eitaa logo
نبشته های دم صبح
204 دنبال‌کننده
153 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
همراهان عزیز کانال ما در حال انتقال مطالب از کانال تلگرامی به ایتا هستیم.بابت عدم تناسب محتوای مطالب اخیر با حال و هوای این روزهای عزیز و مبارک از شما عذرخواهی می کنیم و از صبوری شما تشکر می کنیم. 💐💐💐
می‌خواهم امروز با شما حرف بزنم چرا که اعتقاد دارم یسمعون کلامی. پس ای آقای مهربانی ها، ای منتظَر. سلام علیکم! نه تنها از طرف من، بلکه من جمیع المومنین و المومنات. چرا که میدانم یردون سلامی. نمی‌دانم از کجا آغاز کنم؟ از دلتنگی هایم بگویم ؟ از عشق به شما و امید به ظهورتان که علت ادامه ی حیاتم است؟ از شرمندگی هایم بگویم یا از نقص هایم؟ چه بگویم؟ چطور بگویم؟ گفته بودم چون تو بیایی غم دل با تو بگویم؛ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی. چو بیایی کُشدَم وصل؛ چو نیایی کُشَدم هِجر. باید از عشق تو مُردن. چو بیایی چو نیایی! همین که میدانم سلامم را می‌شنوید و کریمانه عنایت دارید. همه ی ناگفته هایم را پاسخ است. چه شیرین است لحظات مناجاتی که شما شنونده ی آنید. اما من! اما من شرمسارم. شرمسار از دستان تهی و کوله بار سنگین غفلت. من آنم که عنایت شما ریزه خور سفره تان نمود. ذره ی ناچیزی که نور عنایت شما وجودش را رنگ و معنا بخشید. شرمسارم از کوچک بودن. از ناچیز بودن. از اینکه تلاشم شده که خود مانع راهتان نباشم نه اینکه همراه ظهورتان باشم. شرمنده ام آقا جان! شرمنده ام. اما مولای من! ای یوسف عزیز زهرا (س) ای علت پایدار هستی! جز شما راه نجات و منجی نیست. پس تمام زمزمه ام این است:" یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا. انا کنا خاطئین." تا من هم لیاقت پیدا کنم و در چنین روزی دستانم را بالا برده و از خدا بخواهم :" عجل لنا ظهوره" که امید داریم و نراه قریباً. خدایا از تو میخواهم :" اجعلنی من انصاره و اعوانهو الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و المستشهدین بین یدیه. 🌸 ✍به قلم: 🌸🍃 @sobhnebesht
🔹🔸🔹 به امید ... بسم رب المهدی، الذی یجب أن ینتظر فی غیبته می‌نویسم که «شب تار سحر می‌گردد» یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد* بچه‌تر که بودیم، وقتی از «أمن یجیب» پرسیدیم، گفتند برای رفع حاجت می‌خوانند؛ ما هم همراه شدیم؛ به امید خوب‌شدن مادربزرگ، گرفتن نمره 20، نیامدن خانم معلم، اردو رفتن، تعطیل شدن مدرسه… بزرگتر که شدیم، همیشه بعد از نمازجماعت‌ها،‌برای رفع حاجت مذکور، مریض منظور، مریضه منظور، 5 أمن‌یجیب می‌خواندیم. اما غافل شدیم از «مضطر حقیقی»؛ زمانی که او دست به دعا برمی‌دارد و آن وقت این‌بار دست خداست که «یکشف السوء» می‌کند و بعد می‌شود «و نجعلهم خلفاء الأرض» بارها از ولی عصر عبور کردیم و رفته‌ایم ونک، هفت‌تیر، راه‌آهن، انقلاب، تجریش، جمهوری، آزادی و فراموش کردیم که باید از ولی عصر به ظهور می‌رسیدیم. از بچگی یاد گرفتیم «اللهم کن لولیک» را بلند بخوانیم تا تشویق شویم، تحسین شویم، جایزه بگیریم… اما یادمان رفت فقط دعا برای سلامتی آقایمان کافی نیست. از بچگی خواندیم «آن مرد آمد» و گفتند برای آمدنش فقط 313 یار می‌خواهد. اما هیچ‌گاه محاسبه نکردیم که از این ۱۱۷۹ سال که از غیبت آقایمان می‌گذرد، چرا نتوانستیم 313 نفر تربیت کنیم. بارها حافظ را باز کردیم و برای همه چیز فال گرفتیم، ازدواج، دوستی، کار، دانشگاه… اما «چقدر آمدنش را، چقدر فال زدیم» برای همه چیز نذر کردیم، از پاس‌کردن امتحان، تا گرفتن وام، اضافه‌کاری، ارتقاء و قرارداد… اما یادمان رفت برای آمدنش هم می‌شود نذر کرد. همین نیمه‌شعبان، هر سال به یمن قدومش همه جا را نور باران می‌کنیم،‌ بساط شرینی و شربت برپا می‌کنیم اما یادمان هست که امسال آقایمان 1184 ساله می‌شوند؟ یعنی 11 قرن… 420 هزار و 320روز 10 میلیون و 87هزار و 680 ساعت… چقدر یادمان مانده؟ و به امیدِ روزی که آن مرد بیاید، تمام خیابان ولی عصر را آب‌پاشی می‌کنیم. هر چند که او خود، باران را می‌آورد… ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/به-امید @sobhnebesht
▪️▪️▪️خادم الحسین زیادی زرنگ بود! آدم خوبها این روزها دنبال کفش و کوله سبک هستند او اما بارَش را متفاوت بست. -سه رول کیسه زباله جهت جمع آوری زباله جاده نجف تا کربلا. -واکس همراه برای شب که زوار خسته اند و خاکی، تا پنهانی کفش های موکب را نونوار کند. -ماژیک و کاغذآ4 که با خطاطی بین راه جملات وحدت آمیز عربی و انگلیسی بنویسد و بچسباند دیوار. -یک بسته کوچک پر از گیره سر دخترانه و پیکسل که به کودکان زائر یا خادم هدیه کند. -بیرون کوله هم یک جارویی دستی که به گردنش سربند زده بود، چفت کرد! میگفت عرب ها جاروی خوبی ندارند این بهتر نظافت میکند. در ضمن اینکه این جارو یک نماد و تبلیغ میشود برای دیگران که شما هم آستین بالا زنید و در سرای ارباب به کم قانع نشوید. برنامه دارد که شبها پای خسته زائران را ماساژ دهد و موکب به موکب که جلو میرود در جاده خدمتی هم کند. گفتم کسی که بخواهد تو را همراهی کند باید دیوانه باشد! گفت آنجا تب عشق بالاست شک ندارم که دیگران هم تشویق میشوند. وقتی که پیاده روی اربعین پتانسیل تشکیل حکومت آرمانی مهدوی را دارد چرا ما باید در این مسیر به حداقل ها راضی شویم؟ هرچه در این ضیافت بیشتر ادب کنی و محبت ورزی ، برای جهان پس از ظهور لایق تر میشوی. جملات محبت آمیز عربی را هم یادگرفته بود تا شهد محبت آن فضا را به نوبه خود شیرین تر سازد. می گفت باید ببینی عراقی ها چطور از عمق دل تمام دارایی مالی و عاطفی شان را مثل رطب کف سینی میچینند و به زوار سیدالشهدا تقدیم میکنند! از مولای آنها حیا میکنم که آنجا فقط مهمان باشم و خادم نباشم. بهانه های خادمی کردن آنجا به وفور یافت میشود سخت و نشدنی هم نیست. کافیست با نگاه خادمی قدم برداری. مگر جز این است که ما میرویم تا در کهکشان حسین علیه السلام بر مدار عشق سامان بگیریم. این، همه ی وسع من است برای با شکوه تر برگزار شدن این راهپیمایی بین المللی. اگر تو را هم هوس آرمانشهرحسینی است بسم الله! آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/خادم-الحسین-1 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️از صفای حرم دم نزنید اگر تو تمام عمر کوتاهت را، آرزو کرده ای جای من باشی، من تمام ابدیت را آرزو می کنم جای تو بودم! هر روز، آهسته پر می کشیدم و بالهایم را می گستردم تا، آفتاب بر آنها نتابد! ستمکاران، باور ندارند که تو هم زائری و به نیابت از همه، در بقیع سرگردانی و مویه می کنی ! خوش بحالت، وقتی ملائکه در بقیع تردد می کنند، نسیم بالشان به تو هم می خورد! باید خیلی خوب باشی که، فهمیده ای کجا مسکن و مأوا بگیری! نه در باغهای خرّم و سرسبز و نه در کنار رود و نهر آب و نه در سایه ی خنک، بلکه