهی تخمینی ۴ تا ۷ ثانیه خوانده شود، ایقاعات و تناسبهای موسیقایی بهدرستی به مخاطب القا میشود.
بر این اساس اگر راوی یا شاعر، مصرع "الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها" را با سرعت و کشش هجایی متناسب با دامنهی وزنی آن بخواند؛ وزن شعر به مخاطب القا میشود؛ اما اگر سرعت خوانش کندتر یا تندتر از الگوی یادشده باشد، وزن به مخاطب (درست) القا نمیشود.
بسیاری از شاعران، در هنگام خواندن شعر خود در محافل، به دلیل انتخاب نکردن سرعت مناسب، مخاطب را در تشخیص موسیقی اشعارشان دچار اشتباه یا ابهام میکنند.
به این نکته نیز باید اشاره کرد که سرعت خوانش کلمات، در وزن شعر عامیانه/ لهجات و رسمی و اشعار تصنیفی و گونههای عروضی/ هجایی/ تکیهای و...، متفاوت است.
بر این اساس، شاعران عمدتا سرعتی یکدست را برای القای موسیقی در شعر خود بر میگزینند. برخی اختیارات عروضی و زبانی در وزن(مثل حذف نون/ همزه/ کشش هجای کوتاه/ یکدستی هجای پایانی و...) هم تابع امکان تغییر الگوی سرعت در دایرهی زبان رسمی همان وزن است؛ بیآنکه ذهن مخاطب دچار لغزش یا احساس ناخوشایند شود.
در شعر سنتی دهههای اخیر، برخی شاعران، در بخشی از شعر خود برای رسیدن به وزن، سرعت خوانش کلمات را کُند یا تند میکنند. برای مثال در مصراعهای "ساعت درست یازده شب، گل، حیات، ماه...(رضا علیاکبری) یا: گمان کنید دارید از فرشتگان خطّی (مجتبی صادقی) و هزاران نمونه از این دست، برخی کلمات مثل "یازده/ دارید" باید سریعتر از الگوی زمانی دیگر واژهها خوانده شود تا وزن شعر حفظ شود. این قبیل تسامحها گاه در ذهن مخاطب پذیرفته میشود و گاه باعث دودستگی زبانی و القای موسیقیای دودسته و لغزنده به خوانندگان و شنوندگان شعر میشود.
#نقد_شعر
#وزن
#عروض
@mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
«به یاد تنگستان و رئیسعلی دلواری»
یکی از مفاهیم پربسامدِ منعکس در شعر شاعران جنوب ایران، بهویژه اهل سخن استان بوشهر و جنوب فارس، اشاره به جلوههای طبیعی و تاریخی و فرهنگی محدودهی جغرافیایی نزدیک خلیج فارس و فضای دریایی_ بیابانی آن است. از میان غزلسرایان و سنتیگویان جنوب، این دست اشارات مضمونی و تصویری، بیش از همه در سرودههای محمدحسین انصارینژاد و محمدرضا احمدی و خلیل ذکاوت و همنسلان آنان دیده میشود. از برجستهترین مفاهیم اقلیمی متجلی در اشعار این شاعران، واژهها و مفاهيم مربوط به «تنگستان» است. از منظر واژگانی، برخی از این مفاهیم بازماندهي شعر شاعرانی چون: «فایز» و مفتون است و در آنها دو واژهي «شروه – شروا» و «تش باد» بیشترین نمود را دارد:
بر کدامین شب بگریم غربت تنهاییام را
خلوتی کو تا بنالم شروهي شيداي امرا؟
(ذکاوت، 69:1377)
میتوفد آسیمهسر اسب، طوفانی از شن بهپا کرد
میپیچد آیات ظلمت، تشباد، و هوهوی صحرا
(انصاری نژاد، 24:1381)
در تله تشبادم و در پنجهي پاییز
بفرست نسیمی خنک از سمت بهارم
(ذکاوت، 55:1377)
از دیگر جلوههای بومی مربوط به این اقلیم، یادکرد از «مفتون»و «فایز» است:
بیفایزم افسوس، بیشروه و فانوس
باید «دل ای دل» خواند، از روی ناچاری
(انصاری نژاد، 14:1386)
مثنوی در مثنوی فریاد مولاناییام
هرچه میخواهی بخوان از دفتر مفتونیام
(احمدی فر، 96:1385)
یک شروه از احساس فایز را با شوق خواند و ناگهان دیدم
پیشانی باران ترک برداشت بارید بر بام زمین در باد
(منصوری، 29:1381)
از دیگر تجلّیات فرهنگی- تاریخی تنگستان که در شعر انقلاب بازنمود دارد، ستودن قهرمانان تاریخی آن دیار و اشاره به مبارزات آنان است. از میان این نامها، رئيسعلي دلواري بيش از ديگران در اشعار شاعران جنوب، ستوده شده است؛ چنانکه برخی شاعران به صورت گذرا به نام او در اشعار پایداریکشان اشاره کردهاند:
هلاکه وارث دلواري به خواب و خلسه نخواهي ديد
سري که پاي سفر تابد دلي که آينهور باشد
گذشت قافلهي مردان، غريبوار ز تنگستان
دگر به جاده نميرويد يکي که مرد خطر باشد
(کافي، 1378: 24)
برخی شاعران نیز اشعاری مستقل در ستایش او سرودهاند:
در موج ميپيچد امروز، پژواک فريادهايش
مردي که ديروز ميرفت، تا آسمانها صدايش
آنسوي پرچين ماندن، ميسوخت از شوق رفتن
رفت و در اين شهر پيداست، اين روزها ردّپايش
طوفان و طوفان و طوفان، فرياد و فرياد و فرياد
تنها همين بود سهمِ دلوار و ديوارهايش
يک روز آن مرد عاشق تا انتهاي خودش رفت
امروز اما همين جاست، هر چند خالي است جايش!
