eitaa logo
💗زندگی بانوی بهشتی
10هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
37 فایل
از کانال خوشتون اومد یه فاتحه برای همه اموات خلقت از ازل تا ابد بفرستید کانال ما به خاطر راحتی اعضا تبادل نداره و تبلیغات لازمه رشد کانال هست از صبوری شما متشکرم ادمین @Yaasnabi
مشاهده در ایتا
دانلود
جلالی (عطارمنش): مدتی پیش یکی از دوستان، اینجا نوشتند که همسرشان به موفقیت های تحصیلی چشم‌گیری رسیده و این رو همزمان با     ، شغلی و... به دست آورده و این یعنی "زن بودن" و اصلا "زنیّت" یعنی همین در انتقاد به این توصیف از زنانگی، براشون چند خط نوشتم که برای شما هم می‌گذارم: سلام مبارکه فقط یک سوال در این سال‌ها واقعا هیچ کمکی نداشتند؟ ... یه نگاهی هست که من باهاش مشکل دارم: در این نگاه  موجودی معرفی میشه که میتونه همزمان شوهرداری، بچه‌داری، همسرداری، درس تحصیل، کار، فعالیت اجتماعی، هنری، ورزشی و.. انجام بده، خونه زندگیشم دسته گل باشه. همیشه هم خوشحال و شیک و ترگل ورگل بچرخه. اصلا  یعنی همین این حرفها معمولا جوری گفته میشه انگار اون زن هزار تا دست اضافه داره و چند تا جان ذخیره... اما واقعیت معمولا طور دیگه ایه؛ من شخصا بارها سراغ زندگی زنهایی رفتم که به عنوان اَبَرزن معرفی میشن و اینگونه موارد تجلیل قرار می‌گیرن اما متوجه شدم از کمک هایی برخوردارند که معمولا در فضای عمومی گفته نمیشه. کمک مادر، خواهر، پرستار، کارگر، حتی گرفتن ژتون غذا از محل کار و خلاصی از آشپزی روزانه، سهل‌گیری زیاد در کار منزل و... اینطوری میشه که یک زن می‌تونه به خیلی از این کارها برسه اما این جزییات گفته نمیشه . این تعاریف، باعث میشه خیلی از زنهای دیگه از خودشون متنفر بشن چون اونا از پشت صحنه و از این جزییات خبر ندارند یا اینکه ممکنه اونا هم از کمک های مشابه برخوردار باشند اما فکر کنند که دیگران بدون این کمک ها تونستند به اینجا برسند و باز نسبت به خودشون حس بدی پیدا کنند درحالیکه یک زن خانه دار میدونه، پروژه خانه‌داری(به معنای عرفی) یک کار تمام وقته . نگهداری از  یک پروژه نفس‌گیره. همینطور کار بیرون از منزل و تحصیل. و یک انسان هر قدر هم برنامه ریزی داشته باشه و نخبه باشه فقط ۲۴ ساعت در شبانه‌روز وقت داره و دو تا دست! حالا ممکنه زنی واقعا تونسته باشه به این ایده‌آل‌ها برسه اما آیا میشه اینو به عنوان الگوی همگانی معرفی کرد؟ من همیشه فکر میکنم درستش اینه اگر زنی رو اینگونه معرفی کردیم بهتره از پشت صحنه هم بگیم بگیم که بعضی شبا شام املت بوده یا اصلا نبوده، یا مادر زن غذا فرستاده. بگیم پرستار، بچه رو نگه داشته. بگیم آیا کسی رو داشته که در وقت نیاز بچه‌شو بهش بسپاره یا نه؟ بگیم چقدر مجبور شده از خودش و سلامتیش هزینه کنه و اگر پیشرفت علمی یا شغلی داشته چقدر پسرفت جسمی یا روحی داشته؟ این‌ها رو بگیم تا زن‌های دیگه از خودشون بدشون نیاد .🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 تجربه فرزندآوری بانوی بهشتی http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
۴۵۴ از نوجوانی خواستگار داشتم. خواستگار ها با اینکه آدمهای بدی نبودند اما ملاکهای مورد نظرم رو نداشتند؛ این شد که پروسه ازدواجم حدودا یکسال طول کشید. اونم به خاطر فیلترهایی بود که پدرم گذاشته بودند تا خوووب خواستگارها الک بشن. بعد از یکسال رفت و آمد افراد مختلف بالاخره نیمه گمشده‌ام رو در سن ۱۸ سالگی پیدا کردم.☺️وضع مالی هر دو خانواده خیلی خوب نبود. به خاطر همین تا اونجا که تونستیم از خرجهای اضافی پرهیز کردیم و سعی کردیم هیچ ولخرجی نداشته باشیم‌. مراسم نامزدی و عقد خیلی خیلی غریبانه اما شیرین برگزار شد. اون زمان دقیقا مصادف با شروع و شیوع کرونا در ایران بود. دو ماه بعد با جیب خالی خالی و توکل محض تصمیم گرفتیم بریم سر خونه زندگی خودمون. هیچ کدوم از دوتا خانواده وسع مالی نداشتند که بخوان برای ما جهیزیه تهیه کنند.😔 اما من به آیه ی "اِن یَکُونُوا فُقَراءَ یُغنِهِمُ اللهُ مِن فَضلِهِ... ۳۲ نور" ایمان کامل داشتم. با کمک خیرین و هدایای نقدی فامیل جهیزیه بسیار بسیار ساده‌ی ما آماده شد. مراسم عروسی هم به سادگی عقد و نامزدی برگزار شد. از همون اول تصمیم داشتیم که زود بچه دار بشیم اما به خاطر بیماری هایی که درونم پیشروی کرده بودند و من روحم ازشون خبر نداشت این قضیه تا هشت ماه به تاخیر افتاد😞 و طی این هشت ماه من با لطف و عنایت خدا و اهلبیت علیهم السلام درمان شدم.😍 این هشت ماه خیلی به من سخت گذشت. برای منی که عاشق بچه بودم و کل نوه های فامیل رو خودم بزرگ کرده بودم و از کودکی با رویای شیرین مادر شدن به خواب میرفتم خیلی سخت بود. از اینکه اطرافیان قضاوتم میکردند. هر جا میرفتم و میدیدم هم سن و سالام مادر شدند ولی من......