3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرتبط با خاطره « حسینعلی قادری | ۱۳ »
اسرایی که در این کلیپ مشاهده می کنید عبارتند از جمع ۳۸ نفره که به زندان الرشید بغداد منتقل شدند و در خاطره آقای قادری به آن اشاره شده است.
این فیلم در روز سوم اسارت در بصره و قبل از اعزام آنها به بغداد گرفته شده است.
این فیلم چگونه بدست ما رسیده است؟
خدمت عزیزان و سروران اعضا و سایر مشاهده کنندگان، عرض شود که فیلمهای اسارت یا شهدا، همان زمان از تلویزیون عراق پخش شده و همزمان توسط واحد تعاون سپاه و احیانا توسط سایر نهادهای مربوطه مثل هلال احمر ایران ضبط شده و سپس در اختیار خانواده شهدا و آزادگان قرار گرفته است اگر دقت کرده باشید بعضی از این فیلم ها مثل همین فیلم، زیر نویس عربی و ضد ایرانی دارند و کیفیت خیلی پایینی هم دارند.
البته تعدادی فیلم هم موجود است که بعد از سقوط صدام از استخبارات عراق کشف شده است.
#کلیپ
حسن اسلامپور کریمی| ۱۹
جان اسرا برای بعثیها مهم نبود!
برخی از شهدا كه در اثر بيماری در اردوگاه درگذشتند به آسانی با یک سرم میشد جان آنها را نجات دهیم؛ ولی بعثیها از ارائه اين امكان اوليه خودداری میکردند و کلا در مقابل جان بچهها سهلانگاری میكردند.
وقتی يكی از بچهها با اين وضع مظلومانه شهيد میشد، با همان پتوی شخصیاش غريبانه او را كفن میكرديم و اجازه هيچ گونه مراسم تشيع يا ترحيم را نداشتيم. فقط میتوانستيم مدتها در فراق او بسوزيم. به دستور عراقیها، شهيد را دو سه نفر تا نزد ماشين میبرديم. خدايا ! تو شاهدی كه حتی حق نداشتيم به پشت سرمان نگاه كنيم. آري ! تاريخ نويسان بنويسند كه چگونه چلچلههای اين مرز وبوم دسنخوش خزان شدند. تاريخ نويس ! قلمت شكسته باد اگر ننويسی كه ايثارگران اين خطه لاله خيز ايران در راه حفظ دين مبين اسلام چه حماسههايي را آفريدند، و با اقتدا به مولايشان حسين (ع) چه محنتهایی را به جان خريدند.
«بیا مادر»
شهید نعمت الله اسدی یک آرپی جی زن کار درست از مازندران بود و من كمك ايشان بودم. او در در خط دوم، قبل از عمليات یک بار به من اصرار كرد كه شعری را حتما يادداشت كنم و در صورت شهادت او، در نزد مادرش آن شعر او را بخوانم. شعر حال و هوای وداع داشت و با « بيا مادر» شروع میشد. آقای اسدی قبل از من اسير شد و در اردوگاه 11 قبل از ورود من به اردوگاه، شهيد شد؛ زيرا جراجات فراوانی داشت. حتی بعد از ازادی نيز هنوز من موفق نشدم كه آن شعر را نزد مادرش بخوانم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#حسن_اسلامپور_کریمی
احمد چلداوی| ۱۲۱
مهندس خالدی را زدند تا وقتی که خودشان خجالت کشیدند!
بعد از رحلت امام (ره) و عزاداریها به ملحق ب تبعید شدیم. یک روز در ملحق ب علی ثنوان (بهش می گفتیم ابلیس) که نمیدانم از کجا پیدایش شده بود به جان مهندس خالدی افتاد. این پیرمرد را با تنبیهات نظامی مثل کلاغ رو و سینه خیز شکنجه کرد. مهندس هم مردانه تا آخر تنبیهات را انجام داد تا آن که بعثی ها از شکنجه ایشان خجالت کشیدند و دست از سرش برداشتند.
البته که در جبهه های ما اکثراً جوان ترها هستند!
ما در ملحق بحالت تنبیه و تبعید بودیم و بصورت عادی تحت فشار بودیم اگر یک کلمه خلاف عقاید آنها می زدیم پدرمان را در می آوردند ولی گاهی می شد چه در اردوگاه چه در ملحق یا جاهای دیگر که یک حرف حقی از دهان یکی از ما بیرون می آمد و اتفاقی هم نمی افتاد ولی قبل از گفتنش ما که نمی دانستیم چه بر سر ما در خواهد آمد گفتنش واقعا خیلی جرات و جسارت می خواست.