(احمدي فر، 1385: 18-17)
"برگرفته از جریانشناسی غزل شاعران جنوب ایران: محمد مرادی"
#نقد_شعر
#شعر_پایداری
#غزل_جنوب
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan
ریشهشناسی واژۀ «دایه»
واژۀ دایه در فارسی نو به معنی زنی است که بچۀ دیگری را شیر دهد (ر.ک. فرهنگ دهخدا و سخن ذیل "دایه"). این واژه در فارسی میانه به صورت dayag (دایَگ)، از ریشۀ da- (دا) به معنی «مکیدن و شیرخوردن» آمده و این ریشه به همین معنی در زبان سنسکریت به صورت dha- (دْها) ذکر شده است. همۀ اینها در اصل از ریشۀ dheH1-i-* هندواروپایی، باز هم به همان معنی، اخذ شدهاند. میتوان احتمال داد در دوران کهن، این فرد که قطعاً زن بوده، از طریق شیر دادن به نوزاد، نقش خود را در پرورش و رشد او ایفا میکرده و به همین سبب واژۀ بیانگر نقش او از چنین ریشهای گرفته شده است. ظاهراً واژۀ «دایة» عربی و daye ترکی نیز ریشۀ ایرانی دارند.
منابع:
- فرهنگ ریشهشناختی زبان فارسی، محمد حسندوست، جلد دوم، مدخل 2247
- Etymological Dioctionary of the Iranian Verbs, Johnny Cheung, page 47
https://eitaa.com/sibenaranjiadabiat
هدایت شده از پرویزن
" در تمایز منبر دانشگاه با کرسی تلویزیون و بلندگوی شب شعر"
این روزها، هر دقیقه و هر ثانیه منتظریم که خبری خوب و بد از دانشگاه بشنویم. در این شرایط به هم ریخته گاه همهچیز با هم آمیخته میشود و ذهن علاقهمندان شعر و ادبیات هم طبعا به هم میریزد.
در راس اتفاقات دانشگاهی مربوط به ما، این روزها ماجرای یکی از دانشکدههای ادبیات و علوم انسانی مرکزنشین قرار گرفته که هفتهای نیست یا ماهی که رئیس شمشیرآختهی آن جریانی نیافریند و بحثی برنیانگیزاند؛ آنطور که حواشیاش اغلب به دیار شعر، شیراز هم کشیده میشود: از قضاوت دربارهی رشتههای هنر گرفته تا فرصتهای مطالعاتی دانشجویان؛ از برکشیدن نالایقان محبوب تا ماجرای استادان فرهیختهی مغضوب.
آخرین خبرها، ماجرای استادان یکی از دانشگاههای معتبر در مقطع ارشد ادبیات پایداری است که اسباب سوء تفاهمهایی را برای همگان بر انگیخته است؛ خاصه برای من که چند کتابی در این حوزه به داغ جگر نگاشتهام، گاه علم شعر پایداری برداشتهام.
این سوء تفاهم زاییدهی تضاد قانون رسمی به کارگیری استادان حقالتدریس در مقطع کارشناسی ارشد است که بر اساس آن، مدرسان علاوه بر مدرک دکترای تخصصی رشتهی مربوط و حداقل مرتبهی استادیاری، باید سابقهی تدریس در مقطع کارشناسی نیز داشته باشند. علاوه بر آن، در موارد استثنا، برای استفاده از دانش متخصصان، در دانشگاهها زمینهای فراهم شده که در مقاطع کارشناسی یا دروس عمومی یا به عنوان استاد مهمان، از فعالان حرفهای ادبیات و صنعت و فرهنگ استفاده شود؛ اما پر واضح است که همانگونه که هر استاد زبان و ادبیات فارسی شاعر یا نویسنده نیست (که عمدتا هم شاعر یا نویسنده نیستند)، هر شاعر و نویسندهای هم لایق منبر استادی نیست. البته امکان به اشتراکگذاری دانش نظری و تجربهی عملی این دو گروه، در جامعه و دانشگاه، چیزی است که باید در بستر مناسب به آن پرداخت.
حال جای شگفتی است که در دانشگاهی که بزرگان ادبیات دانشگاهی پایداری چون: دکتر محمدرضا ترکی و استادان تراز اول و متخصصی چون: دکتر محمدرضا سنگری در آن به تدریس مشغولند یا خواهند بود؛ باید نام کسانی در جایگاه استادی مطرح شود که فاصلهای بسیار با عوالم علم و پژوهش و تخصص دانشگاهی دارند و بیشتر آنان را در قاب تلویزیون یا در قالب شبهای شعر، به عنوان گرمکنندگان مجالس(که اجرشان با خداوند) دیدهایم؛ اتفاقی نامبارک که ممکن است به ادبیات دفاع مقدس و انقلاب نیز آسیب بزند که:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
والسلام
#دانشگاه
#ادبیات_فارسی
#ادبیات_پایداری
https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"از چهلّهی سوگ تا اربعین سلوک/بخش اول"
در فرهنگ و ادبیات بشری، اعداد معانی متکثر و متنوعی دارند. این واژهها، خلاف ظاهر مادیشان گاه بسیار نمادیناند و معانیای پنهان دارند. از جمع اعداد شاید ۱ و ۷و ۱۰ و ۴۰ و ۷۰ و ۱۰۰ و ۱۰۰۰، بیش از دیگر اعداد جلوهی نمادین و تفسیرپذیر یافته باشند.
عدد چهل/ اربعین، به عقیدهی برخی مفسران دینی_ اسلامی، حتی متمایز با دیگر اعداد شاخص است و این تشخّص و تمایز را در ادبیات فارسی نیز میبینیم؛ چنانکه نجمالدین رازی در باب سیم مرصادالعباد میگوید:
و عدد اربعین را خاصیتی است در استکمال چیزها که اعداد دیگر را نیست.
پس عدد چهل، نمادی از کمال و غایت و نهایت امور است؛ با این توضیح که در ادبیات، گاه نماد کمال ظاهری و اغلب نشاندهندهی کمال باطنی بوده است.