😞😭😭 بغض میکردم و شبها بی صدا گریه میکردم. این هشت ماه هم با همه سختی هاش تموم شد. نوروز ۱۴۰۰ به مشهد رفتم و اون چند روز خیلی حالم بد شد. شک کردم که باردارم اما نبودم😔 باز هم دلشکسته تر از قبل... دکتر رفتم و گفت بخاطر بیماری های قبلی‌ای هست که داشتی و اثرش هنوز یه کم تو بدنت مونده. وقتی دیدم اینطوری کار پیش نمیره تصمیم گرفتم چله زیارت عاشورا و حدیث کساء بگیرم. تو تمام زندگیم هر موفقیتی داشتم از برکت خوندن زیارت عاشورا بوده. چله رو شروع کردم اما میخواستم تا زمانی که حاجت نگرفتم ادامه ش بدم حتی اگر بیشتر از ۴۰ روز بشه. دهه کرامت شد. دوباره با همسرم راهی مشهد شدیم. روز ولادت امام رضا علیه السلام اونجا بودیم.😍😍😍 اونجا خیلی دلم شکست. با امام رضا علیه السلام شروع به درد و دل کردم و حرف دلم رو بهشون گفتم. خیلی آرام شدم. انگار خدا سکینه قلبی بهم داده بود. راهی شهرمون شدیم. تو ایام امتحانات درسی‌ام بود که متوجه شدم زیر دلم گاهی درد میگیره، خیلی بویایی‌ام قوی شده، احساس ضعف زیادی میکنم و همش دوست دارم غذا بخورم. بی اعتنا از این علائم رد شدم تا اینکه یهو شک کردم که نکنه واقعا.....😍😍😍😍 آزمایش دادم و در کمال ناباوری متوجه شدم که یک ماه و نیمه که باردارم.😍😍😍😍😍😍😍😍 نمیدونم چجوری از خدا و امام رضا علیه السلام تشکر کنم. هنوز که هنوزه خودم باور نکردم. از همه خانمهای عزیز التماس دعای ویژه دارم. دعا کنید بارداری خوبی رو پشت سر بگذارم 🌷امیدوارم به حق امیرالمومنین، همه چشم انتظارها دامنشون به اولاد سالم و صالح سبز بشه. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ هر فرزندی که به دنیا میاد، رزق تربیتی خودش رو هم به همراه داره. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دعای دختر در حق مادر...😂😂 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ توصیه استاد اخوت برای فرزندآوری کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
﷽ --- بچه را خواباندم. سه تای دیگر را نهار دادم. نشستم پای سجاده کمی بخوانم. به صفحه دوم نرسیده، بیدار شد. بغلش کردم. با پاهایش بازی اش گرفته بود با قرآن. مصحف را گذاشتم کنار و فکر کردم "سهم من چه؟" دست روی صورتم گذاشت و برداشت و خندید. دالی بازی اش را گرفتم، ادامه دادم؛ و خندید. از ته دل. به مسخره بازی‌های من، به تکرار صدباره حرکات دست من. سه تای دیگر هم به ما پیوستند. خنده های آن‌ها چهارنفره شد؛ سهم من کامل تر!… پشت همان شکلک‌های مسخره، قلقلک های نوبتی، فکر کردم: اصلاً مادری، جز عبادت چیست؟ آن هم دائماً سَرمَدا! تمام روز خدمت به خلق خدا، آن هم کسانی که جزتو پناهی ندارند! کسانی که حتی اگر آب بخواهند و تو سیرابشان نکنی، تشنه می‌مانند! وقتی نیت صالح و شایسته است،چطور هر لبخند من به کودکم عبادت نیست؟ وقتی رَوش صحیح است چطور کارهایی از من که منجر به شاد کردن چند کودک میشود عبادت نباشد؟ (که فرمود: نزد خدا عبادتی محبوب‌تر از شادکردن مؤمنان نیست!) مُطعم بودن، ساقی بودن، خادم بودن، شادکننده بودن عبادت نیست؟ حتی من فکر میکنم همین که منِ انسان، مطابق با الهی خود، فرزنددار شده ام و میکنم، همین تبعیت از فطرت بی نقص الهی، خودش عبادت است! چون پشت پا زدن به نظم خلقت نیست، کج‌روی نیست. اصلاً همین که امانت دارِ خلیفه خدایم! تلاش برای حفظ امانت، عبادت نیست؟ متّصف شدن به صفات خدا را بگو! این که یک مادر، چون خدای مهربانش، رازدار است، بخشنده است، انیس است، پرده پوش است، رفیق است، معین است، سریع الرضا است، میکوشد دائم الفضل باشد، صبور باشد، حلیم باشد، شکور باشد،… این مسلک، این تلاشها، عبادت است! اینها به کنار! تلاش بیست و چهاری برای را بگو! این که دیگر خود عبادت است! هی برسی به نقطه جوش، هی لا اله الا الله گویان لب بگزی، جرعه خشم فرودهی! روزه زبان چطور؟ مدام مراقب باشی کلماتت، جملاتت، لحنت چیست تا مبادا الگوی بدی شوی برای مُتِربی‌هایت! از این هم بگذر دائم التوبه بودن چی؟! چه کسی بیشتراز یک هی خودش را میکند، هی قول میدهد که ازفردا بهتر میشود، هی توبه میکند با بغض و اشک؟ آن عبادتهای پنهانی‌تر را بگو؛ توکل مدام، حسن ظن به خدا، دعا برای غیر خود،… . که جمع همه اینهاست -وقتی با نیت و روش نیک است- اگر دائم العبادة بودن نیست اگر مصداق عبودیت و تسلیم نیست پس چیست؟ آن هم عبادتی که از آفت عُجب و ریا به دور است! چون غالباً در سِتر است. خدا پسندیده که مستور باشد؛ تا بماند بین خودمان و خودش. 💕 🖋هـجرٺــــ بله https ://ble . im/hejrat_kon ایتا @hejrat_kon اینستاگرام @dr .mother8
