eitaa logo
نبشته های دم صبح
204 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️▪️▪️قاتلان مضمر کانال اخبار را جستجو می کنم، نوشته است: ساعت 10 صبح روز دوشنبه گذشته جلسه رسیدگی به پرونده مردی آغاز شد که پسر 9 ساله اش را از بلندترین نقطه پل کابلی مشهد به وسط بزرگراه پرت کرده بود. قاتل گفت : « ️اتهام را قبول دارم! کاری را که انجام داده ام چرا دروغ بگویم! وقتی بعد از یک سال از زندان آزاد شدم از طریق دادگاه حضانت فرزندم را گرفتم ولی در هفته دو روز «علی» را به آن ها تحویل می دادم. وقتی از زندان آمدم معتاد شدم، بیکار هم بودم! از سویی بچه از نظر روحی به هم ریخته بود! حال مناسبی نداشت!» من جزو قدریه نیستم و اختیار انسان را قبول دارم، اما حیف است که این مرد مجازات شود و مقصران دیگر، در خفا بمانند و به زندگی پر شور و پر هیجان خود ادامه دهند! آنهایی که در طلاق و بیکاری و اعتیاد این مرد به نوعی دخیل هستند! روز قیامت همه انسانها حاضر می شوند، در حالی که عمل هایشان مانند زنجیر به گردنشان است، اما فقط این نیست، چون آثار عمل ها هم به انسان ملحق می شود، آثاری که از آن خبر نداریم! قال الله تبارک و تعالی فی القران الکریم: « وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ » ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﭘﻴﺶ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ آثار ﺑﺮ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺛﺒﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ .(یس / 12) ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://bit.ly/2l6gnia 🌷 @sobhnebesht 🌷
هر چقدر نمازی که به تأخیر افتاده، عالی و غلیظ بخونی، باز آخرش میشه مثل قیام مختار، که با اون همه خدمتگزاری، مُهر توّابین بهش خورد! نماز اول وقت، یعنی با حسین در کربلا بودن!! یعنی «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ، أُولَٰئِكَ الْمُقَرَّبُونَ » ( واقعه / ۱۰ و ۱۱) زمان مناسب را دریاب! ✍️ به قلم 🌸 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️جان ارباب! وقتی جمعمان جمع می شود، اولین حرفی که شنیده می شود جمله تکراری خان داداش است که؛ «دلمان لک زده برای چای های آبجی صداقت». و راهی آشپزخانه می شوم و بعد از نیم ساعت با سینی چای بر می گردم. همیشه در این لحظه یاد می کنیم از پسر عمو و همه برای خادم الحسین که افتخارش دم کردن چای برای عزاداران امام حسین علیه السلام بود، صلوات می فرستیم. با اینکه هیچ وقت هم کلامی با پسرعمو را تجربه نکرده بودم ولی ذکر خیرش را کم نشنیده بودم. معروف بود به اینکه همه چیز را ساده می گیرد شواهد هم این حرف را تایید می کرد. 18 سالگی راهی سربازی شد و اولین مرخصی ازدواج کرد. هنوز 20 سال نداشت، پدر شد. 30 سال کمتر داشت که در صفحه دوم شناسنامه اش نام فرزند پنجم ثبت شد. شغلش آزاد و کم در آمد ولی کسی نشنید که از خرج و مخارج 6 فرزند و زندگی در خانه ای خشت و گل و نداشتن ماشین شکایت کند. دخترش چند سال از ما بزرگتر بود. سال دیپلم بود که پسر عمو راهی خانه بختش کرد و در چهل و چند سالگی بابا