eitaa logo
نبشته های دم صبح
209 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
@sobhnebesht
@sobhnebesht 🌸🍃
🔸🔹🔸 بذر محبت پنج سال پیش وقتی فهمیدم مادر شدم، تصمیم گرفتم  از همان دورانِ کودکیِ فرزندم، بذر محبت اهل بیت علیهم السلام به ویژه ی حضرت علی علیه السلام را در باغچه ی پاک و کوچک وجود کودکم بکارم. او را با عشق امیر مومنان و فرزندانش بزرگ کنم. اولین قدم نامگذاری بود. من و همسرم نام زیبای علی را برای فرزندمان انتخاب کردیم. هر بار که او را صدا  می زدم و می زنم ” علی جان” نیت می کنم که ملائک آسمان هم همصدا  شوند جانم علی جان.  وقتی نوپا شد، هر بار که موقع راه رفتن یا دویدن به زمین می خورد، بغض می کرد و نگاهی به من می انداخت، لبخند می زدم و می گفتم چیزی نشد مادر، بگو یا علی و بلند شو. و او با لبخندی که بر لبانش می نشست بلند می شد. وقتی زبان باز کرد به او یاد دادم که بگوید: اول امام علی. وقتی کمی بزرگتر شد و میخواست چیز سنگینی مثل کامیون بزرگ یا بالش را حمل کند یا بکشد آموخته بود که یا علی را بر زبان آورد. اکنون کودک من در حد فهم پنج سالگی خود، علی علیه السلام را می شناسد. می داند که او امام اول شیعیان است. مردی که همیشه حق را رعایت می کرد. کودکان را دوست داشت و به فقرا کمک می کرد و … چند روزی است که پسرم، علی رغم داشتن مداد رنگی و مداد شمعی، علاقمند به استفاده از آبرنگ شده است و من به او این قول را داده ام که روز عید غدیر عید امامت امام علی علیه السلام برای او هدیه ای خواهم خرید. مطمئنم که در روز عید با دیدن جعبه ی آبرنگ ، بار دیگر نهال محبت علی علیه السلام را در وجودش آبیاری خواهم کرد. به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/بذر-محبت 🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
🔸🔹🔸غدیر مبارک برای آنها که پا در رکاب ولایت برای ظهور ولایت مبارزه میکنند، برای آن‌ها که تفنگ بر دوش میگیرند و مرزها را امن می‌کنند، که اگر ولی آمد، جانشان را تقدیم کنند، برای آن‌ها که قلم بر دست میگیرند و ولایت را برای محبانشان تفسیر میکنند   غدیر برای آن‌ها که اورا دوست دارند و منتظر فرزندش هستند، مبارک. غدیر برای فرزندش مبارک. همانکه منتظر است بیاید و جهان بی‌ولایت را نجات دهد. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/غدیر-مبارک-1 🌸🍃 @sobhnebesht 🍃🌸
🔸🔹🔸 نوزادهای به دنیا نیامده تاریخ برکه ی کوچکی بود بر مسیر کاروانیان. دلش پر از قطره های هبوط کرده ی باران بود. چشمانش همیشه مسافران در گذر را میشمرد. باری اما حساب از دستش در رفت ؛ همان دم که مردی ایستاد ، گفت : “رفته ها را بگویید برگردند و نرسیده ها را تا برسند.” پیش نیامده بود برکه برای شمارش جمعیت قطره کم بیاورد  پیش نیامده بود بر دل کسی دم برکه باران وحی باریدن بگیرد پیش آمد و بارید و جهاز شترها پله پله روی هم چیده شد تا پله پله مسیر تکامل دنیا در برابر چشمان حاجیان رنگ امامت بگیرد.  پیش نیامده بود برکه آنچنان بی تاب بوییدن دستی باشد که جز عطر پیراهن یاس و در قلعه ی خیبر ، حالا بود انگشت اشاره ی خدا میداد. دل شکافته ی کعبه قبل از همه گواهی داد جز او کسی لایق این انتخاب نبود.  پیش نیامده بود دستی فرود نیامده، آسمان از او بیعت بگیرد . پیش نیامده بود کسی حاضران را مکلف کند دیده ها را حتی به گوش نوزاد به دنیا نیامده برسانند. پیش نیامده بود بارانی برکه ای را دریا کند؛  پیش آمد و باران وحی که بارید، برکه رو به دریا شدن گذاشت. تکلیف حاجیان با دیده ها که روشن شد، کار برکه از دریا گذشت و اقیانوس شد. آری غدیر سینه به سینه دریا شد؛ اقیانوس شد؛ و به گوش من رسید.  من، نوزاد به دنیا نیامده ی آن روزهایم ، ایمان آورده ام به سیاهی بر سفیدی ، و دست هایم  خیس آب تشت بیعت است و غدیر برکه ی کوچک بر مسیر کاروانیان حالا اقیانوسی ست مواج میان سینه ام. قطره قطره هدیه اش میکنم به نوزاد های به دنیا نیامده ی تاریخ.   ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/نوزادهای-به-دنیا-نیامده-ی-تاریخ 🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