﷽ ---------- شمام مثل ما به جای ، میرین پیک‌نیک؟! 😊 حقش هم همینه!... اگر من امروز اینجا توی این مراسمم، از *مادرمه* ... که با همین تکه‌های میوه و نخود و کشمش‌ها، روح من رو پیوند داد با این فضاها... بچه‌ها به اندازه ما ندارن (منی که مثلاً دارم، قدر شب قدر رو فهمیدم؟! 😔 منم به نوبه‌ی خودم مشغول بازی و سرگرمی‌ام... فقط شکلش یه کم بزرگونه شده...) ساختن خاطره‌ی خوش و خاص از ، مهربانی و عطوفت بیش از هر وقت دیگه، خاص کردن موقعیت زمانی و مکانی با خوراکی و بازی و شادی، باعث میشه در ذهن کودک نقش ببنده: این شب، یه شب خاصه! متفاوته! . و اما توصیه‌های یک «سه بار مادر»! ۱- حتی الامکان و جاهایی برید که مهد و اتاق بازی مخصوص بچه‌ها دارن. یا یه حیاط بزرگ با کلی بچه. خیلی مهم و تأثیرگذاره. این شادی و نشاط ويژه در ذهن بچه‌ها حکاکی میشه ۲- از نشستن کنار افراد سالمند خصوصاً دو سه تا کنار هم، ظاهراً عصبانی، و... پرهیز کنید. نه میشه تا آخر هی به بچه گفت هیس، نه انصافه که این شبِ مخصوص رو برای اونها زهرمار کنیم😕 ارض الله الواسعة!! خب یه جا دیگه بشین 😊 ۳- با دسشویی فاصله‌ی مناسب داشته باشید☺از ما گفتن بود🙄 ۴-از نشستن کنار خانواده‌هایی که انواع خاص و زیادی خوراکی یا برا بچه‌هاشون آوردن بپرهیزین. اعصاب خودتون خرد میشه از نگاه‌های حسرت بار بچه‌هاتون به خوراکی‌ها و اسباب‌بازی‌های زیاد افراطی دیگران! مراعاتم خوب چیزیه. کار درستیه آوردن میوه‌های نوبرانه یا اسباب‌بازی خفن تو محیط عمومی؟ ۵- کنار خانواده‌ای با یا جمعی از دختران نوجوان بشینین😉 خیلی پایه ان تو نگهداری و سرگرم کردن بچه😍 ۶- نزدیک آبخوری و امثاله نشینین!! بچه‌ها خوششون میاد. از یک طرف آب و خیس کاری و دیوانه کردن ملت با رفت و آمد زیاد، از یک طرف پرشدنِ مکرر مثانه‌ی بزرگوار و... ۷- بالشت ببرید. زیرانداز ببرید قلمروتون رو مشخص کنین!😎 بچه هم هرچقد خواست بریزه و بپاشه! یه درصد نجس کاری هم شد🙈کاسه چه کنم دست نمیگیرین😅 ۸- ببرین. مدادرنگی و کاغذ زیاد ۹- حتتتماً یه تیر تو قبضه نگه دارین برا اون آخر کار! یه خوراکی یا سرگرمی ویژه برای زمان قرآن به سر و دعاهای آخر مراسم که مهمترین بخشه و دیگه میخواید حسابی تو حال خودتون باشین. مبادا هرچی خوراکی دارین همون اول کار رو کنین که بازنده این! 🤐😷 ۱۰- بخاطر بچه‌ها با هیچ کسی اوقات تلخی و دعوا نکنیم. ، شب پرواز روحه ۱۱- با بچه‌ها رو بخونیم و بهشون بگیم دعا کنن... و با ما آمین بگن 🖋هـجرٺــــ @hejrat_kon کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✨ تمام عبادات من... ✅ امام به دخترم که از شیطنت بچه خود گله می کرد، می گفتند: «من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری، با ثواب تمام عبادات خود عوض کنم.» «فرزند امام خمینی(ره)» 📚 مهر و قهر 🏴 سالگرد عروج ملکوتی حضرت امام خمینی(ره) را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می کنیم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
💞آن فوز عظيم‌ ... اين‌ خانمی‌ كه‌ سراسر اطاقش‌ را از ديپلم‌ها و ليسانس‌ها و دكتراها پركرده‌ است‌، و در هر مقام‌ و پست‌ كه‌ شاغل‌ شده‌ است‌، صد برابر آنهم‌ اگر فرضاً برآن‌ افزوده‌ گردد، چنانچه‌ به‌ او بگويند: تو حاضری‌ اين‌ فرزندت‌ را بدهی‌ و مقامات‌ و گواهي‌نامه‌هايت‌ محفوظ‌ باشد؟! و يا آنها را فدای اين‌ فرزند میکنی؟! فوراً ميگويد: فدا ميكنم‌! فرزند، برای من‌ ارزشش‌ بيشتر است‌. پس‌ ای خانمی‌ كه‌ به‌ يك‌ فرزند و يا دو فرزند اكتفا كرده‌ای‌ و خودت‌ را سرگرم‌ كارهای‌ ديگر نموده‌ای‌! بدان‌ كه‌: آن‌ فرزندهای احتمالی‌ كه‌ در صورت‌ فرض‌ زائيدن‌ به‌ وجود مي‌آمدند و اينك‌ نيامده‌اند، همانند همين‌ فرزند تو مي‌باشند. همۀ آنها را از دست‌ داده‌اي‌! و به‌ فوز عظيم‌ نرسيده‌ای‌! و آن‌ فرزندهای‌ لطيف‌ و شيرين‌ را فدای‌ اين‌ مشاغل‌ و در حقيقت‌ شواغل‌ نموده‌ای‌! 📚 رساله نكاحيه: كاهش جمعيت ضربه ای سهمگين بر پيكر مسلمين کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
پایان نامه ارشدم را هرچند طولانی شد، اما چندماهی‌ست دفاع کرده‌ام در حیطه‌ی درسم با یک موسسه پژوهشی همکاری میکنم... برای دغدغه‌هایم می‌جنگم... ادمینی بلدم... کتاب می‌خوانم... مطلب می‌نویسم... اما هر فرمی به من بدهند که نوشته باشد شغل: کادر مقابل را با «مادر» پر ‌می‌کنم... راستش را بخواهی من مصداق واقعیِ این جمله‌ام: اینهمه درس خوند که تهش کهنه بشوره! من عاشق عوض کردن پوشک و گرفتن بادگلویم من عاشق شستن تکه‌های کوچک لباسم عاشق پهن کردنِ ۶۰-۷۰ تاش، وقتی یک دور ماشین، لباس شسته من از دنبال بچه دویدن برای یک لقمه غذا از هم زدن فرنیِ کم‌شیرین از توروخدا امشب ماکارونی درست کن لذت می‌برم خوشم می‌آید ببینم دور و برم شلوغ است سر و صداها... بگیر و بکِش‌ها... کِیف میکنم وقتی بعد یکی دوساعت سینک ظرفشویی، پر شده وقتِ سر خاراندن ندارم و کارها تلنبار شده... چه کنم... برایم شیرین‌تر است منتسب به اینها باشم، تا صاحب چند عنوان مقاله و کتاب! تا پژوهشگر نمونه‌ی سال! تا دانشجوی دکترای فلان... من مقاله می‌نویسم پژوهش