با خود اندیشیدم، که چه دارم اکنون
و چه حاصل گشته، برم از عمر، کنون!
خانهای، ماشینی، سفره ناچیزی
همسری، فرزندی، کودکان ریزی
سرسوزن علمی، سر سوزن ذوقی
مینویسم متنی، میسرایم شعری
پای درس استاد، بودم از عهد بلوغ
پای درسم اکنون، چند سالی است شلوغ
دو مقاله، شاید، سه، چهار، یا افزون
و به زودی یه کتاب، کآید از چاپ برون
سالیانی است که من، مثلا در راهم
ذکرها میگویم، سالکی آگاهم
گاه گاهی آهی، و سپس سرد و سیاه
مدتی پیوسته، اندکی سخت تباه
روزگارم این است، بسیارم خسته
و دلی صد پاره، که بسی بشکسته
باورش دشوار است، ولی اما هیچم
با همه دارایی، سخت من درویشم
نیک چون مینگرم، جز گرفتاری نیست
همه دارایی من، غیر بیماری نیست
جگرم میسوزد، لیک آرام آرام
طعم لبخندم هست، زهر تلخی در کام
حاصلی نیست که نیست، بعد پنج و سی سال
تو مرا دریاب، آه، ای خدای جهال
#ر_س
@sooyesama
در قیامت هر انسانی برای خود زمین و آسمانی دارد. باید از آسمان هر کسی، ستاره و ماه نمایان شود. در آن روز نورانیت از درون خود آدمی به ظهور میآید.
#استاد_علی_فروغی
@sooyesama
رستم
پهلوان تهمتن، پیروز بر دیو سیاه و سپید، فاتح هفت خان بلکه هفت اقلیم وجود، سرانجام در خان هشتم زمینگیر شد.
خان هشتم، خان تزویر بود. دشمنان که دریافتند حریف پهلوانی و قهرمانی رستم نمیشوند، برادر او را خریدند. برادر رستم او را دعوتی کرد و در راه او خندقی کند و در خندق انواع تیغ و نیزه را به زهر بیالود.
رستم به خندق افتاد و همراه رخش زمینگیر شد. در آخرین لحظات چشم گشود و رخش را دید زخمی از تیغ تزویر!
چشمها را بست تا به چیزی نیندیشد؛ زیرا تزویر تلخترین پلیدی عالم بود. آیا برادر با برادر چنین میکند؟!
رستم که دیوها را شکست و سیاهی را از عالم زدود، اکنون به سیاهیای که سالها در کنارش پنهان بود، گرفتار شده بود. برادری از جنس دیو!
و باز چشمها را گشود؛ رخش دست و پا میزد و زهر در پیکرش رسوخ مینمود. پس چشمها را بست؛ زیرا تزویر دیدنی نیست! چه پلیدیِ پلشتی؛ زشتتر از هر دیو!
تزویر همان بود که کنار بستر پیامبر ص و پس از رحلت او رخ نموده بود. تزویر همان بود که علی ع را خانه نشین، و حسن مجتبی ع را مسموم کرده بود. و حسین ع را در کربلا تنها گذاشته بود و...
تزویر در لباس دوستی و خیرخواهی میآید، اما آکنده از زهر دشمنی و کینهتوزی است.
تزویر، گاهی چنان سحرآمیز و خوش لعاب است که تنها باطل کننده آن، مرگی سرخ خواهد بود.
و رستم، آرام آرام، میرفت و دنیا را با تزویرش رها مینمود. و رَخش، خونین یال، در خان هشتم زمینگیر شد. خانِ تزویر!
#ر_س
@sooyesama
فكر لطيف عزم ميآورد. اينجاست كه ميگويند:
فلسفه بخوانيد، عرفان بخوانيد؛ زيرا فكر لطيف ميآورد.
تمام قرآن از يك جهت فكر لطيف است.
