▪️▪️▪️ همنوا
پسر کوچکم محمد حسن سه سال دارد. وقتی به تمام افکار، اهداف، دانسته ها، علایق و سلایق، خواسته ها و روزمرگی هایش فکر می کنم همه چیز خلاصه می شود در امور ساده.
صبح ها که از خواب بیدار می شود، باید او را در آغوش بگیرم و نوازش کنم. صبحانه اش را که می خورد مشغول بازی می شود، گاهی تنها گاهی همبازی برادرش. برنامه ی کودک نگاه می کند. بعضی وقت ها با هم نقاشی می کشیم یا کاردستی درست می کنیم. یا شعر می خوانیم و بازی می کنیم. در برخی کارهای خانه مثل تا کردن لباس ها یا گذاشتن ظرف ها در کابینت و جمع و جور کردن کمک می کند.
اما گاهی هم بهانه گیر می شود و به پر و پای من می پیچد. یا موقع بازی سر اینکه تراکتور قرمز دست چه کسی باشد با بردارش دعوا می کند. خدا نکند که دستش زخم شود، حتما چسب زخم می خواهد. بعد هم تا ساعتی از آن دستش استفاده نمی کند. اگر هم زمین بخورد تا نگویم که چیزی نشده، آه و ناله سر می دهد. شب ها هم که باید قصه بشنود و قربان صدقه اش بروم تا بخوابد.
همه ی اینها را گفتم تا به اینجا برسم که زندگی کودک سه ساله با همین چیزها سپری می شود.
کودک سه ساله گرسنگی، تشنگی، خستگی، آدم های غریبه و ترسناک، از دست دادن عزیزان، ضربه ی سیلی، آتش سوزی، خار بیابان، زخم و تاول پاها را چطور می تواند هضم کند؟ تحمل کند و کنار بیاید؟ ببیند و بگذرد؟ تاریخ ثابت کرده که کودک سه ساله تا این اندازه توان ندارد.
محرم امسال با محمد حسن در روضه ها شرکت کردیم. هر بار که روضه ی حضرت رقیه س را می شنیدم، با نگاه کردن به محمد حسن، مصیبت های آن خانم سه ساله را بیشتر حس می کردم و بیشتر می سوختم. هر بار میگفتم:"صل الله علیک یا بنت الحسین (ع)”
✍ به قلم: #صدیقه_جمالی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/همنوا
@sobhnebesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد.
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ خودت را بساز!
رو به دریا ایستاده و به آینده مینگرد. به روزی که دنیا را عوض خواهد کرد. به روزی که به جای دشمنی، کبر، غرور، فقر، کودکان در بند آندورایی، سربازان آفریقایی تبار کشتیهای آمریکایی، افغانهای به خاک و خون کشیده شده از زد و بندهای با طالبان، جهانی بهتر بسازد. جهانی که در آن کودکی کشته نشود. رنگینپوستی کتک نخورد. کودک شیرخوارهای نماد آزادیخواهی نشود.
از روستا میرود که درس بخواند و جهانی را تغییر بدهد. اما نمیداند درس او دنیا را تغییر نمیدهد، بلکه فقط زندگی مادیاش را بهتر میکند.
راستی! چرا آدمها واقف نیستند اصالت با فرد است نه با اجتماع؟ تا وقتی که آدمها خودشان ساخته نشوند؛ در برابر شیطان و اغوایش کمر خم نکنند؛ تا وقتیکه غرور خودشان تمام نشود؛ کبر را به خاک ننشانند؛ تا وقتیکه داشتههای دنیا برایشان بیارزش نشود، جهان عوض نخواهد شد.
کاش پنجاهسال پبش که رو به دریا ایستاده بود و نقشه تغییر جهان را میکشید، کمی به خودش و به ضعفهایش میاندیشید. کاش فقط قوتهایش جلوی چشمش رژه نمیرفت. کاش اول به تغییر خودش فکر میکرد که حالا بعد از این سالهای ازدسترفته، نه خودش تغییر کرده باشد و نه دنیا.