میکنم یک بار هم رتبه‌ی خوبی در آزمون دکترا آوردم (که نرفتم) اما لیاقتم بیش از این است که در همین حد بمانم من به قله‌ای می‌اندیشم که در دامنه‌اش ایستاده‌ام... به صدها سال بعد... وقتی اثری از پژوهش‌ها نیست، کتاب‌ها کهنه شده، دانشگاه‌ها تخریب شده... اما از نسل من، صدها و هزاران نفر در عالم هستی نفس می‌کشند... فکر میکنم به هر یک باری که می‌گویند «لااله‌الا‌الله» و فرشته‌ها می‌گویند باز هم از نسل تو برایت حسنه فرستادند ❤️ من در این مُلکِ فانی دنبال باقی‌ترین اتفاقم... من مــــــادرم😍 موهای تافت زده رو آویزون میکنید بچه رو شیر میدید بچه تون بوی تافت که زیر دماغش میاد شیرو پس میزنه 😩 شما میگید عه منم آدم نیستم یه مهمونی هم میام بچه م اذیت میکنه، یه روضه هم که میام بچه ام اذیت میکنه نه عزیز، بوی شیر شما عوض شده. بوی شیر اگه عوض نشه بچه آرومه عطر که میزنید رو گردنو زیر بغل نزنید. اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano ╰اینم لینک کانال خانومای اشپز که خانوما همه باید بیان👇 ‍‌‌https://eitaa.com/joinchat/3691053134Ce3fbadb31a
هدایت شده از دوتا کافی نیست
مادری و تکالیف مدرسه 1⃣ مهمترین نکته این است که شما مامان هستید نه معلم، نه ناظم. انجام تکالیف کودک نباید شما را از جایگاه اصلی شما که مادری کردن و مامان بودن هست دور کند‌‌. 2⃣ انجام تکالیف در حیطه مسئولیت خود کودک است. شما فقط زمانی تکالیف کودک را مورد بررسی قرار دهید که کودک از شما بخواهد. ( دفترت را بیار ببینم چطوری نوشتی!! چرا اشتباه نوشتی!!❌❌) 3⃣ تکالیف را ابزاری برای تنبیه و تشویق و باج دادن قرار ندهید: ➖اگر مشقت را ننویسی تلویزیون ممنوع❌ ➖اگر ننویسی از پارک رفتن خبری نیست❌ ➖مشقت را بنویسی برات بستنی میخرم و ...❌ 4⃣ خیلی در مورد مسائل جزئی تکالیف حساس نباشید، ( بزرگ نوشتی، کثیف نوشتی، چرا با عجله نوشتی❌) اما به صورت کلی پیامهایی را به کودک بدهید که بداند مسئولیت انجام تکالیف با هر کیفیتی با خود اوست: مسئولیت انجام تکالیف مدرسه با خودت است، میدونم که با تلاش و تمرین به خوبی از پس انجامش برمیای. 5⃣ این نکته مهم را فراموش نکنید که ارزش اصلی تکالیف در منزل، تجربه ی مستقل کار کردن و مسئولیت پذیری کودک است تا آموزش، این فرصت را از بین نبرید. مسئولیت دادن به کودکان در کارهای خانه در سالهای قبل از مدرسه تأثیر بسزایی در پذیرش مسئولیت انجام تکالیف مدرسه توسط کودک دارد‌. 6⃣ هر چقدر هم آموزش و تحصیل کودک اهمیت داشته باشد، استقلال، شخصیت، اعتماد به نفس و عزت نفس کودک اهمیت بالاتری دارند. اتفاقا یکی از خطرناک ترین افراد در جامعه، تحصیل کرده های وابسته و بدون عزت نفس هستند. مراقب باشیم برای انجام تکالیف شخصیت کودک را له نکنیم: ➖ تنبل، خنگ، بدرد نخور، هیچی نمیشی و...❌❌ 7⃣ کمک والدین باید به طور غیرمستقیم باشد نه مستقیم. مثلا زمانی که کودک میخواهد تکالیفش را بنویسد، به جای دخالت مستقیم در انجام تکالیف شرایط را برای تمرکز و دقت کودک بر تکالیف فراهم کنیم، مثلا طبیعی است که روشن بودن تلویزیون میتواند باعث عدم تمرکز و عجله کودک در انجام تکالیف شود. یا اینکه شرایط را طوری فراهم کنید که کودک قبل از خسته شدن و خواب آلودگی تکالیف را انجام دهد. یا مثلا وسط مشق نوشتم تمرکز کودک را بهم نزنیم و او را صدا نکنیم. 8⃣ به کودک اختیار دهید که خودش انتخاب کند که چه زمانی برای انجام تکالیف تمایل بیشتری دارد، بعد از بازی، بعد از نهار و... 9⃣ برای انجام تکالیف، کودک را به صفات اخلاقی رذیله مثل حسادت، دشمنی، دروغ و... سوق ندهید. ➖خواهرت مشقش را نوشته میبرمش پارک ولی تو را نمیبرم❌ ➖معلمت گفت تو توی کلاس از همه بدخط تر هستی.❌ ➖چقدر کم گرفتی، نمره بقیه چند شد؟❌ ( کودک مجبور میشود دروغ بگوید.) 0⃣1⃣ مسئولیت نگهداری از وسایل مدرسه را به خود کودک بسپارید. ( برای مثال من خودم از چند هفته قبل یک طبقه از کتابخانه خودم را برای پسرجان خالی کردم که وسایل مدرسه را در اتاق خودشون نگذاره به خاطر برادرش، این کمد قفل داره. به پسر بزرگم گفتم اینجا را خالی کردم برای وسایل مدرسه شما که از دست برادرت هم در امان باشه😉 ولی بعد از این دیگه هم دخالتی ندارم و مسئولیت با خودت هست.) https://eitaa.com/madaranehayemoshtarak 👈 ادامه دارد.... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