بزرگ شد. وقتی برادرش در صحنه تصادف کشته شد و خواهرش در زایمان اول، به اندازه در آغوش کشیدن فرزندش زنده نماند، سنگ صبور عمو و زن عمو بود هیچ، کسی از چهره اش نخواند که داغ برادر و خواهر جوان دیده است. وجهه اجتماعی خاصی نداشت ولی وقتی برای کسی مشکلی مرتبط با شغل پسر عمو ایجاد می شد، همه او را نشانه می رفتند و می گفتند می خواهی سریع حل شود برو سراغ فلانی. محرم که می شد همه می دانستند کار تعظیل است و پسر عمو هر 12 شب مراسم، کنار سماور فلان مجلس است. 44 پنج سال بیشتر نداشت که یک روز در شهر پیچید که جوانش را با سر و صورت خونی پیدا کرده اند و بیمارستان بستری است. پزشکی قانونی اعلام کرد تصادف بوده است. چند روز بعد جنازه جوانش را تشییع کردیم. صحنه ای تلخ و فراموش نشدنی. همه شهر جمع شده بودند. چند نفر زیر بغل های جثه معمولی پسر عمو را داشتند، باز هم پاهایش روی زمین کشیده می شد و نگاهش مات بود روی تابوت پسرش. شکایت نمی کرد فقط با صدایی ضعیف و شکسته می گفت: «بابا ابوالفضل.» شک نداشتم همان جا، جان می دهد، اصلا مرده بود؛ ولی زنده ماند. بعد از آن هم کسی ندید پسر عمو ترک عادت کند و سخت بگیرد. هرچند دیده بودند، روزهایی که کسی قبرستان شهر نمی رود کنار قبر پسرش دراز به دراز، قبر خاکی را در آغوش می کشد و بلند بلند گریه می کند. محرم سال بعد جای پسر عمو کنار سماور حسینیه خالی بود. صبح مثل همیشه از خانه زد بیرون، نرسیده به خیابان سکته کرد و تا رسیدن به بیمارستان جان داد. قبل از ظهر تشییع و به خاک سپرده شد. حتی در رفتنش به مردم ساده گرفت. تا زنده بود کسی نفهمید پسر عمو که یک عمر ساده گرفت، مرگ جوانش چقدر به او سخت گرفت. حتما اگر سال بعد از فوت جوانش کنار سماور حسینیه روضه علی اکبر علیه السلام را می شنید جان می داد. شاید پسر عمو خوب می فهمید فرستادن شبیه ترین فرد خُلقا و خَلقا به پیامبر و کنار جنازه اش هلهله دشمن شنیدن یعنی چه. دنیا را ساده بگیر اما باور نکن مرگ علی اکبر برای ارباب ساده بود، به خاطر ارباب، ریسمان دینمان را محکم نگه داریم که برای حفظش پدرهایی چون حسین علیه السلام داغ جوان دیدند. ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/جانِ-ارباب 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️مجلس روضه همه ی کودکی و نوجوانی ام مامان جان فقط یک نفر را برای روضه های خانگی مان دعوت می‌کرد. سادات خانم. سادات خانم معلم بازنشسته بود، برای همین خیلی روی کتابهای دینی تسلط داشت. روضه خوان قابلی بود. لحن روضه هاش خیلی سوزناک بود و اصلا لازم نداشت روضه های سنگین بخواند. فقط کافی بود بگوید السلام علیک یا ابا عبد الله! شب های قدر که می‌شد قرآن را که به سر می‌گرفتیم روایت هایی از هر ائمه می‌گفت و داستانی از مقاتل تعریف می‌کرد و دعایی می‌خواند و به محمد، به علی … الی آخر . هیچ وقت نشد روضه هایش را باز بخواند و حرف های آنچنانی بگوید که مستمع همانجا قالب تهی کند. سادات خانم نفسش حق بود. همه ی آنچه از دین یاد گرفتم مدیون او هستم. اول مجلس همیشه تفسیر قرآن می‌گفت. چون مجلس هایش همیشگی و نزدیک به هم بود هر دهه یک سوره را تفسیر