eitaa logo
نوستالژی
60.3هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
1 فایل
من یه دختردهه‌ هفتادیم که مخلص همه ی دهه شصتیاوپنجاهیاس،همه اینجادورهم‌ جمع شدیم‌ تا خاطراتمونومرورکنیم😍 @Adminn32 💢 کانال تبلیغات 💢 https://eitaa.com/joinchat/2376335638C6becca545e (کپی باذکر منبع مجازه درغیر اینصورت #حرامم میباشد)
مشاهده در ایتا
دانلود
رو پشتی های قدیمی 😍 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
💫 یکی بود یکی نبود . دزدی بود که به باغ میوه ای رفته و مشغول دزدی بود . باغ خلوت بود و با خیال راحت از درختی بالا رفت و مشغول چیدن میوه ها شد . صاحب باغ از راه رسید و فریاد زد : آهای نامرد . بالای درخت چه می کنی؟ دزد که نمی دانست او صاحب باغ است گفت: نامرد خودتی، می بینی که مشغول کار در باغ خود هستم! صاحب باغ گفت: «حالا دیگر این جا باغ خودت هم شد؟ الان به حسابت می رسم». دزد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد چاقویی از جیب درآورد و مشغول بریدن شاخه ای شد که روی آن نشسته بود . و به صاحب باغ گفت: «عمو برو پی کارت می بینی که شاخه های اضافی را می برم» صاحب باغ خنده اش گرفت و گفت: «خجالت بکش . دروغ نگو . من صاحب باغم» دزد بیچاره بدجوری توی تله افتاده بود . دوباره صاحب باغ گفت: بیا پایین . عقل هم خوب چیزی هست تو داری همان شاخه ای را می بری که رویش نشسته ای . از آن بالا روی زمین می افتی . دزد بیچاره فهمید که خراب کاری کرده خجالت کشید و از درخت پایین آمد و صاحب باغ هم دیگر چیزی به او نگفت او هم سرش را پایین انداخت و رفت . از آن به بعد هر وقت کسی به کاری دست بزند که نتیجه اش جز ضرر رساندن به خودش نداشته باشد می گویند: «سر شاخه نشسته و بیخش را می بری» •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_شصتویکم گفت ببین آدم می فهمه که معمولی رفتار نمی کنن هم خودش
یحیی بیا رابطه مون رو خراب نکنیم خواهش می کنم بشو همون یحیی قبل که همیشه لبخند روی لبش بود و با احساس به من نگاه می کرد حالا نگاهت فرق کرده گفت می دونی چرا ؟ چون تو سرکش شدی و به حرفم گوش نمی کنی ازت خواهش کردم نرو خونه ی مردم کار کن به خدا دل توی دلم نیست تا تو میری و برمی گردی همش کابوس می بینم و شب و روزم یکی شده گفتم آخه چرا ؟ من دارم از یک زن پیر نگهداری می کنم که نه در واقع مونس اون شدم به خدا حتی اجازه نمیده چای بریزم همراهش میرم به گلخونه کمکش می کنم راه بره قرص و دوا هاشو سر وقت میدم به موقع از خواب بیدارش می کنم و شب ها و گاهی بعد از ظهر ها براش کتاب می خونم همین کار سختی نیست ولی خودت می دونی که حقوق خیلی خوبی بهم میدن تازه اونجا دارم کار یاد می گیرم و زندگی کردن رو بلد میشم انشاالله وقتی عروسی کردیم زن خوبی برات هستم اومد جلو ایستاد و توی چشمم نگاه کرد و گفت پریماه ؟ فدای اون چشمهات بشم به خاطر من نرو من بهت قول میدم هر هفته خرجی شما رو بدم مخارج سال عمو هم با من نمی زارم آب توی دلت تکون بخوره تو فقط اونجا نرو گفتم نمی فهمم مشکل تو چیه چرا این کارو می کنی؟