#استاد_یزدان_پناه
@sooyesama
تفکر، یکی از دستورات اساسی متون دینی است. آیات شریفه قرآن، و روایات اهل بیت ع، آثار و فضائل بسیاری برای تفکر شمرده است. مانند آیه شریفه «اولوا الالباب الذین یذکرون الله... و یتفکرون فی خلق السموات و الارض» و روایاتی مانند «تفکر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» یا «اکثر عبادة ابیذر التفکر و الاعتبار» و... . اما براستی مراد از تفکر قرآنی چیست؟
همه دانشمندان در واقع مشغول تفکر در عالم هستند، اما هریک از زاویه خاصی. برای نمونه درخت پیشروی ما، از جهت اتمها و آرایش آنها موضوع تفکر شیمیدان است. و از جهت وزن و چگالی و... موضوع تفکر فیزیکدان است. و از حیث شکل و حجم و... موضوع تفکر هندسی است. و از جهت فرایند فتوسنتز و تشکیل سلولهای گیاهی موضوع تفکر زیستشناس میباشد و...
همه اینها فکر، علم و نورانیاند. اما تفکر قرآنی چیزی ورای اینهاست، که لحظهای از آن برتر از هفتاد سال عبادت است.
تفکر قرآنی، فکر در رابطه این درخت با خالق اوست؛ اینکه خداوند چگونه این درخت را آفرید و با کدامیک از اسماء خویش، آنرا اداره نمود.
این تفکر محیط بر تفکرهای پیشین است؛ زیرا همه نکات موجود در تفکرات پیشین را در جهتی والاتر بکار میگیرد. یعنی دادههای فیزیک، شیمی، هندسه و زیستشناسی را اخذ نموده و رابطه آنها را با اسماء الهی پژوهش میکند.
خلاصه اینکه: تفکر قرآنی، تفکر در خلقت (آفرینش) است؛ نه مخلوق (آفریده). تفکر در خود آفریده نور است، اما تفکر در رابطه آفریده با آفریدگار، نور علی نور.
این نوع فکر، لطیفتر از تفکر موجود در علوم طبیعی است. و قرآن به چنین تفکری دعوت میکند.
البته فکرهای علوم طبیعی، میتواند موجب تشدید و تقویتِ فکر قرآنی گردد؛ زیرا هرچه اطلاعات انسان از جهان پیرامون دقیقتر باشد، امکان بیشتری برای جستجوی اسماء الهی در متن آنها دارد.
اما صرف علوم و تفکرهای طبیعی، اگر به فکر لطیف قرآنی ختم نشود، ارزش الهی نخواهد داشت.
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیَاتٍ لِّأُولِی الْأَلْبَاب * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکرُونَ فى خَلْقِ السمَوَتِ وَ الاَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْت هَذَا بَطِلاً سبْحَنَک فَقِنَا عَذَاب النَّارِ». (آل عمران/ ۱۹۲-۱۹۱).
#ر_س
@sooyesama
دنیا مجموعهای از قالبهاست. قالبهایی که خود طراحی میکنیم و خود در آن فرو میرویم.
عادات و رسوم اجتماعی، باورهای غلط قبیلهای، داراییهای اعتباری و ریاستهای پنداری، تشریفات، تجملات و...
قالبهایی تنگ که اندیشه ما را در خویش زندانی میکنند. و ما سعی میکنیم از فشار این قالبها لذت ببریم. چون این مسئله را باور کردهایم که بدون این قالبها، نابود میشویم!
میهراسیم که با گسستن قالبها چیزی را از دست بدهیم. لذا تسلیم آنها میشویم، و به اندازه یک عمر در آنها رنج میکشیم. غافل از اینکه رهایی از آنها آغاز طعم زندگی است.
آزادگان، قالبها را شکستند و از خویش گسستند. اما فرومایگان در حصار این قالبها نشستند و از این عذاب، در پندار خویش لذت ساختند.
آه، ای مطلقِ بیقالب!
چقدر زندگی زیباست و شیرین، اگر قالبهای پوشالی میشکست و حقیقت حیات رخ مینمود.
کودکان را ببین!
نه غمناک دیروزند و نه بیمناک فردا! هرگاه گرسنه شوند میخورند، و هرجا خسته شوند میخوابند. چقدر آزادند از قالبهای شکنجه بشری!
به سرعت میخندند و هرگاه آزرده شوند میگریند! حتی با هم میجنگند. اما باز مشغول بازی میشوند. نه کینه میکنند و نه نقشه میکشند و نه نگران نقشه دیگری میشوند. چقدر آزادند!
و پیامبران را ببین!
این کودکان خفته در دامان خدا! که از پستان وحی، پیوسته حیات میمکند. چقدر سادهاند و دلنشین! چون پری در باد، بیرنج پر زدن، شناورند! بیوزن!
