eitaa logo
نوستالژی
60.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
یادتونه این پرده های حصیری رو اغلب جلو ایوون آویزون میکردن توی تابستون تا آخر تابستون هم میپوسید از داغی آفتاب🥴😁 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫 روزی عالمی، شاگرد خود را در حال دست به یقه‌ شدن با یک نادان دید. به او گفت: مدت‌ها به‌دنبال این سؤال بودم که چرا خداوند به هیچ پرنده‌ای شاخ نداده است؟ سرانجام فهمیدم، چون پرنده در زمان برخورد با خطر می‌تواند پَر بکشد و پرواز کند، پس نیازی به شاخ در آفرینش او نبوده است. انسان نیز، زمانی که می‌تواند از جر و بحث با یک فرد نادان پَر بکشد و فرار کند، نباید بایستد و با او جر و بحث کند. بدان زمانی که پَر پرواز داری، نیازی به شاخ گاو نداری. این پَر پرواز را فقط علم به انسان می‌دهد و شاخ گاو را جهالت. •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #سحر #قسمت_چهاردهم دایی دوباره فریاد زد. -  رفتی تقاضای طلاق دادی؟ خود س
دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد دایی را گرفت و به عقب کشید.صدای گریه آذین بلندتر شد. آرش از جایش تکان نخورد.ح... زاده .با بهت به خاله زهرا که با تنفر نگاهم می کرد، خیره شدم.سال ها بود که دیگر کسی من را با این لقب نمی خواند از وقتی که عزیز همه را جمع کرده بود و گفته بود شیرش را حلال نمی کند اگر بشنود که پشت سر من چنین چیزی گفته اند. از آن زمان کسی توی روی من این کلمه را به کار نبرده بود. اما خاله که انگار سال ها این حرف توی دلش مانده بود لقبی را که خودش به من داده بود، توی صورتم کوبید. -  توی حرمزاده خودت و با ما مقایسه می کنی. توی بی پدر که معلوم نیست از تخم و ترکه کدوم آدم فاسد و لاابالی هستی خودت و با ما مقایسه می کنی؟قلبم از درد سوخت و وجودم از خشم آتش گرفت. فریاد زدم: -  من حروم زاده نیستم. من پدر دارم. اسم پدرم تو شناسنامه ام هست.خاله پوزخند زد: -  کدوم پدر. همون که پرتت کرد جلوی در خونه ما و رفت دنبال زندگیش. اونم می دونست تو بچه اش نیستی وگرنه ولت نمی کرد بره و تو این همه سال یه بارم ازت سراغ نگیره. من همون روز اول به مامان گفتم نگهت نداره. گفتم بودنت تو خونه کراهت داره. گفتم کسی که ت... حروم باشه درست نمی شه. تربیت نمی شه. چون نطفه اش فاسده. سیاه. حرومه. خودت هم بخوای نمی تونی خوب باشی. هر...ی تو وجودته.بدنم سست شد و اشک توی چشم هایم حلقه زد. نالیدم: -  من هر...ه نیستم. من هر...ه نیستم. من هر...ه نیستم. -  واقعاً! پس چرا می خوای طلاق بگیری؟ غیر از اینه که می خوای راحت باشی تا هروقت خواستی از پیش یکی بری پیش یکی دیگه.از خاله زهرا متنفر بودم. همیشه در حال نیش زدن به من بود. همیشه طوری نگاهم می کرد انگار به یک تکه آشغال نگاه می کند.پوزخندی زد و به سمت آذین که نفهمیدم کی زن دایی او را بغل کرده بود، اشاره کرد: -  اصلاً این بچه هم معلوم......... فریاد زدم: -  حق نداری به بچم تهمت بزنی. حق نداری درمورد آذینم حرف بزنی. حق.......... به سمت آرش برگشتم. نباید اجازه می داد در مورد بچه اش اینطور حرف بزنند. باید پشت دخترش را می کرفت. نباید کاری را که پدرم با من کرد با آذین می کرد ولی آرش با بی تفاوتی به خاله نگاه می کرد. انگار نه انگار که خاله داشت در مورد دختر او حرف می زد. انگار نه انگار که خاله داشت پاکی زنش را زیر سوال می برد.در نگاه آرش هیچ نشانی از عصبانیت و یا ناراحتی نبود. در نگاهش آرامش بود و کمی لذت.از نگاه آرش گیج شده بودم. چیزی این وسط درست نبود. نمی دانم چه؟ ولی درست نبود. آرش نباید این قدر بی تفاوت می ماند. حس بدی تمام وجودم را پر کرد.به جای آرش حاج احمد جلوی خاله در آمد. -  بس کن خانم. این حرف ها درست نیست. ما اومدیم اینجا که نذاریم زندگی این دوتا جوون از هم بپاشه نه این که هیزم بریزیم تو آتیش زندگیشون.