می‌کرد. قرآن خواندن و تفسیر آیات را از او یاد گرفتم. موقع سینه زدن که می‌شد شال عزای مشکی اش را می‌کشید روی سرش و آرم می‌خواند و سینه میزد. مستمع هم با او همراهی میکرد. تا یادم هست هیچ وقت نگفت فلان مدل که در مجالس مردانه سینه میزنند سینه بزنید. مجلس های سادات خانم آرامش داشت. از وقتی سادات خانم دیگر روضه نمی‌خواند دلم لک زده برای مجلس های صاف و ساده ی اباعبد الله علیه السلام. برای سبک های ساده ی سینه زنی قدیمی. اصلا انگار از وقتی سادات خانم ها روضه نمی خوانند و روضه ها و نوحه ها به آهنگ ها و شیوه های نادرست خوانده می شود، امام حسین علیه السلام هم غریب تر شده! ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/مجلس-روضه-2 🌷 @sobhnebesht 🌷
بدون یک کلام اضافه با فروشنده، از نگرانی ات برای سبکی کیف، راحتی کفش، و گرمی لباس، مقصد برملا می شود. نزدیک است که طومار خیابان ها در هم بپیچد، درختان از ریشه کنده شوند، و چراغهای راهنما مرخصی بگیرند، تا با پای پیاده به سیل اربعینی ها بپیوندند. شهر، کوله بار سفر بسته. @atiyeke کانال نوک مدادی
▪️▪️▪️بابای من بابا که دیر می‌کند دخترهاش مدام غُرُلند میکنند و بی‌قراری. دخترها کلا بابایی اند. تا چند دفعه سراغش رانگیرند آرام نمی‌شوند. تا بابا نیاید لب به غذا نمیزنند. تا بابا نباشد خوابشان نمیبرد. تا بابا نباشد… بابا نیست رقیه جان اما عمه اینجاست. میدانم که عمه جای بابا رابرایت پر نمیکند اما… بیا امشبی را هم بخواب. بابا بالاخره صورت ماهش را نشانت میدهد.  بابا خیلی جاها رفته. بالای نی. در صندوقچه. تنور خولی. تشت طلا… هلال ماه شب تارم بابا. بیا و دخترت را هم با خودت ببر! ✍️ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/بابای-من-1 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ گلایه های کودکانه از شیطنت های بی امان کودکانه اش عصبانی که می شوم، دعوایمان در می آید، تند تند لب هایش را به هم می زند، با بغضی گلوگیر؛ ” بذار بابا بیاد بهش می گم “ انگار این سنت لایزال بچگی ست، همیشه منتظر می مانند بابا بیاید، همیشه حتی در خرابه شام. 🌷 @sobhnebesht 🌷
همراهان عزیز کانال ما در حال انتقال مطالب از کانال تلگرامی به ایتا هستیم.بابت عدم تناسب محتوای مطالب اخیر با حال و هوای این روزهای عزیز و مبارک از شما عذرخواهی می کنیم و از صبوری شما تشکر می کنیم. 💐💐💐
می‌خواهم امروز با شما حرف بزنم چرا که اعتقاد دارم یسمعون کلامی. پس ای آقای مهربانی ها، ای منتظَر. سلام علیکم! نه تنها از طرف من، بلکه من جمیع المومنین و المومنات. چرا که میدانم یردون سلامی. نمی‌دانم از کجا آغاز کنم؟ از دلتنگی هایم بگویم ؟ از عشق به شما و امید به ظهورتان که علت ادامه ی حیاتم است؟ از شرمندگی هایم بگویم یا از نقص هایم؟ چه بگویم؟ چطور بگویم؟ گفته بودم چون تو بیایی غم دل با تو بگویم؛ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی. چو بیایی کُشدَم وصل؛ چو نیایی کُشَدم هِجر. باید از عشق تو مُردن. چو بیایی چو نیایی! همین که میدانم سلامم را می‌شنوید و کریمانه عنایت دارید. همه ی ناگفته هایم را پاسخ است. چه شیرین است لحظات مناجاتی که شما شنونده ی آنید. اما من! اما من شرمسارم. شرمسار از دستان تهی و کوله بار سنگین غفلت. من آنم که عنایت شما ریزه خور سفره تان نمود. ذره ی ناچیزی که نور عنایت شما وجودش را رنگ و معنا بخشید. شرمسارم از کوچک بودن. از ناچیز بودن. از اینکه تلاشم شده که خود مانع راهتان نباشم نه اینکه همراه ظهورتان باشم. شرمنده ام آقا جان! شرمنده ام. اما مولای من! ای یوسف عزیز زهرا (س) ای علت پایدار هستی! جز شما راه نجات و منجی نیست. پس تمام زمزمه ام این است:" یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا. انا کنا خاطئین." تا من هم لیاقت پیدا کنم و در چنین روزی دستانم را بالا برده و از خدا بخواهم :" عجل لنا ظهوره" که امید داریم و نراه قریباً. خدایا از تو میخواهم :" اجعلنی من انصاره و اعوانهو الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و المستشهدین بین یدیه. 🌸 ✍به قلم: 🌸🍃 @sobhnebesht
🔹🔸🔹 به امید ... بسم رب المهدی، الذی یجب أن ینتظر فی غیبته می‌نویسم که «شب تار سحر می‌گردد» یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد* بچه‌تر که بودیم، وقتی از «أمن یجیب» پرسیدیم، گفتند برای رفع حاجت می‌خوانند؛ ما هم همراه شدیم؛ به امید خوب‌شدن مادربزرگ، گرفتن نمره 20، نیامدن خانم معلم، اردو رفتن، تعطیل شدن مدرسه… بزرگتر که شدیم، همیشه بعد از نمازجماعت‌ها،‌برای رفع حاجت مذکور، مریض منظور، مریضه منظور، 5 أمن‌یجیب می‌خواندیم. اما غافل شدیم از «مضطر حقیقی»؛ زمانی که او دست به دعا برمی‌دارد و آن وقت این‌بار دست خداست که «یکشف السوء» می‌کند و بعد می‌شود «و نجعلهم خلفاء الأرض» بارها از ولی عصر عبور کردیم و رفته‌ایم ونک، هفت‌تیر، راه‌آهن، انقلاب، تجریش، جمهوری، آزادی و فراموش کردیم که باید از ولی عصر به ظهور می‌رسیدیم. از بچگی یاد گرفتیم «اللهم کن لولیک» را بلند بخوانیم تا تشویق شویم، تحسین شویم، جایزه بگیریم… اما یادمان رفت فقط دعا برای سلامتی آقایمان کافی نیست. از بچگی خواندیم «آن مرد آمد» و گفتند برای آمدنش فقط 313 یار می‌خواهد. اما هیچ‌گاه محاسبه نکردیم که از این ۱۱۷۹ سال که از غیبت آقایمان می‌گذرد، چرا نتوانستیم 313 نفر تربیت کنیم. بارها حافظ را باز کردیم و برای همه چیز فال گرفتیم، ازدواج، دوستی، کار، دانشگاه… اما «چقدر آمدنش را، چقدر فال زدیم» برای همه چیز نذر کردیم، از پاس‌کردن امتحان، تا گرفتن وام، اضافه‌کاری، ارتقاء و قرارداد… اما یادمان رفت برای آمدنش هم می‌شود نذر کرد. همین نیمه‌شعبان، هر سال به یمن قدومش همه جا را نور باران می‌کنیم،‌ بساط شرینی و شربت برپا می‌کنیم اما یادمان هست که امسال آقایمان 1184 ساله می‌شوند؟ یعنی 11 قرن… 420 هزار و 320روز 10 میلیون و 87هزار و 680 ساعت… چقدر یادمان مانده؟ و به امیدِ روزی که آن مرد بیاید، تمام خیابان ولی عصر را آب‌پاشی می‌کنیم. هر چند که او خود، باران را می‌آورد… ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/به-امید @sobhnebesht