در شاهنامهی فردوسی و متون خراسانی و حماسی، بیش از همه به استکمال مادی و بیرونی این عدد توجه شده است؛ چنانکه حکیم توس، در بیان اغراق جنگ و نبرد از این عدد بارها استفاده کرده؛ مضمونی که به دیگر منظومهها چون گرشاسبنامه و فرامرزنامه و کوشنامه نیز راه یافته است.
در شاهنامه، چهل عدد کمال نیایش بر درگاه الهی نیز هست؛ چنانکه حکیم در داستان "رزم کاووس و شاه هاماوران" سروده است:
چهل روز بر پیشِ یزدان بهپای
بپیمود خاک و بپرداخت جای
همیریخت از دیدگان آبِ زرد
همی از جهانآفرین یاد کرد
این عدد، نشاندهندهی اوج و کمال سوگواری بر بزرگان نیز هست؛ چنانکه بارها به این آیین در شاهنامه توجه شده است:
چهل روز بُد سوگوار و نژند
پر از گرد و بیکار تخت بلند
(بخش پادشاهی اورمزد)
چهل روز سوگش همیداشتند
سرِ گاه او خوار بگذاشتند
( بخش پادشاه اورمزد نرسی)
بر این اساس، سوگ چهلروزه و چهلم داشتن بر درگذشتگان، در آیینهای ایرانی فراگیری داشته است:
چو بهرام در سوگ بهرامشاه
چهل روز ننهاد بر سر کلاه
برفتند گردان بسیارهوش
پر از درد با ناله و با خروش
نشستند با او بهسوگ و بهدرد
دو رخ زرد و لبها شده لاژورد
(بخش پادشاهی بهرام)
در متون ادبی سدههای ششم به بعد به دلیل قوّتیافتن مباحث دینی و عرفانی، ابعاد معنوی و باطنی عدد چهل/ اربعین، بیشتر در ادبیات رسمی فارسی جلوهگر شده؛ هرچند این اهمیت، ریشه در تعالیم مذهبی بهویژه قرآن کریم دارد و واژهی قرآنی اربعین از این مسیر، به تفاسیر و متون عرفانی و دیوانهای شاعران نیز راه یافته است. اربعین از منظر دینی، نماد کمال خلقت و اوج عبادت و نهایت ایمان است؛ چنانکه گلِ آدم، پیش از آفرینش در چهل سال تخمیر یافته است:
لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم: پس آن را در تخمیر تکوین آورد که خمر طینت آدم بیده اربعین صباحا.
(کشفالاسرار میبدی، سورهی طاها)
همچنین از این عدد در جایگاه کمال پیامبران برای پذیرش نبوت، عدد مومنانِ نوح و تعداد سالهای ساخت کشتی و مهمتر از آن، تعداد روزهای داستان میقات موسی و خداوند یادشده است. این مفاهیم را در اشعار هم میتوان دید؛ خاقانی:
تا زاربعین بروجش، زینت نیافت آدم
در اربعین صباحش طینت نشد مخمّر
نزاری:
به اربعین گِل آدم سرشته گشت و نشد
تراب عشق مخمّر به شش هزار صباح
اوج کارکرد چهل/ اربعین در ادبیات را در کارکرد کمال سلوک عرفانی و اوج روحانی آن میبینیم؛ مسالهای که در مناسک اربعین سیدالشهدا(ع) بیش از همه تجلی مییابد؛ از این منظر اربعین، نماد انسان کامل در تمدّن ایرانی_ اسلامی است. این دیدگاه را در غالب متون عرفانی میتوان دید:
و چون خواهند که کلام خداوند عزّ و جلّ به سر بشنوند، چهل روز گرسنه باشند... و چهار طبع را چهل روز نفی مشرب و غذا باید تا مقهور گردند.
(کشفالمحجوب هجویری، فی الصوم)
هیچ بنده نبود که چهل روز اخلاص به جای آرد اندر عبادت، الا که چشمهی حکمت از دل وی بر زبان وی گشاده شود.
(ترجمهی رسالهی قشیریه، باب چهارم، در اخلاص)
گفت: هرکه چهل روز به اخلاص بود در دنیا زاهد گردد و اورا کرامت پدید آید.
(تذکرهالاولیا، ذکر سهل تستری)
ادامه دارد...
#ادبیات_عرفانی
#ادبیات_دینی
#اربعین
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"چهلّهی سوگ تا اربعین سلوک/بخش دوم"
به دلیل اهمیت چهل، در سلوک عرفانی است که کتابهای متعدد اربعین و چهلحدیث در فرهنگ اسلامی نوشته شده است. این جایگاه نمادین بهاندازهای پذیرفته شده که نظامی در سلوک اسکندر و جستجوی چشمهی حیات میسراید:
چهل روز در جستن چشمه راند
بر او سایه نفکند در سایه ماند
( شرفنامه)
یا میگوید:
جسمت را پاکتر از جان کنی
چون که چهل روز به زندان کنی
(مخزنالاسرار)
کمالالدین اسماعیل نیز از تاثیر چهل روز ریاضت بر کشف حجابهای عالم سخن گفته است:
گفتهاند آنکه چهل روز ریاضت بکشد
حجب عالم علوی شود او را مکشوف
(دیوان)
بر این اساس باید گفت که عدد اربعین در مناسک عاشورایی، بیش از آنکه نماد کمال سوگواری بر امام حسین(ع) باشد؛ معرّف اوج سلوک عرفانی آن حضرت و یاران ایشان در مقام "الهی رضا برضائک" و "ما رایت الا جمیلا"ست؛ معنایی عمیق که در تاویل این شعر حافظ میتوان خواند:
سحرگه رهروی در سرزمینی
چه خوش گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
#ادبیات_عرفانی
#ادبیات_دینی
#اربعین
#محمد_مرادی
https://eitaa.com/mmparvizan
"به بهانهی سالروز ژیلبر لازار"
ژیلبر لازار (۱۹۲۰_ ۲۰۱۸)، محقّق و ایرانشناس فرانسوی و عضو افتخاری فرهنگستان زبان و ادب فارسی، از پژوهشگران غیرایرانی است که در معرفی شاعران کهن فارسی، نقشی مهم دارد. کتاب "اشعار پراکندهی قدیمیترین شعرای پارسیزبان" نوشتهی او، از منابع همچنان مهم برای محققان علاقهمند به شعر سدهی چهارم است.