یادمان باشد ترامپها و مشه دایانها و قذافیها و صدامها تکرار تاریخاند و جایشان را نوبهنو عوض میکنند. پس تو خودت را بساز و بگذار گوشهای از این زمین، انسان را آنگونه که باید باشد ببیند. تعداد مردان و زنان خودساخته که زیاد شود، زمین جای بهتری برای زیستن خواهد بود.
یادت باشد، سنگ بزرک نشانه نزدن است. زور تو به آن نمیرسد. سنکریزههای کوچک را بردار؛ امتحانش به اندازه یک عمر میارزد.
✍ به قلم: #شهره_شریفی 🌹
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/خودت-را-بساز
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ دل اربعینی
به کتانی هایی که امسال مادرم به من هدیه داد، نگاه میکنم. از لحظه ای که دیدمشان فقط یک جمله در ذهنم آمد؛ این همان کفش هاییست که برای پیاده روی نجف تا کربلا همیشه دنبالش بودم وپیدا نمیکردم. یک جفت کتانی کاملا مشکی و راحت و سبک. اما امسال پیاده روی در کار نیست…بهتر بگویم کربلا و اربعینی در کار نیست… امسال فهمیدم مثل هر سالی میشد با صندل و دمپایی پیاده روی کرد؛ اگر دل بود. ملزومات اربعینی شدن کتانی و لباس و پول نیست؛ دل است. توفیق است. دعوت است.
✍ به قلم: #حلماء 🌹
#الحسین_یجمعنا
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/دل-اربعینی
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ کالسکه زائر!
یکی از دوستانم زنگ زد و گفت راهی سفر کربلاست. برای فردا صبح کالسکه ی بچه می خواهد. من هم با کمال میل استقبال کردم و گفتم همین امشب برایت آماده میکنم.
فورا حاضر شدم و به انباری رفتم. از سال گذشته که دیگر به کالسکه بچه احتیاج نداشتیم، تشک و سایبانش را جدا کردم و شستم و بدنه اش را انتهای انباری گذاشتم. بعد از برداشتن چند کارتن بهش رسیدم. حسابی خاکی بود. آن را به خانه آوردم و در حمام شستم. و بعد از خشک شدن، لوازمش را نصب کردم.
وقتی این کالسکه را خریدم فکرش را هم نمی کردم که روزی بدون من و فرزندم، مسیر نجف تا کربلا را طی کند. خوش به سعادت کالسکه که بعد از یک سال بلااستفاده بودن و خاک خوردن گوشه ی انباری به زیارت دعوت شده است.
یااباعبدالله اگرچه امسال پای جسمم لایق زیارت نبود ولی خداروشکر که گوشه ای از مالم را پذیرفتی.
✍به قلم: #صدیقه_جمالی 🌹🍃
#الحسین_یجمعنا
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/کالسکه-ی-زائر
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ نائب الزیاره
به سلامت نائب الزیاره ی من.
میروی و دل میبری. میروی و چه رفتنی...
هیبت مردانه ات در آن لباس سرا پا مشکی دیدنیست و کوله پشتی مشکی ات که حالا دیگر فقط نماد یک چیز است؛ سفری سرخ به دیاری سرخ تر.
سفری طاقت فرسا اما شیرین.
سفری که خستگی اش دلت را خنک میکند و روحت را جلا میدهد.
این بار محکم ایستادم تا اشک هایم را نبینی؛ اما تا پشت به من کردی پشت سرت باران شدم.
هنوز هوایت از این شهر نرفته دلم تنگ شد.
دلم برای تو و تمام سفر های باتو که به زیبایی ها میرسد، بد جور تنگ شد.
مسافر وفادار
همیشه برای رفتنت همه چیز دست به دست هم میدهد. هرگز دلیلی برای جاماندنت وجود نداشته.