درکنار خرابه ی بقیع ، زیر آفتاب سوزان! نمی دانم چرا یاد رباب وفادار افتادم! مادر علی اصغر که بعد از عاشورا، هرگز در سایه ننشست! هر چند دنیا بلوا و آشوب است، اما ائمه بقیع خوب می دانند که چه کسی به آنها وفادار است! و تو هم از این همه جای خوش آب و هوا، بقیع را خانه خود برگزیدی! کبوتر حرم بی شمع و چراغ بقیع! به بلندای ابدیت، آرزو می کنم جای تو بودم و مثل تو وفادار ! هفتم صفر ، سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام تسلیت باد . ✍ به قلم 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/oNwghY 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️برگه ها بالا عادت بدی است ولی دلچسبم نیست که امتحان را آسان بگیرم. طبق معمول سوالات را که پخش کردم، زمزمه شروع شد: _ استاد سوالات خیلی سخته! _استاد شما باید طراح سوالات کنکور می شدید! _استاد ... گفتم: میشه همه کتابها را در بیارید؟ با تعجب پرسیدند: چرا ؟ گفتم: جواب ها رو از روی کتاب بنویسید! گفتند: استاد حالا چرا ناراحت شدید؟ گفتم: مگه نمی خواهید بیست بگیرید؟ گفتند: چرا! ولی نه به این فضاحت!! وقت خوبی برای تبیین بحث آزمونهای الهی بود! گفتم: دنیا هم محل برگزاری امتحان است. غرض خداوند از امتحان، کشف استعداد و توانایی های ماست و تا عملی از ما صادر نشود، شایسته کیفر و پاداش نخواهیم بود، اما خداوند در عین اینکه حکیم است، مهربان است! 🔹لذا از جایی امتحان می گیرد که ما در مورد آن آگاهی داریم، 🔹بدون اطلاع قبلی امتحان نمی گیرد. 🔹تشویق و تنبیه را قبلاً تعیین کرده است. 🔹در مورد نکات انحرافی، مدام تذکر داده است. 🔹موانع موفقیت را گوشزد کرده است. 🔹 موارد امتحانی مطابق توانایی ماست. 🔹موارد امتحانی، متفاوت است. 🔹امتحان آبکی نمی گیرد، چون غرض خدا تربیت انسانهای واقعی است لذا جوری امتحان می گیرد که جایزه دلچسب انسان باشد. 🔹از همه انسانها امتحان می گیرد. 🔹بر خلاف آزمون های انسانی، تمام مشکلات و موانع ما را در نتیجه امتحان لحاظ می کند. 🔹در حد معقول ارفاق هم می کند. 🔹فرصت دوباره برای امتحان هم می دهد. 🔹آبروی آدم را نمی برد. 🔹اسم مردودی و مشروطی ها را تا روز قیامت منتشر نمی کند. 🔹در موقع دادن کارنامه هم انسان را با شفاعت یاری می کند. 🔹معصومین و ملائکه و ... را برای کمک می فرستد. 🔹هنگام امتحان مراقب انسان است و عقل و فطرت و تمایلات عالی و ... را مددکار انسان قرار داده است. 🔹خدا می داند که انسان چگونه پاسخ می دهد، اما با این حال به انسان فرصت اظهار استعداد هایش را می دهد. ✨وقتی حرفم تمام شد، مکثی کردند و شروع به جواب دادن سوال ها کردند! فکر کنم دیگه چونه نزنند! ✍ به قلم: 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/yDoKMp 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ تفاوت ره از کجاست تا به کجا کتاب استفتائات را بر می دارم و ورق می زنم: 🔹 _ سوال: من ۲۰ سال پیش یک زنجیر طلا پیدا کردم و از پول  آن استفاده کردم! حالا نادم شده ام، به قیمت آنروز باید برگردانم یا به قیمت امروز؟  🔹 _سوال: اگر خانمی که باردار  بوده و بچه نیز شیر می داده و روزه ماه رمضان گرفته، بچه اش مرده بدنیا بیاید، مدیون و گناهکار است؟ 🔹_سوال: اگر من بخاطر تقسیم اموال ظالمانه از پدرم شکایت کنم، گناه کرده ام؟  کتاب را می بندم، غصه دار می شوم  بخاطر جهل افراد! 🔹 تلویزیون را روشن می کنم، مستند « حدیث سرو » را در مورد آقای بهجت ره، پخش می کند.   آقا از مرجع دیگری سوالی کرده: آیا قضای نماز انسان در سه روز موت اختیاری بگردنش است؟ ! …. غصه دار می شوم بخاطر جهل خودم! ✍به قلم: 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/eAHfFU 🌷 @sobhnebesht 🌷