یکی از شاعران معرفی شده در اثر او، ابوالهیثم جرجانی(گرگانی) شاعر شیعی اسماعیلی است که لازار اورا از سخنوران سامانی و قبل از ربنجنی آورده (ر.ک. لازار، ۱۳۴۱: ۵۲) و صفا اورا متعلق به اواخر قرن ۴ و اوایل ۵ دانسته (صفا، ۱۳۴۲: ۵۲۱_۵۲۲) و مدبری اورا شاعر عصر غزنوی دانسته و ۸۹ بیت از او را پس از بهرامی سرخسی ثبت کرده است. (مدبری، ۱۳۷۰: ۴۱۲تا ۴۱۷)
لازار پیش از مدبری، قصیدهای ۷۷ بیتی را در مفاهیم حکمی از ابوالهیثم نقل کرده که گویی منبع او در ذکر این ابیات، شرح "محمد سرخ نیشابوری" بوده است؛ با این مطلع:
یکی است صورت هر نوع را و نیست گذار
چرا که صورت هر هیاتی بود بسیار
مدبری در "شاعران بیدیوان"، این قصیده را به نقل از "جامعالحکمتین" ناصر خسرو، با ۱۲ بیت بیشتر از شرح نیشابوری ثبت کرده است. بیت پایان روایت لازار این است:
سخن دراز شد این جایگه فروهشتم
گران شد و شکهانم من از گرانی بار
که به نظر میرسد، سخن ابوالهیثم همین جا به پایان رسیده است. ۱۲ بیت پس از این که تنها در اثر ناصرخسرو آمده، از منظرهای سبکی و معنایی و زبانی تاحدودی با ابیات قبل تفاوت دارد و محتملا از شاعری دیگر است.
#محمد_مرادی
#لازار
#شعر_کهن
#تاریخ_ادبیات
#سیب_نارنجی
@mmparvizan
https://eitaa.com/sibenaranjiadabiat
هدایت شده از پرویزن
اشعار_پراکنده_قدیمیترین_شعرای_فارسی_زبان.pdf
11.98M
"اشعار پراکندهی قدیمیترین شعرای فارسی زبان/ از حنظلهی بادغیسی تا دقیقی"
ژیلبر لازار ۱۳۴۱
#شعر_قرن_چهارم
#شاعران_سامانی
#سبک_خراسانی
@mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"جلال و شعر: به بهانهی سالروز درگذشت"
جلال آل احمد از نویسندگان شاخص و صاحبسبک و تاثیرگذار روزگار ماست که میتوان به دلیل اهمیت جایگاه ادبیاش، بین او و شعر معاصر نیز در چند گزاره، پیوند برقرار کرد.
گزارهی اول: آشنایی و همسایگی جلال با نیما، نقشی متمایز برای او و سیمین در شعر معاصر باز کرده است. روایتهایی از او و سیمین دربارهی زندگی و مرگ و مرام نیما نقل شده که اسنادی مهم در نیماشناسی است.
گزارهی دوم: زبان داستان جلال محاورهای، روزنامهنگارانه و واقعگراست؛ پس به ضرورت، بافتی مغایر با زبان شاعرانه دارد؛ حال آنکه حتی زبان دانشور در مقایسه با او ظرفیتی سازگارتر با شعر دارد.
گزارهی سوم: جلال در سخنانش قضاوتها و نقدهایی دربارهی شعر مطرح کرده است. اصرار او بر محتواگرایی در داستان، سببشده نقدهایش بر اشعار نیز کمتر از منظر فرم و زبان شاعرانه اهمیت داشته باشد. بعید نیست که ادعا کنیم او فرم شاعرانه و موسیقی زبان را بهدرستی نمیشناخته؛ نکتهای که در برخی اظهار نظرهای او نیز مشهود است. برای مثال در دستخط جلال روی شعری از سپانلو (در حاشیهی کتاب تبعید در وطن)، پیشنهادهایی ثبت شده که وزن و فرم شعر را دچار خطا کرده؛ گویا او صرفا به بهسازی معنای شعر در نقدش توجه داشته است.
گزارهی چهارم: زندگی و مرگ جلال هم بر شعر معاصر تاثیر نهاده و شاعرانی را بر انگیخته که اشعاری در سوگ او بسرایند. از مشهورترین این اشعار سپیدسرودهای از احمد شاملو با مطلع زیر است:
قناعتوار تکیده بود/ باریک و بلند...
جز او اخوان و سیمین بهبهانی و منزوی و... هم اشعاری برای او سرودهاند.
#شعر
@mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"کارگاه روایتشناسی
دکتر حمیدرضا شعیری
#دانشگاه_شیراز
#مرکز_پژوهشهای_زبان_و_ادبیات_فارسی
#بخش_زبان_و_ادبیات_فارسی
#ادبیات_کاربردی
@mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"بحثی دیگر در عدد وزنی"
در شعر فارسی اغلب اوزان رایج و پرتکرار، عدد وزنی زوج دارند و از آن میان، اعداد ۲۰ و ۲۲و ۲۴و ۲۶و ۲۸، بیشترین نمود را در اشعار یافتهاند؛ عدد نخست، در رباعی و اعداد دیگر در غزل و قصیده. بهندرت در شعر فارسی، وزنی کاربرد دارد که عدد زمانی آن بیش از ۲۸ باشد. اعداد زیر ۲۰ نیز معمولا محدود به اوزان رایج در مثنویاند. اگر وزن شعر کودک و نوجوان و برخی ترانهها را کنار بگذاریم، میتوان گفت که محدودهی عددی وزن مصراع در شعر فارسی عددی بین ۱۶ تا ۲۸ است.(البته از تکرار چهارگانهی مفعولاتن، مفاعلاتن، مفتعلاتن و ... عدد ۳۲ به دست میآید)
از آنجا که عدد وزنیِ حاصل، جمعِ طولِ هجاهای کوتاه و بلند است؛ با در نظر گرفتن بسامد بیشترِ هجای بلند در ساخت اوزان فارسی، کمتر وزن مقبولی با عدد وزنی فرد میتوان سراغ گرفت. برای مثال اوزانی که عدد وزنی آنها ۲۱ است؛ بیشتر اوزان کاغذیاند و در شعر کمتر کاربرد دارند؛ مثلِ
مستفعلن مستفعلن مستفعلن/ با من بیا با من بیا با من بیا
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن/ میسرایم در غزلها چشم او را
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن/ عجب سالی عجب سالی عجب سالی
که از سه بار تکرار رکنی با عدد وزنی ۷ ساخته میشوند و جزو اوزان مسدس سالمند و در کتابهای عروضی هم نشانهای از آنها میتوان یافت.