🚨مدیریت بحران به سبک بانوان.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸🌸🌸🌸 مامان های گل تو خونه 🤱🤱🤱 کدبانوهای هنرمند 😎😎😎😎😎 شماها که هم مدیرید 💼 هم ناظم👓 هم معلم📄 هم دکتر، هم پرستار💉🌡💊 هم مهندس ⚙⚙⚙و ...... 🖼🖼🖼🖼 این چندروز نقش بابا برقی و مامور گاز رو هم به دوش بکشید و حواستون به مصرف برق و گاز خونه هاتون باشه💡⌛️🖥🔕 🌧🌦❄️🌨☃⛄️☔️⛈⛈⛈ ✅ لباس گرم و جوراب پاپوش روسري يا كلاه حتما داشته باشيم 🧤🧣🧦. ✅ غذاهايي كه نياز كمتر به مصرف گاز دارن بپزيم. آب رو جوش آورديم، داخل فلاكس بذاريم سماور يكسره روشن نمونه. ☕️☕️☕️یا یک غذا حجم بیشتر بپزیم در طول روز استفاده کنیم نیاز به پخت و پز مجدد نباشه ...🍚🍜🍚 ✅ تغذيه مون خوراكيهاي باطبع گرم باشن چاي زنجفيل و دارچين ......نبات .....ارده شيره عسل🍯🌰🥛 گردو .....بنظرم با همينا ديگه پخت و پز لازم نيست 🙈😉😅نهايتا نيمرو 🥚🍳☺️ ✅ غذاهاي طبع سرد و مدر رو حذف كنيم كه هي لازم نشه بريم ..... يخ كنيم😬😬😬 بيايم بچسبيم به بخاري ✅تعطيلات هست نگيم خونه تكاني رو شروع كنيم پرده و فرش اينا رو بديم بشورن خونه رو خالی كنيم بعد بيشتر سررررررد بشه❄️❄️❄️❄️ ✅ به جاش حتما كتاب بگيريم دستمون كنار خانواده يك تكان به سرانه مطالعه بديم..... 💬💬📺 بازيهاي قديمي و شاد و مهیج رو كنار بچه هامون تجربه كنيم تا ان شاالله اين چندروزي رو هم پشت سر بذاريم. ✅ از سر بيكاري سراغ پخت كيك و شيريني و اينام نريم🍰🍪🥟🍩🥧 ⭕️⭕️⭕️⭕️😋 هم چاق ميشيم تيپمون واسه خريد لباس عيد به هم ميريزه😁 هم مصرف گاز ميره بالا🤨 ✔️✔️✔️✔️دوستون داریم، ممنون که هستید و همراهی می کنید، مثل همیشه 🎁🎁🎁🎁 👌نشر حداکثری.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. خیلیا ازم میپرسند با ۴ فرزند و کار بیرون چطور به زندگی و خودت می رسی و گاهی دلسوزی می کنند که تو از زندگی لذت نمی بری و... اما من معتقدم اگر هرکس برای خودش هدف داشته باشد و اندکی برای آن هدف تلاش کنه، هم آرامش میگیرد و هم لذت می‌برد. اگر هدفم تحقق و زمینه سازی دولت مهدوی باشد هم کار و هم فرزند زیاد هیچ کدام مانع انسان نمی‌شوند، بلکه به فرد آرامش می دهند که شاید توانسته باشد قدمی به سوی هدف رفته باشد. البته مطمئنا باید تکنیک های مختلف برای بچه ها بکار برد تا در این منازل آپارتمانی و نسبتا کوچک‌ ۴ فرزند با آرامش بزرگ کرد. یکی از تکنیک ها مسئولیت سپاری به بچه هاست. وقتی کودک از پس مسئولیتی بر می‌آید حس اعتماد به نفسش بالا میرود و احساس غرور می‌کند و خود را بزرگ و ارزشمند در خانه احساس می کند. تکنیک دیگر ریسک کردن و تجربه کردن می‌باشد. وسایل منزل برای استفاده ما خلق شدند نه اینکه وسیله ایی باشند تا من فقط از انها مراقبت کنم. بر این اساس در خانواده تجربه و خطر می کنند و بنده هم مرزها را بهشان گوشزد میکنم تا به خودشان و دیگری آسیب نرسد ولی مثل بقیه مادرها که مدام تذکر بدهم، نیستم بچه ها باید بدانند کارهایشان غیراز تجربه کردن عواقب هم دارد مثلا اگر سیب زمینی سرخ میکنند باید مراقب دستانشان باشند که نسوزد مراقبت کنند که گاز کثیف نشود و... تکنیک بعدی، روی خودم کار کردم، ایده‌آل نگری رو کنار گذاشتم و گفتم همه چیز و همه کس صد نیستند و این به من آرامش داد. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۴۶۴ من یه مادر ۳۷ ساله هستم و سه فرزند دارم. فکر میکردم دیگه نمی تونم فرزند بیارم به خاطر سنم... ولی با خوندن مطالب مفید دوستان متوجه شدم که اینطور نیست. به امید خدا میخوام ظرف ۲ سال آینده یه فرزند دیگه ام داشته باشم. خدمت اون عزیزی که میخواستن از شرایط خانومها با فرزندان زیاد بدونن بگم که من کاملا دست تنها هستم از خانواده ام دورم ولی واقعا مدد خداوند رو تو لحظه لحظه زندگی دیدم و البته که سختی هست، ضعف بدن، بی خوابی، خستگی ولی وقتی صدای خنده های بچه هام که وقتی ۵ دقیقه دراز کشیدم که ریکاوری بشم و اونام از فرصت استفاده میکنن و از سر و کولم میرن بالا و منم مجبور میشم قلقلکشون بدم تا برن، تبدیل به قهقه های کوکانه میشه تمام خستگیا از بین میره... وقتی حواسم نیست و فسقلیا محبتشون گل میکنه و میان یه بوس میکنن و فرار میکنن انگار دنیا رو بهم میدن یا اون موقع ها که دختر ۷ سال ونیمم صبح زودتر از همه از خواب پا میشه و سعی میکنه برادر و خواهر کوچولوش رو آروم نگه داره که من بخوابم، منم زیر چشمی میبینم که میره تو آشپزخونه و کاملا ادای من رو درمیاره و مثل یه مامان تمام عیار رفتار میکنه اون لحظه رو با هیچی نمیشه عوض کرد... ما هم مثل همه وضع مالی آنچنانی نداریم همسرم یه کارمند ساده هستن ولی خدا رو شکر خودش می رسونه من هم تا جایی که بتونم صرفه جویی میکنم و سعی میکنم همه چی رو برنامه باشه ... حالا لباس مارک ‌نمیخرم برا بچه ها لباسای ارزون و ساده میگیرم اونام شکر خدا جوری بار اومدن به این چیزا توجه ندارن فقط دنبال بازی هستن... نکته مهم و آخر اینکه دختر اولم تا سه سالگی تنها بود و کاملا وابسته و بچه ایی که زیاد گریه میکرد و غُر میزد با اومدن داداشش یه دفعه تبدیل شد به یه دختر مستقل... پسرمم با اومدن خواهر کوچولوش زود مستقل شد و نکته جالب این که اون دوتا بچه هام تا دوسالگی خودم غذا میدادم و کاراشون رو میکردم ولی فرزند سومم در کمال تعجب از یکسالگی خودش غذا میخوره