در دلم به این پاکی بی ادعا غبطه میخورم و من هم سعی میکنم مانع نباشم برای این عشق بازی.
گفتی دلت نمیخواهد که تنهایم بگذاری. گفتی نگرانی. اما من خیلی خوب میدانم که دلت چه ها میخواهد و حتما مرا به دست کسی تکیه گاه تر از خودت سپرده ای که خیلی زود با گوشه چشم رضایت من راضی به رفتن شدی.
دست خدا به همراهت ای زائر.
حالا که نمیتوانم هم گامت باشم در این مسیر نور؛ در کنار موکب های چای به یادم باش
در کنار آخرین ستون روبروی حرم علمدار به یادم باش
در میان همهمه ی خیابان منتهی به حرم به یادم باش.
به یاد بیاور روزی را که قدم قدم در کنار یکدیگر طی کردیم این جاده را. و برای حال دلم دعا کن.
و سلامی با بوی دلتنگی به اربابم برسان.
✍ به قلم: #حلماء 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%86%D8%A7%D8%A6%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D9%87
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ من هم زائرم!
از چند روز قبل که برای چندمین بار از همسرم خواستم من و بچه ها را هم با خود به کربلا ببرد و جواب منفی او را شنیدم، حال خوبی نداشتم. جنب و جوش او در تدارک کارهای کاروان زائران اربعین را که می دیدم، بیشتر غصه دار می شدم و ناخواسته در خود فرو می رفتم.
آن روز با همان حال و هوایی که در سر داشتم مشغول ادای نماز ظهر شدم. راستش در حال نماز هم فکرم مشغول بود و چند بار سعی کردم لحظه ای با بستن چشم ها تمرکزم را حفظ کنم. وقتی سرم را از سجده ی آخر نماز بلند کردم چشمم به لفظ یاحسین روی مهر افتاد. حالم دگرگون شد از درون حرارتی در وجودم احساس کردم. من هر روز و شب بارها پیشانی ام را بر روی تربت امام حسین علیه السلام می گذارم به راستی من هر روز و شب زائر امام حسین علیه السلام هستم.
امروز وقتی کوله پشتی همسرم را بستم و او را با روی خوش بدرقه کردم، احساس کردم من هم زائر امام حسینم. و وقتی فرزندانم را با عشق و مرام امام حسین علیه السلام رشد میدهم، یقین دارم من هم زائر امام حسینم.
این روزها اگرچه قدمهایم به کربلا نرسید اما با پای دلم زائر اباعبد الله علیه السلام هستم.
✍ به قلم: #صدیقه_جمالی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%85%D9%86-%D9%87%D9%85-%D8%B2%D8%A7%D8%A6%D8%B1-%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ لات
آدم است دیگر ، هزار جور فکر به سرش می زند!
استاد فاطمی نیا می فرمود : وقتی روضه حضرت زهرا س را ، برای یکی لات های قدیمی تهران خونده بودند، گفته بود : مگه تو مدینه یه لات داش مشدی نبوده که به داد اهل بیت برسه ؟!
بعضی وقتها هم خودم فکر می کنم اون همسایه هایی که فاطمه زهرا س براشون دعا می کرده و فرموده بود: الجار ثم الدار، پس روزهایی که خانم با حسنین در بیت الاحزان مویه و ناله می کرد کجا بودند؟!
یا فکر می کنم نخل هایی که امیرمومنان با دست ولایی خود غرس می کرد و به نیازمندان می بخشید ، آن افراد هنگام مظلومیت امام کجا بودند؟!
یا آنهایی که سر سفره گسترده امام حسن ع سیر می شدند ، در حالی حضرت در حوالی مدینه در زیر آفتاب زراعت می کرد، وقتی تابوت آقا را تیرباران می کردند، کجا بودند؟!
یا وقتی اهالی مدینه دچار قحطی شدند، امیرالمومنین ع از امام حسین خواست که دعا کند تا باران بیاید، پس آنهایی که از باران سیراب شدند ، کجا بودند؟!