🔹🔸🔹 اتمام حجت آن روز حوصله نداشتم تا فرهنگسرا بروم. یک چیزی ته دلم می‌گفت:” امروز نرو. زنگ بزن بگو نمیام.” اما دلم به این کار رضا نبود. آخر به عنوان خادم الرضا علیه السلام بد قولی کردن خیلی زشت و به دور از ادب است. علی الخصوص که صبح خواب دیده بودم جایی دیگر گیر افتاده ام و به کلاس مهدویتم نرسیده ام. بلند شدم و کمی مطالعه کردم. درباره ی فراماسونری کمی بیشتر تحقیق کردم که در ضمن مطلبم درباره ی دشمن شناسی در زمینه ی مهدویت به آن هم بپردازم. اما واقعیت این است که درست و حسابی آماده ی کلاس نبودم. با هر زحمتی بود خودم را به کلاس رساندم. یک ربعی هم دیر کرده بودم. اما وقتی رسیدم جلوی در کلاس، کسی آنجا نبود. برای همین رفتم دفتر موسسه که ببینم بچه ها کی می‌آیند. مسئولی که آنجا بود گفت:” کلاس تون تعطیله. مگه خبر نداشتین؟ خانم محمدی بهتون زنگ نزد بگه تشریف نیارین؟” یادخواب صبحم افتادم و گوشی‌ام را بیرون آوردم. نگاهی به شماره های دفترچه اش انداختم و گفتم:” من شماره ی خانم محمدی رو نداررم. میشه بهم بدین؟” تو خوابم هم که نگاه کرده بودم نداشتم. برای همین نتوانسته بودم بهشان زنگ بزنم و از کلاس با خبر شوم. از اینکه کلاس برگزار نمی‌شد خیلی ناراحت شدم. آخر، صحبت کردن درباره ی امام زمان علیه السلام، در این روزها بسیار اهمیت دارد. دم برگشتن حدیث نفس میکردم و محاسبه ی اعمال؛ که چرا کار به اینجا رسید که کلاسم تعطیل شد؟ یادم افتاد که برای آمدن خیلی کاهلی کردم. برای همین نعمت کلاس امروزم از دستم رفت. باید می‌آمدم و ناراحت بر‌میگشتم تا یادم باشد این نعمت را همین طوری به دستم نسپرده اند. زیر لب گفتم:” آقا جان عذر میخواهم که سر وقت سر پستم حاضر نشدم. مرا ببخش.” وقتی آمدم خانه یادم افتاد هفته ی قبل به بچه های کلاسم که از دوری آقا گله میکردند، یک راه برای حاجت روایی یاد داده بودم و بهشان گفته بودم:” هفته ی دیگه هیچ کدوم تونو اینجا نبینم. باید همه تان مشهد باشید.” و خودم یادم نبود که اتمام حجتی که کردم شاید کارساز شده باشد. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/اتمام-حجت-4 @sobhnebesht 🌸🍃
روز مباهله مبارک @sobhnebesht
🍃🌸 روز مباهله 🌸🍃 امروز روز شریفی است و در آن چند عمل وارد است: 🔸 اوّل :  غسل 🔹دوّم :  روزه 🔸سوّم : دو رکعت نماز و آن مثل روز عید غدیر است (دو رکعت است ؛ در هر رکعت ، یک مرتبه حمد و ده مرتبه توحید ، ده مرتبه آیة الکرسى تا هم فیها خالدون و ده مرتبه قدر خوانده مى شود و بهتر است پیش از اذان ظهر خوانده شود.) و نیز روایت شده است بعد از نماز هفتاد مرتبه استغفار کند. 🔹 چهارم : خواندن دعای مباهله که شبیه به دعای سحرهای ماه رمضان است اللهم انی اسئلک من بهائک بابهاء ( به مفاتیح رجوع کنید) 🔸پنجم : شایسته است در این روز تصدّق بر فقراء به جهت تَاءسّی به مولای متقیان امیر المؤ منین علیه السلام و زیارت کردن آن حضرت و بهتر است زیارت جامعه خوانده شود. 🌹 @sobhnebesht 🌹