▪️▪️▪️خادم الحسین زیادی زرنگ بود! آدم خوبها این روزها دنبال کفش و کوله سبک هستند او اما بارَش را متفاوت بست. -سه رول کیسه زباله جهت جمع آوری زباله جاده نجف تا کربلا. -واکس همراه برای شب که زوار خسته اند و خاکی، تا پنهانی کفش های موکب را نونوار کند. -ماژیک و کاغذآ4 که با خطاطی بین راه جملات وحدت آمیز عربی و انگلیسی بنویسد و بچسباند دیوار. -یک بسته کوچک پر از گیره سر دخترانه و پیکسل که به کودکان زائر یا خادم هدیه کند. -بیرون کوله هم یک جارویی دستی که به گردنش سربند زده بود، چفت کرد! میگفت عرب ها جاروی خوبی ندارند این بهتر نظافت میکند. در ضمن اینکه این جارو یک نماد و تبلیغ میشود برای دیگران که شما هم آستین بالا زنید و در سرای ارباب به کم قانع نشوید. برنامه دارد که شبها پای خسته زائران را ماساژ دهد و موکب به موکب که جلو میرود در جاده خدمتی هم کند. گفتم کسی که بخواهد تو را همراهی کند باید دیوانه باشد! گفت آنجا تب عشق بالاست شک ندارم که دیگران هم تشویق میشوند. وقتی که پیاده روی اربعین پتانسیل تشکیل حکومت آرمانی مهدوی را دارد چرا ما باید در این مسیر به حداقل ها راضی شویم؟ هرچه در این ضیافت بیشتر ادب کنی و محبت ورزی ، برای جهان پس از ظهور لایق تر میشوی. جملات محبت آمیز عربی را هم یادگرفته بود تا شهد محبت آن فضا را به نوبه خود شیرین تر سازد. می گفت باید ببینی عراقی ها چطور از عمق دل تمام دارایی مالی و عاطفی شان را مثل رطب کف سینی میچینند و به زوار سیدالشهدا تقدیم میکنند! از مولای آنها حیا میکنم که آنجا فقط مهمان باشم و خادم نباشم. بهانه های خادمی کردن آنجا به وفور یافت میشود سخت و نشدنی هم نیست. کافیست با نگاه خادمی قدم برداری. مگر جز این است که ما میرویم تا در کهکشان حسین علیه السلام بر مدار عشق سامان بگیریم. این، همه ی وسع من است برای با شکوه تر برگزار شدن این راهپیمایی بین المللی. اگر تو را هم هوس آرمانشهرحسینی است بسم الله! آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/خادم-الحسین-1 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️از صفای حرم دم نزنید اگر تو تمام عمر کوتاهت را، آرزو کرده ای جای من باشی، من تمام ابدیت را آرزو می کنم جای تو بودم! هر روز، آهسته پر می کشیدم و بالهایم را می گستردم تا، آفتاب بر آنها نتابد! ستمکاران، باور ندارند که تو هم زائری و به نیابت از همه، در بقیع سرگردانی و مویه می کنی ! خوش بحالت، وقتی ملائکه در بقیع تردد می کنند، نسیم بالشان به تو هم می خورد! باید خیلی خوب باشی که، فهمیده ای کجا مسکن و مأوا بگیری! نه در باغهای خرّم و سرسبز و نه در کنار رود و نهر آب و نه در سایه ی خنک، بلکه درکنار خرابه ی بقیع ، زیر آفتاب سوزان! نمی دانم چرا یاد رباب وفادار افتادم! مادر علی اصغر که بعد از عاشورا، هرگز در سایه ننشست! هر چند دنیا بلوا و آشوب است، اما ائمه بقیع خوب می دانند که چه کسی به آنها وفادار است! و تو هم از این همه جای خوش آب و هوا، بقیع را خانه خود برگزیدی! کبوتر حرم بی شمع و چراغ بقیع! به بلندای ابدیت، آرزو می کنم جای تو بودم و مثل تو وفادار ! هفتم صفر ، سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد . ✍ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/oNwghY 🌷 @sobhnebesht 🌷