🔸🔹🔸 حسابرسی از تلگرام آن شب که پیام رسان تلگرام برای همیشه، در کشور ما مسدود شد، تصمیم گرفتم خودم و فعالیتی را که به عنوان فعال فرهنگی در فضای تلگرام داشتم، محاسبه کنم. چرا که معصوم علیه السلام فرموده : حاسِبوا قَبلَ اَن تُحاسِبوا ..به حساب خود برسید قبل از اینکه به حساب شما رسیدگی کنند. به همین دلیل نگاهی به فهرست گروه ها و کانال هایی که در این مدت عضو بودم انداختم. دو گروه و سه کانال تمام دارایی کوله بارم در فضای مجازی بود. از اینکه عضو کانال و گروه های مختلف باشم و مدام به آن ها سَرَک بکشم، فراری بودم. اول، کانال نبشته های دم صبح که در کنار چند تن از دوستان طلبه در مورد مسائل دینی و اجتماعی دست به قلم بردم. و گروهی که در آن متن ها قبل از انتشار در کانال نقد و اصلاح می شد. کانال دوم که با نام شهدا و امام زمان( عج) گره خورده است و در این مدت مطالبی در مورد شهدا، حضرت مهدی (عج)، تفسیر آیات قرآن در آن منتشر می کردم. کانال تحلیل اخبار، که از خبرهای روز اطلاع پیدا می کردم. و نهایتا عضویت در گروهی متشکل از دوستان طلبه که در منبرها و مباحثه ی شبانه شرکت می کردم. در مدت استفاده از تلگرام، اگر فهمیدم کانالی ضد دین، ضد اخلاق، ضد نظام جمهوری اسلامی، کانالی با محتوای حرف ها و طنزهای بیهوده است، از عضویت در آن امتناع کردم. عکس پروفایلم برگرفته از عکس ها و متن های مذهبی و طبیعت بوده است، دوست نداشتم با عکسی از حجابم خودنمایی کنم. هرگز از پست شخصی و تولیدی کسی، کپی برداری نکرده و به اسم خودم و کانال ثبت نکردم. سعی کردم در فضای مجازی به کسی تهمت نزنم، در مورد خبری که شنیدم قضاوت نکنم بلکه صحت و سقم آن را جویا شوم. نشناخته و ندانسته پستی را منتشر نکنم. آبروی کسی را در این فضا نریزم. اگر کاستی بوده، اگر هم ندانسته غفلت و کوتاهی از من سر زده باشد، اگر نقد منصفانه ای نداشتم، اگر حرف تلخی زده باشم، از درگاه خداوند طلب استغفار می کنم. خدا را شکر می کنم که کوله بارم سبک بود و حساب رسی ام آسان. بطور کلی فکر می کنم که سربلند از تلگرام خارج شدم و در نظر دارم با اشتیاق و انرژی دو چندان در پیام رسان های ایرانی، با افتخار تمام، راهم را ادامه دهم. ای کاش روزی که دنیا را هم به مقصد آخرت ترک می کنم، از عملکردم راضی باشم. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/حسابرسی-از-تلگرام 🌷 @sobhnebesht 🌷
ساخت ایران 🔸چند سالی بود فقط تلفنی صحبت کرده بودیم. گفت با دو پسرش به دیدارم می آید. خیلی جذاب به نظر می رسید. آخرین باری که دیده بودمش دانشجو بودیم.  تازه  ازدواج کرده بود. حدود ده سال گذشته و او از یک دختر بچه شاد و با نشاط تبدیل شده بود به یک مادر. دلم می خواست عکس العملش هنگام «مامان گفتن» بچه هایش را ببینم. اگر مثل آن روزهایش باشد خودش هم در شیطنت نباید دست کمی از پسربچه ها داشته باشد. 🔹وقتی «احسانه» نشست، تازه فهمیدم بعضی مادر شدن ها ایثار می طلبد نه فداکاری. غمگین نبود ولی خبری از آن نشاط کودکانه هم نبود. کمتر می شد حس کرد هم سن و سال باشیم. هر دو سکوت کرده بودیم. عادت نداشتم از چون و چرا و زیر و بم زندگی کسی سوال کنم. خودش هم حرفی نمی زد. نگاهش را به پرده اتاقم دوخت و گفت: "به به می بینم که کم کَمَک اهل مد شده ای و پرده عوض می کنی. چقدر خوشرنگ است.  