و خودش تو لیوان آب میخوره، حتما هم باید لیوان شیشه ایی باشه😅 الان که ۱۵ ماهه است خیلی مستقله خیلی و این به خاطر وجود خواهر و برادر بزرگترشه ... خلاصه که شادی فضای خونه به سختیای که میکشیم می ارزه و البته و صد البته خداوند خلف وعده نمیکنه و واقعا روزی هر بچه با خودش میاد... از خدا میخوام خدا به همه منتظرای فرزند، فرزند صالح عطا کنه و کمک کنه ما هم بتونیم بندگان خوبی براش تربیت کنیم که سرباز امام زمان باشن انشالله 🌺 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۶۴ من یه مادر ۳۷ ساله هستم و سه فرزند دارم. فکر میکردم دیگه نمی تونم فرزند بیارم به خاطر سنم... ولی با خوندن مطالب مفید دوستان متوجه شدم که اینطور نیست. به امید خدا میخوام ظرف ۲ سال آینده یه فرزند دیگه ام داشته باشم. خدمت اون عزیزی که میخواستن از شرایط خانومها با فرزندان زیاد بدونن بگم که من کاملا دست تنها هستم از خانواده ام دورم ولی واقعا مدد خداوند رو تو لحظه لحظه زندگی دیدم و البته که سختی هست، ضعف بدن، بی خوابی، خستگی ولی وقتی صدای خنده های بچه هام که وقتی ۵ دقیقه دراز کشیدم که ریکاوری بشم و اونام از فرصت استفاده میکنن و از سر و کولم میرن بالا و منم مجبور میشم قلقلکشون بدم تا برن، تبدیل به قهقه های کوکانه میشه تمام خستگیا از بین میره... وقتی حواسم نیست و فسقلیا محبتشون گل میکنه و میان یه بوس میکنن و فرار میکنن انگار دنیا رو بهم میدن یا اون موقع ها که دختر ۷ سال ونیمم صبح زودتر از همه از خواب پا میشه و سعی میکنه برادر و خواهر کوچولوش رو آروم نگه داره که من بخوابم، منم زیر چشمی میبینم که میره تو آشپزخونه و کاملا ادای من رو درمیاره و مثل یه مامان تمام عیار رفتار میکنه اون لحظه رو با هیچی نمیشه عوض کرد... ما هم مثل همه وضع مالی آنچنانی نداریم همسرم یه کارمند ساده هستن ولی خدا رو شکر خودش می رسونه من هم تا جایی که بتونم صرفه جویی میکنم و سعی میکنم همه چی رو برنامه باشه ... حالا لباس مارک ‌نمیخرم برا بچه ها لباسای ارزون و ساده میگیرم اونام شکر خدا جوری بار اومدن به این چیزا توجه ندارن فقط دنبال بازی هستن... نکته مهم و آخر اینکه دختر اولم تا سه سالگی تنها بود و کاملا وابسته و بچه ایی که زیاد گریه میکرد و غُر میزد با اومدن داداشش یه دفعه تبدیل شد به یه دختر مستقل... پسرمم با اومدن خواهر کوچولوش زود مستقل شد و نکته جالب این که اون دوتا بچه هام تا دوسالگی خودم غذا میدادم و کاراشون رو میکردم ولی فرزند سومم در کمال تعجب از یکسالگی خودش غذا میخوره و خودش تو لیوان آب میخوره، حتما هم باید لیوان شیشه ایی باشه😅 الان که ۱۵ ماهه است خیلی مستقله خیلی و این به خاطر وجود خواهر و برادر بزرگترشه ... خلاصه که شادی فضای خونه به سختیای که میکشیم می ارزه و البته و صد البته خداوند خلف وعده نمیکنه و واقعا روزی هر بچه با خودش میاد... از خدا میخوام خدا به همه منتظرای فرزند، فرزند صالح عطا کنه و کمک کنه ما هم بتونیم بندگان خوبی براش تربیت کنیم که سرباز امام زمان باشن انشالله 🌺 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوقلوهای‌ من الان ۱۱ماهه هستن، تو دوران بارداری خودم وزنم بالا نمیرفت و دوقلوهام هم وزنشون پایین بود،خصوصا قل دختر‌... ۳۰ هفته بچه ها خیلی اومده بودن پایین و دکتر گفت قطعا زایمان زودرس خواهی داشت. از طرفی خون رسانی به قل دخترم کمتر بود. بیمارستان بستری شدم و آمپول ریه زدم تا اگر برای دخترم مشکلی پیش اومد، زایمان اورژانسی انجام بدن، خداروشکر مشکلی پیش نیومد. اومدم خونه تا میتونستم دیگه ایستاده کار انجام ندادم، در حد غذا پختن و اگر مجبور بودم آشپزی، دیگه کارخونه نکردم. اما نشسته کلی کار میکردم، مدام تو روز خیاطی می‌کردم و سرگرم بودم. هفته ۳۴ که برای چکاپ رفتم دکتر، داخل مطب من رو درد زایمان گرفت، دکتر گفت باید امروز بستری بشی و زایمان کنی. من رفتم بیمارستان دکتر گفت دردت برای انقباض رحم هست. خیلی روزهای سختی بود به دکتر گفتم تا وقتی توان داشته باشم و برای بچه ها مشکلی ایجاد نمیشه، تحمل میکنم چون وقتی برای آمپول ریه بستری بودم دیدم که مادرهایی که بچه هاشون میرن دستگاه چقدر سختی میکشن... اون روزها سخت بود برام، شبها از درد به سختی می تونستم ۲ساعت بخوابم، نمی تونستم چیزی بخورم. حمام نمی‌رفتم که دردم بیشتر نشه. ۱۰ روز تحمل کردم دیگه واقعا نمیتونستم. شب به دکتر گفتم دیگه نمیتونم. گفت فردا صبح بیا ببینمت... میدونستم که دکتر قطعا میگه وقته زایمان هست و آخرین روز بارداریمه. ۳۵هفته و ۲روز بودم. ۱۰روز درد کشیده بودم. با استرس فراوان رفتم برای زایمان، خودم رو برای دستگاه رفتن بچه ها آماده کرده بودم. بعد از سزارین، سریع بچه ها رو بردن ان آی سی یو، خیلی نگرانشون بودم. تو ریکاوری مدام از پرستارها حال بچه هام رو می‌پرسیدم. که