یا اوزانی غیر سالم چون نمونههای زیر:
مفاعلن مفاعلن مفاعلن فعل/ نیامدی نیامدی نیامدی گلم
مفتعلن مفتعلن مفتعلن فعل/ میکُشیام ای گُلِ من در غم خود؟ بکُش
و اوزانی دیگر به این سیاق که میتوان از چینش هجاها ساخت؛ اما آنچه مسلم است؛ عدد وزنی ۲۱ ترنّمی دیرپسند دارد و سخت بر گوشها و جانها مینشیند.
#محمد_مرادی
#عدد_وزنی
#عروض
@mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"امام حسن(ع) و شعر شاعران نخستین"
نخسین اشارهی موجود در شعر کهن، با موضوع امام دوم شیعیان(ع)، بیتی از دقیقی است که در آن، با عنوان "شبر" از آن حضرت یاد شده است. تا نیمهی نخست سدهی پنجم، جز یک بیت در دیوان فرخی و چند اشاره در ابیات منسوب به غضائری و بوسعید(متاخر از زمان)، نامی از آن حضرت نمیتوان دید؛ اما در اشعار و دیوانهای شاعران نیمهی دوم این قرن، از جمله منظومهی علینامه و اشعار ناصرخسرو و منظومهی یوسف و زلیخا (که قاعدتا مربوط به پس از این زمان نیست) و ابیات منسوب (محتملا متاخرتر) باباطاهر و...، اشاراتی متعدد به آن حضرت ثبت شده است.
اشارات ناصرخسرو به آن حضرت در کنار دیگر بزرگان شیعی است و او از امام دوم عمدتا با نام شبر یاد کرده است:
ای ناصبی اگر تو مقرّی بدین سخن
حیدر امام توست و شبر وآنگهی شبیر (دیوان، ص ۱۰۵)
رفتم به در آنکه بدیل است جهان را
از احمد و از حیدر و شبیر و ز شبّر
(همان، ص ۱۳۳)
حسین و حسن یادگار رسول
نبودند جز یادگار علی
(همان، ص ۱۸۶)
در مقدمهی یوسف و زلیخا نیز، از مهر پیامبر(ص) به حسنین(ع) اینگونه سخن آمده است:
حسین و حسن آن دو پور بتول
به یک جایگه در کنار رسول
بر ایشان همی بوسهدادی نبی
به دیدارشان شادمانه علی
کز ایشان همییافت آرام دل
قرار دل و رامش و کام دل
(یوسف و زلیخا، ص ۶)
مضمونی که اغلب کتابهای حدیثی اهل سنت و شیعه، آن را تایید کرده و روایاتی دربارهی آن ثبت کرده است.
از شاعران متمایز اواخر سدهی پنجم و آغاز قرن ششم در این موضوع، امیرالشعرا معزی است. شاعر نیشابوری در بخش تابید یکی از قصاید مدحیاش به سادات حسنی و حسینی، اشاره کرده است:
همیشه تا بُود از نسل حیدر کرار
میان آدمیاندر حسینی و حسنی
(دیوان، ص ۷۰۸)
او همچنین پس از ستایش امام علی(ع)، ابیاتی در شهادت حسنین(ع) سروده است. (بنگرید به همان، ص ۳۷)
شاخصترین شاعر نخستین در ستایش امام حسن(ع) سنایی غزنوی است. او در دیوان چندبار به آن حضرت تلمیح کرده؛ هرچند لقب مجتبی در دیوان او برای حضرت رسول(ص) انتخاب شده است. (بنگرید به دیوان، صص ۳۶۵ و ۴۷۰)
از شگردهای سنایی در حدیقه، افزودن بخش مستقل در ستایش حسنین(ع) در باب سوم منظومهی حدیقه است. سنتی که پس از او در آثار و منظومههای عرفانی، از جمله سرودههای عطار هم کاربرد مییابد:
بوعلی آنکه در مشام ولی
آید از گیسوانش بوی علی
قرهالعین مصطفی او بود
سیدالقوم اصفیا او بود...
(حدیقه، ص ۲۶۲)
#امام_حسن(ع)
#شعر_دینی
@mmparvizan
هدایت شده از پرویزن
"پیامبر(ص) و نخستین شاعران"
شعر فارسی از نخستین نشانههای آغازش، جلوهگاه سیما، سنت، سخنان و همچنین ستایش حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله بوده است.
نخستین تلمیح به آن حضرت در ادب فارسی، در خلال شعری که محمد بن مخلد سگزی به سال 251 و در ستایش یعقوب صفاری سروده، درج شده و پس از آن در دوران سامانی شاعرانی چون: رودکی و شهید بلخی از آن حضرت در اشعارشان یاد کردهاند.
از شاعران دوران سامانی، ابوطیب مصعبی وزیر نصربن احمد، در شعری که در شکایت از جهان سروده این گونه از وفات رسول(ص) به حسرت یاد کرده است:
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصتوسه زیست آن مرد تازی؟(شاعران بیدیوان)
بوشکور بلخی از نخستین شاعرانی است که به شفاعت رسول(ص) اشاره کرده، مفهومی که پس از او در اشعار دقیقی هم نمود یافته؛ همچنین حکیم میسری در مقدمهی دانشنامه ابیاتی در ستایش ایشان سروده است.