یک بار نیز یکی از عراقی ها که به «مفتش عقاید » معروف بود میخواست سر به سر آقای مهندس خالدی بگذارد به او گفت توی جبهههای شما همگی بچه هستند! البته ملتش عقاید چون می خواست سر بحث را باز کند بنوعی مستقیم یا غیر مستقیم امان هم می داد گروه به امان دادنشان اطمینان زیادی نبود و لذا چون محیط تا حد ی دوستانه بود مهندس خالدی هم جوابش را داد و در جوابش گفت:
البته که توی جبهه های ما اکثراً جوان ترها هستند! جبهه های ما جای لذت بردن جوان ترهاست مثل یه جایی برای پیک نیک اما توی جبهههای شما همگی پیر پاتال هستند!
با این جواب مهندس آن بعثی حسابی کنف شد.
کلاس های درس مهندس خالدی
مرحوم خالدی چند کلاس درس را هم در ملحق اداره میکرد، از جمله بعد از اصرار زیاد قبول کرد که برای من و یکی از رفقای مشهدیام، یک سوره را به دلخواه خودمان تفسیر بگوید. ما هم سوره الرحمن را انتخاب کردیم. ایشان طی چندین روز با رعایت ملاحظات امنیتی تفسیر سوره الرحمن را ارائه فرمودند که خیلی جالب بود. مهندس خالدی همچنین گروهی را مأمور احصاء آیات آفاقی قرآن، که در مورد نشانههای خداوند است نمود. این برنامه با یک جلد قرآن که باید نوبتی بین بچه ها می چرخید کار بسیار مشکلی بود اما تا مدتها بچه ها را سرگرم کرده بود.
حاج آقا باطنی بعضی مسایل پیچیده ریاضی را با روش سنتی حل می کرد!
همچنین با اصرار فراوان و توسل به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام توانستیم حاج آقا باطنی را راضی به ارائه کلاس درس اخلاق کنیم که انصافاً بسیار پربار و بابرکت بود. حاج آقای باطنی هم از من خواستند که به ایشان ریاضی درس بدهم که آنهم یکی دو جلسه بیشتر نشد. من حین درس متوجه شدم ایشان با همان روشهای سنتی، برخی مسائل پیچیده ریاضی را حل میکنند که برایم خیلی جالب بود.
کم کم اوضاع در ملحق "ب" عادی میشد همه ۷۲ نفرمان را در آسایشگاه ۳ جا دادند و بدین ترتیب فعالیتهای ما هم بیشتر شد.
انتقال به اردوگاه ۱۸ ( بعقوبه )
یک روز معمول پاییزی یعنی پانزدهم مهرماه سال شصت و هشت، ناگهان جمع ۷۲ نفری ما را به خط کردند و به محوطه آوردند. مدتی که گذشت چند دستگاه اتوبوس آمدند و ما را سوار کردند. بیشتر از صد نفری را هم از بین بچه های اردوگاه انتخاب کرده بودند. اتوبوسها راه افتادند و از اردوگاه بیرون آمدند. اولین باری بود که با چشمان باز سوار اتوبوس میشدیم و میتوانستیم بیرون را نگاه کنیم. نگهبانهای داخل اتوبوس هم بدرفتاری خاصی با ما نمی کردند. از صحبت هایشان معلوم شد که دارند ما را به اردوگاه ۱۸ در شهر بعقوبه عراق (شهر پرتقال) میبرند. ظاهر قضیه این بود که بعثی ها به خاطر تعداد زیاد اسرای اردوگاه ۱۱، تصمیم می گیرند که تعدادی از بچه ها را به اردوگاه ۱۸ منتقل کنند. فرمانده اردوگاه ۱۱ هم همه مخالفین را جمع میکند تا به قول خودش از شرشان خلاص شود. حكماً چیزی هم از خلاف کاریهای ما به فرمانده اردوگاه ۱۸ نگفته بود تا او با انتقال این همه اسیر به اصطلاح سیاسی به اردوگاهش مخالفت نکند.
زیارت امامان از راه دور
▪️ توی مسیر از کنار شهر سامرا گذشتیم و برای اولین بار حرم مطهر حضرت امام هادی و امام حسن عسکری علیهم السلام را از دور دیدیم و از همان راه دور ایشان را زیارت کردیم. بعد از چند ساعتی به شهر بعقوبه در نزدیکی مرزهای شرقی عراق با ایران رسیدیم.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#احمد_چلداوی #خاطرات_آزادگان #ازادگان #رحلت_امام
💐 نظرات شما💐
▪️یکی از خوانندگان گرانمایه کانال پیام فرستاده است که خیلی خواندنی است و چون این پیام خصوصی نیست جهت استفاده عموم مخاطبین عزیز در کانال درج می شود. متن پیام این عزیز را بخوانید:
▪️به آزادگان مون افتخار می کنیم
سلام، شما آزادگان مایه افتخار ما هستید. برای شما عزیزان و خانواده محترمتان آرزوی سلامتی و تندرستی دارم. ببخشید من خودمو معرفی نکردم. بنده حقیر، علیرضا جعفری نیا، از شهرستان مرزی سرخس می باشم.