دلیلی نداره که تو این همه خودتو ناراحت کنی گفت چرا دلیل دارم مردم حرف می زنن میگن دختری که رفت توی یک خونه که مرد مجرد توش رفت و آمد می کنه حتما سالم بیرون نمیاد انگار یک دیگه آب جوش سرم ریختن وجودم آتیش گرفته بود و می فهمیدم این حرف زن عمو هست که داره ذهن یحیی رو نسبت به من خراب می کنه دلم می خواست خودمو کنترل کنم ولی داشتم دیوونه میشم چطور یک مادر می تونه به خاطر اینکه به خواسته ی خودش برسه سم شک و تردید رو هر روز به بچه ی خودش تزریق کنه و از عاقبت کار نترسه و من چطور می تونستم این سم رو از وجود یحیی پاک کنم.یکم بهش نگاه کردم و دستم رو گذاشتم روی صورتم و با شدت هر چه تمام تر گریه کردم زار زدم به خدا خسته شدم یحیی دیگه توان ندارم ولم کن برو دنبال زندگیت زن عمو راست میگه من سالم نیستم برو ولم کن آخه شما ها چی می خواین از جون من ؟ من با تو چیکار کنم ؟ داری به حرف مامانت گوش می کنی و هر چی اون بهت میگه میای تحویل من میدی مگه تو شیشه ی خالی هستی که با هر چی پرت کردن همون بشی نباید خودت فکر کنی ببینی چه حرفی رو به زبون میاری ؟ معنی این حرفی که می زنی رو می فهمی ؟ می دونی داری بهم توهین می کنی نه در واقع داری خودتو کوچک می کنی یحیی نزار روزی برسه که دیگه برات ارزشی قائل نباشم گفت والله به خدا مامانم بد ما رو نمی خواد خب بیچاره دلش می خواد که به تو صدمه ای نرسه گفتم مثل اینکه وقتی سفره ی ما خالی بود لذت می برد حالا خوشش نیومده که مامان من دیگه محتاج کسی نیست من خودم کار می کنم و نمی زارم دست مادرم جلوی کسی دراز بشه کجا بودی اون زمانی که از خجالت بقال و قصاب رومون نمی شد از در خونه بریم بیرون نه آقا یحیی تموم شد دیگه نباید این حرف رو به من می زدی حالا تو یک پیفام از طرف من ببر به مامانت بده بگو موفق شدی تو بردی من یحیی رو ول کردم مال خودت نخواستم برو خدا کنه خوشبخت بشی و با سرعت از اتاقم رفتم بیرون. ولی دنبالم اومد و جلوی منو توی راهروگرفت و فریاد زد بسه دیگه دوباره شروع نکن من یک حرف منطقی بهت زدم نگفتم که تو عیبی داری برای چی به خودت میگیری ؟ پریماه وایسا گفتم یحیی خفه شو دیگه نمی خوام صداتو بشنوم گمشو برو پیش مامانت ببین چطوری در مورد دیگران قضاوت می کنه توام همون کارو بکن گمشو با عصبانیت منو گرفت و کوبید به دیوار و گفت ببین پریماه یا این کارو ول می کنی و من خودم برات کار پیدا می کنم یا اینکه من دیگه نیستم نمی تونم بااین کابوس زندگی کنم می فهمی ؟ در حالیکه به همون حالت عصبانی توی صورتم نگاه می کرد گفتم برو گمشو از خونه ی ما برو بیرون و دیگه ام برنگرد کسی حق نداره برای من تعین تکلیف کنه با خشمی بی اندازه یکبار منو زد به دیوار و ولم کرد و در حالیکه پا به زمین می کوبید رفت سُر خوردم نشستم روی زمین و های های گریه کردم نمی خواستم یحیی رو از دست بدم و فکر نمی کردم اینطوری بشه امید من توی زندگی اون بود و اینم ازم گرفته شد.مامان و خانجون هراسون اومدن ببین چی شده در حالیکه از شدت گریه نمی تونستم حرف بزنم مامان نشست کنارم و خواست دستم رو بگیره فریاد زدم ولم کن دست به من نزن هر چی می کشم از دست شماها می کشم مامان بغض کرد و پرسید چی بهت گفت این همه پریشون شدی قربونت برم گفتم به من میگه دختری که یکشب خونه ی مردم بخوابه سالم بیرون نمیاد خانجون فورا گفت خدا ذلیلت کنه حشمت این حرفا مال اونه می دونم باهاش چیکار کنم پاشو گریه نکن مگه تا حالا کم بهت تهمت زده ؟