کسایی نیز در اشعار شیعیاش و بهویژه در قرینهی نام علی علیهالسلام بارها لب به ستایش پیامبر گرامی گشوده یا به توصیف پیوند آن دو بزرگوار پرداخته است:
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار
(دیوان کسایی)
در شاهنامه نیز به صورت پراکنده ابیاتی در پیوند با آن حضرت یا در ستایش ایشان یا ظهور دین اسلام دیده میشود؛ اما یکی از مهمترین آثار منتسب به سدهی چهارم که از زیباترین اشعار آغازین ادب فارسی را در ستایش از رسول اکرم در بر گرفته، منظومهی ورقه و گلشاه عیوفی است. اهمیت این منظومه در موضوع مورد بررسی جدا از روایتهایی است که از حضور رسول(ص) در خلال داستان به میان آمده و با اسناد تاریخی و رویدادهای دوران رسول سازگاری ندارد. در پایان این مقال، ابیاتی را از دیباچهی ورقه و گلشاه و در ادامهی مناجات آغاز منظومه میآوریم:
گر از خاک ره بر نگیری سرم
روم مصطفی را شفیع آورم
سلام مِن العالم الحاکم
علی الروضه المصطفی الهاشمی
شفیع امم خاتم انبیا
سپهر رسالت مه اصفیا
شه آسمان قدر سیارهجیش
مه هاشمی آفتاب قریش
هزاران درود جهان آفرین
سوی روضه ی سیدالمرسلین
(ورقه و گلشاه)
#محمد_مرادی
#شعر_نبوی
@mmparvizan
هدایت شده از یک سیب ویرایش
🔹 نکتههای نگارش
از «به شمار میرود» دست بردارید.
نویسندگان محترم، ویراستاران گرامی، شما را به جان همه عزیزانتان از عبارتهایی مثل «به شمار میرود» تا میتوانید پرهیز کنید.
خیلیها «به شمار میرود» را به جای «است» به کار میبرند. در حالی که بین اینها فرق مهمی است. «به شمار میرود» یعنی در باور و تصور مردم چنین است. مثلاً میگوییم «بابا فغانی شیرازی از پیشگامان مکتب هندی به شمار میرود.» و منظور این است که تصوّر و برداشت ادبا چنین است و ما به قضاوت آنان اکتفا کردهایم بدون این که خودمان قضاوت مطلقی داشته باشیم. ولی وقتی میگوییم
«دریاچۀ آبایستاده دو جزیرۀ کوچک دارد متشکل از دو جزیرۀ کوچک است که مکانی مناسب برای آشیانسازی، تخمگذاری و زاد و ولد پرندگان به شمار میرود.»
اینجا قضیه به باور و برداشت دیگران بستگی ندارد که بگوییم مثلاً مردم اینجا را محل تخمگذاری پرندگان به شمار آوردهاند. نه این قضیه مستقل از برداشت مردم حقیقت دارد. پس چرا نگوییم «است» و بگوییم «به شمار میرود»؟
دوستان نویسنده و ویراستار. پیشنهاد من این است که هر وقت «به شمار میرود» در کار بود، اول به جایش «است» بگذارید. اگر با «است» کارتان راه افتاد، بیخیال «به شمار میرود» شوید.
یک چیزی را هم بگویم. معمولاً «به شمار آوردن» را کسانی به کار میبرند که میخواهند ادیبانه و فاضلانه بنویسند. نه، خیلی طبیعی بنویسید. اصلاً در هنگام نوشتن فکر نکنید که چیزی مینویسید. فکر کنید که با کسی صحبت میکنید، ولی آن صحبت را به جای شفاهی، به صورت تحریری بیان میکنید.
#نگارش
#آموزشی_کاظمی
https://eitaa.com/sibevirayesh
هدایت شده از یک سیب ویرایش
بسمالله الرحمن الرحیم
در این فضا با شیوههای ویرایش و درستنویسی و نظریههای مختلف در این زمینه آشنا میشویم.
ما را به دوستانتان معرفی کنید.
https://eitaa.com/sibevirayesh
هدایت شده از پرویزن
"حکایت ضامن آهو: از پیامبر(ص) تا امام رضا"
یکی از جنبههای آشکار ادبیات دینی، شباهتهایی است که در توصیفها، اشارات، مفاهیم و داستانهای مربوط به معصومان گرانقدر دیده میشود. در تاریخ ادب اسلامی این مشابهتها بسیار است و بارها مضامین و مطالبی در زندگی و حیات و منش ائمه علیهمالسلام دیده میشود که نمونههایی از آن را در حیات حضرت رسول(ص) و امیرالمومنین(ع) هم میتوان دید. این ویژگی بیش از همه مویّد سرچشمهی واحدی است که برای حیات آن بزرگواران و در نتیجه ادبیات مربوط به آنان میتوان در نظر گرفت.
از مضامین و مفاهیم ادبیات رضوی، اشاره به لقب ضامن آهو و داستانی است که دربارهی آن حضرت در ادب عامه و بهموازات آن ادب رسمی روایت شده است. آنچنان که در اسناد ادبی و تاریخی دیده میشود، این مفهوم در شعر رضوی کاربردی عمدتا متاخر دارد؛ اما در ادب عامه و حتی شعر شاعران محدودهی خراسان، از حدود قرنهای هشتم و نهم نشانههایی از این داستان را می تواندید.
نکتهی قابل تامل که بسیاری از کتابهای تاریخی و مذهبی اهل سنت و اهل شیعه نیز آن را تایید میکند؛ داستانی مشابه ضمانت آهو برای حضرت رسول(ص) است. برای مثال سدیدالدین محمد عوفی در جوامعالحکایات در بیان معجزات پیامبر میگوید:
"و از مشاهیر معجزات پیغامبر علیهالسلام یکی آن است که روزی به صحرا بیرون آمده بود. اعرابیی را دید دامی نهاده و آهویی را صید کرده، ... آن آهو به حضرت رسالت استعانت کرد و گفت: یا رسول الله، مرا بچهای است و گرسنه باشد؛ شفاعت کن تا صیاد مرا بگذارد؛ چندانک بروم و بچهی خود را ببینم و شیردهم و زود بازآیم... . اعرابی گفت: تو او را ضمان میشوی؟ گفت: بلی. اعرابی به جهت آنک تا محمد را علیهالسلام طیره* کند؛ آهو را بگذاشت، بر ظن آنک هرگز باز نیاید. چون یک ساعت بگذشت، آهو به تعجیل باز آمد و در دام صیاد رفت... ."