▪️آیا منم مثل شما بودم!
خدمت حضرت عالی عارضم پدر اینجانب نیز بازنشسته سپاه می باشد از خاطرات دوران جنگ بسیار با هم صحبت کردیم ولی خاطرات آزادگان سرفراز برای من بسیار جالب هست در تنهایی با خودم میگم اگه من بجایی یکی ازاین آزادگان بودم آیا تحمل این همه شکنجه را داشتم یانه آیا بخاطر آسایش خودم با دشمن همکاری میکردم یانه نمی دونم شما چطور این همه صبر و استقامت داشین!
🌹بیاد حاج صفر عزیز
من با یکی از آزادگان سرفراز شهرستان سرخس بنام حاج صفر عمادی که ۸سال در اسارت دشمن گفتمانی داشتم خداوند رحمتش کند بسیار انسان شریفی بود بعثی ها با میله داغ پاهای این عزیز رو سوراخ کرده بودن که سمت دیگر پایش میله بیرن زده بود از این آزاده سرفراز خواستم که پاهایش را ببینم راضی نمی شد به التماس از وی خواهش کردم وقتی پاهایش را دیدم میخواستم به پاهایش بوسه بزنم ولی نگذاشت 😭خداوند همه آزادگان سرفرازی که از این دنیا سفر کردند رحمت کند و برای همه آزادگان سرافراز میهن اسلامی که در قید حیات هستند آرزوی سلامتی و تندرستی دارم.
التماس دعا ، جعفری نیا - سرخس
#نظرات_شما
بمناسبت اینکه در پیام یکی از اعضای کانال ذکر خیر آزاده مجاهد، مرحوم صفر عمادی سرخسی شد برای آشنایی بیشتر با خدمات و مجاهدت های این آزاده ، فکر کردیم شاید بهترین و در دسترس ترین کار این باشد که اعضای فرهیخته کانال مصاحبه «نسیم سرخس» را با این برادر مطالعه بفرمایید.
آزاده سرافراز ، مرحوم صفر عمادی :
شوخی عراقیها، کشیدن ناخن پا ، وارد کردن میله داغ از استخوان دستوپا بود | پایگاه خبری نسیم سرخس
https://nasimesarakhs.ir/%d8%b4%d9%88%d8%ae%db%8c-%d8%b9%d8%b1%d8%a7%d9%82%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7%d8%8c-%da%a9%d8%b4%db%8c%d8%af%d9%86-%d9%86%d8%a7%d8%ae%d9%86-%d9%be%d8%a7-%d9%88-%d8%b1%d8%af-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86/28284/
#خسرو_میرزائی
خسرو میرزائی| ۶۳
اگر صدام سقوط کنه کی هست که نیاد زیارت!
یکی از آرزوهای ما در دوران اسارت، زیارت کربلا و مرقد امام حسین علیه السلام بود. چون شنیده بودیم عراقیها اسرای ثبت نام شده را برای زیارت برده بودند ما هم دلمون می خواست و منتظر بودیم عراقیها به ما پیشنهاد زیارت را بدن. حالا این حرکت آنها شاید جنبه تبلیغی برای حزب بعث داشت اما بازهم یک توفیقی بود.
البته ما که بصورت مفقود و بدون ثبت نام صلیب سرخ در اردوگاه تکریت ۱۱ نگهداری می شدیم بعید بود عراقیها اینکار را برای ما نیز انجام بدهند.
هر چند ما دوست داشتیم به زیارت برویم ولی به قول یکی از دوستان که در این مورد با ایشان صحبت میکردم می گفت این نوع زیارت را زیاد نمی پسندم و میگفت ان شاءالله با سقوط صدام و آزادی عراق به کربلا رفتن بهتر مزه میده. البته اگه این اتفاق میافتاد کی بود که قبول نکنه!
یکی از مسایل غیر قابل درک برای نگهبانان عراقی این بود که میدیدند ما از خود عراقی ها بیشتر اشتیاق به کربلا و زیارت امام حسين (عليه السلام) را داریم و آنها فکر میکردند چون کربلا و مرقد امام حسین علیه السلام در عراق است پس ما حقی نداریم آنها را زیارت کنیم و در صحبتهای خود همیشه به این موضوع تاکید داشتند.
آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65