یا کارگرانی که امام حسین ع را در محل عبور و مرور مردم، به غذا دعوت کردند، حضرت اجابت کرد و با آنها هم غذا شد و بعد آنها را به خانه ی خود دعوت کرد و به آنها هدایای فراوان داد ، آنها روز غربت امام کجا بودند؟!
تاریخ در سرنوشت سازترین لحظات ، غایبان زیادی دارد !!
مراقب باشیم ما هم جزو آنها نباشیم !!
✍ به قلم : #طرید 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%84%D8%A7%D8%AAn-1
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ بشارت وسوسه
در این ایام شبکه افق مستند زیبایی به نام « اویس وین » نشان می دهد.
فردی آلمانی به نام « استنزیل» که نامش را به اسماعیل تغییر داده، خاطرات خود از پیاده روی اربعین بیان می کند.
همه ی حرفهایش برای من جذاب بود، اما یک جمله اش عجیب بود !
او می گفت : من قبل از اینکه مسلمان شوم اصلا در باره گناهان وسوسه نمی شدم، ولی از وقتی مسلمان شدم ، مدام شیطان مرا وسوسه می کند، دلیلش هم روشن است چون شیطان با شیعه و مسلمان ها مشکل دارد !!
خیلی دلم می خواست که متین این حرف او را می شنید!
متین ! دلیل مسلمانی و شیعه بودنت همین وسوسه های شیطان است که از دست آنها شکایت داری!!
پس مقاومت کن !!
✍ به قلم: #طرید 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D8%A8%D8%B4%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D9%88%D8%B3%D9%88%D8%B3%D9%87-1
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ پازل زندگی
گاهی دلت چیزهایی میخواهد که نه عقل هضمش می کند و نه احساس درکش می کند. چیزی مثل اینکه بگویی کاش آن شتری که می گویند در هرخانه میخوابد در خانه ات را گم کند یا مهلت دهد و زود در خانه بست ننشیند تا تو را ببرد به آغوش فراخ یا تنگ عالمی غریب.
گاهی به ظاهر مهلت میخواهی برای تکمیل پازل چند تکه ای انسانِ کامل؛ اما درست که نگاه می کنی می بینی به یکی از اسبابِ تکمیلِ پازل دل بسته ای. از بین تمام اسباب این یکی رابطه ی غریبی تری با باطنت دارد. گاهی آنقدر دلبسته ای که اگرمهلتت دهند تا پازل وجودت را کامل کنی بی آنکه حواست باشد تمام مهلت های داده شده را می سوزانی و دست آخر با پازل به هم ریخته، نَفَسِ آخرت را می کشی و دلت ابدا نمی سوزد برای مهلت های بر باد رفته.
این جنس دل بستن احتمالا ابتدای عشق باشد. شاید عاقلانه نباشد نگران شتری باشی که سر نرسیده. اما راستش دلداده که باشی نگران وصالی و تشابهت به معشوق. می توانی بروی پی تک تکِ تکه ها و هر روز یکی از تکه های تکاملت را سر جایش بگذاری و به تکامل برسی. و میتوانی طوری مهلت هایت را به عشق اسباب نجاتی که به آن دل بسته بودی بسوزانی که در نهایت تو را با پازل به هم ریخته بخرند یا به یک باره پازلت را برایت بچینند.
راه اول عاقلانه است و راه دوم عاشقانه و عشق امانتی ست که تنها انسان تقبل کرد و پذیرفت در سینه بنشاندش. گاهی دلت مهلتی میخواهد نه برای تکامل بلکه فقط برای بیشتر عاشقی کردن با کشتی نجاتی که در زیارتگاه خدا پهلو گرفته و در گودالی به گِل نه، که به خون نشسته بود.