*شرمنده/ خشمگین
#ضامن_آهو
#حضرت_رسول(ص)
#امام_رضا(ع)
#جوامع_الحکایات
#محمد_مرادی
@mmparvizan
"وسواس زبانی لازم است"
برای کسانی که #دغدغه ی #شاعری دارند؛ گاه کمی #وسواس_زبانی بد نیست. این ویژگی برای همه لازم و برای فعالان و منتسبان #شعر_انقلاب لازم تر از دیگران است.
#جشنواره_گرایی، اصرار غلوآميز بر محتوا و مهم تر از همه #بحران_تریبون، سبب شده به ویژه در اشعار شاعران مذهبی، ناپزهیزی هایی دیده شود که اگر در شعر #روشنفکری هم نمود داشته باشد (که دارد)، باز بتوان آن ها را #نقد و #بازبینی کرد.
برای مثال #غزلی_عاشورایی را که امروز به طور اتفاقی از #دانشنامه_شعر_عاشورا خوانده ام و گویا شاعرش، #راضیه_رجایی است؛ از منظر برخی ضعف های زبانی رایج در شعر دهه های اخیر بررسی می کنیم: (البته من ایشان را جز به اسم نمی شناسم ولی گویا از شاعران صاحب انجمن و شناخته شده ی مشهدند):
غم را ببین چگونه در آغوش میکشد
داغ هزار حادثه بر دوش میکشد
پشت زمین شکسته زمان گریه میکند
زینب حسین را چو در آغوش میکشد
هرچند کوفه تا به کنون هر چه میکشد
از زخمهای گشته فراموش میکشد
با ذو الفقار خطبهی زینب قلم شود
دستی که روی واقعه سرپوش میکشد
ای آسمان بس است دگر طاقتم شکست
زینب هنوز داغ که بر دوش میکشد ...
از همان بیت نخست، شعر با #ضعف_تالیف آغاز شده است:
دستور زبان این گونه ایجاب می کند که مخاطب شعر فاعل باشد و غم مفعول(یعنی شاعر به غم نگاه کن)، در صورتی که فاعل حقیقی در فعل "می کشد" مستتر است و نه در "ببین".(منظور شاعر این است: او غم را چگونه به آغوش می کشد). مفعول فعل دیدن، کل روایت است؛ اما جای نامناسب اجزای جمله، دستور جمله و در نتیجه زاویه ی دریافت را پریشان کرده است. درباره ی مصراع دوم نیز، به دلیل ذکر نشدن فاعل، این #ابهام غیرهنری، هرچند نه به اندازه ی مصراع قبل ادامه یافته است.
در بیت دوم نیز استفاده از "شکسته" در قالب #وجه_وصفی، با در نظر گرفتن این که فعل های تکرار شونده #مضارع_اخباری است، دست کم از زیبایی زبان شعر کاسته است.
استفاده از "هرچند" در آغاز بیت سوم، جمله را از حالت "کامل" به جمله ای "ناقص" تبدیل کرده است؛ اما پیوند معنایی بیت با قبل یا بعد به درستی در ساختار غزل مشخص نیست و این نقص معنایی حتی با خواندن بیت بعد بر طرف نمی شود. ایراد دیگر، استفاده ی همزمان از دو #حرف در ترکیب "تا به کنون" است که احتمالا شاعر متاثر از #زبان_عامیانه یا به #ضرورت_وزن، به چنین #حشوی تن داده است.
در بیت بعد نیز، شاعر گویا در #تنگنای_ردیف، به جای فعل "سرپوش گذاشتن" از "سر پوش کشیدن" استفاده کرده؛ حال آنکه دو صورت صحیح زبانی برای این مفهوم؛ یکی "رو پوش کشیدن بر چیزی" و دیگر "سرپوش گذاشتن بر چیزی" است؛ اما شاعر ترکیبی از این دو را به کار برده است.
هرچند تمام این موارد را نمی توان ایرادهایی قطعی بر چند بیت بالا دانست؛ زبان غزل یادشده چون بسیاری دیگر از اشعار آنقدر به بافتی #سهل_انگارانه نزدیک شده که نمی توان دلیلی ادبی برای این دست تسامح ها از چشم نقد تراشید.
#محمد_مرادی
هدایت شده از پرویزن
"تاریخ بیهقی و روایتی از مشهدالرضا"
یکی از متون فارسی که چند روایت تاریخی را دربارهی امام رضا(ع) و مشهد مقدس در خود جای داده، تاریخ بیهقی نوشتهی ابوالفضل بیهقی(۳۸۵_۴۷۰) دبیر دیوان غزنویان است.
در این کتاب، روایتی دربارهی مرگ ابوالحسن عراقی (ف ۴۲۹) کارگزار غزنویان ثبت شده که موید آیین وقف برای حرم آن حضرت(ع) و رواج دفن بزرگان برای تمین و تبرک در مشهدالرضاست:
و وصیّت بکرد تا تابوتش به مشهد علیّ موسی الرّضا، رضوان اللّه علیه، بردند به طوس و آنجا دفن کردند که مال این کار را در حیات خود بداده بود و کاریز مشهد را که خشک شده بود باز روان کرده و کاروانسرایی برآورده و دیهی مستغلّ سبکخراج بر کاروانسرای و بر کاریز وقف کرده. و من در سنه احدی و ثلاثین[۴۳۱] که به طوس رفتم با رایت منصور، پیش که هزیمت دندانقان افتاد، و به نوقان رفتم و تربت رضا را، رضی اللّه عنه، زیارت کردم، گور عراقی را دیدم در مسجد آنجا که مشهد است.