🔸🔹🔸 تشنگی امروز جمله ای شنیدم که از یک سو روحم تازه شد و از سوی دیگر دلم گرفت. جمله این بود: علی علیه السلام نمی‌توانست فقر را ریشه کن کند بلکه تحمل آن‌را آسان میکرد. روحم تازه شد، زیرا امام اول من، همان که ادعا میکنم شیعه‌ی او هستم، روزگاری به خاطر گرسنگان گرسنه بود، کار میکرد و کم میخورد، درد مردم را می‌شناخت، چون آنرا تجربه می‌کرد. علی علیه السلام همان است که دوست داشت در گرمای تابستان حجاز روزه بگیرد و سخت کار کند، چاه حفر کند، نخلستان ایجاد کند، آنها را وقف نماید و افطار که میشود غذایش را ببخشد. او از سلاله‌ی پاکان است، از نسل ابراهیم و اسماعیل، آنانکه روزی به خاطر خدا قربانی میکنند و روزی دیگر قربانی میشوند. دلم گرفت، زیرا صاحب منصبان عصر من وقت ندارند نامه‌ی مولا به مالک اشتر را بخوانند، وقتشان در مذاکرات بیهوده هدر می‌رود، صبحانه ها و ناهارهای کاری اجازه نمی‌دهند یک‌بار حتی نامه‌ی مولا را از پرِ شال مالک درآورند و بخوانند، فقط بخوانند. دلم گرفت، زیرا مولای ما در شهر خویش و در میان اقوام و آشنایانش غریب بود و امروز نیز در میان شیعیان و محبانش غریب است. مولای غریب تاریخ بشر! چند روزی از غدیر می‌گذرد، مباهله نیز آمد، انفسنای قرآن، جان پیامبر! جهان در زشتی غرق شده است و دوستداران انسانیت و آزادی تشنه‌اند، اما کسی نیست به آنها آب گوارا بدهد، آنها تشنه‌ی آب سرچشمه اند. مولای غریب! می‌دانم هنوز جگرمان نسوخته که اگر سوخته بود، فرزند منتظَر شما می‌آمد. می‌شود در مباهله دعا کنید تشنه‌ی سرچشمه شویم که زودتر بجوشد و خستگی را از تن جهان خسته بزداید؟ دعای شما مستجاب است و من می‌خواهم تشنه شوم و هیچ آبی مرا سیراب نکند، دعا کنید تشنه شوم. پی‌نوشت: انفسنا در آیه‌ی مباهله به‌معنای جان ماست که نشان می‌دهد امیرالمؤمنین علیه السلام جان پیامبر هستند. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/تشنگی-3 🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
🍃🌸 نبشته های دم صبح 🌸🍃 نبشته‌های دم صبح، روایت‌ چند خانم طلبه از زندگی طلبگی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. 🌹🌹🌹 آدرس ما در سروش: http://sapp.ir/sobhnebesht 🌹🌹🌹 کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/sobhnebesht 🌹🌹🌹 آدرس وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir منتظر نگاه های گرم‌تان هستیم.
🔸🔹🔸 چنگال پنیر بی‌بی بچه که بودم بی بی گل ماهی، صبحها برایم چنگال پنیر درست میکرد، قاشقی به دستم میداد و میگفت: بیا دخترم نازم، بیا بخور نوش جونت. میگفتم:چنگال پنیره؟ میگفت:آره دختر کوچیکم، میگفتم: پس چرا قاشق دادی، چنگال ندادی تا باهاش بخورم؟ میگفت: اسمش چنگال داره، خودش رو باید با قاشق بخوری. خلاصه این چنگال پنیر خیلی ذهنم را مشغول کرده بود که بالاخره این چنگال کجای این صبحانه حضور دارد که بهش چنگال پنیر می گویند. هر چه بزرگتر شدیم، بهره مندی مان از شیر و دوغ و کره و پنیر و کشک حاصل دسترنج بی بی گل ماهی کمتر شد. زندگی ماشینی و خشکسالی و قهر آسمان از اهل زمین، خیلی چیزها را در ذهنم خاطره کرد، از جمله چنگال پنیر. بوی عطر خاص نان و پنیر و کره و روغن محلی هنوز در شامه ام است. چندی پیش ویار چنگال پنیر کردم در حد المپیک، نه نان خشک محلی داشتم نه پنیرش را. تصمیم گرفتم از همان نان لواش های خشک و پنیر بسته بندی که دارم استفاده کنم و تب و تاب دلم را آرام باشم. نان را که پودر کردم، پنیر رویش گذاشتم و با دست شروع کردم به چنگ زدنش، مثل بی بی گل ماهی. راز چنگال برملا شد و فهمیدم چرا چنگال پنیرش میگویند. هر چه چنگ زدم، مزه آن چنگال پنیر بی بی را نداد، نه نانش آن نان بود، نه پنیرش، نه چنگالش.  اما بچه هایم خیلی خوششان آمد، حالا دیگر هر روز چنگال پنیرهای مادر را میخورند تا در ذهنشان نقش خاطره ببندد.اتفاقا دخترم پرسید: پس چنگال کجاش هست؟ ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/چنگال-پنیر-بی-بی @sobhnebesht
چنگال پنیر