بعد رو کرد به من و با ملایمت گفت: -  ببین دخترم نمی شه که تا با شوهرت به مشکل بر می خوری بری و تقاضای طلاق بدی. باید بشینید با هم حرف بزنید و مشکلتون و حل کنید.من اما هنوز گیج نگاه آرش بودم. خاله لیلا خودش را روی مبل انداخت. -  مشکل ما هم همینه که نمی گه دردش چیه. فقط می گه نمی خوام با آرش زندگی کنم.خاله زهرا دوباره پوزخند زد. -  مشکلی نداره فقط می خواد بره با یکی دیگه زندگی کنه با یکی که مثل خودش هر..ه و خرابه.بلاخره آرش دهانش را باز کرد. دیگر در صورتش آرامش نبود. خشم بود و عصبانیت.فریاد زد: -  می خواد بره با هر کی دوست داره زندگی کنه. من دیگه خسته شدم. من و نمی خواد؟ خوب نخواد. منم دیگه نمی خوامش. من که بازیچه این نیستم که یه روز بگه دوست دارم یه روز بگه دوست ندارم. از الان اگه اونم بخواد من دیگه نمی خوام. می فهمید. من دیگه سحر رو نمی خوام. با عصبانیت به سمت در رفت و در میان بهت و تعجب همه از خانه بیرون زد.زن دایی فرشته که هنوز آذین را در بغل داشت. اولین نفری بود که بعد از بیرون رفتن آرش عکس العمل نشان داد.به سمتم آمد. دستم را گرفت و من بهت زده و حیران را به اتاقم برد. آذین را توی بغلم گذاشت و گفت: -  تا ما نرفتیم از اتاق بیرون نیا. و خودش از اتاق بیرون رفت و در را پشت سرش بست.آذین را به خودم فشار دادم و اجازه دادم، بغضم بترکد.من بیشتر از مادرم از پدرم متنفر بودم. پدری که من را رها کرد و رفت. بدون این که حتی یک بار سراغم را بگیرد.مادرم به گفته همه زنی هوس باز بود که با دوست پسرش فرار کرده بود و رفته بود.از زن هر..ه ای که بدون توجه به آبروی پدر و مادر و شوهرش به دنبال عشق و هوسش رفته بود، نمی شد توقع داشت که دلش برای دخترش بسوزد. ولی پدرم چه؟ او که به گفته همه، مرد خوبی بود. مرد خانواده دوست و مومنی بود که همه به سرش قسم می خوردند. ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودمون به آدما یاد دادیم که چجوری زجرمون بدن و گرنه اونا که مارو بلد نبودن.. شبتون بخیر🌙✨ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
خورشید روزی دو بار طلوع نمی‌کند ما هم دوبار به دنیا نمی آییم هر چه زودتر به آنچه از زندگی‌ات باقی مانده بچسب...🌸🍃 سلام صبح اول هفته تون بخیرر❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
5.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه نوستالژی های خفنی 😍 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
حرف زدن و جرف نزدن... - @mer30tv.mp3
4.47M
صبح 17 شهریور کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #سحر #قسمت_پانزدهم دایی به سمتم یورش برد. زن دایی توی صورتش زد. حاج احمد
او چرا هیچ وقت به دنبالم نیامد؟ چرا کاری کرد که انگ ح..م زادگی به من بچسبد؟ من از پدرم متنفر بودم. پدری که با رفتارش به همه ثابت کرده بود من را بچه ی خودش نمی داندیعنی هیچ وقت من را دوست نداشت؟ حتی آن زمانی که با مادرم مشکلی نداشت هم من را دوست نداشت.شاید من هم مثل آذین بچه ناخواسته بودم. شاید پدرم هم مثل آرش اصلاً بچه نمی خواست. برای همین با رفتن مادرم او هم خودش را از شر من خلاص کرد.یعنی آرش هم ممکن بود مثل پدرم آذین را رها کند و اجازه بدهد که پشت سر دخترش حرف بزنند؟ دستم را جلوی دهانم گرفتم تا صدای هق، هق گریه ام بالا نرود. با قلبی شکسته آخرین امضا را روی دفتر ثبت طلاق زدم و به سمت آرش که آذین را بغل کره بود و با دقت به من نگاه می کرد،برگشتم.لبخندی از سر رضایت روی لب هایش نشسته بود. خوشحال بود و این خوشحالی در تک، تک حرکاتش مشخص بود.چادرم را درست کردم و آذین را  که با بی حالی سر روی شانه ی آرش گذاشته بود، گرفتم تا او هم با خیال راحت دفتر را امضا کند. بعد از آن مهمانی همه چیز روی دور تند افتاد. آرش که خیالش راحت شده بود، دیگر کسی او را متهم به بی وفایی نمی کند. اول خاله را با یک چمدان راهی مشهد کرد تا در مدت زمانی که کارهای طلاق را انجام می دهد در کنار بنفشه و بهاره بماند و سعی نکند بازهم ما را آشتی دهد.