ول کن اهمیتی نده حالا یحیی چش شده بود که اونطوری رفت ؟ ادامه ساعت ۹ صبح •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خورشید جایش را به ماه می‌دهد ⭐️روز بـه شب ، آفتاب به مهتـاب 🌸ولـــی مهــر و محبت خـــــدا ⭐️همچنان با شدت می‌تـابـد 🌸امیدوارم قلب هـــاتـــون ⭐️پــر از نـــور درخــشـــان 🌸لطف و رحمت خــدا بــاشه ⭐شبتون معطر به عطر گل‌های بهشتی🌙 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
ســـــ💗ـــلــام 🌸صــبــــحــتــون پــر از بــهتــــریــنــ‌ها 💗خـــــوشـــبــخــــتــی همــســـــایــه‌ی 🌸دیــوار بــه دیــوار خــونــه‌هاتــونــ 💗دل مــهــــربــونــتـــــون شـــــاد •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
خانه امن... - @mer30tv.mp3
5.5M
صبح 20 آبان کلی حال خوب و انرژی تقدیم لحظاتتون😍❤️ •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
نوستالژی
#سرگذشت #برشی_از_یک_زندگی #پری #قسمت_شصتودوم یحیی بیا رابطه مون رو خراب نکنیم خواهش می کنم بشو همو
گفتم بیرونش کردم خانجون حتی بهش فحش دادم گفت ای مادر ناراحت نباش من با یحیی حرف می زنم حالیش می کنم میاد ازت معذرت خواهی هم می کنه مامان گفت ببین تو رو خدا این بچه هفته ای یکشب میاد خونه اونم یحیی به کام ما زهر مار می کنه راست میگه پریماه نیاد بهتره یک هفته حشمت یحیی رو پر می کنه و می فرسته جگر ما رو خون کنه و بره گفتم آدرس خونه ی عمو رو به من بدین من باید حساب زن عمو رو برسم می خوام ببینم چطور راضی میشه با بچه ی خودش این کارو بکنه اون که می دونه یحیی چقدر منو دوست داره برای چی می خواد ما رو جدا کنه ؟مامان گفت لازم نکرده تو از پس اون بر نمیای چهار تا کلفت و کنایه بارت می کنه که یکسال غصه ی سر دلت بشه من اینا رو می شناختم که از همون اول جلوشون در اومدم خانجون ناراحت شد ولی من می دونستم که دوبار عموت بیاد خونه ی ما اون حشمت که من می شناسم حرف در میاره کارش همینه برای دیگران حرف و حدیث درست کردن کم نشنیدیم پشت سر این و اون حرف زده باید ازش دوری کنیم توام دیگه قید یحیی رو بزن فایده ای نداره یک عمر باید از دست مادرش بکشی اینو می خوای ؟می دونستم که باید این کارو بکنم ولی دل کندن به این آسونی ها هم نبود حتی تصورشم برام کشنده و دردناک بود قلبم می سوخت و احساس می کردم حتی اگر شده زن عمو رو تحمل می کنم ولی دست از یحیی بر نمی دارم ولی توی دلم خالی شده بود و حس بدی داشتم اونشب تا صبح گریه کردم و روز بعد هم خبری از یحیی نشد و غروب با دلی شکسته و غمگین با آقای احمدی برگشتم به عمارت.اون منو پیاده کرد و گفت به سهیلا خانم بگین که منتظرشون هستم آروم وارد عمارت شدم یک هفته دیگه سال آقاجونم بود و دوهفته دیگه عروسی نریمان و من دلم نمی خواست وقتی مهمون هاشون اومدن اونجا باشم و نه دلم می خواست مدت طولانی خونه بمونم اونجا دیگه برای من شده بود جایی برای گریه کردن و غصه خوردن به مامان قول داده بودم که پنجشنبه صبح برگردم تا در مراسم سال باشم اون موقع روز خانم حتما توی ایوون برای عصرونه نشسته بود توی آشپزخونه سرک کشیدم و به شالیزار که طبق معمول داشت شام رو آماده می کرد سلام کردم در ایوون باز بود و بی اختیار شنیدم که سهیلاخانم با حالتی بغض آلود گفت چرا من نباشم ؟ مامان ؟ می دونی چی دارین میگن دلم می شکنه به خدا خانم گفت ای بابا تو چرا حرف حالیت نمیشه به خاطر خودت میگم اصلا به من چه خودت می دونی ولی حق نداری بچه ها رو بیاری گفت باشه نمیام پامو هم نمی زارم اصلا فکر نمی کنم اونا هم بخوان منو ببینین ولی من همشو از چشم شما می ببینم اگر برای من ارزش قائل می شدین اونا هم به من که خواهرشون هستم احترام میذاشتن شما از اولم منو دوست نداشتی نمی دونم من چمه که نمی خوای حتی این چند روز که خواهر و برادرم اینجان منم باشم.خانم با عصبانیت گفت چرا حرف توی دهن من می زاری ؟من کی گفتم تو نباش ؟ بیا و برو ولی بچه هات رو نیار کجای این حرف رو نمی فهمی ؟ من که دلم از همه ی دنیا پر بود اونجا خیلی دلم برای سهیلا سوخت یک ضربه به در زدم و رفتم بیرون خانم گفت اومدی پریماه؟چقدر دیر کردی سهیلا دیرش شده می خواد بره پاشو زود باش بچه هات تنهان این حرف رو اونقدر با لحن تند و بدی ادا کرد که واقعا ناراحت شدم و از خانم رنجیدم سهیلا خانم بلند شد و کیفش رو برداشت و خانم رو بوسید و گفت مرده شور این دل منو ببرن به خدا بیشتر وقت ها تصمیم می گیرم نیام اینجا ولی دلم براتون تنگ میشه و طاقت نمیارم خانم گفت ای خدا ؟ مگه من چیکارت کردم زن ؟ غیر اینه که برو به امان خدا بیشتر از این ناراحتم نکن حوصله ندارم و اون با چشمی گریون راه افتاد خانم متوجه ی اخم من شد سهیلا خانم رو تا دم ماشین بدرقه کردم و گفتم می دونستین من خیلی دوستتون دارم آقا نریمان به شما میگه خواهر اینطور که شنیدم همه به شما همینو میگن میشه منم بهتون بگم خواهر ؟ گفت الهی قربونت برم چرا نمیشه. گفتم خودتون که خانم رو می شناسین با همه همینطور حرف می زنه من نمی خوام دخالت کنم ولی باور کنین بی اراده شنیدم می خواستم یک چیزی بهتون بگم اون شما رو از همه ی بچه هاش بیشتر دوست داره خودشون اینو به من گفتن ,نگاهی به من کرد و خنده ی تلخی به لبش اومد و گفت تو خودتو ناراحت نکن عزیزم می دونم بالاخره مادرمه کاری نمیشه کرد گفتم دلم می خواد بچه هاتون رو ببینم با تعجب پرسید چرا ؟ چیزی شنیدی ؟ گفتم نه همینطوری گفت یک دخترم چهل سالشه و یکی دارم هم سن توست و یک پسرم دارم نه سالشه انشالله یک روز می ببینی ولی حالا نه دم ماشین رسیدیم گفتم خواهر می زارین بغلتون کنم ؟دستهاشو باز کرد و منو با مهربونی بغل کرد و بوسید و گفت برو دختر خوب خودتو ناراحت نکن من عادت دارم و سرشو انداخت پایین و سوار شد و رفت ولی بغض امونش نمی داد. ادامه ساعت ۱۶ عصر •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
26.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مواد لازم : ✅ زیتون ۱کیلو ✅ گردو سابیده شده ۳۰۰گرم ✅ چوچاق وارنبو نعناع ✅ انار سابیده شده یا آب انار ✅ رب انار ✅ سیر ✅ گلپر ✅ روغن زیتون بریم که بسازیمش.😋 •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f
453_54917938619700.mp3
11.5M
🎶 نام آهنگ: از تو چه پنهون 🗣 نام خواننده: فرامرز آصف •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2634219768C9798f0ca3f