من از بین تمام نشانه های ایمان پذیرفته ام یک نشانه بیشتر نداشته باشم آن هم عشق به تکه ای از خاک باشد که صاحبش ایمان را نشانه بود. به همین یک عشق قانعم که قناعت فراخی می آورد و خوشی.
اینجاست که می توانی سینه ی گر گرفته ات را به نسیم نَفَسی صاف کنی و رو به شتر سر نرسیده ی مرگ بگویی : نیا ! نیا که کربلا ندیده جان نمیدهم.
کربلا را که بدهند تکه های بعدی جور میشوند که عشق همیشه گره گشاست…
✍ به قلم: #شیما_حمیداوی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/%D9%BE%D8%A7%D8%B2%D9%84-3
@sobhnebesht
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ انا لله و انا الیه راجعون
والده ی مکرمه ی استاد عزیزمان دیشب به رحمت خدا رفت و امروز پیکر نازنینش به خاک سپرده شد.
از همراهان عزیز وبلاگ و کانال نبشته خواهش میکنیم امشب این مادر عزیز را مورد لطف خود قرار دهید و نماز لیله الدفن را برای ایشان قرائت فرمایید.
از طرف نویسندگان وبلاگ نبشته خدمت استاد عزیزمان تسلیت عرض میکنیم و علو درجات این مادر عزیز و صبر جمیل برای بازماندگان را از خداوند منان خواستاریم.
مرحومه مغفوره طوبی صفری.
ان شاء الله امشب همنشین حضرت زهرا سلام الله علیها باشند.
▪️▪️▪️مصباح الهدی و سفینه النجاه
پدر و دختر بودند و از بصره به کربلا میرفتند. پدر پیر و بیمار بود، حنجرهاش را در زندانهای صدام از دست داده بود و نمیتوانست صحبت کند. دختر نیز یک پایش را در اولین پیادهروی بعد از سقوط صدام در اثر انفجار مین ازدست داده بود و با دو عصا راه میرفت.
امروز از طلبههای کلاس پرسیدم آیا رسالت پیامبر جواب داده و انسان در انسانیتش پیشرفت کرده است؟ میگفتند: بله، جواب داده است. پرسیدم: پس چگونه است که در سال 61 هجری به فاصله پنجاهسال از وفات پیامبر، عاشورا رقم خورده است؟ چه پیشرفتی حاصل شده است؟ انسانیت که در روز عاشورا تمام شد، ثارالله شهید شد و بر بدن مبارکش اسبها هنرنمایی کردند.
همانهایی که صحابه پیامبر بودند یا فریاد هل من ناصر ینصرنی را نشنیدند و خوابیدند و یا شنیدند و در صف دشمن ایستادند که بیایند و ببُرَند و ببَرند و بسوازنند و شامی بسازند که در خاطره حضرت سجاد از روز عاشورا نیز درد عمیقتری ایجاد کند. پیشرفت انسانیت کجاست؟
هریک از طلبهها چیزی میگفتند و من رد میکردم. به آنها نشان میدادم که رسالت پیامبر جواب نداده و در عصر حاضر فرزندانی همچون داعش دارد که مانند عاشورا، عاشوراها میسازند. فقط نمیکشند، بلکه … .
در ذهن طلبهها چالش ایجاد شده بود و پاسخ میخواستند، اما من عادت ندارم پاسخهای دقیق بدهم که خودشان به جواب برسند. فقط گفتم: چه شده است که حدود چهارده قرن پس از عاشورا 20 میلیون انسان با پای پیاده به کربلای حسین میروند و خبرش در 60 ثانیه در کشوری اروپایی مصباح الهدایه جوانی مسیحی میشود؛ او به کربلا میآید و در کشتی نجات حسین مینشیند و به سیل عاشقان متصل میگردد؟ واقعا چه شده است؟
✍به قلم: #شهره_شریفی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
#یاوران_زینب سلام الله علیها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/مصباح-الهدی-و-سفینة-النجاة
@sobhnebesht
▪️▪️▪️جاهلیت
واپسین ساعات عمر پربرکت حضرت ختمیمرتبت است، مردی از سلاله پاکان که تمام زندگیاش را صرف تربیت و هدایت خلق کرده است؛ چه آنزمان که در خلوت غار حرا سر بر آستین تفکر و یادکرد خدای احد میگذاشت و حلفالفضول و محمد امین و تربیت حضرت امیر را در کارنامه خویش ثبت میکرد و چه زمانیکه در همان غار حرا صدای ملکوتی جبرئیل را شنید که: "بخوان به نام پروردگارت"؛ او معلم اخلاق مردم سرزمینش بود.