بعد هم درخواست طلاق من را به درخواست توافقی تبدیل کرد تا سرعت انجام کار بیشتر شود و با کمک چند تا از دوستانش طوری پروسه طلاق را جلو انداخت که در کمتر از دو هفته حکم طلاق ما صادر شد.آرش که کارش تمام شد، خودکار را روی دفتر گذاشت و کمرش  را راست کرد و لبخند زد.محضردار که مردی حدوداً پنجاه ساله با محاسنی سفید بود، دفتری را  که حالا امضای من و آرش را در خودش داشت، بست و با لحنی که انگار در مورد معمولی ترین اتفاق دنیا حرف می زند، گفت -  خب دیگه تموم شد. فقط می مونه صیغه طلاق که باید صبر کنید تا ساعت پنج، خود حاج آقا بیاد و صیغه رو جاری کنه.آهی کشیدم و چشم از آرش برداشتم. پس فقط تا ساعت پنج همسر شرعی آرش بودم و بعد از آن دیگر محرمیتی بین ما نبود.شاید اگر زمان دیگری بود گریه می کردم ولی آنقدر در این دو هفته گریه کرده بودم که دیگر اشکی برایم نمانده بود.در عرض همین دو هفته فامیل آنقدر پشت سرم شایعه ساخته بودند که دیگر قادر به شمردنشان نبودند. یکی من را با یک پسر جوان توی کافه دیده بود. یکی دیگر مطمئن بود من با مردی زن دار وارد رابطه شدم و یک نفر هم شنیده بود که قرار است به محض جدا شدن از آرش صیغه پیرمرد پولداری شوم.همه این ها را نغمه برایم تعریف می کرد. تنها کسی که به دور از چشم بقیه با من حرف می زد.آرش دست پشت کمرم گذاشت و من را که مثل بدبخت ها همانجا ایستاده بودم به سمت در هل داد. -  بریم که خیلی کار داریم.جلوتر از آرش از محضرخانه بیرون آمدم. نمی دانستم قرار است کجا برویم یا باید چه کاری انجام دهیم. هیچ ایده ای در مورد زندگیم بعد از طلاق نداشتم و خودم را کاملاً به دست آرش سپرده بودم.آرش گفته بود همه جوره پشتم می ایستد و تنهایم نمی گذارد و من به او اطمینان کامل داشتم.وقتی سوار ماشین شدم، آذین را که محکم گردنم را گرفته بود، روی پاهایم نشاندم. آذین با بی حالی سر روی سینه ام گذاشت و چشم بست.صبح زود از خواب بیدار شده بود و خسته بود. دخترکم در این مدت خیلی اذیت شده بود. زیاد بهانه می گرفت و گریه می کرد.می دانستم همه این ها به خاطر جو متشنج خانه است. با این که در این دو هفته دیگر دعوا و سروصدایی در خانه نبود ولی گریه های مداوم من و تنهایمان در خانه روحیه دختر کوچک و حساسم را خراب کرده بود.آرش ماشین را به سمت قسمت جنوبی شهر راند. جایی که من چندان شناختی از آن نداشتم. هم خانه ی عزیز و هم خانه خاله در مرکز شهر و نزدیک بازار بودند.من تمام بیست و دو سال زندگیم را در همان محله زندگی کرده بودم و جاهای دیگر شهر را به درستی نمی شناختم. هر چند شهر ما شهر بزرگی نبود ولی برای دختر محدودی مثل من که اجازه نداشت به تنهای جایی برود، بقیه قسمت های شهر ناآشنا و کمی ترسناک بود.به سمت آرش چرخیدم و به نیم رخ آرامش نگاه کردم. او برعکس من هیچ ترس و اضطرابی نداشت. -  آرش کجا می ریم؟بدون این که نگاه از خیابان بردارد، گفت: -  بنگاه -   بنگاه؟ به سمتم برگشت. -  مگه خونه نمی خوای؟ داریم می ریم بنگاه برات خونه بگیرم.خانه! یادم رفته بود که قرار است در جای دیگری زندگی کنم. آن هم تنها. آنقدر در این دو هفته درگیر جدایی از آرش و حرف های پشت سرم بودم که یادم رفته بود طلاق فقط به معنی از دست دادن آرش نیست و تبعات دیگری هم دارد. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
31.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم ؛ ✅ سبزی ✅ لوبیاچیتی و قرمز و سفید ✅ عدس و ماش ✅ لوبیا چشم بلبلی ✅ آب قلم ✅ پیاز سرخ شده ✅ گوشت ✅ کره،نمک،زردچوبه بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
1016_50704715010425.mp3
7.3M
🎶 نام آهنگ: بعد از تو 🗣 نام خواننده: شماعی زاده •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f