آه! ای بر انگیزاننده پیامبران ع، از میان قالب پرستان!
کاش لحظهای، تنها لحظهای، طعم آزادی از قالبها را میچشیدیم! طعم زندگی در ورای حدود! طعم رهایی از قبرهایی که برای خویش کندهایم!
گمشدهای که در پیاش هستیم، و گاهی با حسرت تمام یادش میکنیم، خود دوران کودکی نیست. کودکی هم اگر زیباست، بخاطر رهایی از قالبهاست.
ما ناخودآگاه، جویای جایی هستیم ورای قالبها! جایی انتهای همه حدود! پس از تمام قبرها!
ما ناخودآگاه، خواهان برانگیختن از قبوریم. طالب نابودی قالبها و رهایی در ورای آنها. جایی در کهکشان جان، در اقیانوس قلب، بالاتر و ژرفتر از هرچه هست!
جایی هممرز نیستی، که هستی از آن فوران میکند. جایی که مرگ و حیات به یگانگی میرسند! جایی مثل نقطه آغاز! جایی برای چشیدن طعم کودکی در آغوش خدا!...
... و ندایی از بیانتها فرمود: «برای تو قالبی فرستادم که از همه آن قالبهای تنگ رها شوی! این قالب من است؛ قالب حقیقت مطلق، قالبی بیانتها برای رهایی از محدودهها. پس بگو: لا اله الا الله»
#ر_س
@sooyesama
وقتی برای مسائل تربیتی خدمت علامه حسنزاده رسیدیم، در فلسفه «اسفار» و در فقه «درس خارج» مشغول بودیم.
اما جواب استخاره چنین بود:
«أو من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس»؛ (انعام/۱۲۲)
یعنی با تمام آن سیر علمی، هنوز حیات حقیقی پیدا نشده بود. و پیدایش آن نیازمند سیر عملی، تحت ولایت استادی الهی است.
#استاد_حیدر_ضیائی
@sooyesama
میخواستم به دریا بروم و قلب مالامال دردم را به امواج خروشان بسپارم، تا ضربههای موج، پارههای غم را از تنم بکند و تکه تکه به دریا ببرد، و قلبم چون قطعۀ بلور، پاک و صاف کند.
#شهید_مصطفی_چمران
@sooyesama
زندهدلی از صف افسردگان
رفت به همسایگی مردگان
پشت ملالت به عمارات کرد
روی ارادت به مزارات کرد
حرف فنا خواند ز هر لوح خاک
روح بقا جست ز هر روح پاک
گشتی ازین سگمنشان، تیزتگ
همچو تک آهوی وحشی ز سگ
کارشناسی پی تفتیش حال
کرد از او بر سر راهی سؤال
کاین همه از زنده رمیدن چراست؟
رخت سوی مرده کشیدن چراست؟
گفت: «بلندان به مغاک اندرند
پاک نهادان ته خاک اندرند
مرده دلاناند به روی زمین
بهر چه با مرده شوم همنشین؟
همدمی مرده، دهد مردگی
صحبت افسردهدل، افسردگی
زیر گل آنان که پراگندهاند
گرچه به تن مرده، به جان زندهاند»
جامی، از این مردهدلان گوشهگیر!
گوش به خود دار و، ز خود توشهگیر!
هر چه درین دایره بیرون توست
گام سعایت زده در خون توست
#جامی
@sooyesama
قَال الصَّادِقُ (ع) لَا يَصِيرُ الْعَبْدُ عَبْداً خَالِصاً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَتَّى يَصِيرَ الْمَدْحُ وَ الذَّمُّ عِنْدَهُ سَوَاءً.
امام صادق عليهالسّلام فرمود:
آدمى بنده خالص خدا نمىشود تا آنگاه كه «مدح و ذمّ» دیگران نزد او يكسان شود.
بحارالأنوار، ج70، ص 294
@sooyesama
امام علی ع:
مراقب افکارت باش
که گفتارت میشود
مراقب گفتارت باش
که رفتارت میشود
مراقب رفتارت باش
که عادتت میشود
مراقب عادتت باش
که شخصیتت میشود
مراقب شخصیتت باش
که سرنوشتت میشود
@sooyesama