حال که ساعات پایانی عمر شریف اوست، بدون در نظرگرفتن شهادت یا رحلت، یک نکته انسان را میآزارد. جاهلیتی که در این ساعات پایانی خستگی را بر تن حضرتش باقی گذاشت. جهل مردی که مقام عصمت و ولایت پیامبرش را درک نکرد و اورا متهم به هذیانگویی نمود تا بتواند سقیفه، این ننگ بزرگ تاریخ را مدیریت و رهبری کند.
تاریخ تکرار میشود. روزیکه سرزمین وحی عزادار سبط اکبر است، بار دیگر جاهلیت خودی نشان میدهد، آنجا که تیرها به اشاره کجاوهنشین جمل، تابوت نوه پیامبر را نشانه میگیرد.
این روزهای مدینه و غربت دلگیرش به اشک میگوید ببار و برای مهدی فاطمه خالصانه دعا کن که جهل نیز خسته شده و میخواهد بمیرد و بیش از این روسیاه برگههای تاریخ نشود.
✍ به قلم: #شهره_شریفی 🌹
#حسینیه_نبشته_ها
آدرس این مطلب در وبلاگ ما:
http://nebeshte.kowsarblog.ir/جاهلیت
@sobhnebesht
▪️▪️▪️شهادت امام رضا علیه السلام.
قبل از این شور دیگری می داد
هرکجا از شما که می گفتیم
همه یک راست کربلا بودیم
یا امام رضا که می گفتیم
چند وقتی است حالمان خوش نیست
قبل از این در رواق ،پای ضریح
با تو از بوی سیب می خواندیم
وسط روضه ها به یاد خودت
همه یابن الشبیب می خواندیم
از تو خواندیم و باز روضه شدیم
پدرم روضه خوان خوبی بود
پدرم با تو کربلا می رفت
وقت دلتنگیش برای حسین
تا که می گفت یا رضا ، می رفت
ما هم امروز یا رضا گفتیم...
یا رضا گفته ایم و می بینیم
داری از راه می رسی اما
وسط کوچه دست بر دیوار
اقتدا کرده ای به کرببلا
دل ما را ببین کجا بردی..
سم انگور کار خود را کرد
حال مسموم بدترین حال است
بازهم روضه خوان کرببلا
وسط حجره بین گودال است
مشهد و کربلا یکی شده اند...
پدرم بین روضه ها هر وقت
از مصیبات خواهری می خواند
روی تل بین روضه دق می کرد
گریه در بین روضه ها می ماند
خوب شد خواهرت نبود و ندید
خواهرت بین جمع محترم است
بر سرش آتشی نمی بارد
هرکجا هم که خواهرت برود
هیچ کس سنگ بر نمی دارد
هیچ جایی شبیه شام نبود
✍شاعر: #محسن_ناصحی
@sobhnebesht
▪️▪️▪️ پخش زنده از حرم مطهر امام رضا علیهالسلام
در این آدرس ببینید:
razavi.tv
با قرائت صلوات خاصه آن حضرت دلهایمان را روانه صحن و سرای امام مهربانیها کنیم...
اللهّمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضا المرتَضي الامامِ التّقي النّقي و حُجَّتكَ عَلي مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةَ كثيرَةً تامَةً زاكيَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه كافْضَلِ ما صَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ.
@sobhnebesht