یک دفعه یکیشون گفت این هم بچه هات😍 ازش خواهش کردم بچه ها رو بیاره دوباره ببینمشون.... وااای که چقدر خوشحال بودم. بچه هام با وزن(دخترم) ۱۹۸۰ و ۲۰۸۰(پسرم) به دنیا اومده بودن و صحیح و سالم بغلم بودن تو بارداری، ۱۸ هفته بهم گفته بودن به احتمال زیاد دخترم سندرم دان هست اما من گفتم هرچی باشه نگهش میدارم حتی آزمایش سل فری هم ندادم خلاصه که با خوشحالی زیاد در حدی که انگار رو ابرها بودم از بیمارستان مرخص شدیم و اومدم خونه. موقعی که میرفتم بیمارستان به همسرم گفتم توروخدا برای ترخیصم گل نخر الان میخوای حداقل ۲میلیون پول گل بدی... بیا هر چقدر میخوای بدی برا گل، بدیم به کسی که تا حالا نرفته کربلا و آرزوی رفتنش رو داره، به این نیت که بچه های ماهم سالم به دنیا بیان و دستگاه نرن... همسرم هم قبول کرد موقع ترخیص هم که اومد دنبالم، مادرشون همراهشون بودن، بهش گفته بودن مگه گل نمیخری گفته بود نه عروستون قسمم داده گل نخرم. مادرشون هم که متوجه داستان شدن گفته بود به شما قسم داده به من که چیزی نگفته... خلاصه زحمت گل رو مادرشوهم کشیدن خلاصه که نذرهای مختلف کرده بودیم. آخریش شله زردی بود که ۲۸صفر برای امام حسن علیه السلام درست کردیم. اما من مدام تو ذهنم میاد که کربلا فرستادن اون خانوم به جای گل کار خودش روکرد و بچه هام با اینکه وزنشون خیلی کم بود اما دستگاه نرفتن... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۹ من متولد ۷۱ هستم. سال ۹۱ با پسرعموم عقد کردیم و یک سال نامزد بودیم. بعد با یه ازدواج ساده زندگیمونو شروع کردیم. شوهرم ۲۳ و من ۲۱ سالم بود. هم خودم هم همسرم درس می خوندیم و تو یه شهر غریب بافاصله ۱۲ ساعت از خانواده هامون بودیم. همسرم دوست داشت بعد از یک سال برای بچه دارشدن اقدام کنیم ولی من دوست داشتم زود بچه دار بشم هم از تنهایی در بیام هم اینکه بخاطر دیر باردار شدن خواهرم می ترسیدم منم دیر باردار بشم. پنج ماه که از زندگیمون می‌گذشت که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. سه ماه گذشت و خبری نشد. یه آزمایشی داده بودم، دقیق یادم نیست چی بود برده بودم به دکتر نشون بدم همونجا گفتم خانوم دکتر خواهرم نازایی داشته و... ممکنه منم دیر باردار بشم؟ دکتر یه دارویی نوشت که من اون موقع اطلاعاتی راجع بهش نداشتم و دارو رو از روز سوم دوره ام شروع کردم تا هفتم. گذشت همون ماه مادر و مادرشوهرم اومده بودن خونه مون. من یک هفته مونده بود به زمان دوره ام که کمردردهای عجیب داشتم. سرچ کردم و فهمیدم به خاطر بارداری هست. بی بی چک گرفتم، دوتا خط افتاد. من و شوهرم خیلی خوشحال بودیم و مادرامونم مطلع شدن و اونا هم خوشحال بودن. اونا رفتن و من موندم و ویارای سخت بارداری. هم حالم بد بود، هم نای بلند شدن نداشتم. سه ماهم داشت تموم میشد که ویارام یهو قطع شد، سونوی تشکیل قلب رفتم. با اینکه ۱۲هفته بودم ولی جنین در هفته ۹رشدش متوقف شده بود. گفتن باید بعد از دوهفته دوباره سونو تکرار بشه. تو این گیرودار صاحب خونه اجاره رو زیاد کرد و ما دنبال خونه بودیم ولی نتونستیم پیدا کنیم و چون سونو هم اینجوری گفته بود، من وسایل رو نصف و نیمه جمع کردم، رفتیم شهرستان. تابستون بود. دوباره سونو دادم. نتیجه همون بود. بیمارستان بستری شدم برای سقط. خیلی سخت گذشت. دردای جسمی یه طرف که مثل زایمان بود، فشارای روحی و روانی هم یه طرف. این وسط یه افرادی هم نمک رو زخم من میپاشیدن.😔 تو شهرستان که بودیم یکم خودمون پس انداز داشتیم، یکمم پدرشوهرم کمک کرد یه ماشین خریدیم و با ماشین خودمون برگشتیم. خونه پیدا کردیم و جابه جا شدیم. بعد از سه ماه دوباره اقدام کردم تا هفت ماه خبری نبود. دوباره دارو خوردم و همون ماه باردار شدم. سال ۹۴ بود. بازم اتفاقا مادرشوهر ومادرم وخواهرشوهرم خونه مون بودن و از خوشحالیشون شامو رفتیم بیرون، مامان ومادرشوهرم مارو مهمون کردن. مثل قبل ویار شدیدی داشتم وباز در سه ماهگی یهو ویارم قطع شد و سونو که رفتم جنین دوباره در هفته هشت مونده بودو رشد نکرده بود. دوبار سونو تکرار شد و جواب همان بود. دوباره بستری و سقط و..... برای اینکه مثل قبل روحیمو نبازم شروع کردم حدیثهایی که در مورد سقط هست رو خوندم و اینها روحیه شد برام. به خودم روحیه میدادم که اینا امتحانای زندگیه و... شروع کردم درسمو ادامه دادن، آخرای لیسانس بودم. دکترای مختلفی رفتم برای پیگیری علت سقط و خدا رو شکر بواسطه دوستم بامرکز ناباروری آشنا شدم. اجازه نداشتم باردار بشم تا اینکه علت سقطم مشخص بشه. اونجا آزمایش‌های تخصصی سقط مکرر رو برام نوشتن و.... و چون همزمان هم خودم هم همسرم چکاب میشدیم فهمیدیم غیر از اینکه خون من تو حاملگی دچار مشکل میشه، همسرمم واریکوسل شدید داره که یکی از علتهای سقط بود. همسرم همونجا عمل شد و برا منم تجویز کردن آسپرین بخورم تا