خریده ای یا از قبل داشته اید؟ شبیه پارچه های محل کار اول همسرم است." تا این را گفت قلبم فرو ریخت و با دست و پای گمشده توضیح دادم که:" ده سال گذشته، پرده کهنه شده بود. مجبور شدم امسال عوض کنم. نه خریده ام." عکس العملم را که دید متوجه شد عادی نیستم. حرف را برگرداندم و یک ساعتی با هم فقط حرف از بچه و شیطنت ها و نیازهایش و عوض شدن زمانه زدیم. این که بچگی های امروزی مثل بچگی های خودمان نیست. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. بعد از رفتنش مادرم بی مقدمه گفت: "مادر جان یک پرده معمولی که این قدر رنگ به رنگ شدن ندارد. احسانه جان هم شاید مشکل مالی داشته باشد، ولی حسرت دو سه متر تترون گل گلی که ندارد. خواست سر حرف را باز کنید با هم گل بگویید گل بشنوید. رفتارت خیلی زننده بود." از حرف مادر بغض گلویم را گرفت و ناچارا توضیح دادم: "مامان شما که می دانید من از وقتی کارخانه ریسندگی و بافندگی منطقه تعطیل شد و اثراتش را بر زندگی امثال «احسانه» دیدم؛ اثرش را بر بی انگیزگی جوانان منطقه ام دیدم؛ هر چند نفهمیدم بیکار شدن 200 مرد سرپرست خانواده یعنی چه ولی دیگر کالای خارجی نخریدم مخصوصا پارچه. به خدا 8-9 سالی است از همه فروشنده ها ایرانی بودن را سوال می کنم و بعد خرید می کنم.  از فروشنده افغانستانی و غیر ایرانی خرید نمی کنم حتی اگر ارزانتر باشد. اسفند که با نازنین رفتم برای خرید پرده، پارچه را که پسندیدم چند بار از فروشنده سوال کردم. بعد که معامله تمام شد و پارچه را برید گفت: "ببخشید خواهرم. حقیقت  من فقط فروشنده ام. پارچه های ما همه هندی است ولی گفته اند اگر کسی سوال کرد، بگویید ایرانی است." معامله تمام شده بود. صداقتش قابل تحسین بود. من اگر رنگم پرید،  به خاطر این بود که از پارچه ای سوال کرد که چند سال زندگی احسانه و پسرانش و نشاطش قربانی این منفعت طلبی هاست. نخواستم خاطرات تلخش زنده شود هر چند نشانه های آن تعطیلی هنوز هم در زندگیش به چشم می خورد. مادر پرده اتاقم به نظر شما خوشرنگ است؟ رنگ گل های این پرده، رنگ خون دل خوردن های خانواده های ایرانی است. مادر! با اعتقادی که باور ندارد «دروغ روزی را کاهش می دهد و از هر بدی بدتر است» چطور از تولید کننده ایرانی حمایت کنیم؟» ✍ به قلم: " 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: http://nebeshte.kowsarblog.ir/ساخت 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ چمدان های خالی! ما ابناء بشر عادت داریم یا در گذشته زندگی کنیم یا آینده. برای چند لحظه هم که شده بیایید برویم به آخرین روز آینده. به آن اتاقک معروف که اهل ذوق سردَرش می نویسند “دوش آخر! “ حسابی شیک و پیک و معطر که شدی روی دست بلندت می کنند، مثل قهرمان های المپیک، با حلقه هایی از گل مریم و رز سپید. راستی از آن بالا دنیا چه شکلی ست؟! مهمان ها هم رسیده اند، چاووشی می خوانند با تهلیل و تکبیر… همه چیز رؤیایی ست؛ کی فکرش را می کرد آخرین روز آینده اینقدر خاطره انگیز شود. دوربین ها از ثبت حقانیتش عاجز مانده اند، یکی بیاید از مسافر قصه مان سلفی بگیرد! چمدانت را فراموش نکنی، نکند اصلا ساکی نداری! یعنی چیزی نبود با خودت ببری؟! می روی توی خانه، آخرین خانه، نرفته خوابت می برد. ببخشید، از بس هول شدیم بالش نازت را نیاوردیم! در عوض پشت سرت مشتی خاک می ریزیم. اندکی صبر کنی مهمان دارانی ویژه می آیند، مشخصاتت را می پرسند با یک سری سؤال های اینجوری. هول می شوی، طبیعی ست، به حال و هوای اوج گرفتن عادت نداری! روی پهلو نمی توانی بخوابی؟! عیبی ندارد، بلند شو، کمی بنشین.  _«اووووخ، این سنگ را کی گذاشته اینجا؟!» _«نمی دانم، گمانم قبرکن!» _«قبر کن؟!» دو زاری کج و ماوجت تازه می افتد، درست حدس زدی، به اولین روز از زندگی خوش آمدی، خدا بی صبرانه منتظر ملاقات توست. هی با کلمه ها بازی می کند، جمله هایش را تکرار می کند، تغییر می دهد؛ سال ها روز شماری کرده برای امروز. مثل عاشق هایی که زودتر می رسند سر قرار! اولش کمی از حال و هوای قیامت می گوید و شاید تراکم بالای بهشتی ها، بعد دلتنگی هایش سر باز می کنند و گلایه هایش. گلایه مند روزهایی که منتظر هم کلامیت بود اما تو ترجیح دیگری داشتی!  در پاسخش، مِن مِن کنان چیزهایی می گویی… یک سری کلمات مقطع! سرهمشان می کنم، ش…شر…شرمن..ده، شرمنده ام! طاقت ندارد خجالتت را ببیند، سری حرف را عوض می کند. حالت را می فهمم، وصف “سریع الرضا” برایت مصداق پیدا کرده. تا خستگی در کنی و نفسی بکشی ساکت را پر می کند از فضلش. آتشی هم اگر هست خودت سوزاندی، این ربطی به عاشقانه های خدا ندارد. در این سفر آنقدر عاقل شده ای که بتوانی بین خود کرده ها و خدا کرده ها تفکیک بگذاری. برایت خوب است، درد دارد، سوز دارد، اما پاک می شوی. آدم  کثیف شود باید دوش بگیرد، یا با آب، یا با خاک، یا با آتش! به طُهر آخرش فکر کن؛ آرام می گیری. قیامت قوانین خودش را دارد، بِرندترینش طهارت است! ✍ به قلم: 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/c4n6cg 🌷 @sobhnebesht 🌷
▪️▪️▪️ حافظ قرآن شویم اگر یکی از این طلبه های تازه وارد بگوید: “چکار کنم که درس ها برایم راحت تر شود؟” شاید بگویم:” دعای مطالعه را زیاد بخوان که حتما فایده دارد.” اما اگر از شهید ثانی بپرسند میگوید:": طلبه باید قبل از هر درسی مقداری از آیات قرآن کریم را حفظ کند و اصلا در قدیم رسم طلبگی براین بوده که فقط کسی را برای طلبگی برمی‌گزیدند که حافظ کل قرآن بوده است.” شهید ثانی یکی از معلم های بزرگ زمان قدیم است و کتابی پیرامون ادب تعلیم و تعلم نگاشته به نام منیه المرید. یک چند روزی هست که دارم قسمت هایی از این کتاب قطور را می‌خوانم که چراغ راهم شود. شهید ثانی در این کتاب به نکته هایی اشاره کرده است که کمتر کسی بهشان توجه کرده اما “همین حق های کوچک و بزرگ چه بسا باعث می‌شود برای آدم قبض هایی رخ دهد که قابل جبران نیست.” نکته ی مهم این بحث شهید ثانی این است که حفظ آیات قرآن کریم راه تفکر و تحفیظ دروس دیگر را برای شخص هموار می‌کند. با گسترش فضای مجازی در زندگی های روزمره مان چقدر غافل از حفظ آیات الهی بوده ایم. بیخود نیست که روز قیامت رسول خدا صلوات الله علیه به خاطر مهجور گذاشتن قرآن از ما پیش خدا شکایت می‌کند. من هم از این به بعد قبل از شروع درس خواندن چند آیه از کتاب خدا را حفظ خواهم کرد. ✍ به قلم: 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://goo.gl/nctMLJ 🌷 @sobhnebesht 🌷
رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة؛ تحریم/۱۱ 🌸یک خانه ای بساز فقط با خدا!  که اگر همه رفتند، خانه خراب نشوی! 🌷 @sobhnebesht 🌷