پ.ن۱: گویا مسجد بالاسر در محدودهی حرم مطهر از موقوفات ابوالحسن عراقی است.
پ.ن۲: روایتهای موجود در تاریخ یمینی و ترجمهی آن هم موید جایگاه این حرم شریف در این قرون است.
#امام_رضا(ع)
#مشهد
@mmparvizan
هدایت شده از کودکانههای سیب نارنجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوش به حالت بادِ خوب
هر کجا پر میزنی
به تمام شهرها
یکبهیک سر میزنی
لحظهای در بندری
لحظهای در زاهدان
صبح یزد و شاهرود
عصر هم در اصفهان
من که میدانم تو زود
سمت مشهد میروی
زائر گلدستهها
صحن و گنبد میشوی
کاش میشد این سفر
من بیایم تا حرم
با تو از شیراز تا
شهر مشهد بپّرم
#معصومه_مرادی
#رشد_و_تربیت_کودک_با_ادبیات
#سیب_نارنجی
#استودیوی_هدهد_فیروزهای
@hodhod2022firozei
https://eitaa.com/sibenaranjikoodak
"زهرای دیوانه"
یکی از بخش های مجموعه ی موجود در #کتابخانه_ملی_لندن، #جنگی است که در آن گزیده ی اشعار ۳۰۰ شاعر گردآوری و به نام جنگ #اسکندری مشهور شده است. این اثر در سال های ۸۱۳_ ۸۱۴ کتابت شده و از منظر محتوا و نوع خط و تذهیب اهمیت دارد.
اولین بار که جنگ یادشده را می خواندم و فهرستی از محتوا و ابیاتش فراهم می کردم، به شاعری به نام #زهرای_دیوانه برخوردم که توجهم را جلب کرد. در #فرهنگ_سخنوران #خیام_پور نام چند شاعر با شهرت یا تخلص زهرا ثبت شده؛ اما هیچ یک به زمان مورد نظر نزدیکی ندارد. در تذکره های در دسترس و گزیده های مربوط به #رباعیات نیز تا آنجا که گشته ام نشانی از این شاعر نیافته ام.
#میرافضلی در یادداشتی بر یک رباعی سرگردان، اشاره ای به زهرای دیوانه کرده و به گمنامی و بی نشانی اش اشاره کرده است. رباعی مورد بحث او، دومین شعر منتسب به این شاعر در جنگ اسکندری است که به نام شاعرانی دیگر نیز ثبت شده؛ نام هایی چون: #ادیب_صابر (به نقل از #نزهه_المجالس)، #بلفرج_رونی (به نقل از #عرفات_العاشقین و #مجمع_الفصحا)، #شیخ_رباعی(به اجتهاد میرافضلی همان #درویش_تیرگر_هروی است؛ به نقل از #هفت_اقلیم و #ریاض_الشعرا). در جنگ هایی نیز به #ابوسعید نسبت یافته و آن، این رباعی است با اختلافاتی در ضبط:
مه بر طبقی گرفته کاین روی من است
بر شب گرهی فکنده کاین موی من است
از خلد دری گشوده کاین موی من است
آتش به جهان در زده کاین خوی من است
جز این رباعی، چهار رباعی دیگر نیز به نام زهرای دیوانه در صفحات ۲۸۵v و ۲۸۶r جنگ اسکندری به شرح زیر ثبت شده است:
رباعی اول:
دیوانگیی که آن نگشتی بر ما
مهرت به ستم سرشت در گوهر ما
وان عقل که بود در دماغ تر ما
عشقت به جفا کرد برون از سر ما
رباعی سوم:
مه پیش گرفته کاین رخ فرخ ماست
با لب شکر آمیخته کاین پاسخ ماست
خون دل عاشقان به انگشت خیال
بر چهره برافکنده که رنگ رخ ماست
که این رباعی نیز در جنگی دیگر به نام #رضی_الدین_نیشابوری ثبت شده است.
رباعی چهارم:
ای دل غم عشقت نه ز فرزانگی است
رسوای جهان شدن نه مردانگی است
زین سان که تویی جمله جهان متفقند
کاین واقعه عشق نیست، دیوانگی است
رباعی پنجم:
ای دل ز طرب خراب بیگانگی است
مردن ز غم عشق نه فرزانگی است
با آن همه صبر این چه رسوا شدن است؟
کو آن همه عقل؟ این چه دیوانگی است؟
آنچه از این چند رباعی و ضبط آن ها در جنگ اسکندری می توان دریافت، با توجه به تاریخ کتابت و منسوب نبودن رباعی های اول، چهارم و پنجم به شاعران دیگر (تا آنجا که من دیده ام)، نخست تایید وجود تاریخی شاعری به شهرت زهرای دیوانه است.
نکته ی دوم این است که با در نظر گرفتن کتابت این نسخه در #شیراز و آشنایی کاتب با شاعران کمتر شناخته شده ی این جغرافیا و نام بردن از بسیاری از آن ها در این جنگ، می توان محتمل دانست که این ابیات از شاعری شیرازی متعلق به زمانی نزدیک به کاتب بوده است؛ به ویژه اینکه در صفحات نزدیک به این شاعر، حتی در بالای نام او، از شاعری شیرازی یاد شده است.
نکته ی سوم که قطعیت دارد، این است که بر خلاف ظاهر نام، زهرای دیوانه شاعری مرد بوده است. هرچند خواننده ی نسخه در نگاه اول به دلیل نام و نزدیکی ذکر او با شاعرانی زن چون #مهستی_گنجه_ای در صفحه ی ۲۸۲v و #فاطمه_خراسانی در صفحه ی ۲۸۴ ممکن است دچار اشتباه شود، با دقت به کاربرد "و لها" در تکرار اشعار این دو شاعر و "ایضا له" در بالای اشعار زهرای دیوانه، به تفاوت جنسیت این رباعی گویان پی می برد.
#محمد_مرادی
#سیب_نارنجی
#ادبیات
#شعر
https://eitaa.com/sibenaranjiadabiat