بارداری و تو بارداری آنوکسپارین بزنم که از لخته شدن خون تو جفت جلوگیری کنه و جنین رشد کنه. شروع کردیم به اقدام. یکسال دوسال سه سال گذشت خبری نشد که نشد. و من همچنان ادامه تحصیل دادم و ارشدمو گرفتم. همون مرکز ناباروری گفتن آی یو آی انجام بدم. چون آزمایش همسرم اصلا تعریفی نداشت. بار اول اسفند سال ۹۷ انجام دادم و باید دوهفته بعدش آزمایش بتا میدادم. آزمایش دادم منفی شد. و آزمایش دوم که یه روز بعد بود هم منفی شد. فروردین ماه راهی سفر جنوب شدیم. وسط راه یه کوهی بود که برای استراحت پیاده شده بودیم. کوه رو بالا رفتم و با سرعت اومدم پایین، یه هفته بعد برگشتیم خونه. همون شب خواب دیدم توبلندی هستم، باردارم و به همسرم میگم پسره، داشتم از بلندی می افتادم که از خواب پریدم... بی بی چک زدم و در کمال تعجب مثبت شد. رفتم آزمایش بتا دادم اون هم مثبت بود. ولی بعداز دو هفته سقط شد. اسفند ۹۸ تصمیم گرفتیم میکرو کنیم. مرکز که رفتم گفتن چون وسط سیکل درمان میوفته فروردین برید و بعد از تعطیلات بیاید. کرونا اومده بود و همه میترسیدن. بعد از عید رفتم گفتن خانوم همه بفکر کرونا و جون شون هستن، شما به فکر بچه ای؟ فعلا انجام نمیدیم تا ببینیم شرایط چی میشه زنگ بزن بپرس. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۷۹ ماه رمضون شد، من روزه هامو گرفتم. برنامه ی شبهای قدر رو از تلویزیون نگاه مبکردیم. اون شب انقدر دلم شکست که هیچ شب قدری اونجوری نشده بودم و خدارو قسم دادم به امام حسین و... سال ۹۷ هم در پیاده روی اربعین به حضرت زینب گفتم مزد پیاده روی مون رو ازتون میخوام و نذر کردیم اگه بچه دار بشیم، برای پیاده روی بچمونو ببریم. آخرای ماه رمضون به مرکز زنگ زدم، گفتن درمانها رو شروع کردن و من میتونم برم برای میکرو... داشتم آماده میشدم که برم برای میکرو، خونه خواهرم بودم. صبح با معده درد شدید از خواب بیدار شدم. به اصرار خواهرم بی بی چک زدم و منی که یک درصد هم امید نداشتم، مثبت شد. اشک شوق خواهرهام، جیغ هاشون... خواهرم زنگ زد به همسرم خبر داد و همسرم اومد دنبالم. رفتم آزمایش بتام خیلی بالا بود. همونجا رفتم دکتر زنان آنوکسپارین برام نوشتن هر روز یه دونه. به مرکز زنگ زدم، گفتن زود برم سونو. شهرمون رفتم سونو خیلی استرس داشتم. سونوگرافی گفت جنین پنج هفته وشش روز ولی ضربان قلبی دیده نمیشه و برو دو هفته دیگه بیا.... بعدازدوهفته استرس، دوباره رفتم سونو. سونو که انجام داد، گفت پنج هفته وشش روز وجنین رشد نکرده...😭 از سونو اومدم بیرون، انگار کل شهر روی سرم خراب شد. انگار یه عزیزی از دست داده باشیم، هم من هم مادرشوهرم، هم مادرم، همه خیلی ناراحت بودن... به همسرم گفتم نمیخوام آمپولارو بزنم چرا الکی درد بکشم. همسرم گفت انقد زود ناامید نشو. فرداش به اصرار خواهرم که تو استان زندگی می‌کرد، رفتم اونجا و باهم پیش یه خانوم دکتر مجربی رفتیم که برای بارداری‌های پرخطر بود. گفت شاید علتش ناشناخته ست چون ما تمام آزمایش‌های سقط مکرر از ژنتیک گرفته تا هیسترویکوپی و... رفته بودیم و مشکلی نبود. گفت حالا دراز بکش خودمم یه سونو بکنم. منم دراز کشیدم و تا سونوکرد گفت جنین هفت هفته و خرده ای و ضربان قلب هم داره. من و خواهرم از خوشحالی جیغ میکشیدیم و گریه میکردیم و حضرت زهرا رو صدا میزدیم. دکتر که ما رو دید خودش هم گریه افتاد. دکتر به خواهرم گفت فقط یه مشکلی هست یه توده ای روی جفت هست که دو برابر جنین داره رشد میکنه. اگه اون زیاد رشد کنه نمیذاره جنین رشد کنه. دوهفته دیگه بیارین سونو. این دوهفته دوساااال گذشت تا دوباره رفتم و گفت بازم نسبت به بچه زیاد رشد کرده، برو دوباره دوهفته بعد بیا.... دو هفته گذشت و وقت غربالگری هم بود دکتر سونوی غربالگری کرد و گفت شکرخدا توده از بین رفته. من این مدتو دستمو روی شکمم میذاشتم و صلوات خاصه حضرت زهرا رو میخوندم و با بچه ام حرف میزدم که تو قوی هستی و میتونی اون توده رو شکست بدی و... هماتوم داشتم، جفتم سر راهی... تا چهارماهم شهرستان بودم و بعد با اجازه دکترم اومدم خونه خودم. رفتم پیش دکتر غریب که دکتر بارداریهای پرخطر بود و واقعا حرف نداشت. همیشه تو پروندم علایم خطر می‌نوشت ولی انقد با آرامش‌ باهام صحبت میکرد که من ذره ای استرس نداشتم و بهترین دورانم رفتن پیش ایشون بود. هرماه تو مطبشون بخاطر شرایطم سونو میشدم. خدا رو شکر به لطف اهل بیت همه چیز خوب بود تا آخرین باری که رفتم دکتر تاریخ زایمان رو مشخص می‌کرد، اتفاق افتاد و زهرای من بهمن ۹۹، روز میلاد حضرت زهرا متولد شد و من بلاخره مادر شدم😍😭 الان دخترم سه سالشه و با تمام دردها و عذابهایی که کشیدم، همچنان بچه دوست دارم و می‌خوام برای دخترم همبازی بیارم. اونم نه یکی نه دوتا.. ☺️ و به دعای شما خوبان نیاز دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075